گنجور

بخش ۱۲۱ - در بیان آنکه نور انبیاء و اولیاء و مؤمنان قدیم است و قایم به خدا. حدوث و عدد در صورت ایشان باشد نه در معنی‌شان. از اینرو می‌فرماید پیغامبر علیه السلام که « کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین »  و از آن سبب یک نفس‌اند که همه زنده به نور حق‌اند چون نظر به نور ایشان کنی جمله را یک بینی و اگر به صورتشان نگری متعدد نماید همچنانکه آفتاب در صد هزار خانه می‌تابد خانه‌ها متعدداند اما نور یکی است از این جهت مصطفی صلوات اللّه علیه مؤمنان را نفس واحد خواند که آن یگانگی مخصوص بدیشان است، باقی همه متعدداند ظاهراً و باطناً. مثلا هر کس را در خانه‌ی خود چراغی هست از مُردنِ چراغِ یکی، خانه‌ی دیگری تاریک نشود. زیرا هر یکی جدا چراغی دارند. الا چراغ خانه‌ی مؤمنان چون آفتاب است که اگر غروب کند یا منکسف گردد همه خانه‌ها تاریک شوند و در تقریر آنکه هر که مدح اولیا می‌کند در حقیقت مداح خویشتن است چنانکه مولانا قدسنا اللّه بسره العزیز می‌فرماید

« مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است
ذم ِخورشیدِ جان ذمِ خود است
که دو چشمم کور و تاریک و بد است »
مصطفی گفت من نبی بودم
در عدم گنج مختفی بودم
بود در آب و گل هنوز آدم
که بُدم با خدای من همدم
تا خدا بود بوده‌ام با او
سر اویم مخوان یکی را دو
ما بدیم و نبود این عالم
ما قدیمیم و حادث است آدم
صورتش حادث است کز وحَل است
نور پاکش قدیم از ازل است
جان مردان چو نور حق آمد
لاجرم جز به حق نیارامد
نور خوَر گرچه اوفتد به زمین
نیست از خوَر جدا یقین دان این
رش نور حق‌اند آن جان‌ها
نشوند از خدا جدا آنها
همه را یک ببین اگرچه به تن
این یکی مرد گشت و آن یک زن
شد یکی رومی و یکی شامی
شد یکی عالم و یکی عامی
هر یکی را زبان و آوازی
هر یکی را جدا به حق رازی
در صور باشد این همه اعداد
دو ندید آنکه معنوی افتاد
در نقوش است ضد و ند و عدد
زین صفتهاست پاک ذات احد
آنکه نبود ورا نظر به صوَر
سوی معنی کند همیشه نظر
لاجرم بی‌حجاب یک بیند
جز یکی را به عشق نگزیند
نور خور در هزار خانه فتاد
سبب خانه‌ها نمود اعداد
لیک آن که‌اوست عاقل و دانا
کی کند نور را ز نور جدا ؟
نور صد خانه یک بود برِ او
چونکه عقل است یار و رهبرِ او
همه اجسام ِ اولیای خدا
همچو آن خانه‌هاست پُر ز ضیا
نور حق همچو آفتاب عیان
تافته است اندرون دلشان
همه روشن ز تاب آن نوراند
همه زان رو یک‌اند و منصورند
گر خدا نور خود به خویش کشد
همه مانندْ بی‌ضیا و رشَد
نفسِ واحد ازاین سببشان خوانْد
مصطفی چون حدیثشان می‌رانْد
باقی خلق نیستند چنان
نور حق نیست در دل ایشان
جان ایشان بدان که حیوانی است
آنچنان جانها چو تن فانی است
آن چنان جان ز تن بود زنده
نیست چون جان وحی پاینده
جانِ وحیی از آنِ مرد ِحق است
زانکه بگذشته از نُهم طبق است
جان حیوان فزاید از خور و خواب
نیست گردد چو نبودش اسباب
می‌نماید چو جان، ولی جان نیست
زانکه روشن ز نور جانان نیست
نور معلول دارد او چو چراغ
نیست آن نور را ز زیت فراغ
زنده از زیت و از فتیله بود
چونکه این دو نماند نیست شود
اینچنین جان‌ها نیَند یکی
زانکه پُرند از نفاق و شکی
چون بمیرد چراغ یک خانه
هیچ همسایه غم خورد زان؟ نه
زانکه هر خانه را چراغی هست
نور این را از آن فراغی هست
نشود او ز مرگ این غمناک
نکند جامه بهر این او چاک
به خلاف شعاع شمس و قمر
که بدان روشن است خانه و دَر
همه ایوان و خانه‌های جهان
زین دو پُرند جمله روز و شبان
چون در ایشان فتد خسوف و کسوف
پر شوند از ظلام صحن و سقوف
همه گردند ازان جَرج غمگین
همه مانند مضطر و مسکین
اتحاد و یکی در آن نور است
نور معلول از این صفت دور است
پس نباشند جان‌ها همه یک
کو سرایِ یقین و کو چَهِ شک
جان وحیی است کاو بود عرشی
روح حیوان است اسفل و فرشی
جان وحیی به حق بود قایم
هستی او به حق بود دایم
همه فانی شوند و او باقی است
زانکه آن روح را خدا ساقی است
اینچنین قوم اگر بوند هزار
همه را یک نگر گذر ز شمار
همچو امواج دان عددهاشان
از یکی بحر بین مددهاشان
موج از بحر کی جدا باشد ؟
گرچه در سفل و بر علا باشد
عین بحراند موج‌ها می‌دان
گرچه هستند هر طرف جنبان
این سخن را پذیر  بی تأویل
تا روی سوی بحر همچون نیل
تا به خود ره دهد ترا دریا
تا ترا گوهری کند بینا
جان پژمرده‌ات شود زنده
کندَت همچو خویش پاینده
در صف اولیای او باشی
نگزینی طریق اوباشی
باده نوشی ز دست آن رندان
برهی زین جهانِ چون زندان
سکر از آن خمر بی‌خمار کنی
عشرت و عیش بی‌شمار کنی‌
دائماً در خدا شوی نگران
هم عطاها دهی تو با دگران
ای که در مدح اولیا فردی
از چه رو گِرد خود نمی‌گردی ؟
هر دمی وصف اولیا گویی
سوی خود یک نفس نمی‌پویی
گرچه داری ز دادشان در دست
دوغ خوردی و یا ز خَمری مست ؟
مشگ خالص شدی و یا بویی ؟
بحر صافی شدی و یا جویی ؟
مست قالی و یا همه حالی ؟
یا خود از هر دو مانده‌ای خالی ؟
آمد اندر دلم جواب از هو
که از ایشان بگو نه از خود تو
چون فنایی ز خود کجا گویی
اندر آن صولجان چو یک گویی
محو یاری به خود کجا گروی ؟
هست از اویی ز خود چو نیست شوی
چون شدی همچو آینه صافی
دیگر از خویشتن کجا لافی ؟
لافت از اولیا بود نه ز خود
چونکه در تو نه نیک ماند نه بد
بنماید نقوش جمله ز تو
گرچه بی نقش و صورت است آن رو
لیک این را بدان میُفت غلط
گرچه گفتی از این طریق و نمط
هر ولی را جدا ثنا گفتی
در ثناشان هزار دُر سفتی
نی ازیشان پُری چو مَشک از آب
همچنانکه پُر از یم است سحاب
آب باران علمت از بالا
می‌کند خاک پست را خضرا
میل از نسبت است تا دانی
غیر را همچو یار کی خوانی ؟
میل حیوان به سبزه و بستان
میل انسان به طاعت رحمان
میل طاعت بوَد ز جنسیّت
جان مؤمن از آن کند نیّت
بهر خیرات و بندگی خدا
هر دم از جان و دل به صدق و صفا
گه کند میل در صلوة و صیام
گه کند ذکر در قعود و قیام
هیچ دیدی شتر به خر مَیلان ؟
ور کند میل، کی بود میل آن ؟
اینچنین میل از مجاز بود
در حقیقت نه از نیاز بود
میل مردان بود ز غایت صدق
عشق باید که رو کند در عشق
هر که باشد محب درویشان
بی‌گمانی یقین بود ز ایشان

بخش ۱۲۰ - در بیان آنکه دنیا لیل است و آخرت نهار. اهل دنیا مظهر لیل‌اند و اولیاء مظهر نهار و نهار یک چیز است گاه در مظهر می‌نماید و گاه بی مظهر. حق‌تعالی قیامت را یوم دین خواند، پس آخرت روز باشد زیرا در روزِ روشن، بد و نیک پیدا شود؛ دوزخی از بهشتی ممتاز گردد. انبیاء و اولیاء که مظهر نهاراند حکم نهار دارند که از وجود ایشان مؤمن از کافر و منکر از مقر ممتاز می‌شود. از وجود آدم، ابلیس از ملائکه جدا گشت و همچنین از وجود موسی، فرعون و اتباعش و از وجود ابراهیم، نمرود و اشیاعش و از وجود مصطفی، ابوجهل و ابولهب و جنس ایشان. دنیا و اهل دنیا لیل‌اند. لیل خواب آورد از آن سبب خلق درخوابِ غفلت غرقند که در لیل دنیااند. پس باید که به خاصیت، خوابشان گران باشد.: این جهان همچو لیل و آن چو نهاربخش ۱۲۲ - در بیان آنکه اصل دین محبت حق است، و جملۀ علمها برای آن است که آدمی را محبت حاصل شود و اگر باشد زیاده گردد. محبت بیعمل فایده دهد اما عمل بی محبت فایده ندهد. دلیل بر آنکه شخصی جرمها و گناههای بسیار خود را روزی بحضرت مصطفی علیه السلام یک بیک عرضه داشت. تا حدی که مصطفی صلعم از آن گناههای بی حد در تعجب ماند. آخرالامر گفت یا رسول اللّه اینهمه هست الا شما را عظیم دوست میدارم، فرمود که چون مرادوست میداری از مائی که المرء مع من احب و من احب قوماً فهو منهم. اگر عمل بی محبت فایده کردی ابلیس بعد از چندین طاعت مردود و ملعون نگشتی. در عمل مکرو ریا گنجد اما در محبت هرگز نگنجد. مثلا اگر کسی بشخصی خدمتها کند و دلداریها و تواضعها کند بنیت اینکه او راایمن گرداند و چون فرصت یابد سرش را ببرد. دانی که آن عملها همه مکر بوده است. طاعت‌های باریای پر غرض همین حکم را دارد. و در تقریر آن که اولیاء بر همه اسرار واقف‌اند و مطلع الا مصلحت نیست که راز را پیش نااهل فاش کنند که اگر مصلحت بودی خود حق تعالی نیز بدیشان بنمودی: مصطفی گفت هر که قومی را

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

« مادح خورشید مداح خود است
که دو چشمم روشن و نامرمد است
هوش مصنوعی: مداحی خورشید تنها برای خود اوست، زیرا دو چشم من روشن و بی‌نظیر است.
ذم ِخورشیدِ جان ذمِ خود است
که دو چشمم کور و تاریک و بد است »
هوش مصنوعی: نقد و سرزنش کردن خورشید وجود من، در واقع سرزنش خودم است؛ زیرا دو چشمانم ناتوان و تاری را تجربه می‌کنند.
مصطفی گفت من نبی بودم
در عدم گنج مختفی بودم
هوش مصنوعی: مصطفی فرمود که من پیامبر بودم و در زمان نبودن، گنجی پنهان وجود داشتم.
بود در آب و گل هنوز آدم
که بُدم با خدای من همدم
هوش مصنوعی: هنوز در مرحله‌ی آغازین خلقت، موجودی مانند انسان وجود داشت که با خداوند دوستی و همراهی داشت.
تا خدا بود بوده‌ام با او
سر اویم مخوان یکی را دو
هوش مصنوعی: من از زمانی که خدا وجود داشته، با او بوده‌ام. پس مرا به یک نفر و دو نفر تقسیم نکنید.
ما بدیم و نبود این عالم
ما قدیمیم و حادث است آدم
هوش مصنوعی: ما در واقع بد هستیم و وجود این جهان به ما مرتبط نیست؛ بلکه ما قدیمی هستیم و انسان تازه‌ای به وجود آمده است.
صورتش حادث است کز وحَل است
نور پاکش قدیم از ازل است
هوش مصنوعی: چهره‌اش به وجود آمده از گل و لای است، اما نور پاکی که در اوست، از همیشه وجود داشته و قدیمی است.
جان مردان چو نور حق آمد
لاجرم جز به حق نیارامد
هوش مصنوعی: جان مردان چون تجلی نور الهی است، پس به هیچ چیز غیر از حق آرامش نمی‌یابد.
نور خوَر گرچه اوفتد به زمین
نیست از خوَر جدا یقین دان این
هوش مصنوعی: اگرچه نور خورشید به زمین می‌افتد، اما هرگز از خود خورشید جدا نمی‌شود. این را بدانید که نور همواره به منبع خود وابسته است.
رش نور حق‌اند آن جان‌ها
نشوند از خدا جدا آنها
هوش مصنوعی: روح‌هایی که به نور حقیقت روشن شده‌اند، هرگز از خداوند جدا نخواهند شد.
همه را یک ببین اگرچه به تن
این یکی مرد گشت و آن یک زن
هوش مصنوعی: همه انسان‌ها را یکسان ببین، هرچند که در ظاهر برخی مرد و برخی زن هستند.
شد یکی رومی و یکی شامی
شد یکی عالم و یکی عامی
هوش مصنوعی: یک نفر رومی و یک نفر شامی شدند؛ یک نفر دانشمند و یک نفر عادی.
هر یکی را زبان و آوازی
هر یکی را جدا به حق رازی
هوش مصنوعی: هر کسی زبان و صدای خاص خود را دارد و هر یک از آنها به نوعی با حقیقتی مرتبط است.
در صور باشد این همه اعداد
دو ندید آنکه معنوی افتاد
هوش مصنوعی: در دنیای مادی، اعداد و شمارش‌های زیادی وجود دارد، اما کسی که به عمق معنویت و روحانیت پی ببرد، اهمیت این اعداد را نخواهد دید و به چیزهای بالاتر توجه می‌کند.
در نقوش است ضد و ند و عدد
زین صفتهاست پاک ذات احد
هوش مصنوعی: در طرح‌ها و الگوها، تضاد و تفاوت‌ها و شمارش‌ها وجود دارد، اما این ویژگی‌ها از ذات پاک و یگانه خداوند نشأت می‌گیرد.
آنکه نبود ورا نظر به صوَر
سوی معنی کند همیشه نظر
هوش مصنوعی: کسی که فقط به ظاهرها نگاه نمی‌کند و به عمق معنا توجه دارد، همیشه بصیرت و درک عمیق‌تری از واقعیت‌ها خواهد داشت.
لاجرم بی‌حجاب یک بیند
جز یکی را به عشق نگزیند
هوش مصنوعی: بنابراین، بدون حجاب، تنها یک نفر را می‌بیند و به عشق او دل نمی‌بندد.
نور خور در هزار خانه فتاد
سبب خانه‌ها نمود اعداد
هوش مصنوعی: نور خورشید در هزاران خانه تابید و باعث شد که خانه‌ها به شمارش بیفتند.
لیک آن که‌اوست عاقل و دانا
کی کند نور را ز نور جدا ؟
هوش مصنوعی: اما کسی که عاقل و داناست، چگونه می‌تواند نور را از نور جدا کند؟
نور صد خانه یک بود برِ او
چونکه عقل است یار و رهبرِ او
هوش مصنوعی: نور او به اندازه‌ی صد خانه درخشان است، زیرا عقل همواره همراه و راهنمای اوست.
همه اجسام ِ اولیای خدا
همچو آن خانه‌هاست پُر ز ضیا
هوش مصنوعی: تمام موجودات و افرادی که به خدا نزدیک هستند، مانند خانه‌هایی هستند که از نور و روشنی پر شده‌اند.
نور حق همچو آفتاب عیان
تافته است اندرون دلشان
هوش مصنوعی: نور حقیقت مانند آفتابی روشن در دل‌های آنان درخشیده است.
همه روشن ز تاب آن نوراند
همه زان رو یک‌اند و منصورند
هوش مصنوعی: همه به خاطر نور آن چهره روشن هستند و به همین دلیل همه یکسان و یاریگر یکدیگرند.
گر خدا نور خود به خویش کشد
همه مانندْ بی‌ضیا و رشَد
هوش مصنوعی: اگر خداوند نور وجود خودش را به خودش نزدیک کند، همه موجودات بدون روشنایی و هدایت خواهند بود.
نفسِ واحد ازاین سببشان خوانْد
مصطفی چون حدیثشان می‌رانْد
هوش مصنوعی: به خاطر یک نفس واحد، پیامبر آنها را به گرد هم آورد، چرا که داستان و سرگذشتشان را از هم جدا نمی‌دانست.
باقی خلق نیستند چنان
نور حق نیست در دل ایشان
هوش مصنوعی: باقی افراد مانند آنهایی نیستند که نور حقیقت در دل آن‌ها وجود داشته باشد.
جان ایشان بدان که حیوانی است
آنچنان جانها چو تن فانی است
هوش مصنوعی: روح آنها به این معناست که وجودشان همچون وجود یک حیوان است و جان‌ها مانند بدن‌هایی که فانی‌اند، موقتی و زودگذر به حساب می‌آیند.
آن چنان جان ز تن بود زنده
نیست چون جان وحی پاینده
هوش مصنوعی: آن‌قدر که روح از بدن جدا شده است، دیگر زنده نیست؛ مانند روحی که از وحی الهی نشأت می‌گیرد و جاودانه است.
جانِ وحیی از آنِ مرد ِحق است
زانکه بگذشته از نُهم طبق است
هوش مصنوعی: جان وحی متعلق به مرد حق است، زیرا او از مراحل و محدودیت‌های نُه‌ای عبور کرده است.
جان حیوان فزاید از خور و خواب
نیست گردد چو نبودش اسباب
هوش مصنوعی: جان حیوان با غذا و خواب افزوده می‌شود، اما اگر وسایل و امکانات آن فراهم نباشد، زندگی‌اش ادامه نخواهد یافت.
می‌نماید چو جان، ولی جان نیست
زانکه روشن ز نور جانان نیست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ظاهر چیزی شبیه به جان و زندگی است، اما حقیقتش این است که جان ندارد؛ چون این روشنایی از نور محبوب نیست.
نور معلول دارد او چو چراغ
نیست آن نور را ز زیت فراغ
هوش مصنوعی: نور دارای منبع و علت است، همانند نوری که از چراغ ساطع می‌شود. این نور از روغن زیتون یا هر چیز دیگری به وجود می‌آید و نمی‌تواند بدون منبع خود وجود داشته باشد.
زنده از زیت و از فتیله بود
چونکه این دو نماند نیست شود
هوش مصنوعی: زندگی به زیت و فتیله وابسته است؛ وقتی که این دو وجود نداشته باشند، زندگی نیز از بین می‌رود.
اینچنین جان‌ها نیَند یکی
زانکه پُرند از نفاق و شکی
هوش مصنوعی: اینطور نیست که جان‌ها یکی باشند، زیرا از نفاق و تردید پر شده‌اند.
چون بمیرد چراغ یک خانه
هیچ همسایه غم خورد زان؟ نه
هوش مصنوعی: وقتی که چراغ یک خانه خاموش می‌شود، آیا همسایه‌ها برای آن ناراحت می‌شوند؟ خیر.
زانکه هر خانه را چراغی هست
نور این را از آن فراغی هست
هوش مصنوعی: هر خانه‌ای چراغی دارد و این نور به خاطر آرامش و آسایش آن خانه است.
نشود او ز مرگ این غمناک
نکند جامه بهر این او چاک
هوش مصنوعی: او از مردن غمگین نمی‌شود و برای این غم هم لباسش را پاره نمی‌کند.
به خلاف شعاع شمس و قمر
که بدان روشن است خانه و دَر
هوش مصنوعی: به غیر از نوری که خورشید و ماه به ما می‌دهند و باعث روشنی خانه‌ها و درها می‌شوند، چیزهای دیگری نیز وجود دارند که روشنایی ایجاد می‌کنند.
همه ایوان و خانه‌های جهان
زین دو پُرند جمله روز و شبان
هوش مصنوعی: همه‌ی ساختمان‌ها و مکان‌های جهان پر از دو چیز هستند: روز و شب.
چون در ایشان فتد خسوف و کسوف
پر شوند از ظلام صحن و سقوف
هوش مصنوعی: وقتی در دل آن‌ها تاریکی و سایه‌داری پدیدار شود، تمام فضاهای داخلی و خارجی از ظلمت پر خواهد شد.
همه گردند ازان جَرج غمگین
همه مانند مضطر و مسکین
هوش مصنوعی: همه به خاطر آن غم، ناراحت و دلشکسته می‌شوند و همچون کسانی که در قید اضطرار و بیچارگی هستند، به نظر می‌رسند.
اتحاد و یکی در آن نور است
نور معلول از این صفت دور است
هوش مصنوعی: اتحاد و یکی بودن در نور وجود دارد، اما نور به خاطر این ویژگی، از نقص و نقصان به دور است.
پس نباشند جان‌ها همه یک
کو سرایِ یقین و کو چَهِ شک
هوش مصنوعی: پس جان‌ها همه در یک مکان مطمئن و در یک نقطه تردید نیستند.
جان وحیی است کاو بود عرشی
روح حیوان است اسفل و فرشی
هوش مصنوعی: روح انسان به مثابه وحیی است که در مرتبه‌ای عالی و ملکوتی قرار دارد، در حالی که روح حیوانات در مرتبه‌ای پایین‌تر و طبیعی‌تر جای دارد.
جان وحیی به حق بود قایم
هستی او به حق بود دایم
هوش مصنوعی: جان وحی به حقیقت وجود دارد و وجود او همواره بر اساس حقیقت استوار است.
همه فانی شوند و او باقی است
زانکه آن روح را خدا ساقی است
هوش مصنوعی: تمام موجودات زنده به مرور زمان از بین می‌روند و فنا می‌شوند، اما او همیشه باقی خواهد ماند؛ زیرا خالق آن روح، خداوند است که او را nourishes و به حیات ادامه می‌دهد.
اینچنین قوم اگر بوند هزار
همه را یک نگر گذر ز شمار
هوش مصنوعی: اگر این گروه به این شکل باشند، حتی اگر هزار نفر هم باشند، همه را به یک نظر و یک نگاه می‌توان نادیده گرفت و از شمار خارج کرد.
همچو امواج دان عددهاشان
از یکی بحر بین مددهاشان
هوش مصنوعی: مانند امواج دریا، عددها هم از یک منبع بزرگ به وجود می‌آیند و کمک‌ها و هدایت‌های مختلفی دارند.
موج از بحر کی جدا باشد ؟
گرچه در سفل و بر علا باشد
هوش مصنوعی: موج هرگز از دریا جدا نیست، حتی اگر در پایین یا بالا قرار داشته باشد.
عین بحراند موج‌ها می‌دان
گرچه هستند هر طرف جنبان
هوش مصنوعی: موج‌ها مانند دریا هستند و اگرچه در هر طرف در حال حرکت‌اند، باز هم به همان عمق و گستردگی دریا اشاره دارند.
این سخن را پذیر  بی تأویل
تا روی سوی بحر همچون نیل
هوش مصنوعی: این حرف را بدون هیچگونه تفسیری بپذیر که با دل آرام و خالص به سوی دریا بروی، همچنان که نیل به آب می‌رسد.
تا به خود ره دهد ترا دریا
تا ترا گوهری کند بینا
هوش مصنوعی: دریا اجازه می‌دهد تا به خودت برسی و تو را به یک گوهر بینا و ارزشمند تبدیل کند.
جان پژمرده‌ات شود زنده
کندَت همچو خویش پاینده
هوش مصنوعی: روح خسته‌ات را احیا می‌کند و همچون خودت برای همیشه زنده است.
در صف اولیای او باشی
نگزینی طریق اوباشی
هوش مصنوعی: اگر در صف دوستان او قرار داری، نباید راه زندگی‌ات را انتخاب کنی که از او دور باشد.
باده نوشی ز دست آن رندان
برهی زین جهانِ چون زندان
هوش مصنوعی: شراب‌نوشی از دستان آن رندان، تو را از این دنیای مانند زندان آزاد می‌کند.
سکر از آن خمر بی‌خمار کنی
عشرت و عیش بی‌شمار کنی‌
هوش مصنوعی: از آن شراب بی‌مستی مست می‌شوی و خوشی و لذت را بی‌حد و شمار تجربه می‌کنی.
دائماً در خدا شوی نگران
هم عطاها دهی تو با دگران
هوش مصنوعی: همیشه به خدا فکر کن و نگران او باش، زیرا تو می‌توانی با دیگران مهربانی کرده و نعمت‌ها را تقسیم کنی.
ای که در مدح اولیا فردی
از چه رو گِرد خود نمی‌گردی ؟
هوش مصنوعی: ای کسی که درباره‌ی بزرگان دین و اولیا سخن می‌گویی، چرا خود را به آن‌ها نزدیک نمی‌کنی و به گرد آن‌ها نمی‌چرخانی؟
هر دمی وصف اولیا گویی
سوی خود یک نفس نمی‌پویی
هوش مصنوعی: هر لحظه که درباره‌ی اولیا صحبت می‌کنی، به نظر می‌رسد که خودت هم به یک نفس عمیق نیازی نداری.
گرچه داری ز دادشان در دست
دوغ خوردی و یا ز خَمری مست ؟
هوش مصنوعی: هرچند که تو از حقوق و مزایای دیگران بهره‌مند هستی، آیا نوشیدن دوغ یا از شراب به مستی رسیدن برای تو ارزشمندتر است؟
مشگ خالص شدی و یا بویی ؟
بحر صافی شدی و یا جویی ؟
هوش مصنوعی: آیا به صفا و خلوص رسیدی و یا در حال بوییدن هستی؟ آیا به مانند دریای زلال درآمدی یا مانند جوی آب روان شده‌ای؟
مست قالی و یا همه حالی ؟
یا خود از هر دو مانده‌ای خالی ؟
هوش مصنوعی: آیا تو به حال سرخوشی و زیبایی قالی دچار شده‌ای، یا اینکه خودت از هر دو حال خالی هستی؟
آمد اندر دلم جواب از هو
که از ایشان بگو نه از خود تو
هوش مصنوعی: جواب به سوالات و دلایل درون من از جانب عشق و احساساتی است که از دیگران نشئت می‌گیرد، نه از خودِ من.
چون فنایی ز خود کجا گویی
اندر آن صولجان چو یک گویی
هوش مصنوعی: وقتی که خود را فراموش کرده‌ای و از وجود خود محو شده‌ای، چگونه می‌توانی در مورد آن نشانه‌ها و آثار صحبت کنی؟
محو یاری به خود کجا گروی ؟
هست از اویی ز خود چو نیست شوی
هوش مصنوعی: به کجا می‌روی که یاری از خود می‌طلبی؟ هنگامی که از اویی به خود، دیگر هیچ نیستی.
چون شدی همچو آینه صافی
دیگر از خویشتن کجا لافی ؟
هوش مصنوعی: زمانی که به پاکی و روشنی آینه‌ای می‌رسی، دیگر از خودت چه سخنی می‌تازی؟
لافت از اولیا بود نه ز خود
چونکه در تو نه نیک ماند نه بد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آنچه در وجود تو هست، نه به خاطر خودت، بلکه به خاطر پیامبران و اولیای الهی است. زیرا در وجود تو نه خوب و نه بدی باقی نمانده است.
بنماید نقوش جمله ز تو
گرچه بی نقش و صورت است آن رو
هوش مصنوعی: هرچند که آن چهره تو خود فاقد نقش و صورتی است، اما از تو، همه نشان‌ها و زیبایی‌ها نمایان می‌شود.
لیک این را بدان میُفت غلط
گرچه گفتی از این طریق و نمط
هوش مصنوعی: اما به یاد داشته باش که اگرچه از این روش و شیوه سخن گفته‌ای، با این حال بر خطا می‌افتی.
هر ولی را جدا ثنا گفتی
در ثناشان هزار دُر سفتی
هوش مصنوعی: هر کسی را که به نوعی به مقام ولایت رسیده، به تنهایی مورد ستایش و احترام قرار داده‌ای و در ستایش آنها هزاران گنج و ارزش معنوی جمع کرده‌ای.
نی ازیشان پُری چو مَشک از آب
همچنانکه پُر از یم است سحاب
هوش مصنوعی: صدای نی آنها مانند مشک پر از آب است، که همچنانکه ابرها پر از دریا هستند.
آب باران علمت از بالا
می‌کند خاک پست را خضرا
هوش مصنوعی: باران دانش از آسمان به زمین نازل می‌شود و زمین‌های خشک و بی‌روح را زنده و سبز می‌کند.
میل از نسبت است تا دانی
غیر را همچو یار کی خوانی ؟
هوش مصنوعی: تمایل و گرایش به چیزی به نسبت آن چیز با دیگران بستگی دارد؛ پس چگونه می‌توان کسی را غیر از دوست خود نامید؟
میل حیوان به سبزه و بستان
میل انسان به طاعت رحمان
هوش مصنوعی: تمایل حیوانات به دشت‌ها و چمنزارها مانند تمایل انسان به انجام عبادت و اطاعت از خداوند رحمان است.
میل طاعت بوَد ز جنسیّت
جان مؤمن از آن کند نیّت
هوش مصنوعی: میل به اطاعت و بندگی به خاطر طبیعت و روح مؤمن است که از آن نیت می‌سازد.
بهر خیرات و بندگی خدا
هر دم از جان و دل به صدق و صفا
هوش مصنوعی: برای خدمت به خوبی‌ها و بندگی خدا، هر لحظه با تمام وجود و با صداقت و خلوص نیت اقدام کن.
گه کند میل در صلوة و صیام
گه کند ذکر در قعود و قیام
هوش مصنوعی: گاه انسان در نماز و روزه رغبت پیدا می‌کند و گاه در نشسته و ایستاده یاد خدا را می‌کند.
هیچ دیدی شتر به خر مَیلان ؟
ور کند میل، کی بود میل آن ؟
هوش مصنوعی: آیا تا به حال دیده‌ای که شتر به سمت خر تمایل پیدا کند؟ اگر هم چنین تمایلی داشته باشد، آیا واقعاً تمایل او همین است؟
اینچنین میل از مجاز بود
در حقیقت نه از نیاز بود
هوش مصنوعی: این کار اشتباه نیست و درواقع به خاطر علاقه‌ای که وجود دارد، انجام می‌شود، نه اینکه به دلیل کمبود یا نیاز باشد.
میل مردان بود ز غایت صدق
عشق باید که رو کند در عشق
هوش مصنوعی: از شدت صدق و صداقت در عشق، خواسته مردان این است که در عشق ظهور و بروز پیدا کنند.
هر که باشد محب درویشان
بی‌گمانی یقین بود ز ایشان
هوش مصنوعی: هر کسی که دوستدار درویشان باشد، بدون شک می‌تواند به محبت و صداقت آن‌ها ایمان داشته باشد.