بخش ۱۱۰ - در بیان آنکه منکر شیخ منکر شیخ نیست از او منکر است. و آنکه نزد شیخ نمیآید از رد شیخ است و آنکه از شیخ کرامتی نمیبیند نیست که شیخ را کرامت نیست، شیخ از سر تا پا همه کرامت است الا چون آن مرید را نمیخواهد خوبی و کرامت خود را از او پنهان میدارد. شیخ صفت خدا دارد که تخلقوا باخلاق اللّه حق تعالی خوب است خوب را دوست میدارد که ان اللّه جمیل یحب الجمال.
جلوهها شیخ بر مرید کند
جلوه کی بر خس مرید کند؟
نکند جلوه بر نفوس لئیم
دوزخی را کجا دهند نعیم؟
خود چه گفتم مرید و شیخ یکی است
خر بود آن که در یکیش شکی است
میل جنسیت است در تحقیق
هیچ دیدی به گاو اسب رفیق؟
جنس را دان به عقل نی به زبان
خویش را از خیال و ظن برهان
جنس گندم بود یقین گندم
مردماناند جنس با مردم
هر کهرا بیغرض همیجویی
بیگمانی بدان که تو اویی
عین اویی وزو نئی تو جدا
همچو موجی درون آن دریا
این بیان و معانی بیحد
هست موروثم از بهای ولد
آنکه چون او نبود در عالم
آنکه بود او خلاصۀ آدم
عالمان از خورش چو ذره بدند
عارفان از یمش چو قطره بدند
همچو او در جهان نیامد کس
او هما بود و باقیان چو مگس
گرچه ارباب دل همایاناند
چونکه با او رسند درمانند
حال او را نکرد فهم کسی
گرچه هر شاه و قطب جست بسی
نبد آن خسروی که گنجد او
در بیان و زبان و شرح نکو
شاه شاهنشهان بدو افزون
از حد مدح و از ثنا بیرون
نتوان گفت مدح او به زبان
مدح نسبت بدوست قدح بدان
مدح دشنام اوست گر دانی
بحر را قطره از خری خوانی
زانکه این جمله مدحها و ثنا
قطرهای باشد از چنان دریا
مدح شحنه اگر کنی شه را
بود آن مدح پیش شاه هجا
او مرا یار و من ورا یارم
در دو عالم وی است دلدارم
ذرهای زو به صد جهان ندهم
خاک پایش به آسمان ندهم
خاص از اخوان چو زادم از مادر
لقب آن شهم نهاد پدر
چون کنم مدح او مپندار این
خویشتن را همیدهم تمکین
تو ز نام و لقب مرو از راه
که مرادم ازین بود آن شاه
امتان از محبت احمد
نی محمد کنند نام ولد
هم مرا والدم ز عشق پدر
کرد همنام آن شه سرور
بود از شهر بلخ ابا عن جد
در فضیلت نداشت عد و نه حد
علمای سرآمده بر او
بود همچون که پیش جوی سبو
ز آب علمش که بود بی پایان
همه را پر شد خم تن و جان
همه چون مور گرد خرمن او
همه محتاج علم و هر فن او
بود در هر فنی چو دریایی
در همه علم فرد و یکتایی
هیچ علمی نماند از او پنهان
بود استاد جمله استادان
علم کسبیش بوده است چنین
در علوم لدن نداشت قرین
اندران علم کاولیا دانند
بود هم مقتدا و بیمانند
هر مرید از عطاش قطب زمان
گشته و در گذشته از کیوان
اولیا مست جرعۀ جامش
شده خاص از لطافت عامش
سائلی کرد از او به صدق سؤال
کای خداوندگار و قطب رجال
چون بد احوال بایزید و جنید؟
از چهرو گشتشان خلایق صید؟
شرح فرما به ما که تا دانیم
چونکه جویای وصل مردانیم
خوش بخندید و گفت از سر ناز
نیکمردم بدند و اهل نیاز
سرسری گفت و زان سخن بگذشت
هیچ از حالتی که داشت نگشت
تو ازین درنگر که پیش خدا
تا چسان قرب بود آن شه را
کانچنان اولیای کامل را
کز ازل داشتند کار و کیا
سرسری بیتغیری آسان
نیکمردان بدند گویدشان
زین قویتر بده است احوالش
هیچکس بو نبرد ز اجلالش
قال و حالش ز جمله برتر بود
در میان درر چو گوهر بود
همه اختر بدند و او خورشید
همه اسپه بدند و او جمشید
وز بزرگیش قصهای بشنو
تا شود کهنۀ نهادت نو
رفت روزی به باغ سیرکنان
بر زنی خوب دید چند جوان
گشته از عشق واله و حیران
همه اندر گداز و او نازان
زان گدازش چنان همیبالید
کاندر ارض و سما نمیگنجید
سخت او را خوش آمد آن حالت
گفت ای حق به حق اجلالت
چون ترا دارم و تویی کس من
زندهجانم به تو چو از جان تن
با چنان حالتی مرا بنواز
تا ببالم به صد هزار اعزاز
بر لب جوی این تمنا برد
پای جد در طلب قوی افشرد
در زمان اندر آب نوری سبز
کرد جلوه که تا شود او ک ب ز
نور میکاست و او همیبالید
بر لب جو نشسته و میدید
نور بر وی چو عاشقان حیران
او چو معشوق گشته جلوهکنان
عشقبازی ببین میان دو یار
نیست دو درگذر از این گفتار
عشق حق با خود است نی به کسی
چه زند پیش موج بحر خسی؟
بخش ۱۰۹ - در بیان آنکه مخلوقات سه نوعاند یکی فرشته و یکی حیوان و یکی آدمی. بر فرشته قلم نیست زیرا غیر طاعت وذکر کاری دیگر از او نمیآید. همچون ماهی که زنده از آب است، او نیز بدان زنده است. پس در طاعت وذکر او راثوابی نباشد، زیرا غذای خود میخورد و کار خود میکند و بر حیوان نیز هم قلم نیست زیرا بخواب و خور و غفلت زنده است و بجهت آنش آفریدهاند قابلیت کاردیگر ندارد. در حیوانی و غفلت خوش است و فارغ و ایمن او را نه بهشت است و نه دوزخ. اما آدمی که نیمش فرشته است و نیمش حیوان صفت فرشتگیش طاعت میخواهد و صفت حیوانیش غفلت و خواب و خور این هر دو صفت دایم در جنگاند، فرشتگیش بالا میکشد و حیوانیش زیر پس قلم بر وی است و معاقب اوست. که چرا میل بشغلی که بهتر است نمیکند، چون قابلیت و استعداد آن دارد که کار نیک کند بدرا چرا اختیار کرد. پس جزاش دوزخ باشد و چون جهد نماید و با نفس حیوانی محاربه کند صفت ملکی را در خود زیادت گرداند و بر کافر نفس غالب آید. مقامش بهشت شود و درجۀ او از فرشتگان بالاتر باشد، زیرا با وجود چندین موانع جهدها کرد و جهاد نمود و رنج بر خود نهاد و بخلاف طبع خود کارها کرد و طاعت را گزید پس مقامش بالای ملائکه باشد چنانکه مصطفی علیه السلام میفرماید که ان اللّه خلق الملائکة و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیها الشهوة و خلق بنی آدم و رکب فیهم العقل و الشهوة فمن غلب عقله علی شهوته فهو اعلی من الملائکة و غلبت شهوته علی عقله فهو ادنی من البهائم.: دان که مخلوق جمله سه شکل اندبخش ۱۱۱ - در بیان آنکه اولیاء اسرار حقاند و هر که به سرّ خدای عشق بازی کند با خدای کرده باشد، به کسی دیگر نکرده باشد. پس از این روی حق تعالی عشقبازی به خود میکند همچنانکه به مصطفی علیهالسّلام میفرماید که «لولاک لما خلقت الافلاک» اگر تو نمیبودی آسمان و زمین را نمیآفریدم یعنی برای آن آفریدم که «تا من که خدایم پیدا شوم» چنانکه میفرماید «کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف» گنجی بودم پنهان خواستم که پیدا شوم. هرکه زیرک است و عاقل داند که این هر دو سخن یکی است: زان به احمد خطاب شد لولاک
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جلوهها شیخ بر مرید کند
جلوه کی بر خس مرید کند؟
هوش مصنوعی: شیخ با نشان دادن زیباییهای خود بر مرید تأثیر میگذارد، اما آیا زیبایی میتواند بر شخصی که خود را به عنوان مرید نمیشناسد نیز تأثیر بگذارد؟
نکند جلوه بر نفوس لئیم
دوزخی را کجا دهند نعیم؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که نعمتهای بهشت را به کسانی که در دلهای خود بدی و پستی دارند، عطا کنند؟
خود چه گفتم مرید و شیخ یکی است
خر بود آن که در یکیش شکی است
هوش مصنوعی: من به خودم چه گفتم که مرید و شیخ یکی هستند؟ تنها کسی که هنوز در این مورد تردید دارد، مثل خر است.
میل جنسیت است در تحقیق
هیچ دیدی به گاو اسب رفیق؟
هوش مصنوعی: تمایل به جنسیت در واقع چیزی است که در جستجو و تحقیق حقیقتاً به چشم نمیخورد؛ آیا تا به حال دیدهای که گاو و اسب رفیق همدیگر باشند؟
جنس را دان به عقل نی به زبان
خویش را از خیال و ظن برهان
هوش مصنوعی: به عمق و اصل موضوع با عقل و درک خود بپرداز، نه فقط با کلمات و زبان. باید خود را از توهمات و گمانها رها کنی.
جنس گندم بود یقین گندم
مردماناند جنس با مردم
هوش مصنوعی: مردم مانند گندم هستند، به این معنی که هرکدام ویژگیها و صفات خاص خود را دارند و از یک نوع جنس و ماهیت برخوردارند.
هر کهرا بیغرض همیجویی
بیگمانی بدان که تو اویی
هوش مصنوعی: هر کسی را که بیدغدغه و بیمنظور میجویی، بدون هیچ شکی بدان که خود تو همان انسان هستی.
عین اویی وزو نئی تو جدا
همچو موجی درون آن دریا
هوش مصنوعی: تو عین اویی و از او جدا نیستی، مثل موجی که درون دریا قرار دارد.
این بیان و معانی بیحد
هست موروثم از بهای ولد
هوش مصنوعی: این بیان و معانی به حد و اندازه نیست و این ثروت و دانشی که دارم از تربیت و آموزش خانوادهام به من رسیده است.
آنکه چون او نبود در عالم
آنکه بود او خلاصۀ آدم
هوش مصنوعی: هیچکس را در دنیا مانند او نیست؛ او به حقیقت نماد و تجلی کامل انسانی است.
عالمان از خورش چو ذره بدند
عارفان از یمش چو قطره بدند
هوش مصنوعی: علمای دین و دانشمندان مانند ذراتی از خورشید هستند و عارفان و عاشقان به مانند قطراتی از دریا.
همچو او در جهان نیامد کس
او هما بود و باقیان چو مگس
هوش مصنوعی: هیچکس مانند او در دنیا نیامده است. او همانند یک هما (پرندهای زیبا و بزرگ) بود و دیگران مانند مگسهایی بیاهمیت به نظر میآیند.
گرچه ارباب دل همایاناند
چونکه با او رسند درمانند
هوش مصنوعی: اگرچه صاحبان دلها مانند پرندگان بلندپرواز هستند، اما وقتی به او برسند، درمان مییابند.
حال او را نکرد فهم کسی
گرچه هر شاه و قطب جست بسی
هوش مصنوعی: هیچکس نتوانست حال او را درک کند، هرچند که بسیاری از شاهان و بزرگانی هم تلاش کردند.
نبد آن خسروی که گنجد او
در بیان و زبان و شرح نکو
هوش مصنوعی: آن پادشاهی که شایستگیاش فراتر از توصیف و بیان و تعریف خوب باشد، وجود ندارد.
شاه شاهنشهان بدو افزون
از حد مدح و از ثنا بیرون
هوش مصنوعی: پادشاه پادشاهان از هر جهت به او افزون است و از ستایش و تمجید فراتر میرود.
نتوان گفت مدح او به زبان
مدح نسبت بدوست قدح بدان
هوش مصنوعی: نمیتوان به زبان مدح و ستایش او، به گونهای که شایستهاش باشد، صحبت کرد و در عوض، به او بیاحترامی کرد.
مدح دشنام اوست گر دانی
بحر را قطره از خری خوانی
هوش مصنوعی: اگر به عمق و وسعت مسائل پی ببری، میفهمی که حتی تعریف و تمجید از او نیز به اندازهی یک قطره در دریای وسیع معنا ندارد.
زانکه این جمله مدحها و ثنا
قطرهای باشد از چنان دریا
هوش مصنوعی: چون این همه ستایشها و تعریفها فقط قطرهای از دریای وسیع است.
مدح شحنه اگر کنی شه را
بود آن مدح پیش شاه هجا
هوش مصنوعی: اگر در ستایش شحنه سخن بگویی، آن ستایش در نظر شاه، تنها حرفی بیمحتوا خواهد بود.
او مرا یار و من ورا یارم
در دو عالم وی است دلدارم
هوش مصنوعی: او محبوب من است و من نیز محبوب او هستم؛ در دو جهان، او معشوق من است.
ذرهای زو به صد جهان ندهم
خاک پایش به آسمان ندهم
هوش مصنوعی: من حتی ذرهای از او را به صد جهان نمیدهم و خاک پایش را هم به آسمان نخواهم داد.
خاص از اخوان چو زادم از مادر
لقب آن شهم نهاد پدر
هوش مصنوعی: ویژه و خاص از گروه برادران متولد شدم و پدرم به من لقب شجاعانهای داد.
چون کنم مدح او مپندار این
خویشتن را همیدهم تمکین
هوش مصنوعی: وقتی که درباره او تمجید میکنم، گمان نکن که من خودم را بزرگتر و محترمتر از آنچه که هستم، نشان میدهم.
تو ز نام و لقب مرو از راه
که مرادم ازین بود آن شاه
هوش مصنوعی: تو از عنوان و نام خود دور شو، زیرا منظور من از این صحبت آن پادشاه است.
امتان از محبت احمد
نی محمد کنند نام ولد
هوش مصنوعی: شما باید به محبت احمد (حضرت محمد) توجه کنید و این محبت را به عنوان نام فرزندتان انتخاب کنید.
هم مرا والدم ز عشق پدر
کرد همنام آن شه سرور
هوش مصنوعی: دلم به یاد عشق پدرم به تپش درآمد، چرا که او نام مرا به نام آن پادشاه بزرگ گذاشت.
بود از شهر بلخ ابا عن جد
در فضیلت نداشت عد و نه حد
هوش مصنوعی: در شهر بلخ، شخصی به نام ابا عن جد زندگی میکرد که در فضیلت و کمالات، نه شمارشپذیر بود و نه محدودهای داشت.
علمای سرآمده بر او
بود همچون که پیش جوی سبو
هوش مصنوعی: اندیشمندان و دانشمندان بزرگ بر او تسلط داشتند، مانند آنکه ظرفی در برابر جوی آب قرار گیرد.
ز آب علمش که بود بی پایان
همه را پر شد خم تن و جان
هوش مصنوعی: از دانش او که بیپایان است، همه وجودها از جسم و روح پر شدهاند.
همه چون مور گرد خرمن او
همه محتاج علم و هر فن او
هوش مصنوعی: همه مانند مورهای دور خرمن او هستند و همه به دانش و مهارتهای او نیازمندند.
بود در هر فنی چو دریایی
در همه علم فرد و یکتایی
هوش مصنوعی: در هر زمینهای فردی مانند دریا وجود دارد که در آن علم بینظیر و منحصر به فرد است.
هیچ علمی نماند از او پنهان
بود استاد جمله استادان
هوش مصنوعی: هیچ دانشی نیست که از او پنهان مانده باشد، او استاد همهی استادان است.
علم کسبیش بوده است چنین
در علوم لدن نداشت قرین
هوش مصنوعی: علمی که او به دست آورده، حاصل تلاش و کوشش او بوده و در علوم الهی و معنوی، ارتباطی نداشته است.
اندران علم کاولیا دانند
بود هم مقتدا و بیمانند
هوش مصنوعی: در آن علم، بزرگانی وجود دارند که همگی برتری دارند و هیچ کس نمیتواند به آنها برسد.
هر مرید از عطاش قطب زمان
گشته و در گذشته از کیوان
هوش مصنوعی: هر پیرو از بخشش او به مقام و جایگاه بالایی رسیده و در زمانهای گذشته نیز از معنای عمیق و با ارزش زندگی بهرهمند شده است.
اولیا مست جرعۀ جامش
شده خاص از لطافت عامش
هوش مصنوعی: اولیا (افراد خاص و نزدیک به خدا) از نرمی و لطافت خاصی که در وجودشان وجود دارد، به شدت تحت تأثیر قرار گرفته و سرمست شدهاند.
سائلی کرد از او به صدق سؤال
کای خداوندگار و قطب رجال
هوش مصنوعی: سوالی از او کرد به صورت صادقانه و گفت: ای خداوند و رهبر بزرگ مردان.
چون بد احوال بایزید و جنید؟
از چهرو گشتشان خلایق صید؟
هوش مصنوعی: چرا حال بایزید و جنید اینگونه بد شده است؟ چه دلیلی دارد که مردم به آنها حمله کردند و آنها را تحت نظر قرار دادند؟
شرح فرما به ما که تا دانیم
چونکه جویای وصل مردانیم
هوش مصنوعی: لطفاً برای ما توضیح دهید تا بفهمیم چگونه میتوانیم به اتحاد و نزدیکی با مردان دست یابیم، زیرا ما در پی این وصال هستیم.
خوش بخندید و گفت از سر ناز
نیکمردم بدند و اهل نیاز
هوش مصنوعی: با خوشحالی و لحن لطیف صحبت کرد و گفت که مردان خوب از روی فخر و ناز رفتار میکنند و به کسانی که نیازمند هستند، توجهی نمیکنند.
سرسری گفت و زان سخن بگذشت
هیچ از حالتی که داشت نگشت
هوش مصنوعی: او به طور سطحی صحبت کرد و به سرعت از آن کلام گذشت، اما هیچیک از احساساتی که در آن لحظه داشت، تغییر نکرد.
تو ازین درنگر که پیش خدا
تا چسان قرب بود آن شه را
هوش مصنوعی: به آنچه در حال حاضر میبینی نگاه نکن، بلکه توجه کن که برای آن پادشاه در پیشگاه خداوند چگونه نزدیک و مقرب است.
کانچنان اولیای کامل را
کز ازل داشتند کار و کیا
هوش مصنوعی: اولیای کامل از ابتدای پیدایش، دارای ویژگیها و کارهای خاصی بودند که نشاندهنده مقام و مقامشان است.
سرسری بیتغیری آسان
نیکمردان بدند گویدشان
هوش مصنوعی: افرادی که نیکوکار هستند، حتی اگر به طور سطحی نگاه کنیم، تغییرات را به راحتی نمیپذیرند و نمیتوان به سادگی درباره آنها قضاوت کرد.
زین قویتر بده است احوالش
هیچکس بو نبرد ز اجلالش
هوش مصنوعی: هیچکس از بزرگی و عظمت او باخبر نشد؛ زیرا او از آنچه که در دل دارد، قویتر و مستحکمتر است.
قال و حالش ز جمله برتر بود
در میان درر چو گوهر بود
هوش مصنوعی: گفتهها و حال او از همه بهتر بود، مانند در میان مَرواریدها که همانند گوهر درخشان است.
همه اختر بدند و او خورشید
همه اسپه بدند و او جمشید
هوش مصنوعی: تمام ستارهها بد بودند و او همچون خورشید میدرخشید. همه اسبان بد بودند و او مانند جمشید، بزرگ و برتر بود.
وز بزرگیش قصهای بشنو
تا شود کهنۀ نهادت نو
هوش مصنوعی: از عظمت او داستانی بشنو تا دیدگاه و خوی تو تازه شود.
رفت روزی به باغ سیرکنان
بر زنی خوب دید چند جوان
هوش مصنوعی: روزی شخصی به باغی رفت و در آنجا زنی زیبا را دید که چند جوان به دورش جمع شده بودند و سرگرم گفتگو و تفریح بودند.
گشته از عشق واله و حیران
همه اندر گداز و او نازان
هوش مصنوعی: همه به خاطر عشق در بهت و حیرت هستند و در حال سوختن هستند، اما او در ناز و لطافت به سر میبرد.
زان گدازش چنان همیبالید
کاندر ارض و سما نمیگنجید
هوش مصنوعی: از شدت ذوب شدنش، آنچنان بالا رفت که در زمین و آسمان جای نمیگرفت.
سخت او را خوش آمد آن حالت
گفت ای حق به حق اجلالت
هوش مصنوعی: او از آن وضعیت بسیار خوشنود شد و گفت: ای حق، به بزرگی و عظمتت.
چون ترا دارم و تویی کس من
زندهجانم به تو چو از جان تن
هوش مصنوعی: وقتی تو را دارم و تو تنها کسی هستی که دارم، زندگی من به تو وابسته است، مثل اینکه وجودم به جانم وابسته باشد.
با چنان حالتی مرا بنواز
تا ببالم به صد هزار اعزاز
هوش مصنوعی: با حالتی خاص و دلنشین به من محبت کن تا احساس کنم بسیار عزیز و محترم هستم.
بر لب جوی این تمنا برد
پای جد در طلب قوی افشرد
هوش مصنوعی: در کنار جوی، این آرزو را داشتم که پای جد را در جستجوی قوی بفشارم.
در زمان اندر آب نوری سبز
کرد جلوه که تا شود او ک ب ز
هوش مصنوعی: در زمان، نوری سبز در آب چشمان را به خود جلب کرد تا نمایان شود.
نور میکاست و او همیبالید
بر لب جو نشسته و میدید
هوش مصنوعی: نور کم شد و او بر لبهی جوی نشسته بود و داشت به آرامی به اطراف نگاه میکرد.
نور بر وی چو عاشقان حیران
او چو معشوق گشته جلوهکنان
هوش مصنوعی: نور بر او میتابد، مانند عاشقانی که حیرتزدهاند؛ او همچون معشوقی است که با زیباییاش خود را نمایان کرده است.
عشقبازی ببین میان دو یار
نیست دو درگذر از این گفتار
هوش مصنوعی: در میان دو عاشق، عشق ورزی وجود دارد و نباید از این صحبتها بگذری.
عشق حق با خود است نی به کسی
چه زند پیش موج بحر خسی؟
هوش مصنوعی: عشق حقیقی در درون خود فرد وجود دارد و به هیچ کس وابسته نیست. پس چرا باید در برابر امواج دریا خود را کوچک و حقیر ببینی؟