گنجور

نشستن شاهزاده بر تخت شهریاری و بلند آوازه گشتن در خطبهٔ کامکاری و در اختصار قصه کوشیدن و لباس تمامی بر شاهد فسانه پوشیدن

چنین از یاری کلک جوانبخت
نشیند شاه بیت فکر بر تخت
که مدتها بهم منظور و ناظر
طریق مهر می‌کردند ظاهر
نه بی‌هم صبر و نی آرامشان بود
همین دمسازی هم کارشان بود
حریف هم به بزم میگساری
رفیق هم به کوی دوستداری
ز رنگ آمیزی باد خزانی
چو شد برگ درختان زعفرانی
به گلشن لشکر بهمن گذر کرد
درخت سبز کار زال زر کرد
برای خندهٔ برق درخشان
خزان پر زعفران می‌کرد پستان
عیان گردید یخ بر جای نسرین
فکنده بر لب جو خشت سیمین
ز سرما آب را حال تباهی
ز یخ خود را کشیده در پناهی
سحاب از تاب سرمای زمستان
به یکدیگر زدی از ژاله دندان
ز ابروی نمد بر دوش افلاک
ز سرما خشک گشته پنجهٔ تاک
به رفتن آب از آن کم داشت آهنگ
که یخ در راه او زد شیشه بر سنگ
شکست از سنگ ژاله جام لاله
به خاک افتاد نرگس را پیاله
شده غارتگر دی سوی سبزه
به گلشن خسته رنگ از روی سبزه
ز تاب تب خزانی شد رخ شاه
به بستر تکیه زد از پایهٔ گاه
به دل کردش بدانسان آتشی کار
که می‌کاهید هر دم شمع کردار
بزرگان را به سوی خویشتن خواند
به صف در صد گاه خویش بنشاند
به بالینش نشسته شاهزاده
ز غم سر بر سر زانو نهاده
به سوی دیگرش ناظر نشسته
ز دلتنگی لب از گفتار بسته
به روی شه نشان مرگ و ظاهر
بزرگان درغمش آشفته خاطر
به سوی اهل مجلس شاه چون دید
سرشک حسرتش در دیده گردید
اشارت کرد تا دستور برخاست
به گوهر تخت عالی را بیاراست
پس آنگه گفت تا شهزاده چین
برآید بر فراز تخت زرین
به سوی مصریان رو کرد آنگاه
که تا امروز بودم بر شما شاه
شه اکنون اوست خدمتکار باشید
به خدمتکاریش درکار باشید
چو بر تخت زر خویشش نشانید
به دست خود بر او گوهر فشانید
بزرگانش مبارکباد گفتند
غبار راه او از چهره رفتند
بلی اینست قانون زمانه
به عالم هست اکنون این ترانه
نبندد تاکسی از تختگه رخت
نیاید دیگری بر پایه بخت
دو سر هرگز نگنجد در کلاهی
دو شه را جا نباشد تختگاهی
چو روزی چند شد شه رخت بربست
به جای تخت بر تابوت بنشست
بزرگانش الف بر سر کشیدند
سمند سرکشش را دم بریدند
الف قدان بسی با لعل چون نوش
چو شمعی پیش تابوتش سیه پوش
ز یکسو جامه کرده چاک منظور
فتاده از خروشش در جهان شور
ز سوی دیگرش ناظر فغان ساز
به عالم ناله‌اش افکنده آواز
به سوی خاک بردندش به اعزاز
خروشان آمدند از تربتش باز
همه در بر پلاس غم گرفتند
به فوتش هفته‌ای ماتم گرفتند
بزرگان را به بهشتم روز دستور
تمامی برد با خود سوی منظور
که تا آورد بیرونشان ز ماتم
به بزم عیش بنشستند با هم
جهان را شیوه آری اینچنین است
نشاط و محنتش با هم قرین است
اگر غم شد، نماند نیز شادی
بود در ره مراد و نامرادی
اگر درویش بد حال است اگر شاه
گذر خواهد نمودن زین گذرگاه
دم مردن بچندان لشکر خویش
به مخزنهای لعل و گوهر خویش
میسر کی شدش تا زان تمامی
خرد یک لحظه از عمر گرامی
چنین عمری که کس نفروخت یکدم
ز دورانش به گنج هر دو عالم
ببین تا چون فنا کردیمش آخر
خلل در کار آوردیمش آخر
چو آن کودک که او بی‌رنج عالم
به دست آورد کلید گنج عالم
کند هر لحظه دامانی پر از در
وز آن هر گوشه سوراخی کند پر
از این درها که ما در خاک داریم
بسا فریاد کز حسرت بر آریم
چو شد القصه شاه مصر منظور
به عالم عدل و دادش گشت مشهور
به ناظر داد آیین وزارت
چواز دورش به شاهی شد بشارت
در گنجینهٔ احسان گشادند
به عالم داد عدل و داد دادند
یکی بودند تا از جان اثر بود
بهمشان میل هردم بیشتر بود
ز یاران بی‌وفایی بد جفاییست
خوشا یاران که ایشان را جفا نیست
فغان از بی‌وفایان زمانه
به افسون جفا کاری فسانه
مجو وحشی وفا از مردم دهر
که کار شهد ناید هرگز از زهر
از این عقرب نهادان وای و سد وای
که بر دل جای زخمی ماند سد جای
چنین یاران که اندر روزگارند
بسی آزارها در پرده دارند
بسی عریان تنان را جای بیم است
از آن عقرب که در زیر گلیم است
نه‌ای نقش گلیم آخر چنین چند
توانی بود در یک جای پیوند
به کس عنقا صفت منمای دیدار
ز مردم رو نهان کن کیمیا وار

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چنین از یاری کلک جوانبخت
نشیند شاه بیت فکر بر تخت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با کمک و حمایت افرادی که خوش‌بخت و باهوش هستند، بهترین و نیکوترین اندیشه‌ها و ایده‌ها در جایگاهی برجسته و مهم قرار می‌گیرد.
که مدتها بهم منظور و ناظر
طریق مهر می‌کردند ظاهر
هوش مصنوعی: سال‌ها بود که به هم نگاهی عمیق و پرمعنا داشتند و مسیر عشق را با هم طی می‌کردند.
نه بی‌هم صبر و نی آرامشان بود
همین دمسازی هم کارشان بود
هوش مصنوعی: آن‌ها نه می‌توانستند به تنهایی صبر کنند و نه می‌توانستند بدون هم آرامش داشته باشند؛ همین هم‌نشینی و همراهی باعث می‌شد که این کار را انجام دهند.
حریف هم به بزم میگساری
رفیق هم به کوی دوستداری
هوش مصنوعی: دوست و رفیق در جمع شاد و در می‌نوشی حاضرند و همچنین در مسیر عشق و دوستی هم همراه هستند.
ز رنگ آمیزی باد خزانی
چو شد برگ درختان زعفرانی
هوش مصنوعی: وقتی باد پاییزی می‌وزد، برگ‌های درختان به رنگ زرد زعفرانی درمی‌آیند.
به گلشن لشکر بهمن گذر کرد
درخت سبز کار زال زر کرد
هوش مصنوعی: در باغی که لشکر بهمن عبور کرده، درخت سرسبز به زاب زری تبدیل شده است. به عبارت دیگر، درختان سرسبز تحت تأثیر لشکر و زحمات زال، طراوت و زندگی خود را از دست داده و به رنگ زرد درآمده‌اند.
برای خندهٔ برق درخشان
خزان پر زعفران می‌کرد پستان
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و زیبایی‌های خزان، دشت‌ها پر از زعفران می‌شود و لبخند می‌زند.
عیان گردید یخ بر جای نسرین
فکنده بر لب جو خشت سیمین
هوش مصنوعی: در اینجا به روشنی مشخص شده است که یخ بر روی دمنوش گل نسرین که در کنار جوی آب افتاده، خود را نشان می‌دهد و مانند خشت نقره‌ای به نظر می‌رسد.
ز سرما آب را حال تباهی
ز یخ خود را کشیده در پناهی
هوش مصنوعی: در سرما، آب به وضع ناخوشایندی دچار شده و از یخ خود به مکانی امن پناه برده است.
سحاب از تاب سرمای زمستان
به یکدیگر زدی از ژاله دندان
هوش مصنوعی: ابرها به خاطر سرمای زمستان به هم برخورد کردند و از شدت سرما، قطرات آب مانند دندان‌های یخ‌زده از آن‌ها چکید.
ز ابروی نمد بر دوش افلاک
ز سرما خشک گشته پنجهٔ تاک
هوش مصنوعی: ابروی نمد که بر دوش آسمان افتاده، به خاطر سرما پنجه‌های تاک خشک شده است.
به رفتن آب از آن کم داشت آهنگ
که یخ در راه او زد شیشه بر سنگ
هوش مصنوعی: آب به دلیل اینکه یخ در مسیرش با سنگ برخورد کرده، نتوانست به راحتی جریان پیدا کند.
شکست از سنگ ژاله جام لاله
به خاک افتاد نرگس را پیاله
هوش مصنوعی: شکستگی سنگی باعث سقوط و افتادن جام لاله بر روی زمین شد و نرگس نیز بدون پیاله ماند.
شده غارتگر دی سوی سبزه
به گلشن خسته رنگ از روی سبزه
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره شده که یک دزد از طرف دیگر سبزه‌ها به باغ آمده و زیبایی و طراوت سبزه‌ها را تحت تاثیر قرار داده است. در واقع، این دزد با ورودش به باغ، حس و حال تازه‌ای که سبزه‌ها داشتند را مختل کرده و رنگ و روی آنها را گرفته است.
ز تاب تب خزانی شد رخ شاه
به بستر تکیه زد از پایهٔ گاه
هوش مصنوعی: با زردی و خنکای پاییز، چهره‌ی پادشاه دچار تغییراتی شده و او به آرامی به تکیه‌گاه خود برمی‌گردد.
به دل کردش بدانسان آتشی کار
که می‌کاهید هر دم شمع کردار
هوش مصنوعی: او به گونه‌ای در دلش آتش شعله‌ور کرده است که هر لحظه شمع رفتار و کردار او را کم‌نورتر می‌کند.
بزرگان را به سوی خویشتن خواند
به صف در صد گاه خویش بنشاند
هوش مصنوعی: بزرگان را به سمت خود فراخواند و در صفی منظم به نشستن دعوت کرد.
به بالینش نشسته شاهزاده
ز غم سر بر سر زانو نهاده
هوش مصنوعی: شاهزاده در کنار بستر او نشسته و از شدت اندوه، سرش را بر زانوهایش گذاشته است.
به سوی دیگرش ناظر نشسته
ز دلتنگی لب از گفتار بسته
هوش مصنوعی: کسی که به طرف دیگر نگاه می‌کند، به خاطر ناراحتی‌اش سکوت کرده و چیزی نمی‌گوید.
به روی شه نشان مرگ و ظاهر
بزرگان درغمش آشفته خاطر
هوش مصنوعی: چهره‌های بزرگ و با وقار، از درد و غم او در هم ریخته و نگران هستند و نشان مرگ بر چهره‌ی پادشاه دیده می‌شود.
به سوی اهل مجلس شاه چون دید
سرشک حسرتش در دیده گردید
هوش مصنوعی: وقتی شاه به سمت اهل مجلس نگاه کرد، اشک حسرت در چشمانش حلقه زد.
اشارت کرد تا دستور برخاست
به گوهر تخت عالی را بیاراست
هوش مصنوعی: او اشاره کرد تا دستور بدهد که جواهرات را بر روی تخت بلند بیاورند و آن را زینت دهند.
پس آنگه گفت تا شهزاده چین
برآید بر فراز تخت زرین
هوش مصنوعی: سپس او گفت که شهزاده چین باید بر روی تخت زرین قرار بگیرد.
به سوی مصریان رو کرد آنگاه
که تا امروز بودم بر شما شاه
هوش مصنوعی: او به مصریان روی آورد و گفت که تا امروز بر شما سلطنت کرده‌ام.
شه اکنون اوست خدمتکار باشید
به خدمتکاریش درکار باشید
هوش مصنوعی: هدف این است که همگان به خدمتگزاری و انجام وظایف خود در برابر شخصیت برجسته‌ای که در حال حاضر پیشوا و رهبر است، بپردازند و او را یاری کنند.
چو بر تخت زر خویشش نشانید
به دست خود بر او گوهر فشانید
هوش مصنوعی: وقتی او را بر تخت زرین نشاند، خود به دستش جواهرات پراکند.
بزرگانش مبارکباد گفتند
غبار راه او از چهره رفتند
هوش مصنوعی: بزرگان به او تبریک گفتند و نشان دادند که سختی‌ها و مشکلات سفرش بر چهره‌اش اثر نگذاشته است.
بلی اینست قانون زمانه
به عالم هست اکنون این ترانه
هوش مصنوعی: بله، این یک قانون جهانی است که در هر زمانی صدق می‌کند و این شعر نمادی از آن است.
نبندد تاکسی از تختگه رخت
نیاید دیگری بر پایه بخت
هوش مصنوعی: اگر بخت به ما روی خوش نشان ندهد، دیگران نیز از نعمت‌های زندگی بهره‌مند نخواهند شد.
دو سر هرگز نگنجد در کلاهی
دو شه را جا نباشد تختگاهی
هوش مصنوعی: دو نفر به راحتی نمی‌توانند در یک جا کلاهی را به سر بگذارند، چون برای هر کدام باید فضایی جداگانه وجود داشته باشد.
چو روزی چند شد شه رخت بربست
به جای تخت بر تابوت بنشست
هوش مصنوعی: پس از مدتی که شاه از دنیا رفت، به جای نشستن بر تخت سلطنت، در تابوت قرار گرفت.
بزرگانش الف بر سر کشیدند
سمند سرکشش را دم بریدند
هوش مصنوعی: بزرگان با بزرگی و اراده‌ای قوی، افسار سمند سرکش را در دست گرفتند و کنترلش کردند.
الف قدان بسی با لعل چون نوش
چو شمعی پیش تابوتش سیه پوش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و دلربایی کسی اشاره می‌کند که با چهره‌ای همچون لعل و عطری دل‌انگیز مانند شراب، خود را در یک مراسم سوگواری نشان می‌دهد. او مانند شمعی است که در کنار تابوت می‌سوزد و حضوری غمگین و در عین حال زیبا را تداعی می‌کند، در حالی که لباس‌های تیره و سوگ‌وار بر تن دارد. این تصویر نشان‌دهنده تناقض عواطف و زیبایی در لحظه‌های غم است.
ز یکسو جامه کرده چاک منظور
فتاده از خروشش در جهان شور
هوش مصنوعی: از یک سو لباس پاره و از سوی دیگر، صدای زنده او در دنیا باعث به‌وجود آمدن شور و هیجان شده است.
ز سوی دیگرش ناظر فغان ساز
به عالم ناله‌اش افکنده آواز
هوش مصنوعی: از طرف دیگر او، ناله‌ای را برپا کرده که صدایش به سرتاسر جهان می‌پیچد و همه جا می‌رسد.
به سوی خاک بردندش به اعزاز
خروشان آمدند از تربتش باز
هوش مصنوعی: او را به خاک سپردند و مردم با احترام و شکوهمندی از خاک او بازگشتند.
همه در بر پلاس غم گرفتند
به فوتش هفته‌ای ماتم گرفتند
هوش مصنوعی: همه در کنار هم بر اثر فوت او لباس عزا پوشیدند و به خاطر مرگش یک هفته عزاداری کردند.
بزرگان را به بهشتم روز دستور
تمامی برد با خود سوی منظور
هوش مصنوعی: بزرگان را با خود به بهشت می‌بردند تا به مقصد خود برسند.
که تا آورد بیرونشان ز ماتم
به بزم عیش بنشستند با هم
هوش مصنوعی: تا اینکه از حال ناراحتی و اندوه بیرون آمدند و در جشن و شادی کنار هم نشسته‌اند.
جهان را شیوه آری اینچنین است
نشاط و محنتش با هم قرین است
هوش مصنوعی: دنیا به این شکل است که شادی و سختی همراه هم وجود دارند.
اگر غم شد، نماند نیز شادی
بود در ره مراد و نامرادی
هوش مصنوعی: اگر غم به وجود بیاید، شادی هم باقی نخواهد ماند و در مسیر رسیدن به خواسته‌ها و ناکامی‌ها، هر دوی آنها در کنار هم وجود دارند.
اگر درویش بد حال است اگر شاه
گذر خواهد نمودن زین گذرگاه
هوش مصنوعی: اگر درویش در شرایط بدی به سر می‌برد، شاه هم باید از این مسیر بگذرد.
دم مردن بچندان لشکر خویش
به مخزنهای لعل و گوهر خویش
هوش مصنوعی: زمانی که به مرگ نزدیک می‌شویم، تمام دارایی‌ها و ثروت‌های گرانبهای خود را به یاد می‌آوریم.
میسر کی شدش تا زان تمامی
خرد یک لحظه از عمر گرامی
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که انسان تمام عمر گرانبهای خود را صرف دانش و خرد کند و لحظه‌ای از آن را به باطل بگذارد؟
چنین عمری که کس نفروخت یکدم
ز دورانش به گنج هر دو عالم
هوش مصنوعی: این زندگی که هیچ کس نتوانست حتی یک لحظه از آن را به قیمت گنجینه‌های جهان بفروشد، نشان‌دهنده ارزش و اهمیت بسیار بالای آن است.
ببین تا چون فنا کردیمش آخر
خلل در کار آوردیمش آخر
هوش مصنوعی: ببین که چگونه در نهایت، پس از تمام تلاش‌ها، باز هم نتوانستیم از نقص‌ها و مشکلات جلوگیری کنیم.
چو آن کودک که او بی‌رنج عالم
به دست آورد کلید گنج عالم
هوش مصنوعی: مانند آن کودک که بدون زحمت و دردسر توانسته است به تمامی دانش و ثروت‌های جهان دست یابد.
کند هر لحظه دامانی پر از در
وز آن هر گوشه سوراخی کند پر
هوش مصنوعی: هر لحظه دامن خود را پر از در می‌کند و در هر گوشه‌ای سوراخی ایجاد می‌کند که پر شود.
از این درها که ما در خاک داریم
بسا فریاد کز حسرت بر آریم
هوش مصنوعی: ما از این درهایی که در زندگی‌مان وجود دارد، به اندازه‌ای دلتنگی و حسرت داریم که گاهی فریاد می‌زنیم.
چو شد القصه شاه مصر منظور
به عالم عدل و دادش گشت مشهور
هوش مصنوعی: به هر حال، وقتی که شاه مصر به حکمرانی رسید، نام و یاد او به عنوان یک پیشوای عدالت و انصاف در دنیا شناخته شد.
به ناظر داد آیین وزارت
چواز دورش به شاهی شد بشارت
هوش مصنوعی: به ناظر خبر دادند که وزارت به او واگذار شده و در نتیجه به او تبریک گفتند که به مقام شاهی دست یافته است.
در گنجینهٔ احسان گشادند
به عالم داد عدل و داد دادند
هوش مصنوعی: در گنجینهٔ نیکی، به جهانیان بخشش و انصاف و عدالت ارزانی داشتند.
یکی بودند تا از جان اثر بود
بهمشان میل هردم بیشتر بود
هوش مصنوعی: دو نفر بودند که ارتباط عمیقی با هم داشتند و هر چه زمان می‌گذشت، محبت و نزدیکی آن‌ها به هم بیشتر می‌شد.
ز یاران بی‌وفایی بد جفاییست
خوشا یاران که ایشان را جفا نیست
هوش مصنوعی: دوستی که به وفا شناخته می‌شود، بسیار ارزشمند است و خیانت در دوستی عمل ناپسندی است. خوشا به حال کسانی که در کنار چنین دوستانی هستند، زیرا آن‌ها از بی‌وفایی و جفای دیگران در امان‌اند.
فغان از بی‌وفایان زمانه
به افسون جفا کاری فسانه
هوش مصنوعی: آه از کسانی که در این روزگار وفادار نیستند، آن‌ها با ترفندهای ناپسند خود دل‌ها را می‌شکنند و داستان‌ها می‌سازند.
مجو وحشی وفا از مردم دهر
که کار شهد ناید هرگز از زهر
هوش مصنوعی: از افراد این دنیا توقع وفا و忠یت نداشته باش، چون کار شیرین هرگز از تلخی نمی‌تواند برآید.
از این عقرب نهادان وای و سد وای
که بر دل جای زخمی ماند سد جای
هوش مصنوعی: از این نیش‌های عقرب و دردهایی که به دل رسیده است، چه زاری و چه فریاد! که زخم‌های این دل هنوز در آن باقی مانده و جای خود را گرفته‌اند.
چنین یاران که اندر روزگارند
بسی آزارها در پرده دارند
هوش مصنوعی: یارانی که در این زمان هستند، در دل خود آزارها و مشکلات زیادی را نهان دارند.
بسی عریان تنان را جای بیم است
از آن عقرب که در زیر گلیم است
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که بدون پوشش مناسب هستند، از خطر عقربی که زیر فرش مخفی شده است، نگرانند.
نه‌ای نقش گلیم آخر چنین چند
توانی بود در یک جای پیوند
هوش مصنوعی: تا چه حد می‌توانی در یک مکان به هم پیوسته و متصل باشی، وقتی که این همه نقش و ماهیت گلیم در پایان کار وجود دارد؟
به کس عنقا صفت منمای دیدار
ز مردم رو نهان کن کیمیا وار
هوش مصنوعی: این بیت به معنای این است که تو نباید از دیگران ویژگی‌های خاص و منحصر به فرد خود را نشان دهی؛ بهتر است مانند کیمیا (طلا) که ارزشش تنها در پنهان بودنش است، خود را نهان کنی و به دور از چشم مردم باقی بمانی.