رفتن شاهزاده منظور به شکار و باز را بر کبک انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن
برد ره نکته ساز معنی اندیش
چنین ره بر سر گم کردهٔ خویش
که در نزدیک آن دلکش نشیمن
بدان کوهی که ناظر داشت مسکن
به قصد کبک منظور دل افروز
گشود از بند پای باز یک روز
ز ره شد از خرام کبک بازش
ز پی شد کورد با خویش بازش
نیامد باز و او میرفت از پی
بیابان از پی او ساختی طی
چنین تا کرد جا بر طرف کهسار
ز تاب تشنگی افتاد از کار
برای آب میگردید در کوه
ره افتادش سوی آن غار اندوه
مقامی دید در وی دام و دد جمع
در او هر جانور از نیک و بد جمع
میان جمعشان ژولیده مویی
وجود لاغرش پیچیده مویی
پریشان کرده بر سرموی سودا
چو شمع مردهای بنشسته از پا
تنش در موی سر گردیده پنهان
ز سوز دل به خاک تیره یکسان
پر از خونش دو چشم ناغنوده
چو اخگرها ز خاکستر نموده
چو بوی غیردام و دد شنیدند
ز جا جستند و از دورش رمیدند
ز دام و دد چو دورش گشت خالی
خروشان شد ز درد خسته حالی
که از اندوه و هجران آه و سد آه
مرا جان کاست، آه از هجر جانکاه
منم با وحشیان گردیده همدم
گرفته گوشهای ز ابنای عالم
مرا با چشم آهو زان خوش افتاد
کز آن آهوی وحشی میدهد یاد
بیا ای آهوی وحشی کجایی
ببین حالم به دشت بینوایی
بیا کز هجر روز خسته حالان
سیه گردیده چون چشم غزالان
تو در بتخانه چین با بتان یار
به غار مصر من چون نقش دیوار
به دشت چین تو با مشکین غزالان
به کوه مصر من چون شیر نالان
چه کم گردد که از چشم فسونساز
کنی در ساحری افسونی آغاز
که چون بر هم زنم چشم جهان بین
ترا با خویش بینم عشرت آیین
خوش آن روزی که در چین منزلم بود
مراد دل ز جانان حاصلم بود
به هر جایی که بودم یار من بود
به هر غم مونس و غمخوار من بود
گهی با هم به مکتبخانه بودیم
دمی با هم به یک کاشانه بودیم
فلک روزی که طرح این غم انداخت
که نومیدم ز روز وصل او ساخت
دگر خود را ندیدم شاد از آن روز
چه روزی بود خرم یاد از آن روز
مرا این داغ از آنها بیشتر سوخت
که چون چرخ آتش محرومی افروخت
گره دیدم به دل این آرزو را
ندیدم بار دیگر روی او را
وداع او مرا روزی نگردید
ازو کارم به فیروزی نگردید
مرا از خویش باید ناله کردن
که خود کردم نه کس این جور با من
اگر بیروی آن شمع شب افروز
به مکتب مینمودم صبر یک روز
معلم را نمیآزردم از خویش
صبوری مینمودم پیشهٔ خویش
ندیدی کس چنین ناشادم از هجر
به این محنت نمیافتادم از هجر
چو منظور این سخنها کرد ازو گوش
خروشی بر کشید و گشت بیهوش
از آن فریاد ناظر از زمین جست
زد از روی تعجب دست بر دست
که شوقم برد از جا این صدا چیست
به گوشم این صدای آشنا چیست
ازین آواز دل در اضطراب است
رگ جان زین صدا در پیچ و تاب است
دلم رقاص شد این بیغمی چیست
به راه دیده اشک خرمی چیست
به شادی میدود اشکم چه دیدهست
نوید وصل پنداری شنیدهست
قد من راست شد بارش که برداشت
دلم خوش گشت آزارش که برداشت
لبم با خنده همراز است چونست
دلم با عشق دمساز است چونست
برآمد بخت خواب آلوده از خواب
سرشک شادیم زد خانه را آب
نمیدانم که خواهد آمد از راه
که رفت از دل به استقبال او آه
چه بوی امروز همراه صبا بود
که جانم تازه گشت و روحم آسود
همان راحت از آن بو جان من یافت
که یعقوب از نسیم پیرهن یافت
صبا گفتی که بوی یارم آورد
که جانی در تن بیمارم آورد
ز ره ای باد مشک افشان رسیدی
مگر از کشور جانان رسیدی
ز مشک افشانیت این خسته جان یافت
ز دشت چین چنین بویی توان یافت
از این بو گرچه جانم یافت راحت
ولیکن تازه شد جان را جراحت
چو کرد از پیش رو موی جنون دور
ستاده در برابر دید منظور
ز شوق وصل آن خورشید پایه
به خاک افتاد و بیخود شد چو سایه
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی
کسی کاو را فزونتر درد هجران
فزونتر شادیش در وصل جانان
کنند از آب چون لب تشنگان تر
کند ذوق آنکه باشد تشنه جانتر
چنان هجری که وصل انجام باشد
بود خوش گرچه خون آشام باشد
کجا صاحب خرد آشفته حال است
در آن هجران که امید وصال است
مرا هجریست ناپیدا کرانه
که داغ اوست با من جاودانه
چه غم بودی در این هجران جانکاه
اگر بودی امید وصل را راه
فغان زین تیره شام ناامیدی
که در وی نیست امید سفیدی
قیامت صبح این شام سیاه است
شب ما را قیامت صبحگاه است
خوشا ایام وصل مهرکیشان
کجا رفتند ایشان ، یاد از ایشان
همه رفتند و زیر خاک خفتند
بسان گنج یک یک رو نهفتند
به جامی سر به سر رفتند از هوش
همه زین بزمشان بردند بر دوش
چنانشان خواب مستی کرد بیتاب
که تا صبح جزا ماندند در خواب
اجل یا رب چه مرد افکن شرابیست
که در هر جانبی او را خرابیست
فغان کز خواری چرخ جفاکار
همه رفتند یاران وفادار
مگر ملک فنا جاییست دلکش
که هرکس رفت کرد آنجا فروکش
نیامد کس کز ایشان حال پرسیم
ز دمسازان خود احوال پرسیم
که در زیر زمین احوالشان چیست
جدا از دوستداران حالشان چیست
مرا حال برادر چیست آنجا
رفیق و مونس او کیست آنجا
برادر نی که نور دیده من
مراد جان محنت دیدهٔ من
مرادی خسرو ملک معانی
سرافراز سریر نکته دانی
سمند عزم تا زین خاکدان راند
هزاران بکر معنی بیپدر ماند
هزاران بکر فکرت دوش بر دوش
نشسته در عزای او سیه پوش
ز روشان گرد ماتم آشکاره
در این ماتم دل هر یک دو پاره
بیا وحشی بس است این نوحهٔ غم
مگو در بزم شادی حرف ماتم
که باشد هر کلامی را مقامی
مقام خاص دارد هر کلامی
به هوش خود چو آمد شاهزاده
بدید از دور ناظر اوفتاده
سرش را بر سر زانوی خود ماند
به روی او خروشان روی خود ماند
که ای بیمار غم حال دلت چیست
به روز بیدلی در منزلت کیست
ز تنهایی چو خواهی راز گویی
بگو تا با که حالت بازگویی
به شبها شمع بزم تیرهات چیست
چو گویی حرف روی حرف درکیست
به غیر از آه گرمت کیست دمساز
بجز کوهت که میگردد هم آواز
بگو جز دود آه بیقراری
به روز بیکسی بر سر چه دار ی
به غیر ازقطره اشک دمادم
که میگردد به گردت در شب غم
چو خود را افکنی از کوه دلتنگ
ترا بر سر که میآید به جز سنگ
چو باز آمد به حال خویش ناظر
به پیش دیده جانان دید حاضر
سر خود بر سر زانوی او دید
رخ پر گرد خود بر روی او دید
ز جای خویشتن برخاست خوشحال
ز درد و رنج دوری فارغ البال
خروشان شد که آیا کیستی تو
ملک یا حور آیا چیستی تو
منم این وان تویی اندر برابر
نمیآید مرا این حال باور
تویی این یا پری آیا کدام است
بگو با من ترا آخر چه نام است
به شادی دست یکدیگر گرفتند
نوای خرمی از سر گرفتند
روان گشتند شادان چنگ در چنگ
نوای خوشدلی کردند آهنگ
چه خوشتر زانکه بعد از مدتی چند
دو یار همدم بگسسته پیوند
نبوده آگهی از یکدگرشان
نه از جاه و مقام هم خبرشان
فلک ناگه کند افسونگری ساز
رساند بیخبرشان پیش هم باز
گرمی شعلهٔ آفتاب در عالم فتادن و مرغ آبی از غایت گرما منقار از هم گشادن و رفتن شاهزاده از مصر به سبزهزاری که از لطف نسیم او روح مسیحا تازه گشتی و با فیض چشمهسارش خضر از آب زندگانی گذشتی: به جست و جوی آن مجنون گمنامآمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن: دلا بر عکس ابنای زمان باش
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برد ره نکته ساز معنی اندیش
چنین ره بر سر گم کردهٔ خویش
هوش مصنوعی: به دنبال یافتن معنی و نکتههای عمیق باش، این مسیر را در پیش بگیر تا خودت را در میان گمشدههای زندگی پیدا کنی.
که در نزدیک آن دلکش نشیمن
بدان کوهی که ناظر داشت مسکن
هوش مصنوعی: در نزدیکی آن مکان زیبا و جذاب، به کوهی اشاره میشود که دیدگاهی به منطقه دارد و از آنجا میتوان به محل زندگی افراد نگاه کرد.
به قصد کبک منظور دل افروز
گشود از بند پای باز یک روز
هوش مصنوعی: برای شکار کبک، دلانگیز به یک روز، بند پای خود را باز کرد.
ز ره شد از خرام کبک بازش
ز پی شد کورد با خویش بازش
هوش مصنوعی: از راه عبور کرد و چون کبک به آرامی حرکت کرد، باز هم به دنبال خود آمد که کور با خود همراه شود.
نیامد باز و او میرفت از پی
بیابان از پی او ساختی طی
هوش مصنوعی: او برنگشت و در حالی که در حال رفتن به سمت بیابان بود، تو برای او سعی کردی که به او برسید.
چنین تا کرد جا بر طرف کهسار
ز تاب تشنگی افتاد از کار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به دلیل شدت تابش خورشید و گرما، دشت و کوهستان به گونهای شدهاند که تحت تأثیر تشنگی، طراوت خود را از دست داده و فعالیتهای طبیعیاشان متوقف شده است.
برای آب میگردید در کوه
ره افتادش سوی آن غار اندوه
هوش مصنوعی: در جستجوی آب بود و در کوه به راه افتاد، اما به غاری پر از اندوه رسید.
مقامی دید در وی دام و دد جمع
در او هر جانور از نیک و بد جمع
هوش مصنوعی: یک جایگاه را مشاهده کرد که در آن، همه موجودات زنده با خوبیها و بدیهایشان جمع شدهاند.
میان جمعشان ژولیده مویی
وجود لاغرش پیچیده مویی
هوش مصنوعی: در میان جمع آنها، وجود لاغر و دارای مویی در هم پیچیده است.
پریشان کرده بر سرموی سودا
چو شمع مردهای بنشسته از پا
هوش مصنوعی: در دل من به خاطر عشق و غم، آشفتگی و ناراحتی به وجود آمده است، مانند شمعی که خاموش شده و بیروح بر جای نشسته است.
تنش در موی سر گردیده پنهان
ز سوز دل به خاک تیره یکسان
هوش مصنوعی: تنش و دردی که در دل وجود دارد، به طور پنهانی در موهای سر نمایان شده و به مانند خاک تیرهای است که یکسان و مشابه به هم میباشد.
پر از خونش دو چشم ناغنوده
چو اخگرها ز خاکستر نموده
هوش مصنوعی: چشمان او از اشک پر شده و مانند ذغالهای سوزان به نظر میرسند که از خاکستر بیرون آمدهاند.
چو بوی غیردام و دد شنیدند
ز جا جستند و از دورش رمیدند
هوش مصنوعی: وقتی که بوی انسان یا شکار را حس کردند، از مکان خود جست و خیز کردند و از دور فرار کردند.
ز دام و دد چو دورش گشت خالی
خروشان شد ز درد خسته حالی
هوش مصنوعی: وقتی از دام و حیوانات وحشی دور شد، صدایش از درد و رنجش بلند شد و به شدت ناله کرد.
که از اندوه و هجران آه و سد آه
مرا جان کاست، آه از هجر جانکاه
هوش مصنوعی: به خاطر غم و دوری، آه و نالهام جانم را به تنگ آورده است. آه از جداییای که خیلی دردناک است.
منم با وحشیان گردیده همدم
گرفته گوشهای ز ابنای عالم
هوش مصنوعی: من با افرادی بیتاب و دیوانه همنشین شدهام و در گوشهای از این جهان پناه گرفتهام.
مرا با چشم آهو زان خوش افتاد
کز آن آهوی وحشی میدهد یاد
هوش مصنوعی: چشمان زیبای تو برای من یادآور آهوی وحشی است و من به خاطر آن دیدار خوشحال شدم.
بیا ای آهوی وحشی کجایی
ببین حالم به دشت بینوایی
هوش مصنوعی: بیا ای آهوی زیبا، کجایی؟ بیا و حال من را در این دشت بینوا ببین.
بیا کز هجر روز خسته حالان
سیه گردیده چون چشم غزالان
هوش مصنوعی: بیا که ما از بیخبری و غم جدایی به شدت ناراحت و افسردهایم، مانند چشمهای غزالان که حالت ناخوشایندی دارند.
تو در بتخانه چین با بتان یار
به غار مصر من چون نقش دیوار
هوش مصنوعی: تو در معبد بتها در چین با بتها آشنا هستی، اما در مصر، من مانند نقش بر روی دیوار محبوس و تنها هستم.
به دشت چین تو با مشکین غزالان
به کوه مصر من چون شیر نالان
هوش مصنوعی: تو در دشت چین با غزالان سیاه حرکت میکنی، در حالی که من در کوههای مصر مانند شیری ناله میزنم.
چه کم گردد که از چشم فسونساز
کنی در ساحری افسونی آغاز
هوش مصنوعی: اگر نگاهی جادویی و فریبنده از چشمانت بیندازی، شروع به سحر و جادو میکنی.
که چون بر هم زنم چشم جهان بین
ترا با خویش بینم عشرت آیین
هوش مصنوعی: وقتی که چشم دل را برهم میزنم و به دنیای درون خود مینگرم، تو را با خودم همراه میبینم و این باعث شادی و خوشی من میشود.
خوش آن روزی که در چین منزلم بود
مراد دل ز جانان حاصلم بود
هوش مصنوعی: روز خوشی که در چین، خانهام بود و آرزوی دلم از محبوبم به دست آمده بود.
به هر جایی که بودم یار من بود
به هر غم مونس و غمخوار من بود
هوش مصنوعی: در هر مکانی که حضور داشتم، محبوب من همیشه با من بود و در هر اندوهی، او همراهم و تسکیندهندهام بود.
گهی با هم به مکتبخانه بودیم
دمی با هم به یک کاشانه بودیم
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با هم به مدرسه میرفتیم و لحظاتی نیز در یک خانه کنار هم بودیم.
فلک روزی که طرح این غم انداخت
که نومیدم ز روز وصل او ساخت
هوش مصنوعی: روزی که سرنوشت این غم را برایم رقم زد، من به خاطر جدایی از او ناامید شدم.
دگر خود را ندیدم شاد از آن روز
چه روزی بود خرم یاد از آن روز
هوش مصنوعی: از آن روز به بعد دیگر نتوانستم خودم را شاد ببینم، یاد آن روزی که خوشحال بودم هنوز در ذهنم مانده است.
مرا این داغ از آنها بیشتر سوخت
که چون چرخ آتش محرومی افروخت
هوش مصنوعی: این داغی که من احساس میکنم به خاطر بدی شرایط من را بیشتر میسوزاند، چرا که مانند چرخشی که آتش را به راه انداخته، باعث ناراحتی و عذاب زیاد من شده است.
گره دیدم به دل این آرزو را
ندیدم بار دیگر روی او را
هوش مصنوعی: دیدم که دل من به آرزوهایش گرفتار شده و نتوانستم دوباره چهره آن معشوق را ببینم.
وداع او مرا روزی نگردید
ازو کارم به فیروزی نگردید
هوش مصنوعی: وداع و جدایی او هیچگاه از یادم نمیرود و به خاطر آن، کارهایم به کامیابی نرسید.
مرا از خویش باید ناله کردن
که خود کردم نه کس این جور با من
هوش مصنوعی: باید از خودم ناله کنم، زیرا هیچکس جز من این گونه با من رفتار نکرده است.
اگر بیروی آن شمع شب افروز
به مکتب مینمودم صبر یک روز
هوش مصنوعی: اگر چهرهی زیبا و دلربای آن شمع روشنکننده شب را نمیدیدم، میتوانستم برای یک روز هم که شده در مکتب تحمل کنم.
معلم را نمیآزردم از خویش
صبوری مینمودم پیشهٔ خویش
هوش مصنوعی: من به معلم خود اذیت نمیکردم و با صبوری رفتار میکردم و همواره سعی میکردم در کار خود ثابتقدم باشم.
ندیدی کس چنین ناشادم از هجر
به این محنت نمیافتادم از هجر
هوش مصنوعی: هرگز هیچکس را ندیدی که اینقدر از دوری عزیزش رنج ببرد. اگر نبود این دوری، هرگز به این اندازه دچار درد و اندوه نمیشدم.
چو منظور این سخنها کرد ازو گوش
خروشی بر کشید و گشت بیهوش
هوش مصنوعی: وقتی او مقصود این صحبتها را فهمید، از او صدای ناگواری بلند شد و بیهوش شد.
از آن فریاد ناظر از زمین جست
زد از روی تعجب دست بر دست
هوش مصنوعی: فریاد کسی که مشغول تماشا بود باعث شد که او ناگهان از زمین بلند شود و از روی تعجب دستش را بر روی دست دیگرش بگذارد.
که شوقم برد از جا این صدا چیست
به گوشم این صدای آشنا چیست
هوش مصنوعی: احساس عجیبی در من ایجاد شده و میخواهم بدانم این صدای آشنا که به گوشم میرسد، چیست و چرا اینقدر من را تحت تأثیر قرار داده است.
ازین آواز دل در اضطراب است
رگ جان زین صدا در پیچ و تاب است
هوش مصنوعی: از این صدای دل، در نگرانی به سر میبرم و رگ جانم به خاطر این صدا در نوسان و تلاطم است.
دلم رقاص شد این بیغمی چیست
به راه دیده اشک خرمی چیست
هوش مصنوعی: دل من به وجد آمده و شاد است، اما نمیدانم این آرامش و شادی چه دلیلی دارد و چرا چشمانم پر از اشک است.
به شادی میدود اشکم چه دیدهست
نوید وصل پنداری شنیدهست
هوش مصنوعی: اشکم به شادی میدود، چرا که دیدهام نوید وصالی را که انگار شنیدهام.
قد من راست شد بارش که برداشت
دلم خوش گشت آزارش که برداشت
هوش مصنوعی: به خاطر قد و قامت زیبایش، دل من شاد شد و زمانی که زحمتش را برداشت، خوشحال شدم.
لبم با خنده همراز است چونست
دلم با عشق دمساز است چونست
هوش مصنوعی: لبهای من با خنده همنوا هستند، اما چرا دل من با عشق همآوا شده است؟
برآمد بخت خواب آلوده از خواب
سرشک شادیم زد خانه را آب
هوش مصنوعی: بختی که در خواب و ناآگاهی بود، اکنون بیدار شده و با چشمان پر از شادی دیدهبان خانه میشود و احساس خوشحالی میکند.
نمیدانم که خواهد آمد از راه
که رفت از دل به استقبال او آه
هوش مصنوعی: نمیدانم چه کسی به سراغم خواهد آمد، همان کسی که وقتی از دلم رفت، با حسرت به یادش هستم.
چه بوی امروز همراه صبا بود
که جانم تازه گشت و روحم آسود
هوش مصنوعی: امروز بویی دلنشین از نسیم به مشامم رسید که باعث شد احساس تازگی و آرامش کنم.
همان راحت از آن بو جان من یافت
که یعقوب از نسیم پیرهن یافت
هوش مصنوعی: من هم همان آرامشی را پیدا کردم که یعقوب از نسیم پیراهن فرزندش دریافت کرد.
صبا گفتی که بوی یارم آورد
که جانی در تن بیمارم آورد
هوش مصنوعی: نسیم گفتی که بوی محبوبم را آورد و این بوی دلپذیر جان تازهای به بدن بیمارم بخشید.
ز ره ای باد مشک افشان رسیدی
مگر از کشور جانان رسیدی
هوش مصنوعی: ای باد خوشبو، تو از کدام مسیر آمدهای؟ آیا از سرزمین محبوب من آمدهای؟
ز مشک افشانیت این خسته جان یافت
ز دشت چین چنین بویی توان یافت
هوش مصنوعی: عطر دلانگیز تو باعث شده که این جان خسته، از دشت چین چنین بویی را احساس کند.
از این بو گرچه جانم یافت راحت
ولیکن تازه شد جان را جراحت
هوش مصنوعی: هرچند که این عطر و بو به جانم آرامش میبخشد، اما در عین حال زخمهای تازهای بر جانم ایجاد میکند.
چو کرد از پیش رو موی جنون دور
ستاده در برابر دید منظور
هوش مصنوعی: زمانی که جنون از جلو کنار رفت، هدف مورد نظر به وضوح در برابر دیدهام قرار گرفت.
ز شوق وصل آن خورشید پایه
به خاک افتاد و بیخود شد چو سایه
هوش مصنوعی: به شوق وصال آن خورشید، نیروی خود را از دست داد و مانند سایهای بیاختیار و بیحال به زمین افتاد.
خوشا صحرای عشق و وادی او
خوشا ایام وصل و شادی او
هوش مصنوعی: عشق و دنیای آن بسیار دلپذیر و زیباست، همچنین لحظات نزدیک بودن و شادی ناشی از آن نیز لذتبخش است.
خوشا تاریکی شام جدایی
که بخشد صبح وصلش روشنایی
هوش مصنوعی: چه خوب است که تاریکی شب جدایی به ما این امکان را میدهد که صبح وصالش را با روشنی تجربه کنیم.
کسی کاو را فزونتر درد هجران
فزونتر شادیش در وصل جانان
هوش مصنوعی: کسی که بیشتر از جدایی رنج میبرد، شادیش در وصل معشوقش هم بیشتر است.
کنند از آب چون لب تشنگان تر
کند ذوق آنکه باشد تشنه جانتر
هوش مصنوعی: آب را مانند افرادی که تشنهاند میآشامند، فقط کسی که واقعا تشنه است میتواند از این آب لذت ببرد.
چنان هجری که وصل انجام باشد
بود خوش گرچه خون آشام باشد
هوش مصنوعی: هر جداییای که به وصال ختم شود، خوشایند است، حتی اگر سخت و دردناک باشد.
کجا صاحب خرد آشفته حال است
در آن هجران که امید وصال است
هوش مصنوعی: در کجای این دنیا میتوان فردی هوشمند و بافرهنگ را پیدا کرد که در حالتی آشفته و ناراحت باشد، در حالی که هنوز امید به دیدار محبوبش دارد؟
مرا هجریست ناپیدا کرانه
که داغ اوست با من جاودانه
هوش مصنوعی: من داغ فراق و separaciónی دارم که هیچ خط پایانی ندارد و این حس در من دائمی است.
چه غم بودی در این هجران جانکاه
اگر بودی امید وصل را راه
هوش مصنوعی: اگر امیدی به دیدار و وصال تو نبود، این جدایی سخت و جانکاه، چه دردی داشت؟
فغان زین تیره شام ناامیدی
که در وی نیست امید سفیدی
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از حسی عمیق از ناامیدی سخن میگوید. او به تاریکی و غم شب میپردازد و اشاره میکند که در این شب تاریک، هیچ نشانهای از امید و روشنایی وجود ندارد. در واقع، این احساس کلافگی و بیپناهی در برابر بیامیدی را به تصویر میکشد.
قیامت صبح این شام سیاه است
شب ما را قیامت صبحگاه است
هوش مصنوعی: در روز قیامت، صبح روشن کننده تاریکیهای این شب سیاه خواهد بود و صبحگاه ما، نشانهای از آن وقایع بزرگ است.
خوشا ایام وصل مهرکیشان
کجا رفتند ایشان ، یاد از ایشان
هوش مصنوعی: خوشا روزهایی که با معشوق بودیم، ای کاش آنها برمیگشتند، من فقط به یادشان هستم.
همه رفتند و زیر خاک خفتند
بسان گنج یک یک رو نهفتند
هوش مصنوعی: همه رفتهاند و در زیر خاک آرامیدهاند، مانند گنجینههایی که به طور جداگانه پنهان شدهاند.
به جامی سر به سر رفتند از هوش
همه زین بزمشان بردند بر دوش
هوش مصنوعی: در یک مجلس شاد و پرشور، همه مهمانان به یکدیگر مشغول بودند و در اثر شادی و سرگرمی به حالت بیخبری و فراموشی از خود در آمده بودند. در این بزم پرهیجان، احساسات و لذتهایشان را بر دوش یکدیگر حمل میکردند.
چنانشان خواب مستی کرد بیتاب
که تا صبح جزا ماندند در خواب
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف حالتی اشاره دارد که گروهی به شدت در خواب غرق شدهاند و حتى تا صبح از خواب بیدار نمیشوند. خوابشان آنقدر عمیق و مستکننده است که هیچ نشانهای از بیداری در آنها دیده نمیشود.
اجل یا رب چه مرد افکن شرابیست
که در هر جانبی او را خرابیست
هوش مصنوعی: ای خدا، مرگ چه زود جان آدمی را میگیرد! گویی شرابی است که در هر گوشهای خرابی بهبار میآورد.
فغان کز خواری چرخ جفاکار
همه رفتند یاران وفادار
هوش مصنوعی: وای از ظلم و ستم روزگار که تمامی یاران وفادار از کنارم رفتهاند.
مگر ملک فنا جاییست دلکش
که هرکس رفت کرد آنجا فروکش
هوش مصنوعی: آیا جایی وجود دارد که برای دل جذاب باشد و هر کس که به آنجا رفت، احساس آرامش و فراموشی از دنیا را تجربه کند؟
نیامد کس کز ایشان حال پرسیم
ز دمسازان خود احوال پرسیم
هوش مصنوعی: هیچکس نیامده است که از حال این افراد بپرسیم، پس ما باید از دوستان نزدیک خود حال و احوال بپرسیم.
که در زیر زمین احوالشان چیست
جدا از دوستداران حالشان چیست
هوش مصنوعی: در زیر زمین، وضعیت کسانی که در آن جا هستند چگونه است و حال و احوال آنها چه تفاوتی با دوستانشان دارد؟
مرا حال برادر چیست آنجا
رفیق و مونس او کیست آنجا
هوش مصنوعی: حالم از برادرم چگونه است؟ آنجا دوست و همدم او کیست؟
برادر نی که نور دیده من
مراد جان محنت دیدهٔ من
هوش مصنوعی: برادر نیکو که روشنایی چشم من است، آرزوی دل من، کسی که دردها و زحمتهای زندگی را دیده است.
مرادی خسرو ملک معانی
سرافراز سریر نکته دانی
هوش مصنوعی: مرادی مانند خسرو، بزرگترین شخصیت در دنیای معانی و مفاهیم است و بر تخت دانایی و حکمت نشسته است.
سمند عزم تا زین خاکدان راند
هزاران بکر معنی بیپدر ماند
هوش مصنوعی: اسب نیرومند عزم و ارادهاش را تا این دنیای مادی پیش میبرد و در این مسیر، هزاران معنا و مفهوم ناب و بیهمتا را به جا میگذارد که هیچکس نمیتواند آنها را به تنهایی درک کند.
هزاران بکر فکرت دوش بر دوش
نشسته در عزای او سیه پوش
هوش مصنوعی: هزاران فکر ناب و تازه در شب گذشته بر دوش من نشستهاند و به خاطر او، مثل افرادی که در سوگ هستند، لباس سیاه بر تن کردهاند.
ز روشان گرد ماتم آشکاره
در این ماتم دل هر یک دو پاره
هوش مصنوعی: در این غم و اندوه آشکار، دل هر فردی به دو نیم شده و غم و ماتم آنها را در بر گرفته است.
بیا وحشی بس است این نوحهٔ غم
مگو در بزم شادی حرف ماتم
هوش مصنوعی: بیایید دیگر از این نالههای غمانگیز صحبت نکنیم. در این جمع شاد، صحبت از مرگ و ماتم را کنار بگذاریم.
که باشد هر کلامی را مقامی
مقام خاص دارد هر کلامی
هوش مصنوعی: هر جملهای در جای خود اهمیت و ارزش مخصوص به خودش را دارد.
به هوش خود چو آمد شاهزاده
بدید از دور ناظر اوفتاده
هوش مصنوعی: شاهزاده وقتی که به هوش آمد، متوجه شد که ناظر او از دور در حال افتادن است.
سرش را بر سر زانوی خود ماند
به روی او خروشان روی خود ماند
هوش مصنوعی: سرش را بر زانوی خود گذاشت و به این ترتیب، همچنان خروشان و ناآرام به چهرهاش ادامه داد.
که ای بیمار غم حال دلت چیست
به روز بیدلی در منزلت کیست
هوش مصنوعی: ای بیمار غم، حال دلت چگونه است؟ در روزی که بیخبر از غم و اندوهی، در خانهات چه کسی همراهت است؟
ز تنهایی چو خواهی راز گویی
بگو تا با که حالت بازگویی
هوش مصنوعی: وقتی که در تنهایی هستی و نیاز به گفتن رازهایت داری، بگو تا ببینیم با کی میتوانی احساسات و حال و روزت را در میان بگذاری.
به شبها شمع بزم تیرهات چیست
چو گویی حرف روی حرف درکیست
هوش مصنوعی: در شبها، شمعی که نور را به محفل تاریکت میبخشد چیست، هنگامی که میگویی صحبت کردن مانند انباشته شدن حرفها بر روی هم است؟
به غیر از آه گرمت کیست دمساز
بجز کوهت که میگردد هم آواز
هوش مصنوعی: غیر از نفسی که با عشق و احساس تو دردمند است، چه کسی میتواند همدل و همزبان تو باشد، جز کوهها که همیشه با تو در همخوانی هستند؟
بگو جز دود آه بیقراری
به روز بیکسی بر سر چه دار ی
هوش مصنوعی: بگو غیر از دود و غم بیقراری در روزهایی که به تنهایی میگذرانم، دیگر چه چیزی در سر دارم؟
به غیر ازقطره اشک دمادم
که میگردد به گردت در شب غم
هوش مصنوعی: به جز اینکه در شبهای غم به دور تو تنها اشکهایم مدام در حال حرکتند، چیز دیگری نیست.
چو خود را افکنی از کوه دلتنگ
ترا بر سر که میآید به جز سنگ
هوش مصنوعی: هرگاه خود را از کوه دلتنگی به زمین بیندازی، تنها سنگی جز بر سر تو نمیآید.
چو باز آمد به حال خویش ناظر
به پیش دیده جانان دید حاضر
هوش مصنوعی: وقتی به حال خود برگشت و دوباره به یاد معشوق افتاد، آن را در جلو دیدگانش حاضر و واضح یافت.
سر خود بر سر زانوی او دید
رخ پر گرد خود بر روی او دید
هوش مصنوعی: سر خود را بر زانوی او گذاشته و چهرهاش را که پر از غبار است، بر روی او مشاهده کرد.
ز جای خویشتن برخاست خوشحال
ز درد و رنج دوری فارغ البال
هوش مصنوعی: از جای خود بلند شد و با خوشحالی از درد و رنج دوری، احساس آرامش و آزادی کرد.
خروشان شد که آیا کیستی تو
ملک یا حور آیا چیستی تو
هوش مصنوعی: با صدا و هیجان پرسید که تو کی هستی؟ آیا فرشتهای یا دختر بهشتی؟ واقعیت تو چیست؟
منم این وان تویی اندر برابر
نمیآید مرا این حال باور
هوش مصنوعی: من در این وضعیت و حالت خاص خودم قرار دارم و تو نمیتوانی به هیچ وجه در برابر آنچه من احساس میکنم، قرار بگیری.
تویی این یا پری آیا کدام است
بگو با من ترا آخر چه نام است
هوش مصنوعی: آیا تو انسان هستی یا یک پری؟ لطفاً بگو نام تو چیست؟
به شادی دست یکدیگر گرفتند
نوای خرمی از سر گرفتند
هوش مصنوعی: افراد به خوشحالی دست یکدیگر را گرفتند و آهنگ شادی را از نو آغاز کردند.
روان گشتند شادان چنگ در چنگ
نوای خوشدلی کردند آهنگ
هوش مصنوعی: آدمها با خوشحالی به رقص و آواز پرداختند و با نغمهای زیبا و دلنشین، شادی خود را ابراز کردند.
چه خوشتر زانکه بعد از مدتی چند
دو یار همدم بگسسته پیوند
هوش مصنوعی: چقدر بهتر است که پس از مدتی که دو دوست از هم جدا شدهاند، دوباره با هم reunited شوند.
نبوده آگهی از یکدگرشان
نه از جاه و مقام هم خبرشان
هوش مصنوعی: آنها از وضعیت یکدیگر هیچ اطلاعی نداشتند و حتی از مقام و جایگاه همدیگر هم بیخبر بودند.
فلک ناگه کند افسونگری ساز
رساند بیخبرشان پیش هم باز
هوش مصنوعی: ناگهان، آسمان به جادوگری پرداخته و ساز را به دست آورده است، بدون آنکه آنها را خبر کند، و در کنار یکدیگر گرد هم آمدهاند.