بخش ۹ - حکایت
بی درمی خار کشیدی به پشت
نامده جز آبله هیچش به مشت
بود همین زخم سر نیش خار
آنچه به دست آمدش از روزگار
زخم بسی خار بر اندام داشت
خواری بسیار از ایام داشت
رو به در قاضی حاجات کرد
دست برآورد و مناجات کرد
کای ز تو خرم شده باغ و بهار
خار ز فیض تو گل آورده بار
چند در این دشت من تیره روز
خرقهٔ سد پاره کنم خاردوز
چند شوم نخل صفت لیف پوش
چند توان بار کشیدن به دوش
نخل که شد خارکشی کار او
هست رطب نیز گهی بار او
وه که من از خارکشی سوختم
جز ضرر خار نیندوختم
جز گل اندوهم ازین خار نیست
هیچم از این خار جز آزار نیست
تیشه به گل میزد و میکَند خار
گشت ز گل مشربهای آشکار
مشربهای بود در او زر بسی
از سر زردار گرانتر بسی
چون سر آن مشربه را باز کرد
زمزمه خوشدلی آغاز کرد
رفت و به زن صورت آن راز گفت
صورت آن رازَ نهان باز گفت
پرده برانداخت چو از روی راز
رفت زن و گفت به همسایه باز
راز نخواهی که شود آشکار
لب بگز و باز مگو زینهار
کوه که سنگ است و ندارد بیان
وز پی گفتار ندارد زبان
هیچ مگویش که بیان میکند
راز نهان تو عیان میکند
آن سخن افسانه بازار شد
والی آن شهر خبردار شد
گفت که از خانه برونش کشند
از سر آزار به خونش کشند
حاجب شه رفت و به فرمان شاه
برد کشانش به سوی بارگاه
شاه به او بانگ زد از روی قهر
شربت آن عیش بر او کرد زهر
کی شده از خارکشی پشت ریش
جامه زربفت چه پوشی به خویش
وصلهٔ پالان خرِ خارکَش
نیست ز پرگالهٔ زربفت خَوش
گنج برون آر که رستی ز رنج
مار صفت کشته مشو بهر گنج
خارکشش گفت که ای شهریار
دست ز آزار اسیران بدار
از نفس گرم اسیران بترس
زآه دل ریش فقیران بترس
گنج ز من میطلبی گنج چیست
حاصل ایام بجز رنج چیست
گنج کنی مشربهای را لقب
گنج کند خاک به سر زین سبب
شاه زد از خشم گره بر جبین
گفت که بستند دو دستش ز کین
از فلکش آه و فغان میگذشت
وز سر دردش به زبان میگذشت:
کز غم این حادثه گر جان برم
چشم کنم دوش و مغیلان برم
از سر بیداد زدندش بسی
قاعدهٔ داد ندید از کسی
ای ز حسد با همه عالم به جنگ
زین عمل بد همه عالم به تنگ
نیست ز رنج حسد امید زیست
وای به جان تو علاج تو چیست
دیده انصاف ز تو خاردوز
چشم هنربین ز تو مسماردوز
پیشه تو عیب هنرپیشگان
عیب شمار هنراندیشگان
دشمن آن کز هنرش مایهایست
بر سرش از فر هما سایهایست
عیب کنی مرد هنر کیش را
تا بنمایی هنر خویش را
زین هنر آنکس که بود هوشمند
بیهنریهای تو داند که چند
آنکه تو عیب هنرش میکنی
در همه جا نامورش میکنی
گر ز هنر نیست غرض نام و بس
به ز تو شهرت که دهد نام کس
آن هنر اندیش شود نامدار
کش تو کنی عیب شماری شعار
آنکه چو پروانهٔ آتش پرست
گرد تو گشت از تو در آتش نشست
شعله زنی بر تن خود شمعوار
تا دگری از تو شود داغدار
آنکه پی حفظ تو فانوسوار
شب همه شب ساخته پا استوار
پاس تو شب تا به سحر داشته
باد به نزدیک تو نگذاشته
سر زده او را ز تو دود از نهاد
زین عمل زشت ترا شرم باد
جور به پاداش وفا میکنی
باد ترا شوم چهها میکنی
خار نشانند و گل آرد به بار
ای تو کم از خار ز خود شرم دار
بد مکن از گردش دوران بترس
دور مکافات کند ز آن بترس
هر که در این مزرعه شد دانه کار
آرد از آن دانه همان دانه بار
ما که چو پرگار قدم میزنیم
چرخ برین نقطه غم میزنیم
دور ز هر نقطه که برداشتیم
باز به آن نقطه گذر داشتیم
آنکه به ره خار فشان بست بار
باز چو گردید به ره داشت خار
هر که بدی کرد بجز بد ندید
کرد که یک بد که عوض سد ندید
مار که او بر سر آزار رفت
زندگیش بر سر این کار رفت
شمع که آتش ز درون برفروخت
سوخت دلش چون دل پروانه سوخت
کس چه کند دشمنی زشتخو
دشمن او بس عمل زشت او
مار که آزار کسان کار اوست
هر که بود بر سر آزار اوست
آنکه گذر بر سر نیکی فکند
کی رسد از اهل گزندش گزند
زر که به مردم همه راحت دهد
ز آتش سوزنده سلامت جهد
خار کزو شد همه را پا فکار
سوخت چو افکند بر آتش گذار
شیوهٔ آزار مکن اختیار
ورنه ز بیخت بکَنَد روزگار
خار پر آزار که نشتر زند
خارکن از بیخ و بنش بَرکَند
نور فشان گرچه بسوزی به داغ
کسب کن این قاعده را از چراغ
باید اگر سوخت، بساز و بسوز
خانهٔ تاریک کسی بر فروز
فتنه مینگیز و بترس از ستیز
ورنه شوی کشته در آن فتنه خیز
خلق کشند آتش خلوت فروز
زانکه مبادا شود آفاق سوز
آنکه در او هست ز لنگر اثر
نیست بجز کشتی دریا گذر
هر که نصیبی ز هنر میبرد
بیشتر از فیض نظر میبرد
رو نظری جو که هدایت در اوست
مایه اکسیر سعادت در اوست
از طرف اهل دلی یک نگاه
رهبر مقصود تو سد ساله راه
فیض ازل از نظر اهل راز
کرده دری بر رخ مقصود باز
آنکه ترا مایه جان میدهد
هر چه طلب میکنی آن میدهد
جان طلب و بگذر ازین آب و خاک
جسم رها کن که شوی جان پاک
وحشی ازین گفته فروبند لب
روز نهان است و عیان است شب
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بی درمی خار کشیدی به پشت
نامده جز آبله هیچش به مشت
هوش مصنوعی: تو با بیدردی و بیاحساسی بر زخمهای دیگران زخمی زدی، اما چیزی جز درد و نقصان برای خودت به ارمغان نیاوردی.
بود همین زخم سر نیش خار
آنچه به دست آمدش از روزگار
هوش مصنوعی: همین زخم و درد که از خار نیش است، نتیجهای است که از زندگی و روزگار به دست آمده.
زخم بسی خار بر اندام داشت
خواری بسیار از ایام داشت
هوش مصنوعی: این شخص در طول زندگیاش زخمیهای زیادی داشته و به خاطر مشکلات و سختیهای فراوانی که تجربه کرده، احساس حقارت و زبونی زیادی دارد.
رو به در قاضی حاجات کرد
دست برآورد و مناجات کرد
هوش مصنوعی: او به سوی درگاه خدا روی آورد و دست به دعا برداشت و به مناجات پرداخت.
کای ز تو خرم شده باغ و بهار
خار ز فیض تو گل آورده بار
هوش مصنوعی: ای که به برکت وجود تو، باغ و بهار سرشار از خرمی شده و به لطف تو، خارها گل میآورند.
چند در این دشت من تیره روز
خرقهٔ سد پاره کنم خاردوز
هوش مصنوعی: در این دشت تاریک و بیرمق، به دنبال راهی میگردم تا لباس پارهام را ترمیم کنم و از درد و رنج این روزها رها شوم.
چند شوم نخل صفت لیف پوش
چند توان بار کشیدن به دوش
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به محدودیتها و تواناییهای فرد اشاره دارد. در آن به این نکته پرداخته میشود که فقط به تعداد مشخصی از بارها میتوانیم پاسخگو باشیم و اگر از این حد فراتر برویم، ممکن است نتوانیم به خوبی عمل کنیم. به عبارت دیگر، هر فرد ظرفیت و توان خاصی دارد که نمیتوان فراتر از آن انتظار داشت.
نخل که شد خارکشی کار او
هست رطب نیز گهی بار او
هوش مصنوعی: نخل وقتی به مرحله خرما دادن میرسد، کار او برداشت خرماست و گاهی نیز غنای این میوه را نشان میدهد.
وه که من از خارکشی سوختم
جز ضرر خار نیندوختم
هوش مصنوعی: من در اثر تلاش و زحمتهای بینتیجهام، فقط دچار آزار و آسیب شدم و هیچ فایدهای نبردم.
جز گل اندوهم ازین خار نیست
هیچم از این خار جز آزار نیست
هوش مصنوعی: جز درد و رنج، چیزی از این مشکلات ندارم و هیچ چیزی جز آزار و اذیت از آنها نمیچشم.
تیشه به گل میزد و میکَند خار
گشت ز گل مشربهای آشکار
هوش مصنوعی: او با تیشه به گل میزد و خارها را از آن جدا میکرد، به طوری که از این گل، مشربی نمایان شد.
مشربهای بود در او زر بسی
از سر زردار گرانتر بسی
هوش مصنوعی: در آن مکان، چیزی وجود داشت که از طلا بسیار بیشتر ارزش داشت و از یک مقام بالاتر نیز به شدت گرانتر بود.
چون سر آن مشربه را باز کرد
زمزمه خوشدلی آغاز کرد
هوش مصنوعی: زمانی که در آن مکان خوشی را گشودند، نغمهای از شادکامی و دلنشینی آغاز شد.
رفت و به زن صورت آن راز گفت
صورت آن رازَ نهان باز گفت
هوش مصنوعی: او رفت و به زن، حقیقت آن راز را گفت. اما آن راز به طور پنهان دوباره بیان شد.
پرده برانداخت چو از روی راز
رفت زن و گفت به همسایه باز
هوش مصنوعی: زمانی که پرده از روی راز کنار رفت و زن از آنجا رفت، با همسایه صحبت کرد و راز را فاش کرد.
راز نخواهی که شود آشکار
لب بگز و باز مگو زینهار
هوش مصنوعی: اگر چیزی را نمیخواهی که فاش شود، بهتر است سکوت کنی و دوباره چیزی را نگوئی.
کوه که سنگ است و ندارد بیان
وز پی گفتار ندارد زبان
هوش مصنوعی: کوهی که از سنگ ساخته شده است، نمیتواند صحبت کند و به خاطر نداشتن زبان، نمیتواند چیزی بگوید.
هیچ مگویش که بیان میکند
راز نهان تو عیان میکند
هوش مصنوعی: هیچ چیزی از او مگو، زیرا او با کلامش رازهای پنهان تو را نمایان میکند.
آن سخن افسانه بازار شد
والی آن شهر خبردار شد
هوش مصنوعی: سخنانی که داستان و افسانه بود، در جامعه پخش شد و مسئول آن شهر از آن مطلع شد.
گفت که از خانه برونش کشند
از سر آزار به خونش کشند
هوش مصنوعی: او گفت که از خانهاش بیرونش میکنند و برای آزارش، او را به خون میکشند.
حاجب شه رفت و به فرمان شاه
برد کشانش به سوی بارگاه
هوش مصنوعی: ناظر دربار به دستور پادشاه، فردی را که به خدمت دعوت شده بود، به سمت محل مراسم هدایت کرد.
شاه به او بانگ زد از روی قهر
شربت آن عیش بر او کرد زهر
هوش مصنوعی: پادشاه با خشم به او فریاد زد و نوشیدنی لذتبخش او را به زهر تبدیل کرد.
کی شده از خارکشی پشت ریش
جامه زربفت چه پوشی به خویش
هوش مصنوعی: آیا از خارهای دشمند، پشت ریشش جامه زربفت چه میپوشد؟
وصلهٔ پالان خرِ خارکَش
نیست ز پرگالهٔ زربفت خَوش
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که پیوند و دوختن چیزهای نامناسب و غیرمتناسب (مثل وصله زدن به پالان خر) با چیزهای زیبا و ظریف (مانند پرگالهٔ زربفت) ممکن نیست و نمیتواند به خوبی کار کند. به عبارت دیگر، هر چیزی باید با همان جنس و کیفیت خودش هماهنگ باشد و نمیتوان چیزهای ناهمگون را به هم وصل کرد.
گنج برون آر که رستی ز رنج
مار صفت کشته مشو بهر گنج
هوش مصنوعی: گنجی که به دست میآوری را بیرون بیاور و از زحمتهایی که تحمل کردهای رها شو. به خاطر گنج، خود را به خطر نینداز و آسیب نزن.
خارکشش گفت که ای شهریار
دست ز آزار اسیران بدار
هوش مصنوعی: دیگر نداشته باش آزاری به اسیران، ای پادشاه، که این کار نیکو نیست.
از نفس گرم اسیران بترس
زآه دل ریش فقیران بترس
هوش مصنوعی: از نفس پرحرارت و داغ انسانهای گرفتار بپرهیز و همچنین از ناله و اندوه دلهای دردمند و فقیر هراس داشته باش.
گنج ز من میطلبی گنج چیست
حاصل ایام بجز رنج چیست
هوش مصنوعی: اگر به دنبال گنجی از من هستی، بدانی که گنج واقعی چیست. آیا به جز رنج و مشقت، چیزی دیگر به دست میآوری؟
گنج کنی مشربهای را لقب
گنج کند خاک به سر زین سبب
هوش مصنوعی: اگر گنجی در یک مشربه (محل نوشیدن) وجود داشته باشد، خاک نمیتواند آن را به عنوان گنج تلقی کند، زیرا خاک نمیتواند ارزش واقعی آن را درک کند.
شاه زد از خشم گره بر جبین
گفت که بستند دو دستش ز کین
هوش مصنوعی: شاه از خشم، ابروهایش را به هم فشرد و گفت که به دلیل کینهورزی، دستانش را بستهاند.
از فلکش آه و فغان میگذشت
وز سر دردش به زبان میگذشت:
هوش مصنوعی: آدمی در حالتی از سختی و ناملایمت است و به شدت از درد و رنج خود شکایت میکند، بهگونهای که این احساساتش را به زبان میآورد و بیوقفه از مشکلاتش میگوید.
کز غم این حادثه گر جان برم
چشم کنم دوش و مغیلان برم
هوش مصنوعی: اگر به خاطر این حادثه جانم را از دست دهم، شب گذشته به چشمانم نگاه میکنم و به دلخواه خود میروم.
از سر بیداد زدندش بسی
قاعدهٔ داد ندید از کسی
هوش مصنوعی: از ظلم و ستم بر او بسیار رنج کشید، ولی هیچ قاعده و اصول دادگری را از کسی ندید.
ای ز حسد با همه عالم به جنگ
زین عمل بد همه عالم به تنگ
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر حسد با همه دنیا درگیر هستی، به خاطر این کار ناپسند خودت، همه مردم را به ستوه آوردهای.
نیست ز رنج حسد امید زیست
وای به جان تو علاج تو چیست
هوش مصنوعی: از درد حسد امیدی به زندگی نیست، وای بر جان تو! درمان تو چه خواهد بود؟
دیده انصاف ز تو خاردوز
چشم هنربین ز تو مسماردوز
هوش مصنوعی: چشمی که به انصاف نگاه میکند، از شما دور است و چشمی که هنر را میبیند، به شما مشغول است.
پیشه تو عیب هنرپیشگان
عیب شمار هنراندیشگان
هوش مصنوعی: شغل تو همانند عیب جویی از هنرمندان و دانش اندیشان است.
دشمن آن کز هنرش مایهایست
بر سرش از فر هما سایهایست
هوش مصنوعی: دشمنی که هنر او به اندازهای است که بر او سایهای مثل فرشتهها وجود دارد.
عیب کنی مرد هنر کیش را
تا بنمایی هنر خویش را
هوش مصنوعی: اگر عیوب و نقصهای یک فرد با استعداد و هنرمند را نشان دهی، تنها به این دلیل که استعداد و هنر خود را به نمایش بگذاری، در واقع ارزش خود را پایین میآوری.
زین هنر آنکس که بود هوشمند
بیهنریهای تو داند که چند
هوش مصنوعی: کسی که باهوش و داناست، میتواند از هنرهای تو به خوبی بهرهبرداری کند، اما فردی که بیهنر است، نمیتواند به درستی نقاط ضعف تو را درک کند.
آنکه تو عیب هنرش میکنی
در همه جا نامورش میکنی
هوش مصنوعی: کسی که تو به عیبجویی از هنر او میپردازی، در واقع در همه جا او را مشهور میکنی.
گر ز هنر نیست غرض نام و بس
به ز تو شهرت که دهد نام کس
هوش مصنوعی: اگر هدف از هنر فقط شهرت باشد، بهتر است که به جای این که به دنبال نام و آوازه خود باشی، در پی شناساندن دیگران و کسب اعتبار برای آنها باشی.
آن هنر اندیش شود نامدار
کش تو کنی عیب شماری شعار
هوش مصنوعی: هر کسی که به هنر و ذوق خود ببالد و در آن تلاش کند، نامش در تاریخ ثبت میشود؛ اما کسی که فقط عیبجویی میکند، هرگز به جایگاه و اعتبار نخواهد رسید.
آنکه چو پروانهٔ آتش پرست
گرد تو گشت از تو در آتش نشست
هوش مصنوعی: کسی که مانند پروانهای که به آتش عشق میورزد، دور تو میچرخید، اکنون از تو در آتش عشق نشسته است.
شعله زنی بر تن خود شمعوار
تا دگری از تو شود داغدار
هوش مصنوعی: تو همچون شمعی هستی که در پی شعلهور کردن خود، باعث میشوی که دیگران از سوختن تو احساس دلتنگی و اندوه کنند.
آنکه پی حفظ تو فانوسوار
شب همه شب ساخته پا استوار
هوش مصنوعی: کسی که برای حفظ و نگهداری تو مثل یک فانوس در شب، تمام شب را با قدمهایی محکم و استوار میگذرانید.
پاس تو شب تا به سحر داشته
باد به نزدیک تو نگذاشته
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که در طول شب، روح و دل کسی همیشه در کنار تو بوده و هیچ فاصلهای بین شما وجود ندارد.
سر زده او را ز تو دود از نهاد
زین عمل زشت ترا شرم باد
هوش مصنوعی: از عمل زشت تو، دود و بویی به او رسیده و این بر تو ننگ و شرم است.
جور به پاداش وفا میکنی
باد ترا شوم چهها میکنی
هوش مصنوعی: تو به خاطر وفاداریام، با ظلم و سختی پاسخ میدهی. ای باد، با من چه میکنی که این گونه ناعادلانه رفتار میکنی!
خار نشانند و گل آرد به بار
ای تو کم از خار ز خود شرم دار
هوش مصنوعی: خاری را در زمین میکارند و گل را به ثمر میرسانند. ای کسی که از خارها بهتر نیستی، از خود شرمنده باش.
بد مکن از گردش دوران بترس
دور مکافات کند ز آن بترس
هوش مصنوعی: بدی نکن، زیرا از تغییرات زندگی بترس. زندگی ممکن است در آینده تو را مجازات کند، پس مراقب اعمال خود باش.
هر که در این مزرعه شد دانه کار
آرد از آن دانه همان دانه بار
هوش مصنوعی: هر کسی که در این زمین کار کند و دانه بکارد، همان دانهای که کاشته میشود، محصولی به بار میآورد.
ما که چو پرگار قدم میزنیم
چرخ برین نقطه غم میزنیم
هوش مصنوعی: ما مانند پرگاری هستیم که در یک مسیر ثابت قدم میزنیم و در عین حال نگران مشکلات و غمهای زندگی هستیم.
دور ز هر نقطه که برداشتیم
باز به آن نقطه گذر داشتیم
هوش مصنوعی: هر کجا که رفتیم و از نقطهای دور شدیم، دوباره به همان نقطه برگشتیم.
آنکه به ره خار فشان بست بار
باز چو گردید به ره داشت خار
هوش مصنوعی: شخصی که در مسیر خود خار و مشکلاتی را پراکنده کرده بود، وقتی دوباره به آن راه بازگشت، همان خارها را در پیش رو داشت.
هر که بدی کرد بجز بد ندید
کرد که یک بد که عوض سد ندید
هوش مصنوعی: هر کسی که کار بدی انجام دهد، جز نتیجه بدی چیزی نخواهد دید، چون یک عمل بد نمیتواند عوض خوبی باشد.
مار که او بر سر آزار رفت
زندگیش بر سر این کار رفت
هوش مصنوعی: مار که به دنبال آزار دیگران است، خودش در نهایت به دردسر میافتد و زندگیاش تحت تأثیر این رفتار قرار میگیرد.
شمع که آتش ز درون برفروخت
سوخت دلش چون دل پروانه سوخت
هوش مصنوعی: شمعی که از درونش آتش شعلهور شد، دلش یکسره سوخت، همانطور که دل پروانه نیز میسوزد.
کس چه کند دشمنی زشتخو
دشمن او بس عمل زشت او
هوش مصنوعی: هر کس چه کار میتواند بکند وقتی که بدخواهی زشتخوی بدعملی از خود نشان میدهد؟
مار که آزار کسان کار اوست
هر که بود بر سر آزار اوست
هوش مصنوعی: مار تنها به دلیل آزار دیگران و آسیب زدن به آنها شناخته میشود. هر کسی که به او آزار برساند، خود نیز در معرض آزار او قرار خواهد گرفت.
آنکه گذر بر سر نیکی فکند
کی رسد از اهل گزندش گزند
هوش مصنوعی: کسی که از روی نیکی و خوبی عبور کند، چگونه ممکن است از آسیب و آزار دیگران رنج ببرد؟
زر که به مردم همه راحت دهد
ز آتش سوزنده سلامت جهد
هوش مصنوعی: طلا که به انسانها آرامش و آسایش میبخشد، در برابر آتشسوزان و مشکلات، سعی میکند که امنیت را حفظ کند.
خار کزو شد همه را پا فکار
سوخت چو افکند بر آتش گذار
هوش مصنوعی: خار که باعث آزار و زحمت دیگران شده، با سقوط بر آتش، نه تنها خود را میسوزاند بلکه باعث سوختن و آسیب دیدن دیگران نیز میشود.
شیوهٔ آزار مکن اختیار
ورنه ز بیخت بکَنَد روزگار
هوش مصنوعی: اگر به کسی آزار برسانی، روزگار خودت را به خطر میاندازی و ممکن است شرایط سختی برایت به وجود بیاید. بهتر است از این کار پرهیز کنی.
خار پر آزار که نشتر زند
خارکن از بیخ و بنش بَرکَند
هوش مصنوعی: خار آزاردهندهای که زخم میزند، ناگزیر باید از ریشهاش کنده شود.
نور فشان گرچه بسوزی به داغ
کسب کن این قاعده را از چراغ
هوش مصنوعی: اگرچه نور افشانی میکنی و ممکن است که در این مسیر آسیب ببینی، اما این شرایط بخشی از قاعده و قانون زندگی است، همانطور که چراغها برای روشن کردن فضا باید بسوزند.
باید اگر سوخت، بساز و بسوز
خانهٔ تاریک کسی بر فروز
هوش مصنوعی: اگر کسی در تاریکی است و دچار مشکل شده، بهتر است ما به او کمک کنیم و روشنایی ببخشیم، حتی اگر خودمان دچار سختی شویم.
فتنه مینگیز و بترس از ستیز
ورنه شوی کشته در آن فتنه خیز
هوش مصنوعی: آشوب و ناآرامی را برانگیز و از درگیری بترس، وگرنه ممکن است در همین آشوب جان خود را از دست بدهی.
خلق کشند آتش خلوت فروز
زانکه مبادا شود آفاق سوز
هوش مصنوعی: مردم از ترس اینکه آتش خلوت و رازها روشن نشود، هر گونه نوری را خاموش میکنند تا از سوختن جهان جلوگیری کنند.
آنکه در او هست ز لنگر اثر
نیست بجز کشتی دریا گذر
هوش مصنوعی: کسی که در وجودش اثر لنگر وجود ندارد، فقط کشتی میتواند از دریای زندگی عبور کند.
هر که نصیبی ز هنر میبرد
بیشتر از فیض نظر میبرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از هنری بهرهمند باشد، در واقع از لطف و توجه بیشتری نیز برخوردار خواهد بود.
رو نظری جو که هدایت در اوست
مایه اکسیر سعادت در اوست
هوش مصنوعی: به جستجوی نگری که در آن راهنمایی و هدایت وجود دارد بپرداز، زیرا این نگاه سرچشمهای از خوشبختی و سعادتمندی است.
از طرف اهل دلی یک نگاه
رهبر مقصود تو سد ساله راه
هوش مصنوعی: اهل دل با یک نگاه تو، میتوانند به هدف و مقصودت که سالها به دنبال آن بودهای، دست یابند.
فیض ازل از نظر اهل راز
کرده دری بر رخ مقصود باز
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که نعمت و فیضی از ابتدا از سوی خالق برای اهل حقیقت و راز و نیاز، به روی مقصود و هدف اصلی گشوده شده است. به عبارت دیگر، کسانی که به درک عمیقتری از وجود و هستی رسیدهاند، به آغوش هدایت و لطف الهی دسترسی پیدا کردهاند.
آنکه ترا مایه جان میدهد
هر چه طلب میکنی آن میدهد
هوش مصنوعی: کسی که به تو زندگی میبخشد، هرچه را که بخواهی، به تو خواهد داد.
جان طلب و بگذر ازین آب و خاک
جسم رها کن که شوی جان پاک
هوش مصنوعی: برای رسیدن به حقیقت و روحانیت، از وابستگیهای مادی و دنیوی خود بگذر و جسم را کنار بگذار تا به جان و روح پاکی دست یابی.
وحشی ازین گفته فروبند لب
روز نهان است و عیان است شب
هوش مصنوعی: وحشی میگوید که روز چیزی را پنهان کرده و شب همه چیز را آشکار میکند.
حاشیه ها
1403/07/29 10:09
امیررضا نیک خو
فوق العادس این شعر
درود بر وحشی بافقی بزرگ بخاطر این شاهکار ادبی