بخش ۴۰ - نازل شدن شیرین به دلجویی فرهاد مسکین در دامنهٔ کوه بیستون
چو نازل شد به فرش سبزه چون گل
به گل افشاند زلف همچو سنبل
بر خود خواند آن آواره دل را
برایش نرم کرد آن خاره دل را
نشاندش رو به روی و پرده برداشت
که دیدش کام خشک و چشم تر داشت
به ساقی گفت آن مینای می کو
نشاط محفل جمشید و کی کو
بیار و در قدح ریز و به من ده
گلم افسرده بین آب چمن ده
بت ساقی قدح از باده پر کرد
هلال جام را از می چو خور کرد
بزد زانو به خدمت پیش شیرین
به دستش داد بدری پر ز پروین
گرفت از دست او شیرین خود کام
به شوخی بوسهای زد بر لب جام
پس آنگه گفت با فرهاد مسکین
که بستان این قدح از دست شیرین
بخور از دستم این جان داروی هوش
که غمهای کهن سازد فراموش
اگرخسرو به شکر کرده پیوند
تو هم از لعل شیرین نوش کن قند
به کوری شکر قند مکرر
مکرر بخشمت از لب نه شکر
شکر در کام خسرو خوش گواراست
کز این قند مکرر روزه داراست
گرفت از دست شیرین جام و نوشید
چو خم از آتش آن آب جوشید
روان شد گرمی می در دماغش
فروزان شد ز برق می چراغش
خرد یکباره بیرون شد ز دستش
حجاب افکند یک سو چشم مستش
پی نظاره پرده شرم شق کرد
ز تاب دیدنش شیرین عرق کرد
به برگ گل نشستن خوی چو شبنم
گلش را تازگی افزود در دم
ز لب چون غنچه خندان گشت و بشکفت
به دلداری یار مهربان گفت
بیا چون دل برم بنشین زمانی
که برخوان وصالم میهمانی
نظر بگشا به رخساری که خسرو
بود محروم از آن ز آن دلبر نو
ز کام قندم از شکر گذشته
ز بدر نامم از اختر گذشته
ز ارمن کان قندم را طلبکار
شد و با شکرش شد گرم بازار
مگس طبعی یار بلهوس بین
به هر جا شکر او را چون مگس بین
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
برفت از کار او یکباره سرپوش
ز جا برجست و در پهلوش بنشست
سخن بشنید از او خاموش بنشست
سراپا دیده شد تا بیندش روی
شود همدم به آن لعل سخنگوی
ولی از شرم سر بالا نمیکرد
نظر بر آن رخ زیبا نمی کرد
مراد خویشتن با او نمیگفت
سخن در آن رخ نیکو نمیگفت
چو شیرین اینچنینش دید ، در دم
به ساقی گفت می درده دمادم
دمی از باده ما را آزمون آر
ز وسواس خردمندی برون آر
حکیمان را براین گفت اتفاق است
که اندر بزم هشیاران نفاق است
ز عقل دوربین دوریم ازعیش
ز دانش سخت مهجوریم از عیش
خوشا مستی و صدق می پرستان
که نی سالوس دانند و نه دستان
شنید از وی چو ساقی جام پر کرد
قدح را پخته باز از خام پر کرد
گرفت و خورد دردیهای آن جام
نصیب کوهکن آمد سرانجام
چو سور یار شیرین خورد فرهاد
ز قید خو بکلی گشت آزاد
نه یاد خویش ، نی بیگانه ماندش
نه صبر اندر دل دیوانه ماندش
به روی یار شیرین شد غزلخوان
کتاب عشق را بگشود عنوان
بخش ۳۹ - پاسخ دادن شیرین فرهاد را: چو از فرهاد، شیرین قصه بشنیدبخش ۴۱ - غزل خواندن فرهاد: که بر رویم نگاهی کن خدا را
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو نازل شد به فرش سبزه چون گل
به گل افشاند زلف همچو سنبل
هوش مصنوعی: وقتی که بر روی فرش سبز زمین میافتد، همچون گلی زیبا، زلفش را مانند سنبل در اطراف خود پخش میکند.
بر خود خواند آن آواره دل را
برایش نرم کرد آن خاره دل را
هوش مصنوعی: دل آوارهاش را به خود فرا خواند و آن درد و رنجی که در دلش بود، برایش نرم و ملایم کرد.
نشاندش رو به روی و پرده برداشت
که دیدش کام خشک و چشم تر داشت
هوش مصنوعی: او را رو به رو نشاند و پرده را کنار زد، آنگاه دید که چهرهاش بیحال و چشمانش پر از اشک است.
به ساقی گفت آن مینای می کو
نشاط محفل جمشید و کی کو
هوش مصنوعی: به ساقی گفتم که آن پیالهای که شادیبخش محفل جمشید و کیخسرو بود، کجاست؟
بیار و در قدح ریز و به من ده
گلم افسرده بین آب چمن ده
هوش مصنوعی: بیار مشروبات را و در لیوان بریز و به من بده، که گل پژمرده من را در کنار آب چمن ببین.
بت ساقی قدح از باده پر کرد
هلال جام را از می چو خور کرد
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که معشوق زیبا، جام را با شراب پر کرد و هلال جام به قدری خوشنماست که مانند خورشید میدرخشد.
بزد زانو به خدمت پیش شیرین
به دستش داد بدری پر ز پروین
هوش مصنوعی: او در خدمت شیرین زانو زد و در دستش گوهری درخشان و زیبا مانند ستارههای آسمان داد.
گرفت از دست او شیرین خود کام
به شوخی بوسهای زد بر لب جام
هوش مصنوعی: شیرین از دست او با دلخوشی چیزی را گرفت و به طور شوخی یک بوسه بر لبه جام زد.
پس آنگه گفت با فرهاد مسکین
که بستان این قدح از دست شیرین
هوش مصنوعی: سپس فرهاد بیچاره را خطاب کرد و گفت: این جام را از دستان شیرین بگیر.
بخور از دستم این جان داروی هوش
که غمهای کهن سازد فراموش
هوش مصنوعی: از دست من بخور، این جان که هوش را درمان میکند، زیرا این میتواند غمهای قدیمی را فراموش کند.
اگرخسرو به شکر کرده پیوند
تو هم از لعل شیرین نوش کن قند
هوش مصنوعی: اگر خسرو به شکر پیوند خورده باشد، تو هم باید از لعل شیرین بنوشی و مانند او لذت ببری.
به کوری شکر قند مکرر
مکرر بخشمت از لب نه شکر
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی حرفهای تو، مثل شکر شیرین که بارها و بارها میچشیدم، از لب تو لذتی را میبرم که هیچ چیزی دیگری نمیتواند به من بدهد.
شکر در کام خسرو خوش گواراست
کز این قند مکرر روزه داراست
هوش مصنوعی: شکر برای خسرو خوشمزه و لذتبخش است، چرا که او از این شیرینی هر روز بهرهمند میشود.
گرفت از دست شیرین جام و نوشید
چو خم از آتش آن آب جوشید
هوش مصنوعی: او جامی از شیرین گرفت و نوشید، آنچنان که هنگام جوشیدن آب درون کتری، شعلهی آتش آن را میسوزاند.
روان شد گرمی می در دماغش
فروزان شد ز برق می چراغش
هوش مصنوعی: وقتی که او مشغول نوشیدن شراب شد، حالتی شاداب و روشن به او دست داد و مانند نوری از درونش ساطع شد.
خرد یکباره بیرون شد ز دستش
حجاب افکند یک سو چشم مستش
هوش مصنوعی: عقل او به یکباره از او دور شد و حجابش را کنار زد و یک سو به چشم مستش نگاه کرد.
پی نظاره پرده شرم شق کرد
ز تاب دیدنش شیرین عرق کرد
هوش مصنوعی: در پی تماشای پرده، شرم بر او غلبه کرد و از شدت زیبایی او، عرق بر پیشانیاش نشست.
به برگ گل نشستن خوی چو شبنم
گلش را تازگی افزود در دم
هوش مصنوعی: نشستن شبنم بر روی برگ گل باعث میشود که گل شکفتهتر و تازهتر به نظر برسد.
ز لب چون غنچه خندان گشت و بشکفت
به دلداری یار مهربان گفت
هوش مصنوعی: از لبانش مانند غنچهای خندان باز شد و با محبت یار مهربانش صحبت کرد.
بیا چون دل برم بنشین زمانی
که برخوان وصالم میهمانی
هوش مصنوعی: بیا و زمانهایی را با هم بگذران که دل من گریه میکند و تو میخواهی به وصالت برسم.
نظر بگشا به رخساری که خسرو
بود محروم از آن ز آن دلبر نو
هوش مصنوعی: به چهرهای نگاه کن که شگفتیهایش به قدری است که حتی خسرو نیز از زیباییاش بیبهره مانده و از آن معشوق جدید محروم است.
ز کام قندم از شکر گذشته
ز بدر نامم از اختر گذشته
هوش مصنوعی: از شیرینی کلامم فراتر رفتهام و از نام نیکم هم از ستارهها جلوتر هستم.
ز ارمن کان قندم را طلبکار
شد و با شکرش شد گرم بازار
هوش مصنوعی: از ارمن که به من قندش را بدهکار شد، با شکرش هم بازارش رونق گرفت.
مگس طبعی یار بلهوس بین
به هر جا شکر او را چون مگس بین
هوش مصنوعی: مگسی که همیشه به دنبال چیزهای خوشمزه و لذیذ است، در هر جا که شیرینی ببیند، به سمت آن میرود. به همین ترتیب، فردی با ذاتی هوسباز و خوشخواه، به دنبال خوشیها و لذتها میرود و در هر مکان که چیزی خوشمزه یا دلپذیر ببینند، به سمت آن جذب میشود.
چو فرهاد این سخنها کرد از او گوش
برفت از کار او یکباره سرپوش
هوش مصنوعی: پس از اینکه فرهاد این حرفها را گفت، ناگهان همه از کار او بیخبر شدند و هیچ توجهی به او نکردند.
ز جا برجست و در پهلوش بنشست
سخن بشنید از او خاموش بنشست
هوش مصنوعی: او از جا برخاست و در کنار او نشست و به سخنانش گوش داد و خود به سکوت فرو رفت.
سراپا دیده شد تا بیندش روی
شود همدم به آن لعل سخنگوی
هوش مصنوعی: تمام وجودم به تماشا نشسته تا بتوانم چهرهاش را ببینم و دلم را به آن گوهر سخنگو خوش کنم.
ولی از شرم سر بالا نمیکرد
نظر بر آن رخ زیبا نمی کرد
هوش مصنوعی: شخص به خاطر شرم و حیا نمیتوانست سرش را بالا کند و به آن چهره زیبا نگاه کند.
مراد خویشتن با او نمیگفت
سخن در آن رخ نیکو نمیگفت
هوش مصنوعی: مقصود و خواستهی خود را با او در میان نمیگذاشت، زیرا در آن چهرهی زیبا، کلامی نداشت.
چو شیرین اینچنینش دید ، در دم
به ساقی گفت می درده دمادم
هوش مصنوعی: وقتی شیرین را به این شکل دید، فوراً به ساقی گفت که wine را به طور مداوم بریزد.
دمی از باده ما را آزمون آر
ز وسواس خردمندی برون آر
هوش مصنوعی: لحظهای از شراب بگمار تا ما را آزمایی، و از وسواس و تردید خردمندی رهاییام ببخش.
حکیمان را براین گفت اتفاق است
که اندر بزم هشیاران نفاق است
هوش مصنوعی: حکیمان بر این عقیدهاند که در مجالس افرادی که هوشیار و بیدارند، دروغ و نیرنگ وجود دارد.
ز عقل دوربین دوریم ازعیش
ز دانش سخت مهجوریم از عیش
هوش مصنوعی: ما از شادی و خوشی دور هستیم زیرا عقل و دانش ما ما را از لذتهای دنیوی دور کرده است.
خوشا مستی و صدق می پرستان
که نی سالوس دانند و نه دستان
هوش مصنوعی: خوشا به حال افرادی که از شراب نوشیدن لذت میبرند و در این حال، نه ریاکاری را میشناسند و نه فریبکاری.
شنید از وی چو ساقی جام پر کرد
قدح را پخته باز از خام پر کرد
هوش مصنوعی: ساقی وقتی که جام را پر کرد، از خامی به پختگی رسید و دوباره جام را پر کرد.
گرفت و خورد دردیهای آن جام
نصیب کوهکن آمد سرانجام
هوش مصنوعی: پیشامدی که به زحمت کشیدن و تلاشهای مداوم انجامیده، بالاخره مزد و نتیجهاش به دست کوهکن رسید.
چو سور یار شیرین خورد فرهاد
ز قید خو بکلی گشت آزاد
هوش مصنوعی: وقتی که فرهاد شیرینی را از یار خود میچشد، به طور کامل از قید و بند خواب و غفلت آزاد میشود.
نه یاد خویش ، نی بیگانه ماندش
نه صبر اندر دل دیوانه ماندش
هوش مصنوعی: او نه به یاد خود مانده و نه به یاد دیگران، و در دلش هیچ صبری نمانده که نشان از عقلش داشته باشد.
به روی یار شیرین شد غزلخوان
کتاب عشق را بگشود عنوان
هوش مصنوعی: در برابر محبوب، آواز غزل زیبا شد و عشق را با باز کردن کتابی به تصویر کشید.
حاشیه ها
1391/09/16 13:12
مارال
جسارتاً فکر می کنم شکر در کام خسرو خوش گوار است
کز این قند مکرر روزه دار است
درستتر از خوش گواراست و روزه داراست ، باشد.