گنجور

شرح پریشانی

دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید
داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید
قصهٔ بی‌سر و سامانیِ من، گوش کنید
گفت‌وگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید
شرحِ این آتشِ جان‌سوز، نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟
روزگاری، من و دل، ساکنِ کویی بودیم
ساکنِ کویِ بتِ عربده‌جویی بودیم
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله‌مویی بودیم
کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود
نرگسِ غمزه‌زنش، این‌همه بیمار نداشت
سنبلِ پُرشکنش، هیچ گرفتار نداشت
این‌همه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن‌کس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمیِ بازارشدش، من بودم
عشقِ من شد سببِ خوبی و رعناییِ او
داد، رسوایی من، شهرتِ زیباییِ او
بس که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او
شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او
این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بی‌سر و سامان دارد؟
چاره این است و ندارم بِه از این رایِ دگر
که دهم جایِ دگر، دل، به دل‌آرایِ دگر
چشمِ خود فرش کنم زیرِ کفِ پایِ دگر
بر کفِ پایِ دگر، بوسه زنم جایِ دگر
بعد از این رایِ من، این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکی‌ست
حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکی‌ست
قولِ زاغ و غزلِ مرغِ چمن، هر دو یکی‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغایِ زَغَن، هر دو یکی‌ست
این ندانسته که قَدْرِ همه، یکسان نَبُوَد
زاغ را مرتبهٔ مرغِ خوش‌الحان نَبُوَد
چون چنین است پیِ کارِ دگر باشم بِه
چند روزی، پیِ دلدارِ دگر باشم بِه
عَندَلیبِ گُلِ رخسارِ دگر باشم بِه
مرغِ خوش‌نغمهٔ گلزارِ دگر باشم بِه
نوگلی کو که شوم بلبلِ دستان‌سازش؟
سازم از تازه‌جوانانِ چمن، ممتازش
آن‌که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش، باری هست
از من و بندگیِ من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه، خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
مدتی، در رهِ عشقِ تو دویدیم، بس است
راهِ صد بادیهٔ درد بریدیم، بس است
قدم از راهِ طلب باز کشیدیم، بس است
اول و آخرِ این مرحله دیدیم، بس است
بعد از این، ما و سرِ کویِ دل‌آرایِ دگر
با غزالی به غزل‌خوانی و غوغایِ دگر
تو مپندار که مِهر از دلِ محزون نرود
آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود
وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟
چند کس از تو و یارانِ تو، آزرده شود؟
دوزخ از سردیِ این طایفه، افسرده شود
ای پسر! چند به کامِ دگرانت بینم؟
سرخوش و مست ز جامِ دگرانت بینم
مایهٔ عیشِ مدامِ دگرانت بینم
ساقیِ مجلسِ عامِ دگرانت بینم
تو چه دانی که شدی یارِ چه بی‌باکی، چند؟
چه هوس‌ها که ندارند هوسناکی، چند
یارِ این طایفهٔ خانه‌برانداز مباش
از تو حیف است، به این طایفه، دمساز مباش
می‌شوی شُهره به این فرقه، هم‌آواز مباش
غافل از لعبِ حریفانِ دغل‌باز مباش
بِه که مشغول، به این شغل نسازی، خود را
این نه کاری‌ست، مبادا که ببازی، خود را
در کمینِ تو، بسی، عیب‌شماران هستند
سینه، پردرد ز تو، کینه‌گذاران هستند
داغ بر سینه، ز تو، سینه‌فکاران هستند
غرض این است که در قصدِ تو، یاران هستند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقفِ کشتیِ خود باش که پایی نخوری
گرچه از خاطر وحشی، هوسِ رویِ تو رفت
وز دلش، آرزویِ قامتِ دلجویِ تو رفت
شد دل‌آزرده و آزرده‌دل از کوی تو رفت
با دلِ پُر گِلِه از ناخوشیِ خویِ تو رفت
حاشَ لِلَّه که وفایِ تو فراموش کند
سخنِ مصلحت‌آمیزِ کسان، گوش کند

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوستان! شرحِ پریشانیِ من، گوش کنید
داستانِ غمِ پنهانیِ من، گوش کنید
هوش مصنوعی: دوستان! به داستان ناراحتی‌های من توجه کنید و از رنج‌های نهفته‌ام باخبر شوید.
قصهٔ بی‌سر و سامانیِ من، گوش کنید
گفت‌وگویِ من و حیرانیِ من، گوش کنید
هوش مصنوعی: به داستان بی‌نظمی و سردرگمی خودم گوش دهید، به گفت‌وگوهای من و احساس تنهایی و حیرت من توجه کنید.
شرحِ این آتشِ جان‌سوز، نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم، این راز، نهفتن تا کی؟
هوش مصنوعی: این آتشِ سوزان درونم را تا کی باید پنهان کنم؟ به شدت سوختم و دیگر نمی‌توانم این راز را به سکوت ادامه دهم.
روزگاری، من و دل، ساکنِ کویی بودیم
ساکنِ کویِ بتِ عربده‌جویی بودیم
هوش مصنوعی: در زمان‌هایی، من و دل‌ام در یک مکان زندگی می‌کردیم، در محله‌ای که معشوقی پرشور و شاداب در آنجا بود.
عقل و دین باخته، دیوانهٔ رویی بودیم
بستهٔ سلسلهٔ سلسله‌مویی بودیم
هوش مصنوعی: ما در پی عشق و زیبایی بودیم و در این مسیر، هم عقل و هم دین را از دست دادیم. شبیه به افرادی هستیم که در گرداب‌های پیچیدهٔ عشق گرفتار شده‌ایم.
کس در آن سلسله، غیر از من و دل، بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند، نبود
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان می‌کند که در این زنجیره و ارتباطات روحی، تنها خودش و دلش وجود دارند و هیچ کس دیگری به این شکل درگیر نیست. به عبارتی، او احساس می‌کند که تنها فردی است که در این وضعیت گرفتار شده و هیچ کس دیگری به این اندازه در این موضوع سهیم نیست.
نرگسِ غمزه‌زنش، این‌همه بیمار نداشت
سنبلِ پُرشکنش، هیچ گرفتار نداشت
هوش مصنوعی: چشم‌های زیبای او این‌قدر مجذوب‌کننده است که هیچ‌کس نتوانسته از آن بی‌دردسر بگذرد و زیبایی دل‌ربای او باعث نشده که کسی در رنج و درد باقی بماند.
این‌همه مشتری و گرمیِ بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
هوش مصنوعی: یوسف به رغم اینکه طرفداران زیادی داشت و بازارش داغ بود، هیچ‌کس حاضر نبود او را بخرد.
اول آن‌کس که خریدار شدش، من بودم
باعثِ گرمیِ بازارشدش، من بودم
هوش مصنوعی: من اول کسی بودم که طرفدار آن کالا شدم و باعث شدم بازارش رونق بگیرد.
عشقِ من شد سببِ خوبی و رعناییِ او
داد، رسوایی من، شهرتِ زیباییِ او
هوش مصنوعی: عشق من باعث شده است که او زیبا و خوش‌ظاهر شود و رسوایی من باعث شد که زیبایی او معروف و شناخته‌شده باشد.
بس که دادم همه‌جا شرحِ دلاراییِ او
شهر پُر گشت ز غوغایِ تماشاییِ او
هوش مصنوعی: من به حدی درباره زیبایی او سخن گفته‌ام که در تمام شهر، هیاهو و شور و شوق به تماشای او برپا شده است.
این زمان، عاشقِ سرگشته، فراوان دارد
کی سرِ برگِ منِ بی‌سر و سامان دارد؟
هوش مصنوعی: این زمان، عاشقان زیادی دچار سردرگمی‌اند، اما آیا کسی هست که به من بی‌خانمان توجه کند یا به سرنوشت من اهمیت دهد؟
چاره این است و ندارم بِه از این رایِ دگر
که دهم جایِ دگر، دل، به دل‌آرایِ دگر
هوش مصنوعی: تنها راهی که دارم همین است و بهتر از این نمی‌توانم تصمیم بگیرم. باید قلبم را به کسی دیگر بسپارم که زیبایی و دل‌نوازی‌اش مرا جذب کند.
چشمِ خود فرش کنم زیرِ کفِ پایِ دگر
بر کفِ پایِ دگر، بوسه زنم جایِ دگر
هوش مصنوعی: می‌خواهم چشمانم را زیر پاهای دیگران بگذارم و به جای دیگری بوسه زنم.
بعد از این رایِ من، این است و همین خواهد بود
من بر این هستم و البته چنین خواهد بود
هوش مصنوعی: پس از این، نظر من این است و همین طور ادامه خواهد داشت. من بر این عقیده هستم و البته اوضاع همین‌طور پیش خواهد رفت.
پیشِ او، یارِ نو و یارِ کهن، هر دو یکی‌ست
حرمتِ مدعی و حرمتِ من، هر دو یکی‌ست
هوش مصنوعی: در حضور او، چه دوست تازه و چه دوست قدیمی، هیچ تفاوتی وجود ندارد. احترام به مدعی و احترام به من، هر دو یکسان است.
قولِ زاغ و غزلِ مرغِ چمن، هر دو یکی‌ست
نغمهٔ بلبل و غوغایِ زَغَن، هر دو یکی‌ست
هوش مصنوعی: حرف‌های زاغ و شعرهای پرندهٔ چمن هر دو یکسانند؛ آواز بلبل و سر و صدای زاغ هم هر دو مشابه‌اند.
این ندانسته که قَدْرِ همه، یکسان نَبُوَد
زاغ را مرتبهٔ مرغِ خوش‌الحان نَبُوَد
هوش مصنوعی: هر کسی در زندگی‌اش ارزشی متفاوت دارد و همه در یک سطح نیستند. زاغ هرگز نمی‌تواند به مقام و مرتبهٔ پرنده‌ای خوش‌آهنگ برسد.
چون چنین است پیِ کارِ دگر باشم بِه
چند روزی، پیِ دلدارِ دگر باشم بِه
هوش مصنوعی: با این وضعیت، من به دنبال کار دیگری خواهم بود و به دنبال محبت و محبوبی دیگر خواهم رفت.
عَندَلیبِ گُلِ رخسارِ دگر باشم بِه
مرغِ خوش‌نغمهٔ گلزارِ دگر باشم بِه
هوش مصنوعی: بهتر است من همچون بلبل زیبای کسی باشم که چهره‌اش همچون گل است، و یا با پرنده‌ای خوش‌صدا و خوش‌نوا در باغ و گلزار دیگری همراه شوم.
نوگلی کو که شوم بلبلِ دستان‌سازش؟
سازم از تازه‌جوانانِ چمن، ممتازش
هوش مصنوعی: کسی را که بخواهم بلبل باغش شوم، راستی چه برتری دارد از جوانان تازه‌کارِ چمن؟
آن‌که بر جانم از او دم به دم آزاری هست
می‌توان یافت که بر دل ز منش، باری هست
هوش مصنوعی: کسی که هر روز از او زجر و آزار می‌بینم، می‌توان فهمید که بر دلم به خاطر رفتار او سنگینی و بار سنگینی وجود دارد.
از من و بندگیِ من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه، خریداری هست
هوش مصنوعی: اگر او از من و بندگی‌ام بی‌نیاز است، باید بفروشد؛ زیرا در هر گوشه‌ای خریدارانی وجود دارند.
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی
هوش مصنوعی: در این شهر کسی برای وفاداری من وجود ندارد و همچون من بنده‌ای پیدا نمی‌شود که خریدارش باشد.
مدتی، در رهِ عشقِ تو دویدیم، بس است
راهِ صد بادیهٔ درد بریدیم، بس است
هوش مصنوعی: مدتی طولانی برای رسیدن به عشق تو در تلاش بودیم و دیگر کافی است. ما در مسیر سختی و رنج بسیار زیادی کشیدیم و حالا به اندازه کافی از این دردها گذر کرده‌ایم.
قدم از راهِ طلب باز کشیدیم، بس است
اول و آخرِ این مرحله دیدیم، بس است
هوش مصنوعی: ما از مسیر جستجو و طلب خارج شدیم، کافی است، چون آغاز و پایان این مسیر را مشاهده کردیم، دیگر کافی است.
بعد از این، ما و سرِ کویِ دل‌آرایِ دگر
با غزالی به غزل‌خوانی و غوغایِ دگر
هوش مصنوعی: پس از این، ما به کنار کوی زیبای دلخواه خود می‌رویم و با غزالی دیگر به سرودن غزل و برپا کردن جشن و سرور می‌پردازیم.
تو مپندار که مِهر از دلِ محزون نرود
آتشِ عشق به جان افتد و بیرون نرود
هوش مصنوعی: هرگز فکر نکن که عشق از دلِ غمگین برطرف می‌شود، زیرا آتش عشق به جان می‌افتد و هرگز خاموش نمی‌شود.
وین مُحَبَّت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این، برود، چون نرود؟
هوش مصنوعی: این عشق و دوستی به راحتی با داستان‌ها و جذابیت‌ها نمی‌رود، چرا که این تصور نادرستی است که فکر کنیم ممکن است از بین برود؛ چون در واقع چنین چیزی امکان‌پذیر نیست.
چند کس از تو و یارانِ تو، آزرده شود؟
دوزخ از سردیِ این طایفه، افسرده شود
هوش مصنوعی: چند نفر از تو و دوستانت ممکن است ناراحت شوند؟ جهنم هم از سردی و بی‌حرکتی این گروه، دچار افسردگی خواهد شد.
ای پسر! چند به کامِ دگرانت بینم؟
سرخوش و مست ز جامِ دگرانت بینم
هوش مصنوعی: ای پسر! چقدر می‌توانم شادی و خوشی دیگران را ببینم؟ من همیشه آنها را سرمست و خوشحال در حال نوشیدن از جام‌هایشان مشاهده می‌کنم.
مایهٔ عیشِ مدامِ دگرانت بینم
ساقیِ مجلسِ عامِ دگرانت بینم
هوش مصنوعی: من می‌بینم که تو مایهٔ خوشی و شادی دیگران هستی، ای ساقی که در مجلس عمومی حضور داری و دیگران را شاد می‌کنی.
تو چه دانی که شدی یارِ چه بی‌باکی، چند؟
چه هوس‌ها که ندارند هوسناکی، چند
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که چه بیدادگری در عشق می‌کند، چندین آرزو وجود دارند که هیچ‌کس به آنها نمی‌رسد، چه تمایلاتی که در دل انسان نهفته است.
یارِ این طایفهٔ خانه‌برانداز مباش
از تو حیف است، به این طایفه، دمساز مباش
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان این جمع را نادیده نگیر، چرا که تو شایسته‌تری که در جمعی که چنین نیستی، جایی نداشته باشی.
می‌شوی شُهره به این فرقه، هم‌آواز مباش
غافل از لعبِ حریفانِ دغل‌باز مباش
هوش مصنوعی: نمی‌توانی در میان این جمع مشهور شوی، اما فراموش نکن که بازی‌های حریفانت می‌تواند تو را گمراه کند.
بِه که مشغول، به این شغل نسازی، خود را
این نه کاری‌ست، مبادا که ببازی، خود را
هوش مصنوعی: بهتر است خودت را مشغول این کار نکن، زیرا این کار مناسب تو نیست و ممکن است به ضررت تمام شود.
در کمینِ تو، بسی، عیب‌شماران هستند
سینه، پردرد ز تو، کینه‌گذاران هستند
هوش مصنوعی: مراقب باش که در کمین تو افرادی هستند که عیب‌های تو را می‌شمارند و از طرفی، کسانی هم هستند که به خاطر زخم‌های دلشان از تو کینه دارند.
داغ بر سینه، ز تو، سینه‌فکاران هستند
غرض این است که در قصدِ تو، یاران هستند
هوش مصنوعی: دل‌تنگی و درد بر دل عاشقان به خاطر تو است. هدف این است که در نیت تو، دوستان و یاران تو هستند.
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقفِ کشتیِ خود باش که پایی نخوری
هوش مصنوعی: در زندگی همیشه با شجاعت و استقامت پیش برو و از خطرات ناگهانی دوری کن. همچنین باید بر وضعیت خود و شرایطی که در آن قرار داری آگاه باش تا به مشکلات برنخوری.
گرچه از خاطر وحشی، هوسِ رویِ تو رفت
وز دلش، آرزویِ قامتِ دلجویِ تو رفت
هوش مصنوعی: با اینکه خیال تو از ذهن وحشی رخت بربسته و آرزوی قامت دل‌فریب تو از دلش رفته، اما هنوز تاثیر تو در دل او باقی است.
شد دل‌آزرده و آزرده‌دل از کوی تو رفت
با دلِ پُر گِلِه از ناخوشیِ خویِ تو رفت
هوش مصنوعی: دل شاداب من از ناخرسندی‌های تو آکنده از دلخوری و ناراحتی شد و با این احساسات از کوی تو دور شد.
حاشَ لِلَّه که وفایِ تو فراموش کند
سخنِ مصلحت‌آمیزِ کسان، گوش کند
هوش مصنوعی: به خدا قسم، وفای تو را فراموش نمی‌کند و به صحبت‌های مصلحت‌آمیز دیگران گوش نمی‌دهد.

خوانش ها

شرح پریشانی به خوانش فرید حامد
شرح پریشانی به خوانش حمیدرضا محمدی
شرح پریشانی به خوانش سحر فرخی (قاصدک)

آهنگ ها

این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟

"تصنیف شرح پریشانی"
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم خداحافظ)
"(بیات اصفهان) (۱۰:۴۵ - ۱۹:۴۳) نوازندگان: پرویز یاحقی (‎ویولن) خواننده آواز: عبدالوهاب شهیدی سراینده شعر آواز: وحشی بافقی (ترکیب بند) مطلع شعر آواز: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید"
(آلبوم برگ سبز » شمارهٔ ۲۰۹)
"(بیات زند) (۰۵:۲۴ - ۱۲:۲۷) نوازندگان: حسین تهرانی (‎ضرب / تنبک) ; رضا ورزنده (‎سنتور) خواننده آواز: روحبخش، عزت سراینده شعر آواز: وحشی بافقی (ترکیب بند) مطلع شعر آواز: روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم"
(آلبوم گلهای جاویدان » شمارهٔ ؟#۲)
"(دشتی) (۱۸:۳۰ - ۲۰:۲۵) نوازندگان: حسین تهرانی (‎ضرب / تنبک) ; رضا ورزنده (‎سنتور) خواننده آواز: عبدالعلی وزیری سراینده شعر آواز: وحشی بافقی مطلع شعر آواز: روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم"
(آلبوم گلهای جاویدان » شمارهٔ ؟#۴)
"دوستان شرح پریشانی من گوش کنید"
با صدای زند وکیل (آلبوم امشب شب مهتابه)
"تصنیف شرح پریشانی"
با صدای علیرضا افتخاری (آلبوم خداحافظ)
"تصنیف شرح پریشانی"
با صدای علی رستمیان (آلبوم فریاد آسمان)
"(۱۸:۲۶ - ۲۶:۲۱) ترانه سرا: وحشی بافقی خواننده ترانه: عبدالوهاب شهیدی آهنگساز: صبا، ابوالحسن مطلع شعر ترانه: مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است"
(آلبوم گلهای رنگارنگ » شمارهٔ ۳۸۰)
"شرح پریشانی"
با صدای ایمان غلامی (آلبوم شرح پریشانی)

حاشیه ها

1387/02/06 02:05
نیکپندار

حاشیه نه به معنی شرح و توضیج بلکه به عنوان خاطره یی از «شرح پریشانی» چرا در ایام جوانی که به قول سعدی گذر به کویی داشتم و نظر با رویی، ایام آشنایی دیری نپایید و مهربان مهرو جفاکار شد. در آن زمان من تمام این شعر را حفظ کرده بودم . در آن گوشه های از شرح پریشانی خود می یافتم.

1387/02/20 10:05
نخبه

فقط اصلاح چند اشتباه املایی (متاسفانه اکنون به مشخصات نسخه چاپی دست رسی ندارم):
از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
مدتی در ره عشق تو دویدیم بس است
راه صد بادیه‌ی درد بریدیم بس است
وین محبت به صد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود
می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش
غافل از لعل حریفان دغل باز مباش
---
پاسخ: با تشکر از شما، در مورد اول «اگر اشعاری» با «اگرش عاری» جایگزین شد. دو مورد «سد» با «صد» جایگزین شد، هر چند بد نیست اشاره شود که گویا در رسم‌الخطهای بعضی دیوانهای اشعار، کاربرد «سد» به جای «صد» مرسوم بوده و در گنجور نیز مورد این گونه زیاد است. در مورد آخر «لعل» به جای «لعب» درست به نظر نمی‌رسد، هر چند «دغل» به جای «دغا» به زبان امروز نزدیکتر است. در هر صورت در مورد آخری تغییری اعمال نشد تا از دوستان کسی با نسخه‌ی چاپی مقابله کند و درستش را اطلاع دهد.

1387/10/28 14:12
محمد

من فکر می کنم این یکی از بهترین و یکی از شاهکار های وحشی است.

1388/05/02 23:08
نگین شکروی

بادرودوسپاس فراوان
برطبق تمام نسخی که اینجانب تاکنون دیده ام مصراع "غافل ازلعب حریفان دغاباز مباش" صحیح است اما نسخه ای که برای اثبات مدعا اکنون در دست دارم به اهتمام مرحوم "محمدرضا افشاری" گردآوری شده ومتعلق به انتشارات "پیمان" است.
---
پاسخ: ممنون، لذا متن درست‌تر از بدل پیشنهادی جناب نخبه است.

1389/06/22 13:09
مجید

این شعر را زمان دبیرستان مخصوصا سال چهارم مرتب از حفظ می خوندم و اصلا فکر نمی کردم یه روزی مفهومشو اینقدر عمیق بعد از 15 سال درک کنم.
این سایت را یه دوست دیشب برای من فرستاده بود و امروز در حالی که اخرین صحبتمو با عشقم انجام میدادم اینم باز می کردم که این شعر وحشی که همیشه شعر زیبایی می دونستمش امد و برای بهار هم خواندمش و با هم خداحافظی کردیم برای همیشه...
و الان که یه بار دیگه خواندمش همش به حس و حال وحشی در لحظه سرودن شعر فکر می کردم و دیدم چقدر خوبه که حسی که می خواهی بگی کامل و بی نقص به شعر تبدیل شده و چقدر بهتر می شد اگه خودت شم شعر داشتی!

شیوه‏ای نو در غزلسرایی سده دهم که ویژگی بارز آن سادگی بسیار زبان و خالی بودن آن از اغراقهای شاعرانه و آرایه‏های ادبی (بدیعی) بود. آنچه باعث شد در سده‏های ده و یازده این شیوه را نو بدانند، دگرگونی آن بود نسبت به غزل سده پیش و وارد کردن عنصر احساس واقعی و تجربه عاطفی شاعران با زبان ساده و بی‏تکلّف. این سادگی بعدها جای خود را به سبک هندی داد. بسیاری این سخن را باور ندارند که این شیوه، ویژه و ابداع شاعران سده دهم بوده بلکه با گواه گرفتن از ابیات سعدی، امیرخسرو دهلوی، کمال‏الدّین اسماعیل و نیز تغزّلهای فرّخی سیستانی به اثبات ادّعای خود می‏پردازند. سخنوران نامی این مکتب: وحشی بافقی، محتشم کاشانی و شرف قزوینی هستند.

1389/12/23 23:02
مسیب هونجانی

سلام
این شعر را اوین بار که شنیدم عاشقش شدم و چون خطاط هستم آن را روی در اتاق توی خوابگاه دانشجویی نوشتم و خیلی ها را ترغیب به حفظش کردم. روحش شاد که خوب درد دل را گفته

1390/01/06 21:04
سامان

کسی میتونه در مورد مذکر بودن معشوق بیشتر توضیح بده؟؟؟

1401/09/10 22:12
کاوه آهنگر

سلام دوست عزیز 

با غلامان کام روایی یکی از رسومات گذشته گان بود میتونید در گنجور؛ "باب پانزدهم قابوس نامه ی عنصرالمعالی" رو مطالعه بفرمایید

1390/01/14 13:04
رضا

سلام
منعاشق عشق موجود در این شعرم
سالها جور کش این دل بی پیر بودم تا این شعر واسطه یافتن معشوق من شد
حالا هم سحر این شعر منو گرفته و الان از معشوق جدا ام دقیقا به مثابه همین شعر به خداوندگار قسم به مقابه همین شعر معشوقم رفت.
کس یروبرگ من بی سرو سامان دارد

1390/01/14 14:04

منظور از معشوق مذکر خداوند است که در زمان وحشی مرسوم شده بود. اگرچه در زمان سعدی وحافظ همین معشوق گاه مذکر و بیشتر اوقات مونث بوده والبته بدیهی است که فقط تشبیه است.
واین شعر یک درد دل گلایه آمیز است با معشوقی که یک زمان در گذشته شاعر را با غم عشق خود آشنا کرده و اکنون مدتهاست که شاعر به دنبال آن عشق آتشین به هر دری زده است و چون آن احساس شورانگیز را دیگر در خود نمیابد به همین دلیل دهان به گلایه ولاف های عاشقانه گشوده.
اما این عاشق وحشی هم مثل تمام عاشقان حقیقی هرگز از دوست نگسلیده هرچند به ظاهر دوست او را فراموش کرده باشد. چرا که در آخرین بیت باز به دامان دوست برمیگردد و سر به گریه میگزارد و میگوید : حاش لله که وفای تو فراموش کنم/ سخن مصلحت آمیز کسان گوش کنم.
مشابه این شعر در اشعار سایر عارفان فراوان است:
مثلا حافظ= دل از من برد و روی ازمن نهان کرد/خدایا باکه این بازی توان کرد
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود/ رقم مهر تو در چهره ما پیدا بود
گویی از صحبت ما سخت به تنگ آمده بود/ بار بربست و به گردش نرسیدیم وبرفت

1390/09/14 00:12
ادیب

میخواستم در مورد وزن این شعر دلنشین نکته ای رو عرض کنم گمان میکنم رکن اول وزن به جای فعلاتن فاعلاتن باشه

1390/10/12 10:01
باربدشب

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود
یک گرفتار از این جمله که هستند نبود
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
چه هوسها که ندارند هوسناکی چند
باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری
واقف کشتی خود باش که پایی نخوری
...
این چند مصرع رو نوشتم برای اون دوستی که نوشته بود معشوق تو این شعر خداست ... چرا خودمون رو گول بزنیم ... شعر بسیار زیباییه که معشوقش پسره ... من واقعاً این شعر رو دوست دارم
حالا چه اشکالی داشته که معشوق وحشی پسر باشه؟

1401/08/04 04:11
سما سمایی

ولی فرهنگ ایرانی فرهنگ عجیبیه. حتی تا چند سال پیش آقایون که میخواستن خانومشون رو صدا کنن اسم فرزند مذکر خونه رو می گفتن بعد می‌دیدی خانومه می‌گه:بله! یا از اصطلاح خونه‌مون و امثالهم استفاده میکردن.

1403/01/21 15:03
حبیب حسین تبار

خوب این نشانه غیرت مرد نسبت به همسرشه،

که حتی نمیخواد اسم همسرشو کس دیگه ایی صدا کنه

 

نه الان که در تمامی مغازه ها دارن تو چشم همه مردم لباس زیر زنانه میفروشن و ...

 

میدونم الان انگ عقب افتادگی و تحجر به بنده می خوره

 

ولی در باور مردان قدیم زن این قدر براشون مقدس بود که حتی اسم اونو جلوی نامحرم صدا نمی کردن

 

نه الان که خصوصی ترین روابط زناشویی شده نقل محفل و مجلس آقایون

🥺🥺🥺

 

 

1403/05/02 02:08
Sara Cht

این شعر درباره یه مرد گفته شده معشوق کلا مذکر هست. شما چی رو با چی قیاس میکنی برادر!

1390/10/19 18:01
کیان مهرارا

سلام. مهروی بی وفایی من را اتش کشده است که با این شعر ارام می شوم

1390/11/11 13:02
فروهر

جالبه واقعا از دل همه گفته
از دل همه کسانی که قراره اون شتر بی وفا؟؟؟؟
نه!!!!!
بی معرفت؟؟؟؟؟
باز هم نه!!!!!
بی آدرس؟؟؟؟
بله درسته
بی آدرس عشق در خونه شون بخوابه
چرا همیشه آدرس رو اشتباه میره
چرا کسی رو عاشق کسی میکنه که بهش نمیرسه؟؟؟؟؟
جالبه
دروغ و خیال پاهای عشق هستند که حقیقت و واقعیت انسانی رو لگد مال میکنند

1390/11/12 14:02
حسین شعبانپور

با سلام و صلوات بر روح وحشی بافقی با این شعر زیبا و فراموش نشدنیش و درود بر عاشقان واقعی که با خواندن این شعر چشمهاشون پر از اشک میشه و دلهاشون بی قرار یار ... یاربی وفا(N)
23/11/1390 - همدان

1390/12/03 11:03
صادق

عشق من خبر ندارد از عشق من، چه کنم؟ گاهی این شعر را می خوانم و اندکی آرامش می یابم

1391/02/21 15:04
آرزو

ای بابا اعصابمونو خرد کردین آخرسر این وحشی بافقی معشوقش پسربوده یا بر اساس محدودیت نام معشوق مذکرآورده ؟من کنفرانس دارم هنوز نفهمیدم.لطفا تا8اردیبهشت برام ایمیل کنید.منتظرم

1403/05/02 02:08
Sara Cht

کتاب شاهد بازی دکتر شمیسا رو مطالعه کنید

1391/02/11 11:05

باتشکر-اززمان دانش آموزی دائم زمزمه میکنم.

1391/03/23 17:05
احسان

سلام بر همه دوستان این شعر رو من یه روز توی یه جمع خوندم تقریبا همه گریه کردن.هرکسی معشوقه اش رو از نظر خودش تو این شعر تصور میکنه پسر یا دختر.ولی شنیدم یه شاعر خوش ذوق ادامه این شعر رو سروده که دوس دارم بشنومش.اگه امکانش باشه خیلی عالیه.از این شعرهای بینظیر ما تو ادبیاتمون کم نداریم ممنون

1391/06/28 22:08
شیما

سلام دوستای خوبم. راجع به معشوق مذکر در ادبیات فارسی باید از قول استادمون بگم که بله در ادبیات فارسی معشوق مذکر رایج بوده و این مربوط به قرنهای قبل از 7 و 8 بوده و اکثرا معشوقهای مذکر غلامان وسپاهیان زیباروی ترک بودند وعشق محمود به ایاز غلام ترکش هم از این جمله است اما بعد از این دوره به کار بردن واژه پسر برای معشوق به صورت یک موتیو یا سنت ادبی در اومد وربطی به مذکر بودن معشوق نداره با توجه به اینکه وحشی از شاعران سبک واسوخت ومتعلق به قرن 10 هست بعید میدونم عشقش مذکر بوده باشه وبنا به پیروی از سنت ادبی واژه پسر را به کار برده با تشکر شیما دانشجوی رشته ادبیات فارسی

1391/06/02 18:09
شهاب

سلام.در مورد جنسیت معشوق در این شعر وحشی بافقی دکتر شمیسا در کتاب *شاهد بازی در ادبیات فارسی* نوشته اند که برخلاف تصور عموم که این ترکیب بند عاشقانه را داستان عشق ورزی مرد و زنی می دانند اما با استناد به یکی از بند های این ترکیب بند (ای پسر چند به کام دگرانت بینم) و همین طور کلمات و عبارات دیگری که در این ترکیب بند وجود دارد معشوق در این شعر وحشی و هچنین به طور کلی در اشعار شاعران معاصر وحشی مانند محتشم کاشانی مذکر بوده و اشعار وحشی مانند همه معاصرانش عمدتا بر مبنای شاهد بازی (عشق به معشوق مذکر) بوده است. حتی استاد همایی هم در کتاب صناعات ادبی خود بند مذکور از ترکیب بند را حذف کرده اند که این یعنی استاد همایی هم به مذکر بودن معشوق در این شعر واقف بودند و به دلیل قبح این مسئله این حذف را انجام دادند.نکات جالب دیگری که در مورد قضیه معشوق مذکر در رابطه با وحشی بافقی در کتاب شاهد بازی گفته شده است اینست که وحشی و محتشم بر سر شاهدی با هم اختلاف داشته اند و یا اینکه و حشی به دست معشوق خود کشته شد.

1391/07/30 19:09
فادیا

چرافکرمیکنیدمعشوق مذکر اسث ؟

1403/05/02 03:08
Sara Cht

کتاب شاهد بازی دکتر شمیسا رو بخونید ضمن اینکه تو ابیات هم مشخص هست. 

1391/08/12 13:11
کاوه ظهری

لطفا هرچیزی رو به خدا ربط ندهید ،معشوق مذکر خدا بوده و یا شراب عرفانی ووووو!
وحشی بافقی و بابافغان شیرازی و تنی چند جزو مکتب وقوع بودند.
خانلری در این مورد می‌نویسد «در مکتب وقوع معشوق مرد است زیرا اصل بر حقیقت‌گویی است و از این رو سخن گفتن از زن خطرناک است» اما شمیسا معتقد است «قبل از مکتب وقوع هم سخن گفتن از معشوق زن چندان مرسوم نبوده‌است» و از آن‌جا که در آن دوران «نَقل مجالس عشاق و رندان ماجراهایی که بین آنان و معشوق مذکر گذشته بود» و در این مکتب نیز اصل بر حقیقت‌گویی و بیان صادقانه وقایع و حالات عاشق و معشوق است.
شاخه‌ای از مکتب وقوع به اشعار واسوخت اختصاص می‏یابد. واسوخت در لهجه‏ی فارسی هندوستان به معنی اعراض و دوری‌گزینی بود و به شعری گفته می‌شود که شاعر به جای نازکشی و ستایش معشوق تهدید به رهایی می‌کند.
با مهر

1391/08/12 13:11
حمید

به نقل استاد ادبیات خودم در دانشگاه که همکنون مجری برنامه شبانگاهی شبکه چهار ( رشید کاکاوند)هستند این شعر گله ای بوده از پسری که وحشی اورا دوست داشته
خود وحشی باعث معروفیت پسره شده که دیگران پسر را از چنگ وحشی دراوردن و پسر نیز بعد از ان تمایلی به دیدار با وحشی نشان نمیداده
درانجا که میگوید :
ینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
ین زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
نظر خودم به عنوان کارشناس ادبیات:راستش همه ی این نظرات بر اساس بودن وازه ی پسر است هرچند که در زمانهایی علاقمندی به سکس با پسر در ایران رواج فراوان داشته اما نباید غافل شد که بودن اصطلاحاتی همچون:
(پسر ، عجب غذای خوشمزه ای..)
یا
( آه پسر ، چه سرعتی ...)
یا امثال این اصطلاحات که اکنون هم حتی دختران نیز در کلامشان بکار میبرن ما را دچار اشتباه کند
در اینکه مطلق بتوان گفت این شعر برای معشوق زمینی است شکی نیست ولی نظر در مورد پسر بودن آن نیز دور از انتظار نیست زیرا که پسر دوستی مرسوم و عادی بوده است.
شاد باشید.

1391/09/21 10:11
آسمانه

این شعر رو خیلی دوست دارم یاد روزهای بسیار خوب می افتم یاد نصیحت دختر عموهای بزرگترم : آسمانه اینقدر دل نشکن!

1391/09/09 21:12

این شعر یکی از زیباترین و در عین حال معروف ترین شعر وحشی بافقی محسوب میشود که علاوه بر مفهوم زیبا، آرایه های بسیاری درش به کار رفته است چیز جالبی که در این شعر وجود دارد این است که شاعر از اول تا اواسط و نز دیک به اواخر شعر معشوق را در حالت غایب قرار می دهد و خواننده در جایگاه مخاطب است
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت/سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
ولی به ناگاه در اواخر شعر معشوق جایگاهش عوض می شود و در مکان مخاطب قرار می گیرد
ای پسر چند به کام دگرانت بینم/ سرخوش و مست ز جام دگرانت بینم
او به گونه ای زیبا و حرفه ای آرایه التفات را به کار برده است که مخاطب خود را در جایگاه معشوق می بیند.

هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
یکی از دوستان در حاشیه ی خود نوشته بود معشوق این بیت مذکر است حیفم آمد ننویسم که اشتباه کرده است. زیرا در آن بیت که ای پسر را می بیند خطاب شاعر عوض شده و شاعر با خودش نجوا می کند چون این ترکیب بند در مکتب واسوخت است و شاعر از معشوق خود شکوه می نماید چنان که در این شعر شکوه می کند که به معشوق دیگری روی می آورد ولی بعد به خود می آید و آن را طریق آشنایی نمی یابد پس با خطاب ای پسر خامی افکار خود را متذکر می گردد و از حرف خود برمی گردد تا وفاداری خود را به معشوق یادآوری و اثبات نماید

1391/10/22 23:12

بنده هم با نظر آقای کرامتی مقدم موافقم
خیلی نکته جالبیه که شاعر خطاب به خودش گفته
ای پسر چند به کان دگرانت بینم و واقعا بهش میخوره
همچنین خطاب به اون دوستمون که اشاره به کتاب شاهدبازی دکتر شمیسا دارند این که هرکتابی که مولف آن معروف و سرشناس باشه دال بر درستی و صحت مطالبش نیست. دکتر شمیسا برطبق نظر خودش گفته که معشوق در این شعر پسر هستش و اینکه شاعر گفته یوسفی بود و...
نیز دال بر پسر نیست چون ما شخصیت زیبایی که معروف باشه در عین حال مونث باشه نداریم در اینجا یوسف مطلقا منظور زیبایی اون شخص هستش نه مذکر بودن.

1391/11/21 18:01
حسین کربلایی

در مورد این شعر زیبای وحشی بافقی و داستان زندگانی او، اسناد و روایات و کتابهای متعددی وجود دارد و نیازی نیست با عنوان کردن" کارشناس ارشد ادبیات" رندانه و بی شرمانه دیگران را بیسواد و ناآگاه خطاب کنیم و یک کتاب نوبرانه ی دکتر شمیسا را مدرک سازیم "که معشوق وحشی مذکر بوده است" . این ادعا هم نشان دهنده ناآگاهی از زندگانی و اشعار وحشی و هم نادانی نسبت به مفهوم معشوق و هم نشانه ی نخواندن و نفهمیدن همین شعر زیبای وحشی است. در این ابیات، پر هواداری امروز معشوق دیروز، "مونث" بودن او را شهادت میدهد که با روایات متعدد زندگانی وحشی بافقی همخوانی دارد : نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دارد شاهد و شاهد بازی از جنس مذکر با مذکر در تاریخ ادبیات هر کشوری همان نورم طبیعی مردمان آن جامعه را خواهد داشت و نه بیشتر یا کمتر. این بیماری و یا "به کیش خود پنداری است" که این همه عشق و عاشقی بین غیر همجنسان را نبینیم و به آگراندیسمان عشقی با هزاران معنای خوب و نیز بد، بین دو همجنس مثلا مذکر بپردازیم و آن را محک مطلق همه زمانهای گذشته نماییم.

1391/11/09 17:02
رفیق

سلام خدمت تمامی دوستانی که مثل من با این شعر بسیار زیبا خاطراتی فراموش نشدنی دارند
با تشکر از زحمات شما برای راحت رسیدن به این شعر
من بعد از نزدیک به 15 سال این شعر رو خوندم وتمام خاطرات زمان دانشگاه که اونموقع این شعر رو میخوندم زنده کرد
چقدر زود گذشته باورم نمیشه
الانم که دارم این رو مینویسم اشکم درومد
بازم باید بگم که خیلی حال دادین

1391/11/15 16:02
قاسم

بد نیست حاشیه های غزل شماره 3حافظ را هم بخوانید آنجا یکی از اساتید گفته ترکان خطاکه لشکر تیمور بودند زیباروی و کم ریش بوده اند واز ملعبه بودن بدشان نمی آمده وشاعران از این نکته استفاده کرده اند.ضمنا به غزل 306سعدی هم نگاه کنید.
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر *ازهمه باشد گریز وز تو نباشد گزیر.‏
‎ ‎

1391/11/15 16:02
قاسم

بد نیست حاشیه های غزل شماره 3حافظ را هم بخوانید. ضمنا به غزل 306سعدی هم نگاه کنید.
ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر *ازهمه باشد گریز وز تو نباشد گزیر.‏

1391/12/05 14:03
امیر

ای عاشقان ای عاشقان آنکس که بیند روی او
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوی او
در بیت بالا عاشقان مردانند یا زنان؟ او در مصرع اول مرد هست یا زن یا خدا؟
به نظر من مهم نیست معشوق مذکر بوده یا خدا بوده یا مونث مهم اینه که بدونیم شعر حال و هوایی خاص خود رو داره که در اون حال و هوا شاعر می تونه خود رو در جایگاه هر کسی که دوست داره قرار بده و تصویری از تخیل فانتزی خود بسازه
اگر این ابیات رو پروین اعتصامی گفته بود این همه بحث هم نبود. دقت کنید مهم نیست جنسیت خالق شعر مهم اصل شعر ، فن شعر و مفهوم آن شعر می باشد.

1391/12/08 01:03
وحید داروساز اما عاشق ادبیات

سعی کردم بدون تعصب نقدی در حد معلوماتم بنویسم.
با استناد به منابع مختلف (به ویژه کتاب استاد شمیسا)، معشوق مذکر به نظر می رسد، اما این امکان هم وجود دارد که شاعر بر طبق سنت ادبی قدیم (به ویژه سبک آذربایجانی و البته عراقی)، این لفظ را به کار برده باشد.

1391/12/08 23:03
ویدا

خیلی شعر قشنگیه . اولین بار پدربزرگم این شعرو واسم خوند . چیزیه که واقعیته ! آدم دلش کباب میشه !!! نظر خاصی راجع به مذکر یا مونث بودن معشوق ندارم اما دوست دارم مونث باشه ! همین

1392/04/11 00:07
حجت

سلام خدمت دوستان چرا ما عادت داریم شاعران را معصوم جلوه بدیم و اونا رو مومن خالص وخالی از هر عیب نشون بدیم.(عشق زمینی مقدمه ای است برای عشق روحانی) لطفا تعصب را کنار بگذارید و اینقدر مسئله رو پیچیده نکنید که خواننده گمان غلط کند. مگر ما داریم در مورد پیغمبران و امامان صحبت میکنیم یا وحشی بافقی!هرچند که پیغمبری نظیر یعقوب نیز از عشق و هجر پسرش از کثرت گریه کور گشت.با ارادت کامل نسبت به بزرگ شاعر پارسی زبان وحشی بافقی روحش شاد

1392/04/11 00:07
ناشناس

بسم الله الرحمن الرحیم
در مصرع واقف کشتی خود باش کلمه کشتی اشتباه است وباید به (کشی با تشدید روی ش)یعنی هرجایی وبه هرجا و منزلی کشیده شدن عوض گردد. با تشکر

1393/01/07 09:04
احمد جاوید عمر

دوستان ارجمندمعشوق در این شعر مذکر است اما اشتباه نشود که
معشوق پادشاه ویا حاکم منطقه بوده که مولانا وحشی بافقی در مورد ایشان سروده چون مورد بی التفاتی قرار گرفته واسخاص چاپلوس گرد و پیش پادشاه را گرفته بودند بافقی را تقریبا از نظر
انداخته بودند.

1393/01/18 09:04
قیس جماش

دنبال راه نجات از عشق بی وفا بودم که وحشی نجاتم داد.

1393/02/06 16:05
عباس

مصرع دوم این بیت باید اصلاح شود
آنکه بر جانم از او دم بدم آزاری هست
میتوان یافت که از من به دلش باری هست
---
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.

1393/02/07 11:05
فاطمه

دوستان در مورد معشوق پسر باید بگم جایی خوندم که شعر از زبان زلیخا نوشته شده است

1393/03/17 13:06
ترنم

از اینهمه نا آگاهی علاقه مندان به شعر وادب پارسی متعجبم
البته که معشوق در این شعر مذکر هست و البته که وحشی این شعر را از زبان زلیخا و در وصف عشق یوسف گفته، ابتدای شعر هم می نویسد که "یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت"
بخصوص افرادی که ادعا دارند هرجا سخن از معشوق یا حتی معشوقه هست ربط به عرفان و خدا و این اراجیف داره، خوتون رو گول میزنید چون بقیه که میدونن داستای چیست!

1393/04/02 10:07
اکبر کارشناس ادبیات

از اول راهنمایی عاشق ادبیات بودم ودل نوشته هایی هم دارم بیشتر از 30ساله با ادبیات عشق ورزی میکنم آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید به تمام دوستان و اساتید یه توصیه ی کوچولو میکنم مهم نیست منظور وحشی یا هر شاعر دیگه ای مونث باشه یا مذکر مهم اینه که اگر عاشق شدی ثابت قدم باش به قول حقیر عشق یعنی چون محمد پابه راه وحشی وخیلی های دیگه برای دل خودشون شعر گفتن همینه که شعرشون به دل میشینه وقتی من نمیتونم از دل دیگران خبر داشته باشم ترجیح میدم به جای قضاوت‌های رنگارنگ فقط بخونم و لذت ببرم وبا یه تفکر مثبت خودم رو با اینجوراشعار به عشق و درنهایت به خالق عشق نزدیکتر کنم

1393/04/03 01:07
هادی

الان ساعت نزدیک به سه بامداده ومن از بازدید این سایت وخوندن حاشیه های اون احساس خوبی دارم....فقط اون عزیزی که خودشون را کارشناس ادبیات فارسی معرفی کردندودیگربزرگواران را بی سواد خطاب نمودند...کمی‌آزرده خاطرم‌کرد
راستش من کارشناس ادبیات نیستم که بتونم نظر کارشناسی دقیقی بدم٬که آیا معشوق وحشی مرد بوده ویا زن...ولی میتونم این موضوع را باد آور‌بشم که هرچه بوده یک‌عشق پاک‌بوده...چون فقط یک عاشق میتونه این ابیات را کنار هم‌قرار بده...

1393/05/25 15:07
ناشناس

اعجاز ذهن انسان .
شاه کار ادبیات .

1393/06/12 14:09
یکنفر

با سلام به دوستان عزیز
با نگاهی به تاریخ میبینیم که زن در جامعه مقامی نداشته زن مالک نبوده بلکه مملوک
بوده حق اظهار نظر نداشته یک مرد ثروتمند میتوانسه هر چند اراده کنه زن تصاحب کنه یا از بازار کنیز بخره البته در چنین محیطی زن نمیتواند معشوق باشدودر شعر شاعران سلف معشوق مذکر است.

1393/06/19 04:09
بهروز یغما ئیان

با سلام الان ساعت 5 و 25 دقیقه صبح است این شعر منو یاد صدای گرم و بیاد موندنی استاد کسائی انداخت در دستگاه موسیقی ایراناز شرحای دوستان استفاده کردم و فک میکنم ی در یوسفی یای مجهول باشه که کسی گمراه نشه احیانن.درود بر تمام دوستان ادب دوست.

1393/06/19 05:09
بهروز یغما ئیان

باسلام نکته ی دیگه ای که باید خدمت دوستانی که میگن شعر از زبان زلیخاس عرض کنم اینه که اگر ما بخوایم اینطوری فرض کنیم معنی خیلی از ابیات گنگ میمونه که برای مثال یک مصرع اینه:
چند کس از تو و یاران تو آزرده شوند و...
البته باید گفت که این شعر حقیقتن آینه ای است بی زنگار برای تماشای روح و جان...
یا حق

1393/07/30 08:09
محسن

من تک تک این بیت ها رو معشوقم سرم آورد و ایوب باید از صبر من درس بگیره که چه ها کشیدم
تابلو هم هست که از نگاه پسر برای پسر سروده شده

1393/08/07 00:11
شهیاد شرقی

سلام
به نظر من از بند "تو مپندار که ..." میتوان ضمیر تو را به خود شاعر نسبت داد. به این ترتیب که چون در بندهای قبل گله از معشوق تمام شده و شاعر در فکر خودش قصد کرده به عیش با دیگران مشغول شود میتوان چنین تصور کرد که باز از قصد خود پشیمان شده و از این بند تا انتها به نصیحت کردن خودش پرداخته و به این ترتیب ای پسر هم به خودش اشاره دارد این موضوع را از این جهت نگفتم که اثبات کنم معشوق مرد نبوده است بلکه دقیقا از این بند کمی گیج شدم که از نظر معنایی چرا دوباره به گلایه و سرزنش معشوق باز گشته است در حالی که انتظار داریم شکایت از معشوق پایان یافته باشد

1393/09/15 22:12
مهدی

سلام
من موندم چرا وقتی نمیدونید نظر میدید؟
برید کتب تاریخیو بخونید
وحشی حاکم شرع عصر خودش بوده از عارفان بزرگ
شعرش خطاب به فاحشه ایه که با نیرنگ وارد خونش میشه و...
از عرض میارتش به فرش خدا و مذکر کجا بود

1393/09/17 21:12
دکتر ترابی

این آقا مهدی به گمونم کرمونیه! خونش و به ویژه : میارتش به معنای می آوردش
نشان از گویش کرمانیان دارد.

1393/09/19 00:12
امین انصاری

سلام به تمام دوستان
ترکیب بندهای وحشی در دو قسمت است
شماره یک عاشقی یک دختر به پسر است
شماره دو عاشقی یک پسر به دختر است
اما اسم فاحشه و یا مثل آن در این دو قسمت ندیدم............

1393/09/19 00:12
امین انصاری

معنی اشعار وحشی و دیوان عراقی در یک باب است اما مثل اینکه دوستان دارند اشتباه میکنند

1393/10/24 23:12
عبدالحی جنگی سنگانی

میخواستم در رابطه با همین شعر بسیار بسیار زیبا چند بیت بگم:
ای عشق پس از تو نان من آجر نیست
بی تو دلم از دریغ و حسرت پر نیست
تو قسمت من نه،مال مردم بودی
قربان دلم که مال مردم خور نیست...
قربان شما با سایت بسیارخوب و ادبیتون.

1393/10/25 09:12
زهرا

این شعر چه نوع شعری است؟من یک بار ان راخواندم فکر کردم دو بیتی است اما میبینم نمیشه

1393/10/03 22:01

با سلام به همه ی دوستان
من این شعر زیبا رو 2 بار خوندم و به نظرم معشوق وحشی مذکر بوده اما به نظر من این شعر نمیتونه از زبان زلیخا باشه چون با بعضی از ابیات اصلا همخوانی نداره

1393/10/19 11:01
سجاد

من نمیدونم چرا عادت داریم که به هر چیزی با توضیح و تفسیر ، اون معنایی رو بدیم که خودمون میخوایم و بهش مهر حقیقت بزنیم! قرار نیست همیشه واقعیت با روشی که ما واسه دیدمون به زندگی یا خوندن اشعار یا... انتخاب کردیم یکی باشه. هر ذهن بی طرفی نظرش این خواهد بود که معشوق در این شعر مذکره. با تمام احترام به دوستانم میگم که : اون کسایی که این همه اشاره به جنس مذکر معشوق رو نمیبینن، واقعا اینجورین یا دارن ادا در میارن؟؟

1403/05/02 03:08
Sara Cht

خل و چلن بابا بخدا تو شعر داره خطاب به طرف میگه پسر اینا دارن فشار میارن الکی که نیس

1393/10/20 09:01
نانا

من این شعر رو خیلی دوست دارم

1393/11/31 23:01

من فکر میکنم با زبان زلیخا نوشته

1393/11/08 23:02
ناشناس

واقعا شعر خیلی خوبی است هم ب دلیل سادگی کلمات و هم ب دلیل علشقانه بودن شعر دوست داران وحشی بدانند که وحشی در آن زمان چگونه عاشق و بی سروسامان بود

1393/12/20 20:02
رحیم

با عرض سلام البته من سواد چندانی ندارم ولی از زمان جوانی تا به حال این شعر زا می خوانم و دوست دارم. باید بگویم از نظر حقیر فرقی نمی کند که معشوق که یا چه باشد .لطافت و زیبایی را در شعرببنید .آوردن این همه آرایه های ادبی و عوام پسند از ویژگی این شعر است .آنجا که می گوید .ای پسر چند به کام دگران ..... می توان منظور کرد با خودش بوده است البته اگر خود وحشی مذکر بوده است.البته اگرآن ابیات آخر را در نظر نگیریم گرچه ازخاطر وحشی ........ می توان گفت دل گفته زلیخا با یوسف است. شما این اشعار را برای معشوق خود بسرایید. سبز بمانید.

1393/12/28 22:02
شهاب حسن نژاد

هوالحق
با سلام خدمت تمامی عزیزانی که میخواهند سهمی در ادبیات داشته باشند
بنده ی حقیر برخی نظرات را خواندم و به نتیجه ای واقف آمدم که زیاد خوشایند نبود..عشق جز در مورد آلله به کار نمیرود بلکه در مورد دیگران باید از کلمات دیگری استفاده شود...حال آنکه شما با نظراتی که گذاشته اید به عشق یک پسر به پسر اشاره کرده اید و این درحالیست که این جز بوالهوسی چیز دیگری نمیتواند باشد/ولی امام علی(ع)در سخنان قصار خود خطاب به مالک فرموده اند:اگر به هنگام شب کسی را به حال گناه ببینی فردا به چشم گناه کار به آن نگه مکن شاید او شبانگاه توبه کرده و تو ازآن بی خبری/اظهار نظر در مورد دیگران اگر از روی جهل باشد زیاد پسندیده نخواهد بود در پایان یک بیت مینویسم نسبت به کسانی که از جهل خود بی خبرند:آنکس که نداند و نخواهد که بداند/حیق است چنین...

1393/12/02 02:03
سهیلا

این شعرمنوبردبه سال75 که اولین بارسیاوش نامی اون روبرام خوند ومن به قدری ازشعرخوشم اومد که دوصفحه تمام خودم شعردروصف اون فردسرودم که خیلی یادم نیست ولی بسیارالهام بخش بودبرام الان فقط یک بیت یادمه
دلم راکرربودی توزجایش. برش کرداندهام خوبست جایش.......

یک بیت دیکرش
جرا وصد جرا تلبی نهایت. کجای زندکی رفته به غایت ؟. والسلام.

1394/01/26 02:03
alirezapunisher

سلام
ابتدا بگم درمورد نام کاربریم چون در تمام فضای مجازی من رو به این نام میشناسن(بخصوص ورزشی)همین نامم رو اینجا استفاده کردم ببخشید اگر مورد پسندتان واقع نمیشود
درضمن از سایت خوبتان تشکر میکنم
------------------------------------------------------
درمورد شعر که چیز زیادی نمیشود گفت جز اینکه یک شعر فوق العاده زیبا
من بار اول که شعر رو خوندم نیمه بود(تاآن بیت چاره اینست و ندارم به از این رای دگر....)ولی امشب بعد ازمدتها که این شعر راخواندم ادامه شعر را برای اولین بار دیدم
اینجا توی کامنتها گفته شد روی سخنش در قسمت دوم شعر به معشوقه ولی من که میخواندم احساس کردم شاعر داره با خودش حرف میزنه تا با معشوق
نکته دوم اینجا بحث شده درمورد اینکه معشوق مرد بوده یا زن خوب به نظرم زیاد مهم نیست
هنر برای هنر است نه برای بحث کردن
بعداز سالها هنوز بزرگان هنر نقاشی دارند بحث میکنند خنده مونالیزا چه معنی میده ولی ماادمیان ساده و عامی لذت میبریم از خود نقاشی
این شعر هم مهم نیست که دروصف که گفته شده
برامن و امثال من مهم اینه که شعر را ازش لذت ببریم
شعر هنره هنر برای لذت بردن خواهشا با دعواهای بیخود هنر را برای ما مردم عامی الوده نکنید
نکته سوم هم اینکه شخصث گفته بود که از زبان زلیخا گفته شده بود شعر که منطقی به نظر میرسه ولی ارزش بالا وسطح کیفی شعر را کم میکنه در این صورت
درپایان باز میگم
شعر برای لذت بردن متناسب با حال و هوای شخصی هر فردیست
لطفا با پیشنهادات سازنده و نقدهای بهینه فضا را برای لذت بردن بهتر از سایت و اشعار فراهم کنید نه با مشاجرات و عدم رعایت ادب!!!!
باتشکر

1394/02/17 11:05
جلال الدین حیدری

ضمن عرض سلام باید متذکر شوم خطاب جناب وحشی (ای پسر) و قصود و منظور عشق و عاشقی مذکر با مذکر نیست برای خطا نرفتن ذهن مخاطب پسر را آورده است تا معنی بر این مفهوم نگردد که خطاب با معشوقه مؤنث می باشد و قصد و غرض عرفان است و بس

1394/05/03 21:08
حسین

درباره مذکر بودن با نبودن معشوق، در سطح معلومات خودم باید بگم که وحشی بافقی در دوره ی صائب بوده، و از از ویژگی های عصر صائب این هست که موضوع شعر عموما سخن دل و برخلاف عصر مولانا و حافظ، بار دیگه خود شاعر و تمنیات او در مرکز توجه قرار می گیره و مضمون هم عموما "عشق و لوازم مربوط به آن است؛ آن هم نه عشق به معبود و معشیق برتر"

1394/05/04 21:08
کامنتر

:'(
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم.....
:"( به خدا که همینه
یوسفی بود ولی هیـــچ خریدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم:(
اما افسوس که یوسف وفا به یعقوب نداشت. حالا دیگه دیر شده.... الآن دیگه کاروان از چاه گرفته‌ش و در راه مصره... ز مصرش بوی پیراهن شنیدن،ولی در چاه کنعانش ندیدن...
من دل‌آزرده و آزرده‌دل از کوی تو رفتم:((( با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفتم.
می‌برد باد صبا شب همه شب شهر به شهر
بوی پیراهن یوسف ز گریبان کسی...
حالا تا آخر عمر باید پیگیر آب‌وهوای مصر باشم!

#داستان غم پنهانی من
#گفت وگوی من و حیرانی من...
...
چشمام دیگه نمی‌بینه هیچ‌جا رو
ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود به خدا:(((

1394/05/14 07:08
Jahan

خواندن نظرات شاگردان و اساتید ادبیات در مورد نوابغ ایران جالب است.
نوابغی مانند حافظ، مولوی و سعدی فقط شاعر نبودند که شما با فهم شعری امروزتان به قضاوت آنها بنشینید. آنها دانشمندانی بودند که با زبان شعر و داستان سخن گفتند.
جناب استاد ادبیاتی که لغات مصطلح امروز ایران را مانند "کارشناس" بلد نیستند، چگونه در مورد نوابغ 800 سال پیش ایران نظر میدهند؟
آنزمان افرادی که توانایی خواندن داشتند، به اندازهٔ کافی‌ عرفان نیز میدانستند، تا مفهوم چنین اشعاری را درک کنند. نه مانند آن‌ "ترنم" بیسوادی که چنین برداشهت‌هایی‌ را "اراجیف" میداند. امثال شما بهتر است همان آثار امروز خواننده‌های لس‌انجلسی را تفسیر کنید.

1394/06/26 02:08

حالا مگه معشوق مذکر چشه؟
من همجنسباز نیستم اما دوران دانشجویی عاشق یه پسر دانشجو بودم.
وقتی هم از هم جدا شدیم تا یک سال دپرس بودم.

1394/06/02 04:09
پوریا دوست دار اشعار پارسی

خیلی جالبه دوستان دنبال مذکر و مونث بودن میگردن
غافل از اینکه شاعر با هنر و زیرکیه خاص
توانسته کاری کند که هم خواننده ی مونث و هم مذکر
و همینطور همجنس گرا
کامل با شعر یکسان جلو برود
یعنی توانسته خواننده را عاشق و جنسیت معشوق را بدست خود خواننده بسپارد
واقعآ نبوغ رو تو شعر دید
و باید تعجب کرد از دوستان با مدارک ادبیات و استاد شمیسا که پافشاری روی جنسیت عاشق و معشوق میکنند
و این هوش شاعر را نادیده میگیرن
شاعر بزرگ شعر را برای عام میسراید پس مطلق نمیشه نظر داد.
بنده هیچ تحقیقه ادبی تا بحال نکردم فقط روی شعر فکر کردم
این شعر مقدس و زیبارو به حاشیه نبرید

1394/07/02 06:10
محمد

سلام. یعنی اینقدر سخت هست؟؟؟ یا هرجور شده تصمیم دارید یه عرفانی از این شعر در بیاید؟؟؟ مثل روز روشنه. معشوقه پسر زیبا رو بوده. این وحشی بافقی هم عاشقش شده بوده. فهم این مسئله یعنی اینقدر سخته؟؟ این مسائل همیشه بوده و الان هم هست. دوستی فرمودند که فقط در قرن های خاصی بوده. شما اصلاً ایرج میرزا رو میشناسی؟؟ شخصیت سعدی رو دقیق میشناسی؟؟ عبید زاکانی و... بماند. اینایی که میگن معشوقه خدا بوده؛ همونایی هستند که میگن منظور خیام از شراب و انگور عشق الهی هست. به خودتون بیایید بابا

1394/08/11 17:11
فاطمه

زندگینامه وحشــی بافقـــی:
مولانا شمس الدین محمد وحشی بافقی یکی از شاعران زبر دست ایران در سده دهم است که از عهد زندگانی خود در ایران و هند نام برآورده و شعرش دست به دست گشته است .
دوران حیاتش مصادف بود با پادشاهی طهماسب صفوی و شاه اسماعیل ثانی و شاه محمد خدابنده و او در شعر خود شاه طهماسب را ستوده است  .
 
وی از خاندانی متوسط در بافق برخاسته است . برادر بزرگ او مرادی بافقی نیز از شاعران روزگار خود بود و در آشنایی وحشی به محفل های ادبی بسیار موثر بود ولی پیش از آنکه وحشی در شاعری به شهرت برسد بدرود حیات گفت و در برخی اشعار وحشی نام او یافت می شود .
 
ولادت وحشی ، ظاهرا در میانه نیمه اول سال در بافق ( بر سر راه یزد و کرمان ) اتفاق افتاد و چون بافق را گاه از اعمال کرمان و گاهز از یزد در قلم می آوردند ، به همین سبب ، وحشی را هم گاهی یزدی و گاه کرمانی گفته و نوشته اند . آغاز حیاتش در زادگاه سپری شد و در آنجا به غیر از برادرش در خدمت شرف الدین علی بافقی به کسب دانش و ادب پرداخت .
شرف الدین علی از شاعران و ادیبان زمان و از ستایشگران شاه طهماسب و دارای دیوانی از قصیده و غزل پیرامون چهار هزار بیت بود .
 
وحشی پس از آموختن مقدمات ادبی از بافق به یزد و از آنجا به کاشان رفت و چندی در آن شهر سرگرم مکتب داری بود و پس از روزگاری به یزد بازگشت و همانجا ماند و به شاعری و ستایش فرمانروایان آن شهر سرگرم بود .
 
وحشی مردی پاکباز ، وارسته ، حساس ، بلند همت و گوشه گیر بود . با آنکه سنت شاعران عهد وی ، سفر و مهاجرت به هند و بهره مندی از نعمت های دربار گورکانی هند و امیران و سرداران و بزرگان آن دولت بود ، او از ایران پای بیرون ننهاد و حتی از بافق تنها چند گاهی به کاشان و باقی عمر را به یزد رفت و همانجا ماند .
 
دوران کمال شاعری را در یزد گذرانید و برای کسب معاش تنها به ستایش رجال یزد و کرمان پرداخت . در دیوان او قصیده ای در ستایش شاه طهماسب وجود دارد ،ولی ممدوح و حامی واقعی او میر میران حاکم یزد بوده است .
 
اشعار وحشی را می توان از بهترین نمونه های اشعار عاشقانه در شعر پارسی دانست . زیرا نهایت قدرت شاعر در بیان دلباختگی و حالات دلدادگی خود و نیز توضیح ماجرایی که میان او و معشوق بوده به کار رفته است و همین طرز زیبای وقوع را هم شاعر در غزلهای خود با چیره دستی تمام به کار برده است .
 
در شعر وحشی تا آنجا که ممکن است از واژه های دشوار و ترکیبات عربی ناهموار خبری نیست و به جای لغات و کلمات مشکل و دشوار از واژه ها و ترکیبات متداول و سهل و ساده زمان ، چنانکه رسم اغلب شعرای آن دوران بوده ، استفاده کرده است و به همین جهت است که اشعار وحشی به دل عموم افراد می نشیند .
در تاریخ درگذشت وحشی اختلاف بسیار است .
 
مولف "تذکره حسینی" و "روز روشن" درگذشت وحشی را در سال 961 و مولف " عرفات العاشقین" در سال 992 و مولف " سلم السماوات" و "جامع مفیدی" تاریخ رحلتش را 997 نوشته اند .
 
هیچ یک از این تواریخ درست نیست . زیر خود وحشی در قطعه ای اتمام مثنوی ناظر و منظور 966 قید کرده . آنوقت چگونه در 961 دارفانی را وداع گفته است ؟
همچنین درباره علت مرگش بعضی ها نوشته اند که وی به دست معشوق خود کشته شد .
به هر حال وحشی در یزد در گذشت و همانجا در کوی (سربرج) به خاک سپرده شد و گویا همان زمان یا بعد از آن سنگی بر گورش نهادند که این غزل وحشی بر آن کنده شده بود :
 
کردیم نامزد به تو بود و نبود خویش
گشتیم هیچ کاره ملک وجود خویش
 
گور وحشی در کشاکش زمان محو ، و سنگ گورش از جایی به جایی برده شد . تا آنکه خان زاده دانشمند بختیاری امیر حسین خان که در سال 1328 شمسی حکمران یزد بود آن را از (حمام صدر) بیرون آورده و در صحن ساختمان تلگراف خانه آن شهر بنای یادبودی ساخت و آن سنگ را بر آن نصب کرد .
 

1394/08/11 17:11
ناشناس

به نظر من این شعر یک پدر برای فرزندش هست با توجه به بیوگرافی وحشی بافقی می توان برخی از نظرات دوستان را زیر سوال برد . با تشکر .

1394/12/18 00:03
دانیال

با سلام و عرض تشکر از سایت بسیار خوب و عالیتون
و درودی بر بازدید کنندگان سایت
و اما نظر بنده ی حقیر
من چند جای این سایت حاشیه نوشته ام و بار ها گفته ام سن من در حدی نیست که اظهار نظر کنم «پانزده،شانزده سال بیشتر ندارم»
اما عاشق ادبیات فارسی و اشعارش هستم طی این چند صباح عمرم از تمامی شعرا -شعرایی که نامشان به گوشم خورده- حتی اگر شده یک بیت هم خوانده ام اما اشعار حضرت وحشی بافقی واقعاااااا عالی و بی مانند هستند....
عروض و وزن اشعار خیلی به زبان گفتاری ما نزدیک هستند و واژگان ساده ای هم درشان به کار رفته است...
من زمانی که اشعار وحشی بافقی را میخوانم چشمانم پر از اشک می شود شاید یکی از این دلایل همین ساده سخن گویی وی بوده است.
حضرت وحشی آنچنان آزرده بوده اند که جگر خواننده را کباب می کند.
از همان اول شروع به تعریف کردن داستان خود و معشوقه اش می کند:
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید...
روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم..
وخودش ادامه می دهد:
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی..؟؟؟
ایشون واقعا زبر دست بوده اند که این چنین سوزناک و آهنگین درد و دل کرده اند...
از نظر من این ترکیب و ترکیب بعدی با هم مرتبط هستند و اما نکته ی جالب برای من این است با اینکه ایشان بسیار دل آزرده و آزرده دل بوده اند
ولی بسیار با طعن با معشوقه سخن گفته اند مانند:
ای گل تازه که بویی ز فا نیست ترا
و....
وبسیار از وی شکایت ها کرده است:
دیگری جز تو مرا این همه آزار نکرد...
جان من سنگدلی دل به تو دادن غلط است....
اما آنچنان عاشق معشوقه بوده است
که گویی دلشان رضا به آزردگی ایشان نبوده و وی را نصیحت ها می کند و دل نگران وی است پس خطاب به او می گوید:
من اگر کشته شوم باعث بدنامی تست.....
ما نباشیم که باشد که جفای تو کشد...
یار این طایفه خانه برانداز مباش....
سخن به درازا کشید اما حیفم می آید برایتان نگویم...
چه جگر سوز تر است ابیاتی که شرح حال خود میکند:
مدتی هست که حیرانم و تدبیری نیست...
مدتی شد که در آزارم و می‌دانی تو...
درد من کشتهٔ شمشیر بلا می‌ داند...
از برای خاطر اغیار خوارم می کنی و...
چه شکایات و چه تهدید ها که نکرده است...
دوست دارم بگویم اما هنوز هم سخن ها دارم...
مصرع:
ای پسر چند به کام دگرانت بینم
شاید ذهن خیلی ها از جمله خودم رو مشغول کرده که این حقیر متوجه شدم در زمان گذشته شاهد بازی مرسوم بوده و با کتاب«شاهد بازی در ادبیات فارسی»به قلم دکتر شمیسا توسط همین سایت آشنا شدم مطالب پراکنده ی دیگری هم در این رابطه خواندم اما از آن جا که این بنده ی حقیر خود نیز چند شعر بی عروض و وزن و قافیه سروده ام به نتایج جالبی رسیدم:
زمانی که ما در چیزی غرق شویم آن زمان است که به رو می آییم مانند زمانی که در آب غرق شویم پس از جان به جان آفرین تسلیم نمودن به روی آب شناور می شویم
این بنده ی حقیر تا کنون در دریای عشق غرق نشده ام تا ببینم میتوانم واژه ها را بر روی احساساتم شناور کنم یا نه اما فکر نکنم عشقی زمینی بتواند این چنین احساس را شعله ور کند
گمان نکنم عشق زمینی بتواند آنچنان پر حرارت باشد که آنقدر حرارت به واژه ها بدهد که من پس از سال ها خواندنش هنوز حرارتش را لمس و احساس کنم و اشک بریزم
نمی دانم اما در داستان لیلی و مجنون هم داریم با اینکه مجنون می توانست با لیلی باشد اما دوباره سر به صحرا گذاشت فکر کنم آن لحظه هم این جمله را گفته است که حضرت نظامی از قلم انداخته اند:
اگر لیلی این چنین است خدای لیلی چگونه است؟؟
عاشق خدای لیلی باشم بهتر است...
شاید این ها نیز عاشق خدای لیلی ها بوده اند و آن را در چهره های لیلی رویان و... دیده اند
آن جا که در مخمس شیخ بهایی می خوانیم:
عارف صفت وصف تو در پیر و جوان دید
یعنی همه جا عکس رخ یار توان دید...
یعنی از نظر من استفاده از معشوقه در اشعار به دلیل قابل لمس بودن آن است و صنم و نگار و بت و پسر زرین کمر -نه اینکه نبوده اند-بهانه ،نشانه و تصویری برای رؤیت با چشم بصر بوده اند....
شعر گویی هنری است فرا زمینی پس نیرویی می خواهد فرا تر از زمین و زمینیان
عشق آسمانی چه قدرتمند نیرویی می تواند باشد....
بسیار سخن ها دارم هر چند که بسیار سخن ها گفته ام
امیدوارم پس از خواندن بگویید ارزشش را داشت و لذت ببرید
سخن از حد گذشت به بزرگواری خود ببخشید
دانیال.ب /اهواز/نهم-دو/دبیرستان نمونه دولتی امام جعفر صادق«علیه السلام»D.B

1394/12/18 14:03
بابک چندم

دانیال عزیز،
درود بر شما و قلم و نثر شیوایت.
پیشتر از نوجوانی دیگر که هم سن و سال شما بود و منصور نام، نیز نوشتاری خواندم و بر او و هر آنکه ایشان در دامانشان پرورده شده، مانند خودت، صد آفرین فرستادم.
امید که حضور شمایان امتداد یابد و صفحات گنجور را پررنگتر کند.

1395/02/23 18:04
منصور

ایشون در دوران صفویه زندگی میکردن در اون دوران بچه بازی زیاد بوده و مکان هایی برای به نمایش گذاشتن بچه ها وجود داشته

1395/02/05 20:05
خاموش

درین مجال که سایت گنجور پدید آورده است ، متاسفانه هر کس از سری سخنی رانده و به سودایی دانه ای افشانده و حال که مینگرم گویا سخن بیش از خاموشی مسبب شبهه می گردد. بی جا نبوده که بزرگان ادب فارسی در فضیلت خاموشی سخن رانده اند و همرهی یاران را از سر ضن همرهان دانسته اند. اما آنچه فضلای وادی تفسیر باید بدان مهم ارج نهند، جلای صنعت ایهام در ادب فارسی ست که اگر شاعر قصد آشکار گویی داشت ، بی درنگ به نگارش متنی نظیر متون صریح اللحن و قطعیت گرا می پرداخت و در پایان هم شرح احوال تحصیلات ادبی خود را پیوست مینمود. و خود را الحق و نظایر می نامید.
بزرگان این مجال توجه داشته باشند که جزم گرایانه بر شعر و ادب ننگرند که شاعر نیز بر هزار ره و هزار اندیشه بوده و معشوق در ادب فارسی از دختر هفت ساله تا پیرزن صد ساله و از بسر بچه ای کوچک تا پیرمرد ی خموده بر چشم میخورد
معشوق عرفانی و خیالی و خداوند نیز جای خود دارد.
و هریک را هزار مثال است که این حقیر مشاهده کرده ام چه رسد به بزرگان بینا.

1395/03/23 00:05
مرتضی امامی

سلام من حدود شانزده سال پیش این ترکیب بند زیبا را از حفظ می خواندم هنوز هم قسمت زیادی از اونرو حفظم
توی کتابی که من می خوندم نوشته شده بود

حالیا عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سرو برگ من بی سر و سامان دارد
اما اینجا و چند جای دیگه خوندم

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
خواستم ببینم کدوم درسته

1395/03/23 00:05
مرتضی امامی

سلام من این شعر رو حدود شانزده سال پیش از حفظ بودم در حال حاضر هم بخش زیادی از اونرو حفظ هستم
در کتابی که من خوندم نوشته شده بود
حالیا عاشق سرگشته فراوان دارد
ولی اینجا و چند جای دیگه خوندم
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
خواستم ببینم کدوم درسته

1395/03/27 02:05
هادی ازادی

برای درک اشعار پر بار عاشقانه و عرفانی حتما نوع کوچکی از عشق زمینی رو تجربه کنید به نتیجه بهتری میرسید ، کوچکترین مثال عشق زمینی خواستنهای دوران نوجوانیست. درود بر عاشقان

1395/04/12 21:07
احسان

سلام من فکر میکنم اینجا معشوقش زنی بود ک از شیراز بیرونش کرده بودن بعلت بدکاره بودن وقتی وارد بافق میشه دنبال اینه ک میکده خودشو راه بندازه طی چند مرحله خودشو سر راه وحشی قرار میده وقتی وحشی ک شیخ بافق بوده شیفته دختر میشه رسواش میکنه واسه اینه ک مردم میگن این زن کی بود ک شیخ شهر خرابش شد برای همین کارو بارش میگیره توی شعو هم میگه اول انکس ک خریدارش بود من بودم بعدش این شعر ب نظر من دنباله شعر ای گل تازه ک بویی ز وفا نیست تو را هست چون میگن وقتی وحشی اینجوری رسوا میشه تو شهر کارس میشه این ک از صبح تا شب تو میکده این زن مینشسته و از خدا میخواسته ک اونو ب عشقش برسونه بعد چند وقت چند تا جوون مسافر میان اونجا چند روز میمونند میبینند مردی ابله رو هر روز تو میکده میشینه ن می میخوره فقط ذکر میگه از هم میپرسن ک این مرد چی میخواد اینجا ک وحشی بلند میشه اونجا این شعرو میخونه دوستان شرح پریشانی من گوش کنید . فکر میکنم اینجوری منطقی هم ب نظر میاد

1395/05/27 09:07
زهرا

با دیدن حاشیه های این شعر بر آن شدم که نظر خودم رو هم در قالب یک جمله از برتولت برشت بگم : سبک هنری را باید بتوان نقل قول کرد. یک نقل قول ، چیزی از بازگوکننده ی آن نمی گوید .
این شعر با مخاطب حرف می زند . چه اهمیتی دارد که برای که سروده شده و حتی شخصیت کسی که آنرا سروده چه بوده ؟!
لطفا کمی هم لذت ببرید و به کنه واقعی هنر بپردازید .

1395/06/05 00:09
سینا

ظرافت و زیبایی چنین شعری در حدی است که هم دگرجنس گرا ها و هم همجنس گرا ها از شنیدنش تحت تاثیر قرار می گیرند و اون رو بیانگر احساس خودشون تلقی می کنن. اما به نظرم توی این شعر بیشتر از هر چیزی عشق و وفا و جفا هست که به چشم میاد. حتما شاعر بعد از سالها زندگی توی جامعه پرتضاد روزگار خودش موضع گیری خاص خودش نسبت به شاهد بازی رو پیدا کرده بوده و با توجه به این شعر بنده احساس می کنم برای وحشی خود عشق و وفا مهم تر از معشوق بوده است چرا که در پایان می گوید حال که از معشوق جفا دیده است پس بهتر است فرد دیگری که شایسته عشق و وفاداری باشد پیدا کند.

1395/07/27 23:09
بهار

من شنیدم که این شعر درباره زندگی واقعی بافقی هستش. که یک زن فریبکار با نیرنگ بافقی رو که فرد زاهدی بوده عاشق خودش میکنه و همه جا جار میزنه که ببینید من چقدر زیبا هستم که یک ادم عابد و زاهد رو در دام خودم انداختم، اما بافقی بعدها نسخه اصلی رو مقداری تغییر میده و مخاطب رو از راز اصلی شعر دور میکنه

1395/07/14 08:10
طاراد

دقیقن چهار روزه از معشوقم جدا شدمـ... از دور نگاش میکنم و باخوندن این ابیات اشک میریزم...چرا بی وفا بود؟

1395/08/16 08:11
حامد نوری

هر کسی از ظن خود شد یار من
دوستان خیلی بیراهه می روید . در عجبم که بعضی ازاین حاشیه نویسان، چه بی حاشیه اند.
شاعر خودش گفته که با چه کسی دارد نرد عشق بازی می کند.
این شعر گلایه از دل خود شاعر است و مخاطب وحشی، دل بی قرار خود، که دیگر عنان اختیار از کف داده می باشد
او در ابتدای شعر بدون هیچ پیچیدگی بیان میکند که با دل خود خلوت کرده است
روز گاری من و دل ساکن کویی بودیم
دوستان دانشگاهی و اساتید محترم معنای این شعر اینست که دیگر من و دل ساکن یک کوی نیستیم . دلی را که روزی خریدار نداشت و من باعث شهرت آن شدم اکنون سر از اطاغت من می پیچد . به همین دلیل نیز او دل خود را پسر خطاب می کند
اکثر ساکنین جهان دوست دارند دنیا را آنطوری که دوست دارند ببینند و لی مهم اینست که دنیا را آنطوری که هست ببینیم
پس سلایق خود را کنار بگذار و :
هر کسی از ظن خود شد یار او
از درون بافقی جو راز او

1395/09/03 20:12
میرزا قناد

حاشیه های زیادی را خواندم. بسیاری معشوق را مذکر می دانند. بنده نظر ایشان را محترم شمرده و به عنوان یک تازه واد نظر خود را بیان می نمایم: بعید نیست معشوق مذکر باشد. اما عاشق مونث نیست! عاشق مذکر هم نیست! بلکه عاشق خداست که از بی وفایی آدمیان گله می کند. او به ما ارزش داد و ارزش ما به عشق اوست. اما ما او را با دیگر معشوق ها یکی کردیم و وی را به فراموشی سپردیم. در آخر هم خطاب به آدمی می فرماید: مواضب خودت باش. تا کی می خواهی با این معشوقه های فانی عمرت را حیف و میل کنی؟!

1395/09/05 09:12
...

جسارتا چند تا نکته ای که به نظرم رسید:
زیبایی و ارزش هنری شعر یه چیزه و تحلیل و تشریح علمی اون یه چیز دیگه. پس بیایم با این بهونه که حالا ولش کن شعرو بخون لذت ببر از تحلیل علمی شعر شونه خالی نکنیم.
اما وقتی شعری رو مورد بحث علمی قرار میدیم باید دلایل و شواهد علمی بیاریم. اینکه من بیام بگم معشوق خداست و عاشق خداست و عاشق زلیخاست و... راهی به جایی نمیبره. نمیشه متن رو همینجوری رو حدس و گمان تحلیل کرد. تو این زمینه، اساس متنه و شواهدی که ارائه میده.
از طرفی کلی دلیل و مدرک هست که معشوق مذکر به همون شکل پست و زمینیش تو اشعار رواج داشته. از طرفی هیچ قرینه ای مارو به حرف بعضی اساتید نمیرسونه. یوسف فقط و فقط تشبیه و نماده که تو ادبیات ما به وفور به عنوان نماد ازش استفاده شده، چه برای مذکر و چه برای مونث. نمیفهمم از کجای شعر میشه فهمید شعر از زبان عاشق مونثه؟ اصلا کجای ادبیات باب بوده که اینگونه قالب هارو (غزل و قصیده و ترکیب بند و ...) از زبان شخص دیگه ای بگن؟ فقط تو مثنوی سرایی ها و در قالب حکایات شعر از زبان شخصیت ها سروده میشد. شما یه غزل به من نشون بدین که از زبان شخصی غیر از شاعر باشه.
دوستی هم فرمودن ای پسر خطاب شاعر به خودشه. چرا دوست عزیز؟ شاعر به خودش میگه تا کی مال بقیه باشی؟ عجیب نیست؟ بعدشم تو تمام شعر مخاطب معشوقه از قضا تو همین یه بند که مورد داره مخاطب خود شاعر میشه؟
دوستان لطفا دلایل خودشونو بگن که یه بحث علمی جایگزین بحث ذوقی بشه.
اما به نظر من، خیلی ساده اس و انقد پیچیده کردن نداره. چرا میخوایم لقمه رو 10 بار دور سرمون بچرخونیم که به زور تقدس ایجاد کنیم برای شاعر؟ آقا خب معشوق مذکر رواج داشته اونم نه فقط تو ادبیات فارسی بلکه حتی تو ادبیات عرب. شما مقامات بدیع الزمان همدانی رو بخونین. حتی این مسائل به عرفان هم راه پیدا می کرد. اوحدالدین کرمانی و مسلک جمال پرستی رو یادتون بیارین. این مسلک حتی اگر به فعل مذمومی کشیده نمیشد باز هم به خودی خود چندان جالب نبود. (کرمانی از عرفای قرن 6 و 7 بود که معتقد بود زیبایی خدا در زیبایی زیبارویان منعکس و متجلی میشه. پس نگاه کردن به زیبارویان به قرب الهی منجر میشه.)
ضمنا به نظرم چندان جالب نیس که از رزومه علمیمون صحبت کنیم. حرفی که میزنیم مهمه. شاید من اگه الان بگم یه دانشجوی ترم اولم یه دیدی به حرفم ایجاد شه و اگه بگم سی ساله استاد ادبیاتم دید دیگه ای شکل بگیره.

1395/09/07 11:12
نعیمه

با احترام به همه اساتید.من کارشناس ادبیات هستم و عشق به ادبیات باعث شد تا این رشته تحصیلی رو انتخاب کنم.وقتی این شعر رو میخونم انقدر احساسات لطیفی داره که به فکر معشوق مذکر یا مونث نمی افتم ولی این حقیقت رو هم نمیشه انکار کرد که در شعر مذکور معشوق مذکر هست. در کتاب شاهد بازی در ادبیات فارسی که متاسفانه به سختی پیدا میشه استاد شمیسا به طور کامل در مورد معشوق مذکر در ایران توضیح داده اند و میتوان گفت که بهترین تفاسیر را در این مورد ارائه کرده اند

1395/09/10 21:12
حامد نوری

سلام بر دوستان ادیب و فرهیخته ، نکته ای ریز ولی مهم در حواشی من و یکی از دوستان بچشم می خورد .من نوشتم بافقی دل خود را مخاطب قرار داده و از دل بی قرار خوذ شکایت دارد. ولی دوستی با فاصله فقط 5 سطر از قول من بیان می دارد که شاعر با خودش حرف می زند.
هر چند که خطاب شاعر به خودش در اشعار بزرگان بوفور با کلماتی مانند، حافظا، سعدیا، شهریارا بسیار معمول بوده است . ولی در این شعر این تخریف، تفسیر را بسیار تحت تاثیر قرار می دهد. حال قضاوت کنید که تحریفی اینچنین کوچک و با فاصله زمانی اندک و فاصله مکانی 5 سطر در تغییر معنا این قدر موثر است پس فاصله زمانی جند قرن و نگارش تفاسیر متعدد در کتاب های گوناگون چه بلایی سر نوشته شاعران ما آورده است .
بیائید قبل از شروع به تفسیر این شعر نغز و بسیار پر معنا، زنگار روی آن را بزدائیم. باشد که چون رومیان مولوی با دلی پاک و روشن به خانه وجشی در آئیم.
گاهی ما خودمان از نتایج گفتار خود آگاه نیستیم ، فرض کنید سخن شمارا پذیرفتم ، حال این شعر را با فرض وجود عشقی مذکر معنی میکنم ببینید چقدر مسخره به نظر می رسد بیشتر شبیه یک طنز شاعرانه می شود تا ادیبانه .
دوستان داستان آتش جانسوزی که در دل دارم گوش کنید.
روزگاری من غقل و دین باخته پسری بودم که غیر از من عاشقی نداشت .
این پسر مثل یوسف زیبا بود ولی هیچکس خریدار او نبود.
اولین کسی که عاشق این پسر شد من بودم و آنقدر از زیبایی این پسر تعریف کردم که همه مردم شهر عاشق او شدند.( یعنی همه مردم شهر، هم جنس باز بوده اند.) و حالا او به من توجهی ندارد و با مردمان شهر می سازد.
حالا دیگر چاره ای ندارم که به دنبال پسر دیگری بگردم و آنقدر از آن تعریف بکنم تا او هم شهره شهر شود. ( یعنی بافقی کارخانه پسر سازی باز کرده بود)
در نهایت از آن پسر می خواهد که با آدم های مکار لهو لعب نکن و بیا با من که مکار نیستم لهو لعب کن.
حالا که هوس تو از خاطر وحشی رفت هر گز وفای تو را فراموش نخواهد کرد .
لطفاً به اظلاق کلمه وفا به یک پسر بی وفا توجه کنید که ناقض یکدیگرند.
حال دوستان عزیز این شعر را اینگونه می پذیرید؟ و میخواهید بزرگان ادبیات ما را اینچنین به خواری و ذلت بکشانید.
ببخشید که طولانی شد تا حد امکان خلاصه نویسی کردم .

1395/09/11 07:12
...

حامد نوری عزیز، اگه منظورتون نوشته منه باید بگم منظور نظر من نوشته شما نبود که اگه بود قطعا عین عبارت شمارو نقل می کردم، بلکه به نظر سید علی کرامتی مقدم بزرگوار اشاره داشتم.
و اما در راستای مفهوم طنزی که از شعر برداشت کردین. به نظر من هیچ مشکلی پیش نمیاد اگه معشوق مذکر باشه. قسمت هایی که باعث طنز شدن معنی شعر میشن رو یه بار دیگه بررسی کنیم.
فرمودین همه مردم شهر عاشق اون پسر شدن پس همه مردم شهر همجنس گرا هستن. چرا این مفهوم برداشت میشه؟ مگه وقتی حافظ میگه «شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه» معنیش اینه که تمام شهر زن باره و فاسدن؟ مفهوم رقیب تو ادبیات ما هست و ربطی به تمام شهر نداره. بلکه به رقبای عشقی اشاره میکنه و مسئله پیچیده ای نیس.
فرمودین وحشی کارخانه پسرسازی بوده. نه نبوده. نمیدونم اینو میپذیرین یا نه که مسئله همجنس گرایی رو در دوره هایی در کشورمون داشتیم. به این معنی که رواج داشته. اگر اینو بپذیریم هیچ مشکلی تو معنی شهر پیش نمیاد. الان فرض کنین یه فرد ساکن یکی از کشورایی که این موضوع توش رایجه بخواد داستان عشقی خودشو با معشوقش بگه. آیا چیزی غیر از این شعر میشه؟

1395/10/23 10:12
حامد نوری

سلام بر دوستان ادیب و فرهیخته
با سپاس و عرض تشکر و معذرت از دوست عزیز ( ... ) که نوشتهً این حقیررا نقد نموده اند به نکاتی چند در خصوص شعر بافقی می پردازم .
در متن قبلی خود نوشتم که بافقی با دل خود سخن می گوید و نوشته ایشان بری از یک (عشق وارونه) است . زیرا مناظره شاعران با دل خود، خیلی غریب نیست که در اکثر شعر شعرا نیز به وفور توان یافت . نکته بعدی اطلاق کلمه مرد به دل خودشان در اشعارشان است .
حافظ می گوید :
سینه تنگ من و بار غم او هیهات مرد این بار گران نیست دل مسکینم
در این شعر حافظ و دل او دو شخصیت جداگانه دارند، مانند شعر وحشی بافقی .
در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم واو در فغان و در غوغاست
حافظ هم مثل بافقی عنان دل خود را به کف ندارد و در جای دیگر دقیقاً مانند بافقی دل خود را نصیحت می کند .
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای فرشته ات به دو دست بلا نگه دارد . و یا در بیتی دیگر :
دلم جز مهر مهرویان طریقی بر نمی گیرد زهر در می دهم پندش و لیکن در نمی گیرد .
شاعران زیادی دراین باب ( اطلاق شخصیت دوم به دل خود ) سخن رانده اند. به چند نمونه اشاره می کنم وباقی با خودتان.
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین به علی شناختم من به خدا قسم خدارا ( شهریار )
هر کس آزار من زار پسندید ولی نپسندید دل زار من آزار کسی ( شهریار )
نگفتمت که حذر کن ززلف او ای دل که می کشند دراین حلقه باد در زنجیر ( سعدی )
سعدی در این مورد شعر پیچیده تر از بافقی نیز دارد :
سعدیا، با تو نگفتم که مرو در پی دل نروم باز گر این بار که رفتم جستم
اینجا شخص سومی، سعدی را نصیحت می کند که به دنبال خواسته های دل نرود.ودر بیت بعدی پاسخ سعدی آنگونه است که نشان میدهد این بار رهایی از دست دل ممکن نخواهد بود.
مناظره شعری شاعر و دل یعنی ( عقل و دل ) همیشه مضمون شعری شعرا بوده و نباید برای ما خیلی غریبه به نظر آید.
و در نهایت اینکه :
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر هر آنچه مشفق دانا بگویدت به پذیر
شعر از دو نهاد انسانی برآید عقل و دل . امروزه شعر عقلی بسیار باب شده است شاعران با ردیف کردن کلمات از پیش تعیین شده و حتی با کمک رایانه به قافیه پردازی می پردازند. ولی شاعران کلاسیک و سنتی ما شعر قلبی می گفتند. شعر آن ها الهام گونه بود و اختیار آن دست خود شاعر نبود و به همین دلیل آن ها از دل خود شکوه ها کرده اند.
همین اواخر از خاطرات استاد شهریار خواندم که، هنگام حضورطبع شعریش می گفت سریعاً کاغذ و قلمی بیاورید و تا کاغذ و قلم آماده میشد می گفت چند سطر شعر آمد و رفت دیگر یادم نیست بقیه اش را بنویسد .
ما نباید شعر جوشیده از دل یک شاعر را با عقل و منطق بسنجیم . در این مورد شاعران به ما فراوان گوشزد کرده اند تا بیراهه نرویم
رو سینه را هفت آب شوی از کینه ها آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو ( مولوی )
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نیی جان من خطا اینجاست ( حافظ )
مدعی خواست که آید به تماشگه راز دست غیب آمدو بر سینه نا محرم زد
و از این هشدارها برای کسانیکه با تعقل و عقل می خواهند به دنیای عاشقانه آن ها وارد شوند بسیار نهیب زده اند.
وحشی بافقی شاعر هست او برای صله و گذران زندگی مجبور است دل حاکمان را به دست آورد و اشعاری در حد درک و شعور آن ها به سراید ولی عارف نیز هست او رسالت خود را فراموش نمی کند و مسائل پیچیده عرفان و خلقت را در میان کلماتی شیرین و دلچسب بیان میکنند تا هر کس به فراخور درک و شعور خود از آن لذت ببرد و همین است که صغیر و کبیراز خواندن آن به دنیایی از رویا و احساس وارد می شوند .
بعله، منظومه ناظرو منظور بافقی هم این گونه است.دراولین نظر این منظومه به نظرتوصیفی از یک عشق وارونه است ولی باید توجه کرد که ابتدای این داستان با مناجات با خدا و پیغمبر شروع می شود. مگر وحشیِ تا اینقدر، معتقد، می تواند خلاف گفته دین خود عمل نماید و آز آن بدتر به ترویج آن روی نهد.
اشاره ای کوتاه به این منظومه و ختم کلام. ناظر و منظور اصلاً یک داستان عشق وارونه نیست. و اصولاً عشق وارونه در طبیعت وجود ندارد. تا کنون در هیچ جانداری عشق وارونه مشاهده نشده است و حتی در انسان نیز این مورد یک بیماری روحی و روانی محسوب می شود مانند سر ما خوردگی. نباید به ظاهر افراد قضاوت کرد آنها میتوانند زنی در قالب مرد و یا مردی در قالب زن باشند . یعنی اصلاً عشق به هم جنس در این دنیا وجود خارجی ندارد و اینگونه افراد نیز طبیعی و نرمالند.
در ناظر و منظور هم باید گفت که این دو نفر در اصل نیمه یک روح هستند در دو قالب، که زندگی هیچکدام بدون دیگری امکان پذیر نیست. این راز در ابتدای داستان از زبان پیر دانا بیان میشود. ناظر، نیمه ی احساسی ، عاشقانه وآسمانی منظوراست ( دل ) و منظور نیمه ی تعقل وزمینی ناظر است ( عقل ) و برای همین است که میتواند با شیر به جنگد و پیروز شود . در ضمن به ارتباط معانی نام ها مانند، نظر ،نظیر، ناظرو منظور توجه بیشتری بکنید که وحشی این هارا با هدف خاصی انتخاب کرده است. در پایان داستان نیز عشق واقعی، نه وارونه روی می دهد که دیگر ختم کلام وحشی است اگر این دو (ناظر و منظور) عشق وارونه به هم داشتند دیگرچه نیازی به ازدواج با دختر پادشاه مصر دارند. این دو نفر بعد از تکمیل جسم و روح شان دیگر می توانند ازدواج واقعی داشته باشند . در ضمن ازدواج ناظر (یعنی نیمه زمینی) با دختر پادشاه مصر انجام می گیرد.
وحشی شاعری، مداحِ بزرگان و حاکمان وقت بوده است و باید شعری با سلیقه آن ها وشیرینی مذاق آن ها می گفت ولی در لفافه معانی بسیار بزرگی در اشعار خود گنجانده است.

1395/10/24 08:12
...

حامد نوری بزرگوار، ممنون از توجه شما
من متاسفانه متوجه بعضی استدلال های شما نمیشم. در مورد مناظره شاعر با دل خودش مثالها و شواهد درستی آوردین. ولی همه این موارد چه ربطی به این شعر وحشی داره؟ اصلا بافت این شعر مشابه کدوم یکی از مثالهای شماست؟ اینجا حرف از یک عاشقه و یک معشوق. ولی تو کدوم یکی از مثال های شما شاعر دل خودش رو معشوق خودش قرار داده؟ به نظر من مثال های شما خیلی دور از فضای این شعر هستن. شما خودتون حدس زدید (یا برداشت یا تحلیل یا ... کردین) و به این نتیجه رسیدین که مخاطب شاعر دل خودشه و بعد برای اثبات حرفتون مثال هایی رو آوردین که به نظرم مطلقا نه در ویژگی های زبانی، نه در بافت شعر، نه در مفهوم و نه در هیچ چیز دیگه به شعر مورد بحث ما مربوط نیستن.
فرمودید شعر کلاسیک قلبی بوده پس نباید این اشعار رو با عقل و منطق سنجید. من شعر رو با عقل و منطق نسنجیدم. حرف من تحلیل متنه. حرف شما درست هم که باشه نباید مانع تحلیل و بررسی علمی متن بشه، در غیر این صورت مطالعه علوم ادبی به هیچ دردی نمیخوره. درسته که در نهایت لذت بردن از شعر به عهده احساسه ولی برای راهگشا بودن مطالعه ادبیات، باید متون رو به صورت علمی تحلیل کرد. این کار نه تنها مارو به بیراهه نمیبره بلکه باعث میشه درک درستی از مفهوم شعر داشته باشیم و محرم این تماشاگه راز بشیم.
و مشکل بزرگ من با قسمت آخر حرف شماست. لطفا به من ثابت کنید وحشی «عارف» بوده. کجای دنیای عرفان و تصوف اسمی از وحشی بافقی برده شده؟ میخوام بدونم اگه وحشی عارف بوده پس مولوی و عطار و بایزید و خرقانی و شبلی و حلاج چی بودن؟ لطفا بیایم از این تفکراتی که تو ادبیات دوران مدرسه به خورد بچه ها میدن دست برداریم و واقع بین باشیم. کی گفته همه شعرا آدمای کاملی بودن؟ نه دوست من. موافق نیستم. وحشی عارف نبوده. حتی اگر هم بود باز چیزی ثابت نمی شد. قبلا هم در مورد اوحدالدین کرمانی گفته بودم که از مشایخ صوفیه بود و جمال پرست و نظرباز.
بابت پر حرفیم عذر میخوام.

1395/11/25 11:01
سولماز

در رابطه با نظرات حاشیه نویسان راجب مذکر بودن یا مؤنث بودن معشوق وحشی باید گفت:
جنگ هفتادو دو ملت همه را عذر بنه/چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

1395/12/21 17:02
محمد

نه "از زبان زلیخا بوده"، نه "برای خدا بوده" و نه برای "غلام و شاهد پسر" بوده
.
(((قطعا استدلال نوشته شده، خالی از اشکال نیست. و امیدوارم در پی اصلاح و بیان بهتر آن یاری نمایید.)))
.
متاسفانه اکثرا از زیاضیات و منطق اثبات، تهی هستین.
حرفهای شما به سادگی رد میشه، چونکه فرضیتون فقط به بخش هایی از شعر سازگار هست و به تمامی قسمت های شعر نمیخوره.
...................................................................................
آنها که میگویند معشوقه شاهد پسر (شاهد یعنی = پسر زیبا و نوجوان) است. و منظور همجنسگرایی است، پس چرا ادعاتون به اکثر ابیات آخر نمیخوره؟
________
"چند کس از تو و یاران تو آزرده شود"
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
"می‌شوی شهره به این فرقه، هم‌آواز مباش"
—> اشاره به اینکه مخاطب وحشی با گروه جدید دوست شده، که فرقه متفاوتی دارند.
اگر مصداق همجنس بازی با یک پسر بود، فرقی بین دوستی با وحشی و دیگران نبود. در حالیکه وحشی در این ابیات به تفاوت آن گروه، و مکر دوستان ِ جدید ِ مخاطبش، اشاره میکند.
______________
در این ابیات
"از من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی"
.
وحشی خودش را بنده ی آن فرد میداند. و نه اینکه مخاطبش را غلام خود (= یک پسر نوجوان و زیبا) بداند.
بندگی به معنای کمک به یک یار و وفاداری و وفای به عهد
.....................................................................................
آنها که میگویند از زبان زلیخا هست، بجز چند مصراع، چرا با بقیه بیت ها نا مربوط هست؟
...............................................................
آنها که میگن برای خدا بوده، پس چرا مخاطب شعر خود را ملامت میکنه. که راه اشتباه و غلطی میری.
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
"این نه کاری‌ست مبادا که ببازی خود را"
....................................................................................
.
.
اما استدلالی قابل قبول که همه ی ابیات را به هم ربط بده چیست؟
.
این شعر برای مردی که زمانی دوست و یار صمیمی وحشی بوده است، گفته شده است.
همه ی ما برای دوستان صمیمون وقت میذاریم، کمکشون میکنیم که موفق بشوند. تا بعدا دسته ما را بگیرند.
اما بعد از مدتی ما را فراموش میکنند. و با دوستان جدیدشون میگردند.
.
در این شعر یار وحشی، که زمان جوانی (زمان نو ظهوری) کسی به اون التفاتی نداشته ، وحشی در کنارش مانده و در پر و بال دادن به وی و موفق کردنش، کمک کرده.
اما امروزه آن یار راه غلط و بدور از معرفت و وفاداری، و حتی گویی به دور از انسانیت در پیش گرفته است.
.
*** تطبیق فرضیه به اشعار ***
از مصراع "روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم "
تا مصراع " یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت"
دوست و یاری را وصف میکنه که در عین داشتن توانایی ها، هنوز مقام و جایگاهی نداشته. (مثل موقعیت همه ماها در جوانی، که خریداری نداریم. و بعدها بعد از سال ها سابقه به طرفداری میرسیم.
در این موقع فردی یا افرادی مشوق ما میشوند و بهمون کمک میکنند تا به جایگاه بهتری برسیم. (افرادی چون استاد، رئیس، دوست صمیمی و ...) )
که این موضوع را در مصراع های بعدی میگه
از مصراع : "اول آن کس که خریدار شدش من بودم"
تا مصراع: "شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او"
.
شنیدین میگن، یه فرد را اوقندر بالا نبرید تا دسته خودتون هم بهش نرسه . داستان این هست.
.
ادامه داستان میگه. حالا که این فرد به موفقیت رسیده، همه میخوانش (می خواهند اش)
در بیت: "این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد ...."
.
ادامه بیت شکایت میکنه. که دیگه حاضر نیست با اون طرف کار کنه. از این به بعد محبت و کمکش را می خواهد نصیب فرد دیگری کند، تا فرد جدیدی به موفقیت برساند. (وقتی دوست آدم بی معرفت میشه ، همه ما به
دنبال یار جدیدی میگردیم)
از مصراع "چاره اینست و ندارم به از این رای دگر"
تا مصراع "من بر این هستم و البته چنین خواهدبود"
ـــ در مصرع "که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر" ==> همه ی ما به دنبال این هستیم که به فردی محبت کنیم. در درون دل انسان های دیگر جایی باز کنیم. تا رضایت قلبی پیدا کنیم.
.
.
در ادامه میگه، او قدر یاران قدیمیش را نمیداند، و یار جدید و قدیم را یکی میپندارد. (دوستان قدیمی که امتحانشون در دوستی پس داده اند ولی جدید ها نه)
از مصراع : "پیش او یار نو و یار کهن هر دو یکی‌ست"
تا مصراع: "زاغ را مرتبه مرغ خوش الحان نبود"
.
بقیه ابیات هم به که به فرضیه گفته شده، میخورد.
.
.
به این بیت توجه کنید
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود
.
یار وحشی، خودش به مقامی رسیده و افراد و گروهی داره؛ که دیگران از این گروه آزار می بنیند.
.
به این بیت ها توجه کنید. (اونهایی که میگن علاقه به غلامان مرد و شاهدان پسر داشته)
"ز من و بندگی من اگرش عاری هست
بفروشد که به هر گوشه خریداری هست
به وفاداری من نیست در این شهر کسی
بنده‌ای همچو مرا هست خریدار بسی"
.
در این بیتها گفته که خودش در رکاب و بنده ی اون هست. و نه عکس قضیه !!
و چون خودش (=وحشی) وفادار هست، افراد زیاد دیگری پیدا میشوند، که بخواهند با او (=وحشی) کار کنند.
.
همچنین به مصراع "باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری" توجه کنید.
مخاطب وحشی مردی هست، که ممکنه از یارانش قفا و خنجر از پشت بخورد.
.
*********************************************
تفسیر یک سری از ابیات ادامه و سازگاری با فرضیه بیان شده.
"تو چه دانی که شدی یار، چه بی باکی چند"
نمیدونم شاید چنین ترجمه شود :
ــ تو فکر میکنی که با این افراد جدید دوست شده ای (بلکه دوستان واقعی نیستند)، چقدر بی باک (بی احتیاط) هستی
یا
ــ تو از نمیدانی که با مشتی افرادی بی باک دوست شده ای
"چه هوسها که ندارند هوسناکی چند"
ــ این دوستان جدیدی که میبنی هوس هایی در سر دارند.
.
.
"یار این طایفه خانه برانداز مباش"
از تو حیف است به این طایفه دمساز مباش""
"می‌شوی شهره به این فرقه هم‌آواز مباش"
ــــ تو هم مثل گروهی که باهاشون یار شده ای، خطاب خواهی شد. (مشابه همون ها شهرت بدنامی میگیری) با آنها هم آواز (هم راه) نشو
"غافل از لعب حریفان دغا باز مباش" غافل از بازی حریفان حیله گر (و چرب زبان) نباش
---------------------------------------------------------------------------------------------

1395/12/22 12:02
...

محمد عزیز
با تشکر از اظهار نظرتون
عرض کنم خدمت شما که فرمودین بقیه ابیات به مذکر بودن معشوق نمی خوره. چرا؟ کجای شعر با مذکر بودن معشوق در تعارض هست؟ من فکر نمی کنم این تعارض وجود داشته باشه. البته شاید اگه خطاب «ای پسر» وجود نداشت میشد گفت با معشوق مونث هم تعارضی نداره. در واقع متن هیچ اشاره ای به جنسیت نداشت و خنثی بود. ولی با این خطاب تقریبا همه چیز معلوم میشه.
فرمودین وحشی خودش رو بنده مخاطب دونسته. مگه غیر از این هست که عاشق بنده معشوقه؟ این که شاعر در مقام عاشق خودش رو در برابر معشوق حقیر بدونه در ادبیات کاملا رایج هست. این حقارت با الفاظی مثل بنده، غلام، خاک پا و ... بیان میشه.
اما در مورد فرضیه شما، ببینید تمام توصیف های به کار رفته در متن، توصیف جسم مخاطب هستن، درسته که در ادبیات توصیف استاد و دوست و یار صمیمی وجود داره، ولی معمولا شاعر در این موارد محسنات اخلاقی مخاطب (مثل همت، کرامت، بخشش و ...) رو مورد ستایش قرار میده و نه مو و رو و نرگس و سنبل و قد و ... جنس توصیف های این شعر کاملا عاشقانه هست و مخاطب لاجرم معشوق.
اما نکته مهمی که باید بهش توجه بشه سبک ادبی وحشی و این شعر هست. ببینید وحشی از بزرگان مکتب وقوع و به نظر بسیاری از پیشروهای طرز واسوخت در ادبیات هست. در منابع معتبر اتفاقا از همین ترکیب بند، به عنوان مشهورترین اثر و نمادی از طرز واسوخت اسم برده شده. اما ویژگی های این سبک چیه؟
مکتب وقوع حدود قرن 9 و 10 بعد از سبک عراقی به وجود اومد و البته دوران چندان پر فروغی در ادبیات نبود. یکی از ویژگی های زبانی این سبک اینه که اصولا ساده و بدون صنایع ادبی پیچیده و الفاظ دشوار هست. این یعنی اینکه چندان نباید دنبال تفسیرهای عجیب و غریب از اشعار بود و در واقع خیلی رئال هستن.
دوم اینکه روابط عاشق و معشوق دچار تغییر میشه. مفهومی تحت عنوان «اختلاط عام» مطرح میشه و این همون چیزیه که شما بهش میگین فرقه یا طایفه دیگه ای که مخاطب به سمت اون رفته. در این مفهوم معشوق با بی وفایی به عاشق با رقبای زیادی نشست و برخاست داره.
مفهومی تحت عنوان «مربع عشق» به وجود میاد که مصداق بارزش این ترکیب بند هست. عاشق، معشوق، رقیب و معشوقی دیگر این مربع رو تشکیل میدن. داستان از این قراره که معشوق بی وفایی میکنه و به سمت رقیب میره و عاشق برای جبران به معشوقی دیگر متمایل میشه. داستانی که عینا در این ترکیب بند آورده شده.
اما معشوق مذکر هم دقیقا یکی از ویژگی های این سبک هست و چیزی نیست که از استنباط های شخصی امثال من و شما براومده باشه. نه فقط وحشی بلکه اکثر شعرای این سبک از همین الگو پیروی میکنن. البته این موضوع مورد تایید اکثریت قریب به اتفاق صاحب نظرهای پژوهش در سبک شناسی و تاریخ ادبیات هست. اما کتاب شاهد بازی دکتر شمیسا و نظریات ایشون به این علت مشهورتر هست که معتقدن معشوق مذکر قبل از این دوره و در سبک عراقی هم رایج بوده که این موضوع مورد اجماع اساتید نیست. اما مذکر بودن معشوق در این دوره تقریبا مورد اجماع هست.
البته من از تمایلات جنسی شخصی این شعرای محترم اطلاعی ندارم. مذکر بودن معشوق میتونه دلایل مختلفی داشته باشه و لزوما به معنای تمایلات همجنس گرایانه شخص شاعر نیست. کما اینکه عده ای معتقدن دلایل سیاسی، اجتماعی و مذهبی داشته. من هم نظرم این نیست که لزوما وحشی همجنس گرا بوده، شاید بوده و شاید هم نه. ولی فارغ از دلیل، تقریبا میشه مطمئن بود معشوق در ادبیات این سبک مذکر هست.
در انتها هم یه مقاله مفید معرفی می کنم که اطلاعات خوبی در این مورد بهتون میده. فرصت داشتین یه نگاهی بندازین. مقاله «سبک واسوخت در شعر فارسی» از دکتر فتوحی رودمعجنی.
با احترام.

1395/12/18 13:03
محسن کوچکی

دوستانی که در باب مذکر بودن یا مونث بودن معشوق سخن می گویند باید به نکته توجه داشته باشند. یک نکته اینکه اگر به محتوای این غزلواره توجه کنید آنوقت این موضوع جنسیت معشوق اهمیتش را از دست می دهد. ولی اگر بخواهیم به طور کلی درباره این موضوع بحث کنیم باید بگوییم که اینکه درصدی از افراد آن زمان به همجنسگرایی گرایش داشتند شکی در آن نیست ولی آنچه که جای بسی تعجب دارد اینست که این گرایش را به تمام شعرای بزرگ ما تعمیم می دهند. به صرف اینکه یک واژه پسر یا واژگانی مشابه را در اشعار آنها می بینند. ما بحث در خوبی و بدی این گرایش نمی کنیم سخن در قدح یا مدح آن نیست. بلکه سخن در یک امر واقعیست مگر امروز چند درصد همجنسگرا وجود دارد. در آن زمان هم همین تعداد اندک بدین میل گرایش داشتند. در جامعه آماری شاعران نیز باید همین درصد اندک وجود داشته باشند. ولی اشتباه ما اینست که به کار بردن نشانه هایی مانند پسر نوخط و... را دلیلی می گیریم در همجنس گرایی آنان و چون اکثر شاعران چنین نشانه هایی به کار برده اند آنوقت قضاوتمان این می شود که اکثر شاعران در آن زمان بدین میل گرایش داشته اند که این قضاوت همان گونه که گفتیم دور از واقعیت است. اما دلیلی دیگری که موجب می شود آن را تعمیم دهند انحرافیست که در آن زمان پدید آمده بود. و شواهدی که در آثار مکتوب هست گواه این مدعاست. تا اینجا در این قضاوت شکی نیست ولی مشکل زمانی پیش می آید که این آلودگیها را به بزرگانی چون حافظ و سعدی و تعمیم می دهند. من فقط در مورد سعدی صحبت می کنم و آن را می توان به بزرگان دیگر نیز تعمیم داد. من به کاربردن شاهد و شاهد بازی و اصطلاحات آن را در آثار سعدی به دو بخش تقسیم می کنم. یکی اینکه حکایاتی که صریحا به وجود معشوق مذکر اشاره شده و حتی خود سعدی هم بیان شده که با آنها سر و سری داشته. بخش دوم اغلب غزلهایی که ممکنست در یک جا یا دوجا از نشانه های مدلول بر جنس مذکر استفاده کرده باشد. در هیچ کدام ازین دو حالت نمی توان نتیجه گرفت که معشو‌ق سعدی مذکرست. دلیل آن را هم ذکر می کنم. ببینید در هیچ کدام از دواوین بزرگان ما واژه دختر را نمی بینید و این نشان می دهد که به کاربردن این واژه و اظهار عشق و علاقه به او تا چه میزان ناپسندیده بود و زشت شمرده می شد نه تنها زشت شمرده می شد بلکه در سنت شعری نیز جایی نداشت و ازین جهت نیز شاعران از به کار بردن این واژه ممنوع شده بودند و از آنجایی که میل عشق در وجودشان بود و برای خطاب کردن نیاز به مدلول و یک مخاطبی داشتند آنگاه آن مخاطبی که در آن زمان اظهار عشق بدو روا بود و جایز شمرده می شد یعنی جنس مذکر را به کار می بردند. یعنی حتی اگر به جنس مونث علاقه داشتند و همچنین آلودگی نیز در وجودشان نبود راز هم مجبور بودند نشانه هایی از جنس مذکر به کار برند بنابرین شما به محض اینکه می بینید شاعری پسر را مورد خطابش قرار داده نباید ازنگونه قضاوت کنید که او همجنسگرا بوده و یا دارای انحراف و یا به اصطلاح آلودگی بوده. اگر واقعا چنین قضاوتی داشته باشیم باید برای شاعرانی دیگر نیز که از روی اضطرار واژگانی را به کار می برند قضاوت های دیگرگونه ای داشته باشیم. به عنوان مثال حافظ را که مجبور شده برای مقابله با زاهدان ریایی این طور با غلظت بالا از واژگانی مانند خرابات و رند استفاده کرده بیاییم و این اضطرار او را نادیده بگیریم و او را یکسره انسان خراب لاابالی قلمداد کنیم چون ظاهرا چیزی جزین از دیوان او استنباط نمی شود. با پوزش اگر کمی سخنم پریشان شد و پراکنده و ساختارش کمی دارای تشویش شد

1396/07/20 01:10
احمد

من نمی دونم چرا حس میکنم از بیت "عد از این ما و سرکوی دل‌آرای دگر
با غزالی به غزلخوانی و غوغای دگر" به بعد شاعر شعر عوض شده انگار بعدها بهش اضافه شده .

1396/08/17 15:11
مرتضی

به نظرم تمامی این حاشیه‌ها در مورد مخاطب شاعر به اشتباه افتاده‌اند. وحشی بافقی در دوران جوانی عاشق زنی شده بود که از ازدواج قبلی‌اش یک پسر نوجوان داشت. زن مایل بود با وحشی ازدواج کند، اما پسرش مدام سنگ‌اندازی می‌کرد و نمی‌خواست مادرش با مردی ازدواج کند که نامش وحشی است. بنابراین، مخاطب شاعر در این شعر لطیف همان زن است. شاعر ابتدا به زن موردنظرش ابراز علاقه می‌کند، و سپس شروع می‌کند به «تکه‌پرانی» به آن پسر (ای پسر چند به کام دگرانت بینم...) در واقع وحشی می‌خواهد بگوید ای پسر، تو که خودت آن‌کاره‌ای چه کار به من و مادرت داری، دست از این کارها بردار، وگرنه من می‌روم و دیگر شوهری مثل من برای او پیدا نمی‌شود.

1396/12/09 01:03
شاعری خسته

بخشی از مقاله "سبک واسوخت در شعر فارسی "به قلم دکتر محمود فتوحی رودمعجنی:
الف) شهرت شعر عاشقانة وحشـی بـه ترکیـببنـد واسـوختی مشـهورش یعنـی «شـرحِ
پریشانی» است. در این شعر وحشی بافقی تجربة واسـوخت را بسـیار شـفاف و روان و سـاده
بیان کرده است. اما واقع آن است که وحشی این ترکیببند چهار مصراعی (مربع) را به تقلیـد
از ترکیببند شش مصراعی (مسدس) یک شاعر قمی به نام هجری سروده اسـت. تقـیالـدین
کاشی در تذکرة خلاصةالاشعار نوشته که هجری «از شعرای مقرر دارالمؤمنین قم است». و به سال
982ق با این شاعر هفتاد سالة قمی در کاشان ملاقات کرده اسـت. تقـی چنـد دیـوان شـعر
استادان بزرگ را از وی به امانت گرفته است. او نوشته که هجری عاشـق پسـری شیشـهگـر
بوده و بیشتر اشعار خصوصاً مسدس مشهور را ـ که برابری به یک دیوان میکنـد ـ در زمـان
ابتلای به عشق آن پسر گفته است (تقی کاشی (بخش قم و ساوه)، ص 75-76

1397/03/16 04:06
مسعود

با سلام.از آنجایی که تعدادی زیادی از دوستان دیدگاههای مختلفی را در باب جنسیت معشوق مورد نظر در این شعر اظهار نظر کرده اند به عاقمندان این بحث پیشنهاد میکنم برای مشاهدۀ یک تحقیق جامع در باب نقش معشوق مذکر در شعر و ادبیات فارسی به نسخۀ پی دی اف کتاب "شاهدبازی در ادبیات فارسی" اثر دکتر سیروس شمیسا مراجعه کنند.

1397/04/01 09:07
محمد

یادته؟!

1397/06/04 14:09
محمد ضیااحمدی

ما به جای لذت بردن از ادبیات ، به نر و ماده بودن دلبند پرداخته ایم و لذت درک حالت شعر و عاشقی را از یاد برده ایم

1397/06/12 22:09

دوستان من فکر میکنم شاعر این شعر رو از زبان یک عاشق مونث داره روایت میکنه . زیاد فشار نیارین

1397/08/11 17:11
زهرا

من کارشناس نیستم فقط میخوام چیزی هایی رو که شنیدم وخودم فهمیدم رو درج کردم.شنیدم که وحشی یک فرد مذهبی بود که دربرخورد با زنی زیبا عاشق اوشده وبا درخواست زن به خانه اومیرود که زن اورا رسوا میکند این کارموجب توجه دیگران به زن وملامت وحشی میشودوبااین کارزن برای خودکسب وکار بازمیکند چنانکه دربیت آورده است که اول آن کس که خریدش من بودم باعث گرمی بازارش شدش من بودم ودرادامه زن وحشی را فراموش میکند وبه دنبال عیش خود میرود که دربیت آورده است پیش او یارنویارکهن هردویکیست حرمت مدعی حرمت من هردویکیست.بنظرم شعربسیاراستادانه سروده شده است که هرگونه تفسیرش کنی زیباست.

1397/08/11 19:11
مفقود الاثر

ای پسر چند به کام دگرانت بینم
دوستان صاحب نظر به گمانم وحشی خودش را خطاب قرار داده که بازی خورده
کسی نظری داره که ابراز کنه ?
گفتم نظر نه حرف بی ربط !!!

1397/09/26 21:11
رهگذر

درود و سپاس بابت گذاشتن این اثر زیبا،نظر ها رو که میخوندم گفته بودین که معشوق مذکر بوده،در ان دوره هر کس که صاحب کرامت و عارف بوده مریدی داشته و کسی به او جذب میشد بخاطر همین هست که مولوی عاشق شمس شد و مثال های اینچنینی، ممنون که نظر منو میخونید.

1397/09/04 16:12
bio

شاعر عشقش، انحراف جنسی بوده.
من نمیدونم اینایی که با این شعر حس میگیرن و لذت میبرن. به دخول و خروج شاعز و شاهد هم توجه میکنن ؟ یا متغیر بازی میکنن؟ عزیز من، سرتاپای شعر تشنه جنسی است. چه عشقی، هوس است و هوس.

1397/09/04 17:12
ما را همه شب نمی برد خواب

bio
خیلی با تجربه ای ولی عالم بی عمل = زنبور بی عسل
یه فرق کوچیک بین عشق و هوس وجود داره ,
هوس نسبت به یه نفر خاص نیست با هر کسی میشه رفعش کرد
ولی عشق فقط خاص یه نفره که عاشق قید همه چیز رو میزنه حتی خودش ! و نیازهای خودش
چون هیچ چیزی بدون معشوق لذت نداره بلکه آزار هم میده !
بخاطر همین بود که وحشی قید دنیا رو زد بی اون !
کشته مرده فراوان داشت ولی سمت هیچکس نرفت , چون عاشق بود
و انتظار ندارم درک کنی

1397/10/20 19:01
یکی (ودیگر هیچ)

به نام او
اشعار ماندگار نام شاعر خود را بلندآوازه و پاینده می دارد و این بدان معنی است که سخن از منبعی پاینده و مانا بر زبان شاعر جاری می شود تنها روح است که در جهان حقیقی و جاودان سکونت دارد و شعر الهامی است که از طریق روح عقده از زبان شاعر می گشاید و او را به نغمه سرایی عاشقانه وامی دارد.
عرفان یعنی شناخت و درک بدون واسطهء انسان از حقیقت هرآنچه که از عالم بالا صادر شده و در جهان ظاهر متجلی می گردد.
عرفان نه آموختنی است و نه فراگرفتنی می باشد.
آنچه که ما از عرفان می دانیم تنها وصف حالات عارفان و اشعار عرفانی برخی از این عرفا است که در حالت جذبه و ابرآگاهی سروده اند.
همهء ما با خواندن چند قطعه شعر و یکی دو جلد کتاب در مایه های عرفانی می اندیشیم که عارفی
واصل گشته ایم و توانایی اظهار نظر در ساختار آفرینش هنری است که از انگشت کوچک ما می تراود. زهی خیال باطل و زهی اندیشهء خام
برای فهمیدن اشعار عرفانی خود باید سالک راه عرفان گردیم و الفبای این موسیقی روح را بیاموزیم.
این گفته بدان مضمون نیست که روی به درویش گری و صوفی منشی آوریم زیرا که تعداد قلیلی از آنان به این حقیقت می رسند که ارتباط با روح نیازی به واسطه و طی سلسله مراتب خاص ندارد بلکه فیض الهی بی واسطه بر همگان جاری و ساری است و تنها عزمی استوار و دلی حقیقت جو نیاز است.تمامی معانی در اشعار بزرگان مستتر است و چراغی فروزان فرا راه ما گسترده اند ولی همت عالی می طلبد.(که در ما چانه جنبانان اثری از آن نیست!!)

1397/12/03 10:03
عباس

سلام دوستان گرانی تر از جان
من شخصا ازاین همه زحمت و ذوق بی شائبه در گنجور لذت می برم و درسها یاد گرفته ام .اما تصور می کنم وزن شعر «دوستان شرح پریشانی من گوش کنید » از وحشی بافی, با فاعلاتن شروع می شود .اگر اشتباهی سهوا صورت گرفته لطفا اصلاح فرمایید

1398/03/22 10:05
منصور

من این ترجیع بند را سال 1365 در دوره دبیرستان حفظ کردم .معلم ادبیات یادشون بخیر هر جا هستند اون موقع باعث شد که من این شعر را حفظ کنم .علتش این بود که معلم مون چند بیت از این شعر را همیشه می خوند و وسطش میگفت بقیه را به یاد ندارم . من هم تصمیم گرفتم شعرا پیدا کنم که دیوان وحشی چاپ قدیم پیدا کردم و به قیمت بالایی اون موقع خریدم (کلیات وحشی با تمام هزلیات) وشعر را حفظ کردم و اولین باری که معلم ادبیات دوباره شعر را شروع به خواندن کرد و وسطش یادش رفت من ادامه شعر را از همون نیمکت که نشسته بودم خواندم و همون باعث شد که از سود معلم تشویق شدم و با نمره بالا درس ادبیات را گذروندم. یادش بخیر

1398/05/02 10:08
رضا

سلام بنده این شعر را صدها بار خوانده ام و به هیچ وجه بحث مذکر و مونث بودن معشوق برایم مطرح نشده بود تا اینکه مطالب دوستان و اساتید را خواندم.
از نظر بنده روایت عشق مذکر به مؤنث است و در جایی که شاعر می فرمایید : ای پسر چند.... شاعر خودش را نصیحت میکند.

1398/06/12 07:09

سلام وقتی خوندم که میگه ای پسر ! فکر کردم با خودش داره صحبت میکنه شاید داره با خودش صحبت میکنه نه این که با معشوق مذکرش صحبت میکنه

1398/07/25 01:09
عزیزی (پژوهشگر ادبیات فارسی و عربی)

به قول مرحوم دکتر شوقی ضیف در کتاب النقد الادبی، تنها با درک درست از شرابط فرهنگی،اجتماعی و تاریخی هر شاعر قادر خواهیم بود به درک و تحلیل صحیحی از اشعار او دست پیدا کنیم. بنابراین و نیز با بررسی وضعیت فرهنگی حاکم بر عصر شاعر، احتمال مذکر بودن معشوقف امری عجیب و دور از ذهن نیست.
استاد شفیعی کدکنی در کتاب صور خیال فرموده اند،ادبیات و فرهنگ از قاعده ظروف مرتبطه در فیزیک پیروی می کنند. بنابراین ضعف یا قوت فرهنگی در هر دوره از تاریخ، اثر مستقیم بر ادبیات و شعر در آن دوره تاریخی خواهد داشت. عشق مذکر در آن دوره از تاریخ ایران، امری اثبات شده و عادی است و به تبعیت از این مساله، سروده شدن اشعاری با این مضمون حتی توسط شاعرانی نامدار، امری مذموم و ناپسند به شمار نمی رود و از جایگاه عالی، توانمندی بالا و احساسات پاک آنان چیزی نمی کاهد.
خلاصه مطلب اینکه، عشق و ارادت به یک شاعر و اشعار او، نباید مانع از تحلیل صحیح و بررسی علمی اشعار او بشود.

1398/07/25 13:09
ناشناس

با سلام
باورم نمیشه برداشت بعضیا از شعر اینجوری بوده باشه
معشوق وحشی مذکر بوده؟
تو چنتا پست خوندم نوشتن مذکره
شما اول برید داستان عشق وحشیو بخونین بعد بگین معشوقش مذکره یا مونث
یه نفرم چنتا بیت نوشته بود گفته بود از رو اینا میشه فهمید مذکره معشوق وحشی در جواب شما باید بگم شما ااصصصلاا هیچی از شعر نفهمیدی و معنیه شعر و فعل هارو خوب متوجه نشدی
معشوق وحشی مونث بوده
برید داستان عشقشو بخونین تا متوجه شین
از خود شعر هم پیداست که معشوق مونثه

1398/08/25 01:10
مرتضی محمدی

سلام. در مورد این شعر و جنس مخاطب شعر باید بگم با اشنایی که با شعر دارم بعید میدونم معشوق پسز باشه. یکی از ویژگی های شعر چند پهلو بودن و داشتن چندین معنی و مفهومه. شاید یکی جایی از شعر حس کنه که معشوق پسره. ولی کلیت شعر یه شعر عاشقانه در درجه اول معشوق دختره. و اینم بگم اونجا که میگه ای پسر چند به کام دگرانت بینم. منظور مخاطب یا نعشوق نیست. بلکه شاعر به خودش گوشزد و تلنگر میزنه.

1398/10/28 00:12
فرید

سالها پیش از ترک ایران، حوالی 1995،برای مدت کوتاهی در یک پروزه صنعتی در بافق یزد، درگیر شدم. که خوشبختانه طولی نپاییدو.. انجا از یکی از اهالی بافق که اهل ذوق و هنر نیز بود.. شنیدم که وحشی در دام عشق زنی گرفتار بوده،.. و یکروز ان زن با داد و فریاد. و عربده.. که همه بشنوند.. وی را از سرای خود میراند... ساکن کوی بت عربده جویی بودم.. راستی و درستیش پای خودش.. به دلم نشست.. و امروز به سببی.. دنبالش گشتم و.. این نت را گذاشتم

1398/10/16 23:01
Fatêh.A

این شعر را می‌توان پاسخی برای سوال و ابهامی که همواره در مورد "جنسیت مخاطب شاعران" وجود داشته، دانست. اما داشتن عقیده، گویا نه تنها اذهان را منحرف که چشم‌ها را نیز نابینا می‌کند. نظر شخصی‌ ما چیست یا چه چیزی دلمان می‌خواهد بحثی‌ست و شاعر چه می‌گوید نقلی دیگر، در عجبم دوستان چرا پافشاری می‌کنند، بی‌نهایت واضح است، فی‌الواقع حرفی باقی نگذاشته‌!

1399/02/22 12:04
ژاله

شعر وحشی بافتی دوستان شرح پریشانی من کوش کنید ........

1399/04/04 05:07
M D

فردی بیش از چهارصد سال پیش شعری سروده. بسیار هم زیبا سروده. چرا فقط از خواندنش لذت نمی برید؟ چرا احساس می‌کنید باید در زمینه ایی که آگاهی ندارید اظهار نظر کنید. چرا فکر می‌کنید اشاره به اسم کارخانجات مدرک سازی که قسمتی یا تمام عمر مفیدتان را گرفته اند شما را وحی منزل میکند و عاری از اشتباه. چرا از واژه « نمیدانم » اینقدر هراس دارید؟
و از همه مهمتر چرا به جای عبارت «من گمان میکنم ... » از عبارت «بی گمان...» استفاده می‌کنید؟ حتی علم هم اعتبار خود را از مطلق نبودن و نقض پذیری یافته شما چطور حدس و گمان و احساس خود را اینقدر مطلق می‌دانید که به این شکل به جان هم افتاده اید؟
خواندن این همه ابراز عقیده بی پایه و متعصبانه شیرینی خواندن دوباره این شعر را در کامم زهر کرد.

1399/05/26 20:07
امیر

دوستان وحشی بافقی در زمان خودش شخص معروف و موجهی بوده؟چون اگه علنی در مورد معشوق مذکر و کلا شاهد بازی حرف بزنه بالاخره مخالف پیدا میشه و مذهبی میشه قضیه و ....،

1399/08/03 02:11
حامد نوری

سلام بر دوستان ادیب و فرهیخته
چرا راه دوری می روید. یک بار گفتم ولی انگار نوشته ام را نخواندید. شاید هم دقیق نخواندید ،همانند شعر وحشی بافقی.
چرا اینقدر اصرار به همجنسگرایی شاعر دارید مگر از آبشخور صهیونیستها و بی بی سی ها تغذیه می کنید؟ چرا اینقدر در ترویج بی حرمتی یا فسق و فجور، که با دین ما منافات دارد ، تلاش می کنید؟
وحشی بافقی خودش در ابتدای شعر و در مرحله آغازین آن خواننده را راهنمایی می کنه که با چه کسی داره صحبت می کنه و مخاطب خودشو معرفی می کنه ولی عده ای نه از روی نادانی بلکه از روی عمد این مخاطب را به بیراهه می کشاند.
روز گاری من و دل ساکن کویی بودیم
دیگه از این واضح نمیشه مخاطب را مشخص کرد. آقایان ادیب الممالک، معنی این شعر این است که : من و دل روزگاری با هم در یک کوی زندگی می کردیم و متن جمله نشان می دهد که الان از همدیگر جدا شدیم و با یکدیگر نیستیم. او راه خود را می رود و دیگر به حرف من گوش نمی کند.
به خدا، به پیر، به پیغمبر ، اینو خود شاعر گفته شعر هم از خودشه، دیگه دنبال عاشق و معشوق مذکر و مونث نکردید.

1399/08/19 13:11
مرحوم وحشی بافقی

دوستان گرامی
خواهش می کنم سنجیده سخن بگویید
وحشی اشعار زیادی در مناجات و عشق الهی سروده
اما با وجود مصرع "باش مردانه که ناگاه قفایی نخوری" و چندین مصرع با مضامین مشابه روشن است که معشوق وحشی در این شعر خدا نیست

همچنین اگر شما نمی‌توانید درک کنید معشوق وحشی مذکر بوده، نباید چیز دیگری به شعر او نسبت دهید. آن هم خلاف چیزی که بسیار روشن است.

1399/08/19 14:11
مرحوم وحشی بافقی

مخاطب وحشی در این شعر خدا نمی تواند باشد، همچنین روشن است معشوق او در این شعر مونث نیست، مراد او دلش نیز نمی‌تواند باشد.
فکر می کنم این ها بدیهی اند و نیازی به بیان دلایلش نمی بینم.
من فکر می کنم معشوق او مذکر بوده اما این موضوع به هیچ وجه دلیل همجنس گرایی شاعر نمی شود.
دوستان عزیز ما از دوره معاصر زندگی شاعر اطلاعات کافی برای قضاوت در مورد ارزش یا ضد ارزش بودن عشق مذکر نداریم. در واقع موضوعی که در جامعه امروز ناپسند هست و پذیرفته نمی شود شاید در آن دوران با نگاه متفاوتی مورد توجه قرار می گرفته.
در هر صورت با توجه به شناختم نسبت به شاعر نمی پذیرم به او همجنس گرایی نسبت داده شود.

1399/09/27 09:11
حامد نوری

سلام بر دوستان ادیب و فرهیخته
آدم های روی زمین دو گونه اند ، 1 _ دنیا را آنطور که دوست دارند می بینند 2 _ دنیا را آنطور که هست می بینند.
تفاوت این دو تا همون تفاوت حقیقت و رویا است.کسیکه حنی بعداز بیداری هنوز در رویای شب گذشته اش باشد با همون هم روزشو آغاز و پایان می دهد.
وحشی باقی در سه بیت اولیه حقیقت موضوع شعر رابیان می کند
شرح پریشانی ، بی سرو سامانی ، سوختن پنهانی و راز نهانی
همچنین موضوع داستانی را که می خواهد تعریف کند در ابتدا شرح می دهد.او خودش آگاه هست که افرادکم جنبه از شعر های او برداشت های غلطی خواهند کرد و به همین دلیل در ابتدا می گوید
گفتگوی من و حیرانی من گوش کنید
او خودش می گوید که من با حیرانی خودم گفتگو می کنم و یکی پیدا می شود و می گوید او عاشق مذکر و مونث بوده و این امر چنان ثابت شده است که نیازی به شرح اضافه ندارد.
وحشی بافقی می گوید :
روز گاری من و دل ساکن کویی بودیم و یکی پیدا می شود و می گوید او با یک عشق مذکر یا مونث ساکن کویی بودند.
این آدم ها چون خودشان، زمانی و شاید هم اکنون ، با عشقهای مبتذل ،ساکن کویی بودند لذا دوست دارند، شاعر را هم مثل خودشان ببیند و از دیدن حقیقت و یا بیان آن خود داری می کنند.
گفتگوی من و حیرانی من و من و دل ساکن کویی بودیم ، آنقدر واضح و روشن هست که نیازی به توضیح اضافه ندارد و حقیقت موضوع را به روشنی بیان می کند.

1399/11/27 16:01
ویانا

بسیااار زیبا و دلنشین

1399/12/26 00:02
احسان

با درود فراوان خدمت شما دوستان
در حاشیه ها خواندم بعضی از دوستان گفته اند که مخاطب این شعر خداوند است و دوست دیگری هم فرموده بودند که مخاطب شاعر، معشوق مذکر است،
هر چند که با توجه به منظومه ی ناظر و منظور که سروده ی همین شاعر عزیز است، اصلا بعید نیست که این شعر را هم به عشق یک معشوق مذکر سروده باشد،
اما من احساس میکنم که آن دو بیتی که دوست عزیزمان به عنوان فکت اشاره کرده اند، بیشتر حالت نصیحت گونه دارد، به همین دلیل از واژه ی پسر استفاده شده،

1399/12/26 01:02
احسان

با درود فراوان خدمت شما دوستان
در حاشیه ها خواندم بعضی از دوستان گفته اند که مخاطب این شعر خداوند است و دوست دیگری هم فرموده بودند که مخاطب شاعر، معشوق مذکر است،
هر چند که با توجه به منظومه ی ناظر و منظور که سروده ی همین شاعر عزیز است، اصلا بعید نیست که این شعر را هم به عشق یک معشوق مذکر سروده باشد،
اما من احساس میکنم که آن دو بیتی که دوست عزیزمان به عنوان فکت اشاره کرده اند، بیشتر حالت نصیحت گونه دارد، به همین دلیل از واژه ی پسر استفاده شده، اگر توجه کرده باشید چند بیت‌ از این شعر گفتگوی دل و عقل شاعر است، گفتگوی شاعر با خود است، در بعضی از بیت‌ها خودش را نصیحت می‌کند و در بین آخر هم می‌گوید که به هیچ کدام از نصیحتها توجه نخواهد کرد،
در کل فکر نمی‌کنم اون بیت که می گوید (ای پسر) مراد معشوق باشد
با تشکر

1399/12/10 04:03
بهروز

بادرود فراوان خدمت شما نگهبانان ارزش‌های ایران زمین، و هزاران درود دیگر بر زنده یاد، جاویدان نام، وحشی بافقی،
اولین باری که من این شعر رو شنیدم بصورت دکلمه و با صدای داریوش بود کف کردم از این احساس مشترک اون موقع من با متن شعر، بازم کف کردم کهاینچنین با سلیقه اجرای دکلمه رو با صدای خش‌دار و زخمی داریوش هماهنگ کردند. در پایان لینک این دکلمه رو میذارم باشد که مورد قبول واقع شود.
پیوند به وبگاه بیرونی

1400/01/25 18:03
حمید

منظور وحشی بافقی از پسر همان انسان کامل در عقل سرخ سهروردی است که در عین سپیدمو بودن،جوان است،ترک شیرازی،شمس تبریزی،خضر،ذوالقرنین،کورش همه اشاره به یکنفرند وهمان حضرت ولیعصر صاحب الزمان(س) میباشند.

1400/01/07 23:04
سیدمسعود

هر کدام از دوستان در مورد عشق مذکر و مونث نظری دادند
به نظر بنده وحشی بعد از اینکه داستان عشق خود را با یارش و بی وفائی او را می گوید گویا به داستان را به نتیجه می رساند و بعد پسر خود را نصیحت می کند که گول مردمان دنیا را نخورد
شاهد این مدعا آنجاست که به او می گوید : "باش مردانه که ناگاه قفائی نخوری "
آیا یک همجنس باز به دوست پسرش می گوید " باش مردانه "
اگر آن پسر بخواهد مردانه باشد که دیگر معشوق مردی نمی شود
لذا نتیجه می گیرم که بعد از بیان داستان عشق خود و شکست و بی وفایی معشوق گریزی می زند و به نصیحت پسرش مشغول می شود
یک باز دیگر شعر را بخوانید و ببینید از آنجا که می گوید " ای پسر " دیگر لحنش عاشقانه نیست بلکه لحن دلسوزانه است

1400/02/28 12:04
Student

سلام دوستان
من نه یک دانشجو ادبیات هستم نه صاحب نظر حتی مطالعه زیادی هم در این حوضه ندارم از این خودزنی های ادبی که دوستان می گن ( همون تواضع به قول شما ) بلد نیستم رشتم هم زیسته و چند وقته توی این سایت شعر هایی رو دنبال می کنم در اوقات فراغت چند باری به حواشی نگاهی انداختم و چیزی به ذهنم رسید دوستان پیشبینی آینده و بیان گذشته هر دو غیر ممکن هستن (هرچند توضیح وقایع حال هم آسون نیست) پس دعوت می کنم که حداقل لحظه ای به دیدگاه مرگ نویسنده تفکر کنید کی می شه شرایط دقیق محیط و افکار شاعری که مثلا 300 سال پیش شعری گفته رو برسی کرد با احوال خودتون نگاه کنید

1400/05/06 20:08
ملیکا رضایی

معشوق مذکر ...و حرفهایی از این دست ...

چه چیزی به ما میرسد اگر این طور باشد!

به نظر من بحث در این موارد نه سودی دارد و نه نتیجه ای ... ؛

از شعر لذت باید برد ...

1401/04/04 13:07
Mustang P۶۹

واقعا یه شاعر چقدر کارش درست بوده که بعد از اینهمه سال یه عده هنوز نمیتونن تشخیص بدن مخاطب زن هست یا مرد یا مثلا اونجا که میگه ای پسر چند به کام دگرانت بینم منظور با معشوقش حرف میزنه یا داره به خودش نهیب میزنه واقعا دمش گرم شعر چند وجهی زیبا عاشقانه .من این شعر و بیست سال پیش برا اولین بار خوندم و هنوز بعد بیست سال هربار میخونمش برام تازگی داره و ازش لذت میبرم دمش گرم وحشی بافقی 

1401/07/15 02:10
مبتدی۷۶

با سلام خدمت اساتید

جدای از اینکه این شعر در مورد مذکر/مونث/ زلیخا/ ولی عصر/ و یا غیره باشه ( که چندان هم مهم نیست) ؛ یه مسیر رو به زیبایی ترسیم کرده...

از بیوفایی معشوق به تنگ آمده، زبان به گله و شکایت گشوده، جزییات زیادی رو گفته، نصیحت کرده... ولی دست آخر به معشوق نرسیده... 

بقول یک شاعر... نوای عاشقان در بی نواییست/ دوام عاشقیها در جداییست

دل سوختگی و نداشتن چاره در این شعر موج میزنه. و شاعر با فراموش نکردن این معشوق، شاید عشق رو به خودش یاداوری میکنه...

بقول حضرت مولوی

غازی بدست پور خود شمشیر چوبین میدهد/ تا او در آن اُستا شود شمشیر گیرد در غزا

عشقی که بر انسان بود شمشیر چوبین آن بود/ آن عشق با رحمان شود چون آخر آید ابتلا

بنظرم خوشبخت اون کسیه که عشق رو تجربه کرده... از دوری معشوق دلش گرفته و احساس کرده نمیتونه به زندگی ادامه بده... این تجربه هرچند کوتاه باشه، ارزش بارها یاداوری رو داره... 

برای یه مبتدی مثه من، مهم مذکر یا مونث یا شیئ یا حیوان بودن معشوق نیست.. مهم تجربه عشقه... و دلتنگی هاش

(در این بین باید سکس رو از عشق جدا کرد. گرچه در ابعادی با هم آمیخته بنظر میرسن)

متشکرم از صرف وقتتون.

1401/09/02 22:12
پیمان مهراریا

درود دوستان

روزگارتون دلنواز

فارغ از این که معشوقه پسر یا دختر باشد

این سروده واسه هر دو صدق میکنه

هستند دوستانی که این سروده دقیقا شرح حال انها هست و رخدادهای زندگی انها در رویا رویی با معشوقه

هر چند به دید  بنده جایی که میفرماید

ای پسر چند به کام دگرانت بینم

وحشی به خودش نهیب زده و‌خودش رو‌ خطاب قرار داده است

1402/01/01 12:04
امیر حسین مسیبی

لفظ (ای پسر) خیلی از اوقات حتی در گفت و گو های محاوره ای ما خطاب به زنان و دختران هم به کار میره

از طرفی هم با توجه به اشعار باقی مانده از وحشی بافقی می توان فهمید که باور های مذهبی داشته و حتی در سوگواری فاجعه کربلا هم شعر سروده و این مسائل احتمال مذکر بودن معشوقه رو رد می کنه

1402/07/10 08:10
صفدر مرادی

دوستان عزیزاین شعر برای شاعرش یک تجربه روحانی بوده.نه چیز دیگری پس هرکدام ازدوستان برداشت خودتان از شعر بنویسید.دوست عزیزمان مهرآریا درست گفتن منظور شاعر ازکلمه پسر خودش بوده مثلا بعضی وقتا به خودت میگی مرد که نمی ترسه.این تجربه خودمه وتاریخ ثابت کرده که انتقاد خمیر مایع تمام انتقامها در دنیا بوده از همدیگر انتقاد نکنید پیشنهاد بدهید سپاسگزارم ....همه دوستان عزیز که برداشت خودتان از این شعر گفتید را دوست دارم. 

1402/08/30 12:10
محمد

جناب مجید که 13 سال پیش حاشیه گزاری کرده اید،احوال شما الان چگونه است

1402/08/20 17:11
علی چاوشی

درود. چند ملاحظه در خصوص بیت مورد اختلاف و شبه مساله جنسیت معشوق وحشی بافقی:

ای پسر! چند به کامِ دگرانت بینم؟/ سرخوش و مست ز جامِ دگرانت بینم

مایهٔ عیشِ مدامِ دگرانت بینم/ ساقیِ مجلسِ عامِ دگرانت بینم

نخست. ای‌کاش تقدیر ما ایرانیان فقه زده، این نبود که عمده حاشیه‌نگاری‌مان معطوف به نر یا ماده بودن معشوق وحشی می‌شد.

دوم. در سراسر ادبیات فارسی، هم معشوق مونث داریم و هم معشوق مذکر و این مطلب چیز عجیبی نیست و شکل عرفانی آن به فضای مراد و مریدی و نسبت پیر و مولی با سالک بر میگردد که تا خود یونان و آرای افلاطون و مساله عشق مرد به مرد قابل نسبت سنجی است. شکل جنسی و طبیعی آن نیز به فضای اجتماعی ما بر میگردد که مانند تمام دنیا، این مساله در آن بوده است. حال میماند بحث تاویل این ابیات که مثلا معشوق مذکر غلام بچه ای ترک و بی مو است یا پیر مغان و قطب و... که بخشی از این تاویل، بسته به حال و تقدیر خود خواننده است.

سوم. به نظر نگارنده، این ترجیع بند، سه پرده دارد. نخست بر نمط مکتب وقوع و فضای واسوخت، شاعر دست به تهدید و انتقاد از معشوق میزند. بعد نقل قول مصلحت‌دان دوستان را خطاب به خود وحشی بیان می‌کند: «ای پسر!...» که این مطلب را در انتهای شعر می‌فهیمم:

حاشَ لِلَّه که وفایِ تو فراموش کند/ سخنِ مصلحت‌آمیزِ کسان، گوش کند

محتوای ابیاتی که پس از «ای پسر!» می‌آیند، سازگار است با اینکه دوستان مصلحت بین وحشی، به او گفته باشند که «ای پسر انقدر خود را خرج دیگران مکن و ازین گروه بی‌وفا و عیب جو، دوری کن» که در سه بیت انتهایی مجددا وحشی، خطاب به معشوق می‌گوید «من وفای تو را فراموش نمیکنم و به سخن مصلحت‌دانان گوش نمی‌کنم»

اساسا هدف این شعر، این نیست که معشوق را کاملا طرد کند و تمام پل های پشت سر را ویران کند. بلکه نحوی تهدید عتاب آلوده و زهر چشم گرفتن از معشوقی است که امید داریم با خواندن این شعر، تواضع کند و برگردد. لذا وحشی بافقی در پرده اول شعر، گلایه‌اش از معشوق را بیان می‌کند. در پرده دوم سخن مصلحت‌دانان را می‌آورد و در پرده آخر دوباره ابراز محبتی به معشوق می‌کند و سر نخی می‌دهد تا راه باز بماند.

دلالتی مبنی بر جنسیت معشوق وجود ندارد و اصلا مهم هم نیست این مساله. ای بسا اصلا کل شعر در عشق به پرنده‌ای یا جنی باشد(تا تو چه بینی در این آینه)!!!!! این مطلب ابدا موضوعیت ندارد الا برای جنسیت زدگان!

1402/09/30 14:11
حسین شیردل

مگر این شعر و شعر «ای گل تازه» مخمس نیستند؟ چرا در ترکیب‌بند آمده‌اند؟

1402/11/22 15:01
حمید ادیبی

سلام خدمت همه عزیزان گرامی

اگر مشابه این اشعار (شرح پریشانی و ای گل تازه) از شاعران قدیمی و یا حتی معاصر به من معرفی کنید خیلی ممنون میشم. با سپاس

1402/11/27 14:01
m.s.i

از شعرای خودم:

با تو از این عشق صدبار پیر شدم
سر به بالین نهادم به تقدیر نیست شدم
نظری بر ماسلف عمر فکندم دیدم
خریت به خرد خویش فکندم شیر شدم
کاش ز رهی دگر از عشق شروع میکردم
به جای پنجره از در  ورود میکردم
کاش دوباره عشق بجوش می آمد
روح رنجور من از جسم برون می آمد
خفقان خفته سیال بشر فرو می آمد
از پس عقل عشق پاک جلو می آمد
زپس مرگ دانم چه کنم در زندگیم
معصوم بدارم آن روح پاک زندگیم
هان تو ای خواننده این جفنگ بی معنی
گوش گیر نشوی چو من دچار بی وزنی

1403/01/21 15:03
حبیب حسین تبار

سلام خدمت استاد گرامی

ویرگول های توی ابیات با نسخه اصلی مطابقت دارد؟؟؟

آخه احساس می کنم خیلی از ویرگول ها در جای مناسب خودش نیست

لطفاً بی ادبی بنده رو ببخشید

1403/05/22 08:07
زهره بیگی

عرض ادب و احترام خدمت تمام دوستان 

من الان 46 ساله م هست ... دیوان وحشی بافقی رو وقتی 19 ساله م بود از دخترعموم هدیه گرفتم 

این شعر اون زمان برام بسیار جذاب و گیرا بود و تقریبا هر روز میخوندمش ... بیشتر ابیاتش و حفظ شده بودم 

خیلی دلم می گرفت و با خوندن این شعر اشک تو چشمام حلقه می زد ... الان هم گاهی با خودم این شعر زیبا و پر از حس رو زمزمه می کنم ... اینکه دیگران هم می خونند و نظراتشون رو می نویسند به آدم حس خوب و آرومی رو انتقال میده ...

 

1403/05/04 17:08
سُنباد

دیشب اندوه بر دلم بود این شعر رو نوشتم و برای دوستم مصیب فرستادم:

دلمان خون شده ای دوست، کجایی ای دوست

چهره دلگیر و تبه رو ست ،کجایی ای دوست

روزگار سگی و گرگ و دلم بی چوپان

روحیه گر بشود شاد خدایی جادوست

روح آرامش و اعصاب سکوتی خواهد

تن به روی دو سه صد فتنه بد رو در روست

یاد ایام جوانی که تباهش کردیم

در کنار گرگ های لجن پشمی پوست

شادی انگار رود پیش خدایش اما

نگرانم من از این ابرِ غمِ نامحسوس

من ندانم که کجایم به کجا خواهم رفت

بعد از این فکر مشوش، سرِ چون اقیانوس

علی قاسمی گرمشتی