گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۳۴ - در ستایش بکتاش بیگ حکمران کرمان

از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان
که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان
ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد
به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت
صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
میان بچه شیر و گوزن است آنقدر الفت
که بی هم مادران را شیر نستانند از پستان
به راه ره زنان سدی کشیده تیغ انصافش
که نتواند زدن راه کسی غارتگر شیطان
صبا را گر بیاموزند محکم کاری حفظش
بدارد موج را بر آب چون آجیده بر سوهان
نموداری پدید آورد گیتی از دل و طبعش
یکی شد معنی معدن یکی شد صورت عمان
مگر با جود او انداخت دریا پنجه در پنجه
وگرنه پوست از بهر چه رفت از پنجه مرجان
بود مزدور دست با ذلش خورشید از این معنی
که در می‌پرورد در بحر و زر می آکند در کان
به جرم چین ابرویی زند مریخ را گردن
در آن ایوان که دارد قهرمان قهر او دیوان
قبایی کش برید ایزد به قد عهد اقبالش
ازل آراستش جیب و ابد می‌دوزدش دامان
زهی قدر ترا بالای اختر دامن خیمه
زهی رای تو را خورشید انور شمسه ایوان
اگر خورشید رایت دانه را نشو و نما بخشد
شود بر خوشه پروین زمین کشته دهقان
ضمیرت گر بر افروزد چراغ مردم دیده
نماند در فروغ روی او از خویشتن پنهان
دل خصمت که نگشاید، شدی گر فی المثل آهن
تقاضای سرشتش ساختی قفل در زندان
خدنگ قهر پرکش کرده و شمشیر کین بسته
چو خصم واژگون بخت تو آید بر سر میدان
به انداز میانش تیغ بگشاید نیام ازهم
به قصد جانش از سوفار سر بیرون کند پیکان
در آن میدان که صف بندند گردان دغا پیشه
اجل از جا جهاند رخش و پیش صف دهد جولان
شود روی زمین از مرد همچون عرصهٔ محشر
بود سطح هوا از گرد همچون نامهٔ عصیان
چنان گردی کز آن گر مایه باشد شام دوران را
نیارد برد روز وصل ظلمت از شب هجران
ز بس نوک سنان سرکشان بر چرخ پیوندد
نماند در میان اختران یک چشم بی‌مژگان
زند سد نیش بر یک جای سد چوبین بدن افعی
نهد از طوق بر یک حلق اسد ابریشمین ثعبان
به بالا رفتن و زیر آمدن شمشیر بشکافد
هم از شیر فلک سینه هم از گاو زمین کوهان
همه روی هوا را نیزه خونین فرو گیرد
ز بس کز تیغ شیران را زند خون از رگ شریان
گر اسبان سبکرو را نباشد در هوا پویه
زمین در آب گم گردد ز ثقل جوشن و خفتان
جهانی از زمین آن بادپای برق سرعت را
که برق و باد را پیشی دهد در پویه سد میدان
ز خاکش مایه هر چار عنصر در سکون اما
شود آتش به هنگام شتابش اصل چار ارکان
خلاف مذهب جمهور اگر شخصی سخن راند
عدو را از شمار گام او ثابت کند پایان
اگر باشد بر اجزای زمانش راه آمد شد
خبر ز انجام کار آوردنش کاری بود آسان
به پای او اگر آفاق پیماید عجب نبود
به شرق و غرب اگر حاضر شود یک شخص دریک آن
کند کاری که وقتی کشتی نوح نبی کرده
چو در صحرای کین از خون دشمن سرکند توفان
نشان دست و پای او به وقت حملهٔ دشمن
یکی در اول ایران یکی در آخر توران
برآری از نیام قهر شمشیری که در آتش
برآرد غسل هر جان کز لباس تن شود عریان
ز آبش قطره‌ای گر در زلال زندگی افتد
سرا پا زخم گیرد ماهی اندر چشمه حیوان
به هر جانب که آری حمله بگریزد سراسیمه
ز سویی جان بی پیکر ز سویی پیکر بی جان
هژبر تیغ زن ضیغم شکار اژدها حمله
که بر شیر از تب خوفش بود هر شب شب هجران
ز یک سو از تو غوغای قیامت و ز دگر جانب
جهان پرشور و محشر از نهیب سرور دوران
جان مکرمت بگتاش بیگ عادل به اذل
که ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان
چو بگشاید خدنگ قهر و راند تیغ کین گردد
از این یک رخنه اندر سنگ وزان یک رخنه در سندان
در آن ایوان که باشد قابض ارواح بر مسند
کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
حسام قهر او را مرگ روز کین بگنجاند
جهان اندر جهان جان در میان قبضه و یلمان
چو راه کهکشان گیرد دخان آتش قهرش
سحابی گسترد در بحر کش اخگر بود باران
نمی‌آیند بی هم بر سر کین بسته پنداری
سر شمشیر او با پای مرگ ناگهان پیمان
کمان و تیر را نادیدهٔ مثلش کارفرمایی
از آن وقتی که ریط ترکش افتاده‌ست با قربان
ز تیغش هر دهن کز پیکر دشمن پدید آید
نهد در وی ز پیکان پیاپی رشته دندان
بدینسان صف شکافی همعنان صف دری چون تو
صف دشمن اگر کوه است با هامون شود یکسان
معاون گر سپاه روم و چین باشد مخالف را
نه از اتباع ایشان زنده بگذاری نه از اعوان
به تیغ انتقام آن سرکه از گردن بیندازی
سر قیصر بود ک ویزیش از گردن خاقان
رعیت پرورا فرماندها خوشوقت آن کشور
که چون عدل تو در وی قهرمانی می‌دهد فرمان
بود از آشیان جغد ره در خانه عنقا
در آن بوم و بری کش دارد انصاف تو آبادان
بهار عدل تو دارالامان را ساخت بستانی
که شد گلهای خلد از رشک او داغ دل رضوان
به نام ایزد چه بستانی در او سد گلبن دولت
ز هر گلبن هزاران غنچه فرمان وی خندان
به حق خود عمل فرمای یعنی بگذران از وی
اگر وحشی به گستاخی صفیری زد در این میدان
الا تا مملکت بی سلطنت باشد تن بی سر
الا تا سلطنت بی عدل باشد پیکر بی جان
به تدبیر تو بادا عقل چون جان از خرد خرم
به انصاف تو بادا ملک چون پیکر به جان نازان
به امر و نهی گیتی آنچه گویی و آنچه فرمایی
خرد را واجب التعظیم و جان را واجب الاذعان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از آنرو شد به آبادی بدل ویرانی کرمان
که دارد بانیی چون عدل نواب ولی سلطان
هوش مصنوعی: بدل ویرانی کرمان به آبادی آن به این دلیل است که سرپرست و صاحب‌نظرانی چون ولی سلطان، عدالت را در آنجا برقرار کرده‌اند.
ز برج عدلش ار خورشید بر باغ جهان تابد
به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان
هوش مصنوعی: اگر از برج عدالتش خورشید بر باغ کائنات بتابد، گل‌کار در فصل‌های سرد مثل بهمن و آبان هم گل‌ها را به بازار می‌آورد.
فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت
صدای نغمهٔ سور است و آواز نی چوپان
هوش مصنوعی: اگر گرگ و میش در هم بیفتند، در آن زمان صدای شاد و خوشی به گوش می‌رسد و صدای نی چوپان نیز به گوش می‌رسد.
میان بچه شیر و گوزن است آنقدر الفت
که بی هم مادران را شیر نستانند از پستان
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که بین بچه شیر و گوزن رابطه‌ای عمیق و نزدیک وجود دارد. این وابستگی به‌قدری قوی است که حتی مادرانشان نمی‌توانند آن را از یکدیگر جدا کنند یا از محبت‌های یکدیگر بکاهند. این به نوعی به قدرت پیوندهای عاطفی اشاره دارد.
به راه ره زنان سدی کشیده تیغ انصافش
که نتواند زدن راه کسی غارتگر شیطان
هوش مصنوعی: در مسیر مسافران، تیغ عدل او مانع شده تا هیچ غارتگر شیطانی نتواند به کسی آسیب برساند.
صبا را گر بیاموزند محکم کاری حفظش
بدارد موج را بر آب چون آجیده بر سوهان
هوش مصنوعی: اگر به باد یاد بدهند که با دقت رفتار کند، او هم مانند موجی که روی آب می‌رقصد، می‌تواند به خوبی و با احتیاط حرکت کند.
نموداری پدید آورد گیتی از دل و طبعش
یکی شد معنی معدن یکی شد صورت عمان
هوش مصنوعی: جهان به وسیله دل و طبیعتش تصویری را شکل داد و به نوعی معنای معدن و شکل عمان به یکدیگر پیوند خوردند.
مگر با جود او انداخت دریا پنجه در پنجه
وگرنه پوست از بهر چه رفت از پنجه مرجان
هوش مصنوعی: به جز لطف و کرم او، دریا چگونه می‌تواند با دست‌هایش به هم گره بخورد؟ وگرنه مرجان چرا باید پوست خود را از دست بدهد؟
بود مزدور دست با ذلش خورشید از این معنی
که در می‌پرورد در بحر و زر می آکند در کان
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که مزدور (فردی که برای دیگران کار می‌کند) با ذلت خود، همچون خورشید، معنای خاصی را درک می‌کند. این اشاره به این دارد که در هنگام نوشیدن شراب، دریا و طلا، به یک نوع غنای معنوی و مادی دست پیدا می‌کند.
به جرم چین ابرویی زند مریخ را گردن
در آن ایوان که دارد قهرمان قهر او دیوان
هوش مصنوعی: به خاطر جذابیت و زیبایی ابروهای کسی، سیاره مریخ را در جایگاهی خاص قرار می‌دهند و خود را در آن مکانی که قهرمانان در آنجا حضور دارند، اسیر احساسات عشق و شکوه می‌یابند.
قبایی کش برید ایزد به قد عهد اقبالش
ازل آراستش جیب و ابد می‌دوزدش دامان
هوش مصنوعی: خداوند با جلال و زیبایی خود، به او لباس و ظاهری دلربا و با ارزش بخشیده است. او به گونه‌ای است که از آغاز هستی، به او نعمت‌های فراوان عطا کرده و در عین حال، او را به نسبت ابدیت در مقام بلند و کرامتی قرار داده است.
زهی قدر ترا بالای اختر دامن خیمه
زهی رای تو را خورشید انور شمسه ایوان
هوش مصنوعی: وای بر تو که همچون ستاره‌ای در بالای آسمان، با ارزش و گرانبها هستی. ای نظر تو همچون آفتاب تابان، نورانی و درخشان است.
اگر خورشید رایت دانه را نشو و نما بخشد
شود بر خوشه پروین زمین کشته دهقان
هوش مصنوعی: اگر خورشید به گیاه دانه کمک کند که رشد کند، در این صورت خوشه‌های خوشمزه‌ای در زمین به دست کشاورز خواهد آمد.
ضمیرت گر بر افروزد چراغ مردم دیده
نماند در فروغ روی او از خویشتن پنهان
هوش مصنوعی: اگر وجدت و احساساتت روشن شود، دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند زیبایی‌های او را ببیند، چون نور او آنقدر درخشان است که تو را از خودت هم دور می‌کند.
دل خصمت که نگشاید، شدی گر فی المثل آهن
تقاضای سرشتش ساختی قفل در زندان
هوش مصنوعی: اگر دل دشمن تو نرم نشود، مانند این است که با آهن و قفل در زندان مواجه شده‌ای، چون سرشتش به اینگونه است.
خدنگ قهر پرکش کرده و شمشیر کین بسته
چو خصم واژگون بخت تو آید بر سر میدان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر یک نبرد و تنش اشاره شده است. به نظر می‌رسد که فردی که مورد بی‌عدالتی قرار گرفته، با وجود سختی‌ها و چالش‌هایش، آماده است تا با دشمنان خود روبرو شود. او احساس می‌کند که به رغم شرایط ناخوشایند، باید در میدان مبارزه حاضر شود و آماده دفاع از خودش باشد. این بیت به نوعی به مقابله با مشکلات و چالش‌ها و نیاز به شجاعت در مواجهه با آنها اشاره دارد.
به انداز میانش تیغ بگشاید نیام ازهم
به قصد جانش از سوفار سر بیرون کند پیکان
هوش مصنوعی: اگر در دل کسی عشق و محبت وجود داشته باشد، ممکن است به خاطر آن عشق، دلش به شدت بی‌تاب شود و به اندازه‌ی عمیق‌ترین احساساتش، خودش را در خطر قرار دهد. این احساس می‌تواند باعث شود که فرد حاضر باشد جان خود را فدای آن عشق کند، مانند تیر کمان که برای رسیدن به هدفش با شدت پرتاب می‌شود.
در آن میدان که صف بندند گردان دغا پیشه
اجل از جا جهاند رخش و پیش صف دهد جولان
هوش مصنوعی: در آن میدان که مردم صف می‌کشند، گردان دغل‌کار و شوم، زندگی وقت می‌زند و بر خلاف سایرین، رخش جهان را به جلو می‌برد و نمایش می‌دهد.
شود روی زمین از مرد همچون عرصهٔ محشر
بود سطح هوا از گرد همچون نامهٔ عصیان
هوش مصنوعی: زمانی که مرد بر روی زمین حاضر شود، مثل روز قیامت می‌شود و آسمان پر از غبار است، گویی که نامه‌ای از عصیان و نافرمانی در آسمان نوشته شده است.
چنان گردی کز آن گر مایه باشد شام دوران را
نیارد برد روز وصل ظلمت از شب هجران
هوش مصنوعی: اگر گردی به وجود آید که به‌راستی از آن مایه باشد، شبی که در آن انتظار وصال وجود دارد، نمی‌تواند ظلمت شب جدایی را از بین ببرد.
ز بس نوک سنان سرکشان بر چرخ پیوندد
نماند در میان اختران یک چشم بی‌مژگان
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن تیرگی‌ها و سرکشی‌ها، در آسمان دیگر هیچ ستاره‌ای بدون مژگان باقی نمانده است.
زند سد نیش بر یک جای سد چوبین بدن افعی
نهد از طوق بر یک حلق اسد ابریشمین ثعبان
هوش مصنوعی: زود و سریع به چنگال و قدرتی اشاره می‌شود که در آن، یک صدای نیش‌دار و خطرناک وجود دارد. این خصلت، به نوعی قدرت و تسلط بر دیگران را نشان می‌دهد، به‌ویژه در مقایسه با یک طوق از مواد نرم و لطیف که بر دور یک موجود قوی و خطرناک مانند شیر پیچیده شده است. این تصویر، تضاد میان قدرت و ظرافت را به‌خوبی ترسیم می‌کند.
به بالا رفتن و زیر آمدن شمشیر بشکافد
هم از شیر فلک سینه هم از گاو زمین کوهان
هوش مصنوعی: این بیت به وضعیتی اشاره دارد که در آن، شمشیر با قدرت و شدت فوق‌العاده‌ای حرکت می‌کند و در نتیجه، هم از آسمان و هم از زمین دود و غبار برمی‌خیزد. به نوعی، به عظمت و اثرگذاری این عمل بر محیط اطراف و جهان اشاره می‌کند.
همه روی هوا را نیزه خونین فرو گیرد
ز بس کز تیغ شیران را زند خون از رگ شریان
هوش مصنوعی: تمام آسمان را نیزه‌ای خونین پر می‌کند، به‌طوری که خون از رگ‌های شیران به خاطر ضربات تیز آنها جاری می‌شود.
گر اسبان سبکرو را نباشد در هوا پویه
زمین در آب گم گردد ز ثقل جوشن و خفتان
هوش مصنوعی: اگر اسب‌های سبک‌قدم نتوانند در آسمان پرواز کنند، زمین در آب غرق خواهد شد به خاطر وزن زیاد زره و لباس جنگی.
جهانی از زمین آن بادپای برق سرعت را
که برق و باد را پیشی دهد در پویه سد میدان
هوش مصنوعی: دنیا به مانند یک زمین است که به واسطه سرعتی شگرف، برقی و بادی را که می‌خواهند در حرکت خود پیشی بگیرند، تحت تأثیر قرار می‌دهد.
ز خاکش مایه هر چار عنصر در سکون اما
شود آتش به هنگام شتابش اصل چار ارکان
هوش مصنوعی: از خاک او، هر چهار عنصر به آرامی نشأت می‌گیرند، اما زمانی که سرعت می‌گیرد، آتش می‌شود و اساس چهار رکن را به وجود می‌آورد.
خلاف مذهب جمهور اگر شخصی سخن راند
عدو را از شمار گام او ثابت کند پایان
هوش مصنوعی: اگر کسی برخلاف نظر عمومی سخن بگوید، نشان می‌دهد که دشمن او را به شمار می‌آورد و در نهایت به خودی خود به خطر می‌افتد.
اگر باشد بر اجزای زمانش راه آمد شد
خبر ز انجام کار آوردنش کاری بود آسان
هوش مصنوعی: اگر بر اجزای زمان نفوذ کند و به راهی که می‌خواهد برسد، خبر از پایان کار می‌آورد و انجام آن کار برایش راحت خواهد بود.
به پای او اگر آفاق پیماید عجب نبود
به شرق و غرب اگر حاضر شود یک شخص دریک آن
هوش مصنوعی: اگر کسی به خاطر محبوبش تمام جهان را بپیماید، چیز عجیبی نیست؛ چرا که اگر شخصی در یک لحظه در شرق و غرب حاضر شود، سنت اوست.
کند کاری که وقتی کشتی نوح نبی کرده
چو در صحرای کین از خون دشمن سرکند توفان
هوش مصنوعی: کسی که در زمان سختی و جنگ، به تلاش و زحمت می‌پردازد، مانند نوح نبی است که در زمان طوفان، کشتی‌اش را ساخته و نجات داده است. این فرد در میدان جنگ نیز با شجاعت و قدرت، به مقابله با دشمنان می‌پردازد، حتی اگر آن میدان پر از خون و کینه باشد.
نشان دست و پای او به وقت حملهٔ دشمن
یکی در اول ایران یکی در آخر توران
هوش مصنوعی: دست و پای او در هنگام حمله به دشمن، یکی در ابتدای سرزمین ایران و دیگری در انتهای سرزمین توران قرار دارد.
برآری از نیام قهر شمشیری که در آتش
برآرد غسل هر جان کز لباس تن شود عریان
هوش مصنوعی: تو با قهری که در دلت نهفته، شمشیری را از نیام بیرون می‌آوری که می‌تواند هر روحی را پاک کند، به‌ویژه آن‌هایی که از لباس تن خود脱 شده‌اند و عریان می‌شوند.
ز آبش قطره‌ای گر در زلال زندگی افتد
سرا پا زخم گیرد ماهی اندر چشمه حیوان
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از آب در آب زلال زندگی بیفتد، ماهی که در چشمه زندگی می‌کند، تمام وجودش را زخم‌دار می‌کند.
به هر جانب که آری حمله بگریزد سراسیمه
ز سویی جان بی پیکر ز سویی پیکر بی جان
هوش مصنوعی: به هر طرف که بروی، وحشت‌زده فرار می‌کند؛ از سمت دیگر، جان بدون شکل و از سمتی دیگر، شکل بدون جان.
هژبر تیغ زن ضیغم شکار اژدها حمله
که بر شیر از تب خوفش بود هر شب شب هجران
هوش مصنوعی: هژبر، که به معنای شیر است، با قدرت و شجاعت به شکار اژدها می‌پردازد. در این جنگ، ترس و وحشتی که از جدایی شبانه‌اش دارد، باعث می‌شود که هر شب در تلاش باشد تا بر این چالش غلبه کند.
ز یک سو از تو غوغای قیامت و ز دگر جانب
جهان پرشور و محشر از نهیب سرور دوران
هوش مصنوعی: از یک سو صدای هیاهوی روز قیامت به گوش می‌رسد و از سوی دیگر، جهان مملو از شور و هیجان است که نشان‌دهنده‌ی عظمت و شگفتی دوران است.
جان مکرمت بگتاش بیگ عادل به اذل
که ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان
هوش مصنوعی: چشم‌نوازی و بزرگواری تو، ای بزرگمرد عادل، در نهایت است که ذات تو منبع عدالت است و روح تو نمایانگر نیکی و احسان.
چو بگشاید خدنگ قهر و راند تیغ کین گردد
از این یک رخنه اندر سنگ وزان یک رخنه در سندان
هوش مصنوعی: وقتی که تیر قهری به پرواز درمی‌آید و شمشیر کینه به کار گرفته می‌شود، این باعث می‌شود که بین دو چیز که به طور سخت و محکم به هم چسبیده‌اند، شکاف و رخنه‌ای ایجاد شود. این شکاف، نشان‌دهنده‌ی تاثیرات مخرب و از هم پاشیدگی است.
در آن ایوان که باشد قابض ارواح بر مسند
کمان او بود حاجب سنان او بود دربان
هوش مصنوعی: در آن مکانی که روح‌ها در دست شخصی خاص قرار دارند، خود آن فرد مانند یک نگهبان و نگهبان دروازه است و همچون کسی که تیرکمان در دست دارد، به نوعی قدرت و نفوذ دارد.
حسام قهر او را مرگ روز کین بگنجاند
جهان اندر جهان جان در میان قبضه و یلمان
هوش مصنوعی: حسام در روز نبرد به او حمله کرد و زهر قهرش، جهان را در خود گنجاند و جانش را در میان قبضه شمشیر و دستش محبوس کرد.
چو راه کهکشان گیرد دخان آتش قهرش
سحابی گسترد در بحر کش اخگر بود باران
هوش مصنوعی: وقتی که آتش خشمش به شکل دود در می‌آید، مانند سحابی در کهکشان گسترش می‌یابد و شعله‌های خشمش همچون بارانی در دریا پراکنده می‌شود.
نمی‌آیند بی هم بر سر کین بسته پنداری
سر شمشیر او با پای مرگ ناگهان پیمان
هوش مصنوعی: آنها به تنهایی برای انتقام نمی‌آیند، بلکه همواره آماده‌اند. گویی که شمشیر او به پای مرگ ناگهان به توافق می‌رسد.
کمان و تیر را نادیدهٔ مثلش کارفرمایی
از آن وقتی که ریط ترکش افتاده‌ست با قربان
هوش مصنوعی: کمان و تیر را نادیده بگیر، چون طرز کار اینها به کسی است که وقتی تیرک را از دست می‌اندازد، به قربانی نزدیک می‌شود.
ز تیغش هر دهن کز پیکر دشمن پدید آید
نهد در وی ز پیکان پیاپی رشته دندان
هوش مصنوعی: هر کسی که از تیر و تیغِ او زخم خورده، به شدت آسیب می‌بیند و در واقع دندان‌هایش مثل پیکانی پیوسته به او می‌رسد.
بدینسان صف شکافی همعنان صف دری چون تو
صف دشمن اگر کوه است با هامون شود یکسان
هوش مصنوعی: به این ترتیب، اگر صف دشمنی مانند کوه باشد، با وجود تو، معنای آن به سطح هامون (چمنزار) می‌رسد و به یک شکل درمی‌آید.
معاون گر سپاه روم و چین باشد مخالف را
نه از اتباع ایشان زنده بگذاری نه از اعوان
هوش مصنوعی: اگر رئیس سپاه روم و چین نیز باشد، تو نمی‌توانی اجازه بدهی هیچ‌کدام از دشمنان را زنده بگذاری، نه از پیروان آن‌ها و نه از همراهنشان.
به تیغ انتقام آن سرکه از گردن بیندازی
سر قیصر بود ک ویزیش از گردن خاقان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال انتقام هستی، باید با قدرت و جدیت عمل کنی. حتی اگر به نظر برسد که دشمنان به راحتی به هدف خود می‌رسند، با اراده و استقامت می‌توانند شکست بخورند.
رعیت پرورا فرماندها خوشوقت آن کشور
که چون عدل تو در وی قهرمانی می‌دهد فرمان
هوش مصنوعی: مردم‌دار و حاکم خوشبختی است کشوری که در آن، به خاطر عدالت تو، قهرمانانی ظهور می‌کنند و قدرت را بر عهده می‌گیرند.
بود از آشیان جغد ره در خانه عنقا
در آن بوم و بری کش دارد انصاف تو آبادان
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده می‌شود که جغدی که در خانه خود نشسته است، نشانی از زندگی و سکونت خود دارد. اما در همین حال، به کلام یا نشانه‌ای از خانه‌ دیگری که پرنده‌ای افسانه‌ای و زیبا به نام عنقا در آن جا دارد، اشاره می‌شود. زندگی و آبادانی برای کسی که انصاف و عدالت را در نظر بگیرد، تضمین شده است.
بهار عدل تو دارالامان را ساخت بستانی
که شد گلهای خلد از رشک او داغ دل رضوان
هوش مصنوعی: بهار و فصل نویدبخش عدالت تو، مکانی امن و دلپذیر ایجاد کرد، که در آن گل‌های بهشتی از زیبایی و شگفتی‌اش، دل رضوان را نیز حسود کرده است.
به نام ایزد چه بستانی در او سد گلبن دولت
ز هر گلبن هزاران غنچه فرمان وی خندان
هوش مصنوعی: به نام خداوند، چه چیزهایی از او می‌گیریم؟ در آنجا از هر گل، هزاران جوانه و شکوفه می‌روید که فرمان او همیشه شاداب و خندان است.
به حق خود عمل فرمای یعنی بگذران از وی
اگر وحشی به گستاخی صفیری زد در این میدان
هوش مصنوعی: به حق خود عمل کن، یعنی اگر کسی با جسارت در این میدان نوشیدنی‌اش را ریخت، از او بگذر.
الا تا مملکت بی سلطنت باشد تن بی سر
الا تا سلطنت بی عدل باشد پیکر بی جان
هوش مصنوعی: مملکت بدون فرمانروایی مانند بدنی است که سر نداشته باشد، و در عین حال، اگر حکومت بدون انصاف و عدالت باشد، آن بدن همچون جانی بی‌روح خواهد بود.
به تدبیر تو بادا عقل چون جان از خرد خرم
به انصاف تو بادا ملک چون پیکر به جان نازان
هوش مصنوعی: با تدبیر تو، عقل شاداب و زنده می‌شود و زندگی و روح آن به خوشی و انصاف تو بستگی دارد. همچنین، سرزمین و حکومت هم مانند پیکری است که به جان وابسته است و نیاز به زیبایی و محبت دارد.
به امر و نهی گیتی آنچه گویی و آنچه فرمایی
خرد را واجب التعظیم و جان را واجب الاذعان
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی بگویی یا دستوری بدهی، خرد را باید احترام گذاشت و جان را باید تسلیم کرد.