گنجور

بخش ۵۴ - صفت مَدارِس

دیدم چو صفای این مدارس
افتاد رهم سویِ مدارس
آنجا که همیشه باد آباد
سوی فقها گذارم افتاد
دیدم که دُر کلام می سُفت
وعظی پی خاص و عام می گفت
کز عشوه ی نو خطان چون ماه
از راه مرو میفت در چاه
چون سطرِ کتاب چند ازین سور
در تن باشد رکت صف مور
مشغولی خَطّ نفس صرعست
اِنکشت زیاد دست شرعست
کامی که بُوَد ز زن بجوئید
ار خوش پسران سخن نگویید
آن سو نکنید زین ره آهنگ
اندیشه کنید ازین ره تنگ
این دختر رز که گل نگار است
در حکم زنان حیض دار است
معشوقِ قمار سخت بد خوست
با خلق چو کعبتین شش روست
حرفی که ز کذبش آب و تابست
چون طایر آشیان خرابست
در هیچ ضمیر مسکنش نیست
در کاخ دلی نشیمنش نیست
زین وعظ چو مستفید گشتم
رندانه از آن مکان گذشتم
فیض دگرم نصیب گردید
علم ادبم ادیب گردید
معشوقِ قمار سخت بد خوست
با خلق چو کعبتین شش روست
حرفی که ز کذبش آب و تابست
چون طایر آشیان خرابست
در هیچ ضمیر مسکنش نیست
در کاخ دلی نشیمنش نیست
زین وعظ چو مستفید گشتم
رندانه از آن مکان گذشتم
فیض دگرم نصیب گردید
علم ادبم ادیب گردید
آخوند دُر کلام می سفت
فصلی ز حدیث وصل می گفت
گفتم درِ وصلِ عیش اگر هست
آن از متعلقات فَعلَست
این عشق خزان بار و برگست
یا آنکه کنایه ای ز مرگست
دارم دلکی ز مرگ مشعوف
چون، محکومُ علیه، محذوف
حسرت که لبم نموده پاره
از بوسه ی اوست استعاره
نتوان به کنایه کرد تصریح
این گریه من بسست ترشیح
یکبار ندیده ام درین تیه
ماهی چو رخش بچشم تشبیه
بی دوست ز دوزخم نشانه
جامع ... است در میانه
من تشنه کلام تست چون آب
ایجاز مکن بوقت اطناب
سرّ دل من دُرِّ نَسُفته است
این حرف نگفتنی نگفته است
بویی که درین سخن ز راز است
چون نصب قرینه ی مجاز است
جان من و درد دوست با هم
گردیده یکی چو حرف مدغم
بر دل که شد است محو جانان
هجران و وصال هست یکسان
باکیم ز روز هجر و شب نِی
بی تغییرم چو اسم مَبنِی
در عشق ز ناز و عشوه ی او
دانم پس از این چه می دهد رو
آینده مضارعیست مجزوم
بر من چو گذشته هست معلوم
ز آن روز که دوستیست کارم
با خلق ز بس که سازگارم
باشد از من بنای تألیف
همچون مصدر بوقت تصریف
چون دل، دادِ سخنوری داد
سوی متکلمین شدم شاد
گاهی تصریح و گه به تعریض
گفتند سخن ز جبر و تفویض
من هم رفتم ازین فسانه
چون حد وسط در آن میانه
در مجلسشان دلم گُهر سُفت
با تفویضی سخن چنین گفت
نیکو نبود فتادن ای خام
زین بس، رفتن، ز آن سوی بام
ما بسته ی عشق یار خویشیم
مجبور به اختیار خویشیم
زان قوم چو آمدم به خود باز
با منطقیان شدم سخن ساز
چون دُر که سفر کند ز عمّان
افتاد گذار من به میزان
جُستند چو از سر عنایت
از منطق عاشقان حکایت
گفتم حرفی که دل شمارد
هر چند نتیجه ای ندارد
صُغرای آن طفلِ سرو قامت
باشد کبرای آن قیامت
این هر دو به نزد صاحب دید
آشوب جهان نتیجه بخشید
هر چند که دیده ها دَویده
زین سان شکلی دگر ندیده
از عاشق آن نگار جانی
دور است قیاس اقترانی
دل پروانه است و یار شمعست
این دوری ما ز منع جمع است
نتوان به شب فراق آن ماه
خالی بودن ز اشک و از آه
بحث از منطق چو گشت کوتاه
افتاد به باغ حکمتم راه
رفتیم در آن مکان خرسند
با مشّایی سراسری چند
گفتیم سخن نهان و پیدا
از جسم و ز صورت و هیولی
از جوهر فرد کرد چون یاد
سرِّ دهنش بیادم افتاد
چون حرف ز خط جوهری گفت
دل از غم آن میان بر آشفت
گفتم آن به، که نفس مرتاض
دایم کند از جواهر اعراض
زین پس زشتست اگر کنی سر
یک حرف ازین مقوله دیگر
گفتا که دل تو بی ملال است
گفتم "خامش! خلا! محال است"
گفتا که ملال را چه حالست
و آن چیست که نام او ملال است
گفتم چیست شرح این اسم
از قسمت لاتناهی جسم
ره پیش ز کوشش کم تست
این باب فراز سلّم تست
چون حق کلام یافت احقاق
برخورد به من حکیم اشراق
گردید فتیله ی زبانش
روشن چون شمع از بیانش
سر زد زایش صباح اظهار
از نور نخست و نور انوار
گفتم باشد چو شام دیجور
از جهل تو این تعدّد نور
آن لحظه که صبح علم خندید
این جمله یکی شود چو خورشید
هستی از جهل طبع، واهی
با این همه نور در سیاهی
افتاد چو یافت بحث "تقریر"
راهم به مدرّسین تفسیر
گفتم ز برای اهل عرفان
علمی نبود چو علم قرآن
ارباب دل این طریق پویند
زین باب دوای درد جویند
وین رقّاصان، نام صوفی
یا نقطویند یا حروفی
مردان نکنند چون زنان رقص
رقص است ز مرد سر به سر نقص
این قوم ز رقص اختراعی
هستند مؤنث سماعی
بر درگهِ عدل شامل او
از ضعف بود همیشه نیرو
زان سوره ی نَمل را به قرآن
موری بگرفت از سلیمان
هر حرف که با زر است توأم
بر هر سخنی بود مقدم
گردد به تو این حدیث آسان
از اسم سُوَر بلوح قرآن

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیدم چو صفای این مدارس
افتاد رهم سویِ مدارس
هوش مصنوعی: وقتی که زیبایی و پاکی این مدارس را دیدم، به سمت آن‌ها حرکت کردم.
آنجا که همیشه باد آباد
سوی فقها گذارم افتاد
هوش مصنوعی: در جایی که همیشه باد بهاری وزیده و زندگی امیدبخش است، به سمت فقها و دانشمندان راهی پیدا می‌کنم.
دیدم که دُر کلام می سُفت
وعظی پی خاص و عام می گفت
هوش مصنوعی: دیدم که شخصی با مهارت و زیبایی کلامش، در جمع مردم عادی و خاص، سخنرانی می‌کند و نصیحت‌هایی ارائه می‌دهد.
کز عشوه ی نو خطان چون ماه
از راه مرو میفت در چاه
هوش مصنوعی: از ناز و عشوه‌های تازه‌ات مانند ماه، دور شو تا در دام نروم.
چون سطرِ کتاب چند ازین سور
در تن باشد رکت صف مور
هوش مصنوعی: هر کس که در تن خود عیب‌ها و نقص‌هایی دارد، مانند یک کتاب است که چندین خط از آن با سوراخ‌های بزرگ پر شده باشد. این نقص‌ها باعث می‌شود به زیبایی و یکپارچگی او لطمه بزند.
مشغولی خَطّ نفس صرعست
اِنکشت زیاد دست شرعست
هوش مصنوعی: مشغولی و شوق به کارهای مختلف، گاهی باعث می‌شود که فرد از خود بی‌خود شود و در نهایت، گرفتار مشکلاتی شود که از راه‌های نادرست ناشی می‌شوند.
کامی که بُوَد ز زن بجوئید
ار خوش پسران سخن نگویید
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به خوشی و کامیابی برسد، باید از زنان خوب و با ویژگی‌های مثبت بهره ببرد؛ چون در غیر این صورت، فرزندان او به خوبی و خوشی نخواهند بود.
آن سو نکنید زین ره آهنگ
اندیشه کنید ازین ره تنگ
هوش مصنوعی: به آن سو نروید و در این مسیر، بیشتر به فکر باشید که راه تنگی در پیش دارید.
این دختر رز که گل نگار است
در حکم زنان حیض دار است
هوش مصنوعی: این دختر مانند گلی زیباست، اما در حقیقت او هم از نظر رفتار و احساسات دچار نوسانات و مشکلات خاصی است که مشابه زنان در دوران قاعدگی می‌باشد.
معشوقِ قمار سخت بد خوست
با خلق چو کعبتین شش روست
هوش مصنوعی: معشوقی که به شدت بدخلق و سخت‌گیر است، با مردم مانند کعبتین که شش رو دارند، رفتار می‌کند.
حرفی که ز کذبش آب و تابست
چون طایر آشیان خرابست
هوش مصنوعی: حرفی که دروغ و فریب در آن وجود دارد، مانند پرنده‌ای است که در آشیانه‌ای خراب و ویران زندگی می‌کند.
در هیچ ضمیر مسکنش نیست
در کاخ دلی نشیمنش نیست
هوش مصنوعی: این شخص در هیچ قلبی سکونت ندارد و در دل کسی جایی ندارد.
زین وعظ چو مستفید گشتم
رندانه از آن مکان گذشتم
هوش مصنوعی: از این موعظه بهره‌مند شدم و به طرز زیرکانه‌ای از آن مکان عبور کردم.
فیض دگرم نصیب گردید
علم ادبم ادیب گردید
هوش مصنوعی: من به لطف و بخشش دیگری دست یافتم و دانش و ادب من به مرتبه‌ای بالا و شایسته رسید.
معشوقِ قمار سخت بد خوست
با خلق چو کعبتین شش روست
هوش مصنوعی: محبوب با شخصیت و رفتار بدش، مانند قماربازی است که با دیگران مشکل دارد و رفتار او مانند کعبه‌ای است که شش رو دارد؛ یعنی بسیار متغیر و غیرقابل پیش‌بینی است.
حرفی که ز کذبش آب و تابست
چون طایر آشیان خرابست
هوش مصنوعی: حرفی که دروغ است و زیبا به نظر می‌رسد، مانند پرنده‌ای است که آشیانه‌اش ویران است.
در هیچ ضمیر مسکنش نیست
در کاخ دلی نشیمنش نیست
هوش مصنوعی: هیچ جایی در دل یا ذهن او وجود ندارد؛ او در کاخی از عشق و احساسات جایی ندارد.
زین وعظ چو مستفید گشتم
رندانه از آن مکان گذشتم
هوش مصنوعی: پس از اینکه از این نصیحت بهره‌مند شدم، به طور عاقلانه از آنجا عبور کردم.
فیض دگرم نصیب گردید
علم ادبم ادیب گردید
هوش مصنوعی: من دوباره از نعمت جدیدی بهره‌مند شدم و در نتیجه، علم و ادب من افزایش یافته و به شکلی نیکوتر و آراسته‌تر درآمده است.
آخوند دُر کلام می سفت
فصلی ز حدیث وصل می گفت
هوش مصنوعی: یک عالم دینی با قوت و استحکام سخن می‌گفت و بخشی از داستان پیوند و ارتباط را نقل می‌کرد.
گفتم درِ وصلِ عیش اگر هست
آن از متعلقات فَعلَست
هوش مصنوعی: گفتم اگر به لذت وصال دسترسی وجود دارد، پس آن مربوط به عمل و کار من است.
این عشق خزان بار و برگست
یا آنکه کنایه ای ز مرگست
هوش مصنوعی: این عشق شبیه به پاییز است که در آن، برگ‌ها می‌ریزند و درختان خالی می‌شوند، یا ممکن است اشاره‌ای به مرگ و پایان زندگی داشته باشد.
دارم دلکی ز مرگ مشعوف
چون، محکومُ علیه، محذوف
هوش مصنوعی: در دل خود از مرگ خوشحالم، مانند کسی که به خاطر گناهی منحرف شده است و در نهایت از شرایطش کنار گذاشته شده.
حسرت که لبم نموده پاره
از بوسه ی اوست استعاره
هوش مصنوعی: حسرت من به خاطر این است که لبم به خاطر بوسه‌ای که از او گرفته‌ام، آسیب دیده است.
نتوان به کنایه کرد تصریح
این گریه من بسست ترشیح
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم به زبان کنایه به بیان کنم که این گریه من چه معنایی دارد، چون عمق و شدت آن بیشتر از توصیف‌های ظاهری است.
یکبار ندیده ام درین تیه
ماهی چو رخش بچشم تشبیه
هوش مصنوعی: من هرگز چنین ماهی زیبایی را که به صورت رخشیده و درخشان است، ندیده‌ام.
بی دوست ز دوزخم نشانه
جامع ... است در میانه
هوش مصنوعی: زندگی بدون وجود دوست، مانند نشانه‌ای از درد و رنج است که در وسط یک مکان قرار دارد.
من تشنه کلام تست چون آب
ایجاز مکن بوقت اطناب
هوش مصنوعی: من به سخنان تو بسیار نیازمندم، مانند تشنگی که آب می‌خواهد. لطفاً درالهام کلامت دقت کن و از صحبت‌های طولانی پرهیز کن.
سرّ دل من دُرِّ نَسُفته است
این حرف نگفتنی نگفته است
هوش مصنوعی: راز دل من مانند دُرّهای نایاب است، این سخن ناگفته‌ای است که هنوز بیان نشده.
بویی که درین سخن ز راز است
چون نصب قرینه ی مجاز است
هوش مصنوعی: بویی که در این سخن وجود دارد، مانند نشانه‌ای است که فاش کننده رازهاست.
جان من و درد دوست با هم
گردیده یکی چو حرف مدغم
هوش مصنوعی: زندگی من و غم عشق دوست به هم آمیخته شده، مانند دو حرف که در هم ادغام شده‌اند و از هم جدا نیستند.
بر دل که شد است محو جانان
هجران و وصال هست یکسان
هوش مصنوعی: وقتی دل به محبوب علاقمند می‌شود، جدا شدن و وصل شدن به او برایش فرقی نمی‌کند.
باکیم ز روز هجر و شب نِی
بی تغییرم چو اسم مَبنِی
هوش مصنوعی: در روزهایی که از هم دوریم و شب‌هایی که بی‌صدا می‌گذرد، تغییر خاصی در من ایجاد نمی‌شود، مثل اسمی که هیچ‌گاه تغییر نمی‌کند.
در عشق ز ناز و عشوه ی او
دانم پس از این چه می دهد رو
هوش مصنوعی: من از حالا می‌دانم که در عشق به زیبایی و فریبندگی او چه احساسی دارم.
آینده مضارعیست مجزوم
بر من چو گذشته هست معلوم
هوش مصنوعی: آینده وضعیت خاصی دارد که به طور قطع بر من تاثیر خواهد گذاشت، همانطور که گذشته نیز کاملاً مشخص و معلوم است.
ز آن روز که دوستیست کارم
با خلق ز بس که سازگارم
هوش مصنوعی: از روزی که دوستانی پیدا کردم، ارتباطم با دیگران به حدی خوب و سازگار شده که همه چیز برایم راحت و خوشایند است.
باشد از من بنای تألیف
همچون مصدر بوقت تصریف
هوش مصنوعی: من قصد دارم نوشتن را آغاز کنم، مانند زمانی که کلمات و جملات تغییر شکل می‌دهند و به کار می‌روند.
چون دل، دادِ سخنوری داد
سوی متکلمین شدم شاد
هوش مصنوعی: وقتی که قلبم سخن گفتن را آغاز کرد، به سمت گویندگان رفتم و شاداب شدم.
گاهی تصریح و گه به تعریض
گفتند سخن ز جبر و تفویض
هوش مصنوعی: گاهی به صراحت و گاهی به کنایه درباره موضوع جبر و تفویض سخن گفته می‌شود.
من هم رفتم ازین فسانه
چون حد وسط در آن میانه
هوش مصنوعی: من هم از این داستان خارج شدم، مانند میانه‌روانی که در آنجا قرار دارد.
در مجلسشان دلم گُهر سُفت
با تفویضی سخن چنین گفت
هوش مصنوعی: در محفل آن‌ها، دلم مانند گوهری ارزشمند فشرده شد و با اجازه و اعتماد، چنین سخن گفتم.
نیکو نبود فتادن ای خام
زین بس، رفتن، ز آن سوی بام
هوش مصنوعی: خوب نیست که تو، ای ناچیز، به این راحتی بیفتی. بهتر است بروی و از آن طرف بام استفاده کنی.
ما بسته ی عشق یار خویشیم
مجبور به اختیار خویشیم
هوش مصنوعی: ما به عشق یار خود وابسته‌ایم و در انتخاب‌های خود وادار به تصمیم‌گیری هستیم.
زان قوم چو آمدم به خود باز
با منطقیان شدم سخن ساز
هوش مصنوعی: وقتی به آن قوم رسیدم، دوباره به خودم آمدم و با کسانی که منطقی و دانشمند بودند، شروع به گفتگو کردم.
چون دُر که سفر کند ز عمّان
افتاد گذار من به میزان
هوش مصنوعی: مانند مرواریدی که از عمان به سفر می‌رود، من هم به سرزمین میزان رسیدم.
جُستند چو از سر عنایت
از منطق عاشقان حکایت
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر محبت و لطفی که بر من داشتند، داستان‌های دل‌انگیزی را جستجو کردند.
گفتم حرفی که دل شمارد
هر چند نتیجه ای ندارد
هوش مصنوعی: به کسی گفتم که احساسات و افکارش را مهم بداند، حتی اگر به نتیجه خاصی نرسد.
صُغرای آن طفلِ سرو قامت
باشد کبرای آن قیامت
هوش مصنوعی: این بیت به مقایسه دو چیز می‌پردازد. در آن اشاره شده که شکل و قامت ظاهری یک کودک می‌تواند نشانه‌ی وقوع یک واقعه بزرگ و عظیم باشد. به عبارت دیگر، چیز‌های کوچک و ظاهری گاهی می‌توانند دلالت بر عواقب یا رویدادهای بزرگی داشته باشند که در آینده رخ خواهند داد.
این هر دو به نزد صاحب دید
آشوب جهان نتیجه بخشید
هوش مصنوعی: این دو نفر، با آمدن به نزد صاحب، باعث ایجاد تغییرات و رونق در وضعیت دنیا شدند.
هر چند که دیده ها دَویده
زین سان شکلی دگر ندیده
هوش مصنوعی: با این که چشم‌ها در جستجوی شکل‌هایی تازه هستند، اما هرگز چیزی مانند این را ندیده‌اند.
از عاشق آن نگار جانی
دور است قیاس اقترانی
هوش مصنوعی: عاشق با معشوقش، در حالتی قرار دارد که نمی‌توان او را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد. ارتباط آنها فراتر از هر نوع رابطه معمولی است و بسیار عمیق‌تر و خاص‌تر است.
دل پروانه است و یار شمعست
این دوری ما ز منع جمع است
هوش مصنوعی: دل مثل پروانه‌ای است که به شمع علاقمند است، اما این فاصله و جدایی ما ناشی از منع جمع و دوری از هم است.
نتوان به شب فراق آن ماه
خالی بودن ز اشک و از آه
هوش مصنوعی: در شب جدایی آن معشوق، نمی‌توان به تنهایی از اشک و ناله دور بود.
بحث از منطق چو گشت کوتاه
افتاد به باغ حکمتم راه
هوش مصنوعی: وقتی بحث از منطق به پایان رسید، به باغ حکمت راه پیدا کردم.
رفتیم در آن مکان خرسند
با مشّایی سراسری چند
هوش مصنوعی: به آن مکان خوشحال رفتیم با چند فرد خوش‌حال و شاداب.
گفتیم سخن نهان و پیدا
از جسم و ز صورت و هیولی
هوش مصنوعی: ما گفتیم که در مورد وجود و ماهیت، هم چیزهایی پنهان و هم چیزهایی آشکار از جسم و شکل و ماده وجود دارد.
از جوهر فرد کرد چون یاد
سرِّ دهنش بیادم افتاد
هوش مصنوعی: وقتی یاد خاصیت و جوهر او افتادم، به یاد لذت‌هایی که در دهنش وجود داشت، افتادم.
چون حرف ز خط جوهری گفت
دل از غم آن میان بر آشفت
هوش مصنوعی: وقتی صحبت از خط زیبایی شروع شد، دل من به خاطر غم و اندوه آن موضوع به هم ریخت.
گفتم آن به، که نفس مرتاض
دایم کند از جواهر اعراض
هوش مصنوعی: گفتم بهتر است که نفس فرد زاهد و ریاضت‌کش همیشه از زر و زیور دوری کند و به آنها لسید نرود.
زین پس زشتست اگر کنی سر
یک حرف ازین مقوله دیگر
هوش مصنوعی: از این به بعد اگر بخواهی درباره این موضوع صحبت کنی، نهی شده و زشت است.
گفتا که دل تو بی ملال است
گفتم "خامش! خلا! محال است"
هوش مصنوعی: او گفت که دل تو بی‌غم و آرام است، من پاسخ دادم: "سکوت کن! این فقط یک خیال و امکان‌پذیر نیست."
گفتا که ملال را چه حالست
و آن چیست که نام او ملال است
هوش مصنوعی: گفت: ملال چیست و حال آن چگونه است؟ چه چیزهایی موجب ناراحتی و اندوه می‌شوند؟
گفتم چیست شرح این اسم
از قسمت لاتناهی جسم
هوش مصنوعی: گفتم مفهوم این نام چیست که در ارتباط با بی‌نهایت جسم است؟
ره پیش ز کوشش کم تست
این باب فراز سلّم تست
هوش مصنوعی: مسیر موفقیت به تلاش مستمر وابسته است و این مسیر برای تو حتماً صعودی خواهد بود.
چون حق کلام یافت احقاق
برخورد به من حکیم اشراق
هوش مصنوعی: وقتی حق به زبان آمد و حقیقت آشکار شد، به من خردمند و روشنی بخش رسید.
گردید فتیله ی زبانش
روشن چون شمع از بیانش
هوش مصنوعی: زبان او مانند شمعی روشن و درخشان است که در نتیجه بیانش، نور و روشنی می‌افزاید.
سر زد زایش صباح اظهار
از نور نخست و نور انوار
هوش مصنوعی: طلوع صبح نمایانگر ظهور نخستین نور و درخشندگی‌های دیگر است.
گفتم باشد چو شام دیجور
از جهل تو این تعدّد نور
هوش مصنوعی: گفتم خوب است، اگر شب تاریک و پر از جهل تو باشد، این روشنایی‌های مختلف چه فایده‌ای دارد؟
آن لحظه که صبح علم خندید
این جمله یکی شود چو خورشید
هوش مصنوعی: در آن لحظه که صبح روشن می‌شود، همه چیز مانند خورشید یکی و روشنایی بخش می‌شود.
هستی از جهل طبع، واهی
با این همه نور در سیاهی
هوش مصنوعی: وجود انسان به خاطر نادانی و کج‌فهمی‌اش خالی و بی‌محتواست، با اینکه در میان تاریکی‌ها، نورهایی وجود دارند.
افتاد چو یافت بحث "تقریر"
راهم به مدرّسین تفسیر
هوش مصنوعی: وقتی که صحبت از "تشریح" به میان آمد، بحث نیز شروع شد.
گفتم ز برای اهل عرفان
علمی نبود چو علم قرآن
هوش مصنوعی: گفتم که برای عرفا علم و دانشی وجود ندارد که به پای علم قرآن برسد.
ارباب دل این طریق پویند
زین باب دوای درد جویند
هوش مصنوعی: کسانی که دل در این راه دارند، از این در به دنبال درمان دردهای خود می‌گردند.
وین رقّاصان، نام صوفی
یا نقطویند یا حروفی
هوش مصنوعی: این گروه الکلام و عرفان را به وضوح و با شور و نشاط خاصی می‌رقصند، و نام آنها می‌تواند صوفی، نقطوی یا حروفی باشد.
مردان نکنند چون زنان رقص
رقص است ز مرد سر به سر نقص
هوش مصنوعی: مردان به مانند زنان رقص نمی‌کنند؛ زیرا رقص از مردان ناشی از نقص و کمبود گذشته است.
این قوم ز رقص اختراعی
هستند مؤنث سماعی
هوش مصنوعی: این گروه به نوعی از رقص می‌پردازند که به خاطر خلاقیت و نوآوری خود مشهور شده‌اند و این رقص به صورت طبیعی و برخاسته از جوّ و فضای اطرافشان انجام می‌شود.
بر درگهِ عدل شامل او
از ضعف بود همیشه نیرو
هوش مصنوعی: حضور در درگاه دادگری باعث شده است که او علی‌رغم ضعف‌هایش همیشه قدرت و قوت داشته باشد.
زان سوره ی نَمل را به قرآن
موری بگرفت از سلیمان
هوش مصنوعی: مورچه‌ای که از کلام سلیمان شنید، داستان سوره ی نمل را به یادگار داشت.
هر حرف که با زر است توأم
بر هر سخنی بود مقدم
هوش مصنوعی: هر سخنی که با طلا آراسته شده باشد، بر همه سخن‌ها برتری دارد.
گردد به تو این حدیث آسان
از اسم سُوَر بلوح قرآن
هوش مصنوعی: این روایت به سادگی از نام سوره‌ها در قرآن به تو منتقل می‌شود.