گنجور

شمارهٔ ۳۹

کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق
خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق
مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است
زیرا که درد سر نرساند خمار عشق
سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی
وا شد دلم چو گل ز نسیم بهار عشق
فارغ شود ز دردسر عقل فلسفی
یک جرعه گر کشد ز می خوشگوار عشق
در دامن مراد نبینی گل مراد
بی ترک خواب راحت و بی نیش خار عشق
ای فرخ آن سری که زنندش به تیغ یار
وی خرم آن تنی که کشندش به دار عشق
روزی ندیده تا به کنون چشم روزگار
از دور روزگار به از روزگار عشق
پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار
کآتش زند به خرمن هستی شرار عشق
آن دم مس وجود تو زر می‌شود که تن
در بوته فراق گدازد به نار عشق
هرکس که یافت آگهی از سر عاشقی
وحدت صفت کند سر و جان را نثار عشق

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کردیم عاقبت وطن اندر دیار عشق
خوردیم آب بیخودی از جویبار عشق
هوش مصنوعی: در نهایت، با عشق به وطن دست یافتیم و در دنیای عشق غرق شدیم. از جویبار عشق، به طور نابخودآگاه، آبی نوشیدیم.
مستان عشق را به صبوحی چه حاجت است
زیرا که درد سر نرساند خمار عشق
هوش مصنوعی: عاشقان در پی می و نوشیدن نیستند، زیرا عشق آنقدر شیرین و دلپذیر است که نیازی به خمار و مستی ندارد. عشق خودش کافیست و دردی که از آن ناشی می‌شود، به آن‌ها آسیب نمی‌زند.
سی سال لاف مهر زدم تا سحرگهی
وا شد دلم چو گل ز نسیم بهار عشق
هوش مصنوعی: سی سال درباره محبت صحبت کردم و ادعا کردم، تا اینکه در صبحی دل من چون گل شکفت و از نسیم بهار عشق جان گرفت.
فارغ شود ز دردسر عقل فلسفی
یک جرعه گر کشد ز می خوشگوار عشق
هوش مصنوعی: اگر کسی لحظه‌ای از دردسرهای پیچیده‌ی فکر و فلسفه رهایی یابد و جرعه‌ای از شراب معطر عشق بنوشد، احساس سبکی و آرامش خواهد کرد.
در دامن مراد نبینی گل مراد
بی ترک خواب راحت و بی نیش خار عشق
هوش مصنوعی: در آغوش آرزوهایت، گل آرزوهایت را نمی‌بینی و برای رسیدن به آن، نه تنها باید از خواب راحت بگذری، بلکه باید با دردهای عشق نیز دست و پنجه نرم کنی.
ای فرخ آن سری که زنندش به تیغ یار
وی خرم آن تنی که کشندش به دار عشق
هوش مصنوعی: ای خوشا به حال کسی که به دست محبوبش کشته شود و خوشبخت است آن کسی که به خاطر عشقش جان خود را فدای محبت کند.
روزی ندیده تا به کنون چشم روزگار
از دور روزگار به از روزگار عشق
هوش مصنوعی: هرگز ندیده‌ام که روزی از روزگار گذشته بهتر از روزگار عشق باشد.
پروانه گر ز عشق بسوزد عجب مدار
کآتش زند به خرمن هستی شرار عشق
هوش مصنوعی: اگر پروانه‌ای از عشق بسوزد، تعجب نکن؛ زیرا آتش عشق می‌تواند به زندگی و هستی‌اش شعله‌ور شود.
آن دم مس وجود تو زر می‌شود که تن
در بوته فراق گدازد به نار عشق
هوش مصنوعی: آنگاه که وجود تو به واسطه عشق و دوری دچار آزمایش و سختی شود، ارزش واقعی و زیباییت مانند زر خالص نمایان می‌شود.
هرکس که یافت آگهی از سر عاشقی
وحدت صفت کند سر و جان را نثار عشق
هوش مصنوعی: هر کسی که از عشق و محبت آگاه شود، تمام وجودش را برای عشق فدای آن می‌کند.