گنجور

شمارهٔ ۱ - سپاس یزدان

سزاوار شکر آفریننده ییست
که هر قطره از وی دل زنده ییست
زبان در دهن غنچه فکر اوست
سخن در نفس سبحه ذکر اوست
ز سرچشمه حکمتش خورده آب
کدوی فلک، نرگس آفتاب
ز بس هست بحر عطایش فراخ
سبو پر کند غنچه از جوی شاخ
زمان، جویی از قلزم حکمتش
مکان، گردی از لشکر شوکتش
از او در سفر مهر گیتی فروز
شفق آتش کاروانگاه روز
زمین را نهیبش بخاطر گذشت
که از سبزه مو بر تنش راست گشت
گذشتش مگر قهر او بر زبان
که تبخال زد از نجوم آسمان
سرانگشت صنعش ز درج سپهر
بخیط شعاعی کشد لعل مهر
دهد روز را غازه آفتاب
کشد شانه بر زلف شب از شهاب
نخست از دم صبح گیتی فروز
نمک آورد بر سر خوان روز
حضیض سپهر بزرگیش اوج
ز بحر جلالش دو گیتی دو موج
چنانست از او چشمه آفتاب
کز آن سنگ آتش برد، لعل آب
ز پستان خورشید تابان ز دور
لب ماه نو میمکد شیر نور
بخیاطی جامه گل بهار
کند رشته از آب و سوزن ز خار
ز باران رگ ابر، تسبیح دار
شب و روز گردان بدست بهار
دود شحنه باد ازو هر طرف
سر پالهنگ سحابش بکف
چنان رزق را رانده سوی بدن
که بر شکر تنگ است راه دهن
پی رزق موران بی دست و پا
کشد خوشه با دوش خود دانه را
ز شوق لب زرق خواران ز خاک
دود دانه تا آسیا سینه چاک
کند از نمو دانه گر سرکشی
ز باران کند ابر لشکر کشی
چنان رعد بر سبزه هی میزند
که از دانه قالب تهی میکند
رود سبزه راه نمو زآن بفرق
که خون میچکد از دم تیغ برق
چو بی اعتدالی نماید سحاب
میانجی کند پرتو آفتاب
شوند این دولشکر چو از هم جدا
بدلجویی سبزه آید هوا
زهی لطف کز رحمت بیکران
نتابد رخ بخشش از عاصیان
اگر خشم گیرد کس از خدمتش
در آشتی میزند رحمتش
کریمی که از بهر عذر گناه
نشان داده درگاه خود را بآه
بآیینه دل چنان داده رو
که آغوش وا کرده بر یاد او
عطا کرد، از گنج انعام خویش
به دل یاد خویش و به لب نام خویش
نفس در میان شد چنان بی سکون
که یک پا درون است و، یک پا برون
ز دل داد شهباز غم را، نوال
ز لب داد مرغ سخن را، دو بال
ز مرخ و عفار دو لب صنع او
برون آورد آتش گفت و گو
کند از نفس نیچه، دیگ از دهن
کشد از زبان تا گلاب سخن
سخن را ز دل، همچو آب روان
فرو ریزد از آبشار زبان
روان سازد از نور نظاره ها
ز دریاچه دیده فواره ها
سخن را به تار نفسها کشان
رسن در گلو آورد تا زبان
فغان کرد، ورد زبان جرس
سخن کرد، پیکان تیر نفس
به ناوک تلاش نهنگی دهد
به پیکان دل پیش جنگی دهد
به فرمان او، تیغ در کینه ها
دود چون نفس، راست تا سینه ها
گه فتنه، چون باد حکمش وزد
ببحر کمانها فتد جزر و مد
تعالی! چه شأن جلالست این؟!
تقدس! چه قدر کمالست این؟!
باین پاکی ذات و این عزشان
نتابد رخ لطف از خاکیان
روان بر فلک شوکت عزتش
کشان بر زمین، دامن رحمتش
چنان مهر او پرتو افگنده است
کزو دانه در خاک هم زنده است
از او سبزه ها چون زبان پرنوا
از او لاله چون کاسه ها پرصدا
کند بحر و بر هر دو ذکرش، ولی
بود ذکر این یک خفی، و آن جلی
بود محو نورش، چه بحر و چه بر
بود پر ز شورش، چه بام و چه در
کف ابرها، سوی بحرش دراز
سر قطره ها، بر زمین نیاز
فلکهاست، سرها بفتراک او
زمینها، جبینهاست بر خاک او
همه بنده او، چه جزو و چه کل
همه زنده او، چه خار و چه گل
ز دلها رهی کرده تا کوی خویش
در این ره برد ناله را سوی خویش
فغان را دهد جوهر کر و فر
دعا را دهد دست و پای اثر
بلب رخصت عرض حاجات داد
بدل خار خار مناجات داد!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سزاوار شکر آفریننده ییست
که هر قطره از وی دل زنده ییست
هوش مصنوعی: شکرگزاری برای خالق لازم است، زیرا هر ذره از وجود او جان تازه‌ای به دل‌ها می‌بخشد.
زبان در دهن غنچه فکر اوست
سخن در نفس سبحه ذکر اوست
هوش مصنوعی: زبان در گل خوشبو، نماد اندیشه اوست و سخن در نفس دعا، نشانه ذکر اوست.
ز سرچشمه حکمتش خورده آب
کدوی فلک، نرگس آفتاب
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و حکمت اشاره دارد که از سرمنشا و منبعی الهام گرفته شده است. نرگس که نمادی از زیبایی است، از نور و روشنی آفتاب بهره‌مند شده و به شکلی خاص، به زندگی و آگاهی افزوده است. به طور کلی، این بیانگر تأثیر عمیق منابع طبیعی بر شکل‌گیری زیبایی و حکمت در جهان است.
ز بس هست بحر عطایش فراخ
سبو پر کند غنچه از جوی شاخ
هوش مصنوعی: به خاطر وسعت بخشندگی‌اش، دریای نعمت‌های او آن‌قدر زیاد است که حتی یک سبو می‌تواند از جوی آب گل‌ها را پر کند.
زمان، جویی از قلزم حکمتش
مکان، گردی از لشکر شوکتش
هوش مصنوعی: زمان مانند جویی است که از دریای دانش می‌گذرد و به مانند سپاهی از عظمت و قدرت است.
از او در سفر مهر گیتی فروز
شفق آتش کاروانگاه روز
هوش مصنوعی: در سفر او، مهر تابان که به مانند شفقی زیبا است، در راه روز، آتش کاروانگاه را روشن کرده است.
زمین را نهیبش بخاطر گذشت
که از سبزه مو بر تنش راست گشت
هوش مصنوعی: زمین به خاطر گذر زمان و تغییراتش، با شاخ و برگ سبز و زیبایی بر تنش آراسته شده است.
گذشتش مگر قهر او بر زبان
که تبخال زد از نجوم آسمان
هوش مصنوعی: او با غم و قهر خود، به گونه‌ای بر زبان من تاثیر گذاشت که حالتی شبیه به تبخال بر لبانم پیدا کردم، همچون اثرات ستاره‌ها در آسمان.
سرانگشت صنعش ز درج سپهر
بخیط شعاعی کشد لعل مهر
هوش مصنوعی: دست خلاقیت او مانند پرتوهایی از خورشید، جواهراتی از زیبایی و نور را به وجود می‌آورد.
دهد روز را غازه آفتاب
کشد شانه بر زلف شب از شهاب
هوش مصنوعی: روز به‌خوبی آغاز می‌شود و آفتاب با تابش خود، شب را به آرامی به عقب می‌زند و زلف‌های شب را به‌نوعی شانه می‌زند.
نخست از دم صبح گیتی فروز
نمک آورد بر سر خوان روز
هوش مصنوعی: در آغاز روز هنگامی که نور آفتاب بر جهان می‌تابد و زندگی آغاز می‌شود، نمک به عنوان نماد صافی و طراوت بر سفره روزمره انسان‌ها می‌آید.
حضیض سپهر بزرگیش اوج
ز بحر جلالش دو گیتی دو موج
هوش مصنوعی: اوج عظمت او در پایین‌ترین نقطه آسمان قرار دارد و جلال او مانند دو موج در دریاهای جهان نمایان است.
چنانست از او چشمه آفتاب
کز آن سنگ آتش برد، لعل آب
هوش مصنوعی: چنان است که چشمه‌ی آفتاب از سنگی آتش را به وجود می‌آورد و لعل‌های زیبای آبی تولید می‌کند.
ز پستان خورشید تابان ز دور
لب ماه نو میمکد شیر نور
هوش مصنوعی: گویی نور خورشید که در دوردست‌ها می‌تابد، همچون شیری از پستانش بیرون می‌آید و ماه نو به آرامی آن را می‌نوشد.
بخیاطی جامه گل بهار
کند رشته از آب و سوزن ز خار
هوش مصنوعی: خیاط با دقت و هنرمندی، لباسی زیبا و رنگارنگ برای بهار می‌سازد و برای این کار از آب و سوزنی که از خار ساخته شده، بهره می‌برد.
ز باران رگ ابر، تسبیح دار
شب و روز گردان بدست بهار
هوش مصنوعی: از باران باران، تسبیحی از شب و روز به دست بهار گردانده شده است.
دود شحنه باد ازو هر طرف
سر پالهنگ سحابش بکف
هوش مصنوعی: دود ناشی از آتش شحنه از هر سو به‌گونه‌ای پخش می‌شود که مانند بال‌هایی از ابرها بر سر پالهنگش نشسته است.
چنان رزق را رانده سوی بدن
که بر شکر تنگ است راه دهن
هوش مصنوعی: به گونه‌ای که نعمت و رزق به سمت بدن روانه شده که بر روی شکر هم راه دهان بسته شده است.
پی رزق موران بی دست و پا
کشد خوشه با دوش خود دانه را
هوش مصنوعی: مورچگان برای به دست آوردن غذای خود، با تلاش و زحمت خوشه‌های گندم را بر دوش می‌کشند و دانه‌های آن را با خود می‌برند، حتی اگر ناتوان باشند.
ز شوق لب زرق خواران ز خاک
دود دانه تا آسیا سینه چاک
هوش مصنوعی: از شوق و محبت کسانی که به زرق و برق و زیبایی دنیا توجه دارند، به رغم سختی‌ها و دشواری‌هایی که در زندگی وجود دارد، دل من پاره‌پاره می‌شود.
کند از نمو دانه گر سرکشی
ز باران کند ابر لشکر کشی
هوش مصنوعی: اگر دانه‌ای از باران سرپیچی کند، دیگر رشد نخواهد کرد، چون ابر با نیروی خود لشکری به راه می‌اندازد.
چنان رعد بر سبزه هی میزند
که از دانه قالب تهی میکند
هوش مصنوعی: چنان طوفان و رعد و برقی بر روی زمین سبز می‌تابد که حتی دانه‌ها را از شکل و قالب خود خارج می‌کند.
رود سبزه راه نمو زآن بفرق
که خون میچکد از دم تیغ برق
هوش مصنوعی: رود سبز نشان‌دهنده‌ی رشد و زندگی است، زیرا خون از لبه‌ی تیغ ساطع می‌شود و این‌جا به تصویر کشیده شده که حتی در شرایط سخت و خطرناک، همچنان می‌توان امید به رشد و شکوفایی داشت.
چو بی اعتدالی نماید سحاب
میانجی کند پرتو آفتاب
هوش مصنوعی: وقتی که ابرها به شکل نامتعادل در می‌آیند، نور خورشید می‌تواند به میان آنها نفوذ کند و به ما نوری روشن و دلپذیر ببخشد.
شوند این دولشکر چو از هم جدا
بدلجویی سبزه آید هوا
هوش مصنوعی: وقتی که این دو لشکر از هم جدا شوند، در دل آن‌ها حس دلتنگی و ناراحتی به وجود می‌آید و هوای سبز و شادی آور به وجود می‌آید.
زهی لطف کز رحمت بیکران
نتابد رخ بخشش از عاصیان
هوش مصنوعی: چه نیکو و عظیم است لطفی که از رحمت بی‌پایان سرچشمه می‌گیرد و چهره بخشش به روی گناهکاران نمی‌آورد.
اگر خشم گیرد کس از خدمتش
در آشتی میزند رحمتش
هوش مصنوعی: اگر کسی از خدمتی ناراحت شود، در راه آشتی و صلح، رحمت و محبت او نمایان می‌شود.
کریمی که از بهر عذر گناه
نشان داده درگاه خود را بآه
هوش مصنوعی: خداوندی مهربان که به خاطر عذر و خطای بندگانش، درب رحمت خود را به روی آنها گشوده و با ناله و تضرع آنها را می‌پذیرد.
بآیینه دل چنان داده رو
که آغوش وا کرده بر یاد او
هوش مصنوعی: دل همچون آینه‌ای است که به یاد او باز شده و آماده استقبال از اوست.
عطا کرد، از گنج انعام خویش
به دل یاد خویش و به لب نام خویش
هوش مصنوعی: او از ثروت خود به دل یاد خود را بخشید و بر لب نام خود را آورد.
نفس در میان شد چنان بی سکون
که یک پا درون است و، یک پا برون
هوش مصنوعی: نفس به گونه‌ای در حال حرکت است که به طرز عجیبی در دو حالت قرار دارد: یک پا در داخل و یک پا در خارج. این نشان‌دهنده‌ی بی‌قراری و نداشتن آرامش در وجود انسان است.
ز دل داد شهباز غم را، نوال
ز لب داد مرغ سخن را، دو بال
هوش مصنوعی: شهباز، از دل خود اندوه را بیرون می‌آورد و مرغ، سخن را از لبان خود به دیگران منتقل می‌کند. این دو، به نوعی نشان‌دهنده‌ی ارتباط عاطفی و فکری هستند.
ز مرخ و عفار دو لب صنع او
برون آورد آتش گفت و گو
هوش مصنوعی: از دندان‌های مرخ و عفار، دو لب به وجود آمد که آتش گفتگو را برانگیخت.
کند از نفس نیچه، دیگ از دهن
کشد از زبان تا گلاب سخن
هوش مصنوعی: از گفته‌های نیچه بویی برمی‌خیزد، مانند عطری که از گلاب در می‌آید و سخن را به زیبایی منتقل می‌کند.
سخن را ز دل، همچو آب روان
فرو ریزد از آبشار زبان
هوش مصنوعی: سخنان واقعی و صادقانه از عمق دل بیرون می‌آید و به همین راحتی و روانی، مانند آبی که از آبشار سرازیر می‌شود، از زبان جاری می‌شود.
روان سازد از نور نظاره ها
ز دریاچه دیده فواره ها
هوش مصنوعی: نوازش‌های نوری که از تماشای زیبایی‌ها به دست می‌آید، مانند چشمه‌هایی از دریاچه‌ای در چشم‌ها جاری می‌شود.
سخن را به تار نفسها کشان
رسن در گلو آورد تا زبان
هوش مصنوعی: سخن را به سختی و تنگی در گلو قرار داد و در نتیجه زبان برای گفتن آن ناتوان شد.
فغان کرد، ورد زبان جرس
سخن کرد، پیکان تیر نفس
هوش مصنوعی: آوای دل‌انگیز زنگ شتر در دل‌ها طنین‌انداز شد و نفس‌ها مثل یک پیکان به سرعت به سمت هدف روانه شدند.
به ناوک تلاش نهنگی دهد
به پیکان دل پیش جنگی دهد
هوش مصنوعی: به کوشش و تلاش، نهنگ مانند ابزاری می‌کوشد تا دل را برای رویارویی و مبارزه آماده کند.
به فرمان او، تیغ در کینه ها
دود چون نفس، راست تا سینه ها
هوش مصنوعی: به دستور او، شمشیری که در کینه‌هاست مانند دودی که در هوا می‌پیچد، مستقیم تا قلب‌ها نفوذ می‌کند.
گه فتنه، چون باد حکمش وزد
ببحر کمانها فتد جزر و مد
هوش مصنوعی: هرگاه فتنه‌ای به وجود آید، مانند بادی که به دریا می‌وزد، باعث می‌شود که کمان‌های تیراندازان دچار جزر و مد شوند.
تعالی! چه شأن جلالست این؟!
تقدس! چه قدر کمالست این؟!
هوش مصنوعی: عجب! چه مقام والایی دارد این؟! شگفتی! چه حد کمال و زیبایی در این وجود دارد؟!
باین پاکی ذات و این عزشان
نتابد رخ لطف از خاکیان
هوش مصنوعی: این پاکی و عظمت ذات آنان به قدری است که روی لطف و محبت از انسان‌های خاکی نمی‌تواند تاب بیاورد.
روان بر فلک شوکت عزتش
کشان بر زمین، دامن رحمتش
هوش مصنوعی: روح او به آسمان برود و عظمت و شکوه خود را به نمایش بگذارد، و در زمین، دامن رحمتش را پخش کند.
چنان مهر او پرتو افگنده است
کزو دانه در خاک هم زنده است
هوش مصنوعی: مهر او به قدری تابان و درخشان است که حتی دانه‌ای در خاک نیز از نور آن زندگی می‌گیرد و زنده می‌شود.
از او سبزه ها چون زبان پرنوا
از او لاله چون کاسه ها پرصدا
هوش مصنوعی: سبزه‌ها از او به لطافت و زیبایی زبان گویای دل می‌مانند و لاله‌ها همچون کاسه‌هایی پر از صدا به جلوه‌ای سرشار از زندگی و آواز اشاره دارند.
کند بحر و بر هر دو ذکرش، ولی
بود ذکر این یک خفی، و آن جلی
هوش مصنوعی: دریا و خشکی هر دو به یاد او هستند، اما یاد او در دل‌ها پنهان و در نماهای بیرونی آشکار است.
بود محو نورش، چه بحر و چه بر
بود پر ز شورش، چه بام و چه در
هوش مصنوعی: نور او، چه در دریا و چه در خشکی، همه جا را پر از شوری و هیجان کرده است. در هر جا که نگاهی بیندازیم، تاثیر روشنایی او را می‌بینیم.
کف ابرها، سوی بحرش دراز
سر قطره ها، بر زمین نیاز
هوش مصنوعی: روی ابرها، طولی دراز از قطره‌ها به سمت دریا کشیده شده است، بر زمین احتیاج به آب وجود دارد.
فلکهاست، سرها بفتراک او
زمینها، جبینهاست بر خاک او
هوش مصنوعی: آسمان‌ها گویای اقتدار او هستند و زمین‌ها نشان از سجده‌ها و خضوع‌های بشر بر خاک او دارند.
همه بنده او، چه جزو و چه کل
همه زنده او، چه خار و چه گل
هوش مصنوعی: همه موجودات در حقیقت بندگان او هستند و از او نشأت می‌گیرند. هر چیزی اعم از کوچک و بزرگ، زنده و جان‌دار، از او الهام گرفته است، چه خاری باشد و چه گلی.
ز دلها رهی کرده تا کوی خویش
در این ره برد ناله را سوی خویش
هوش مصنوعی: از دل‌ها راهی باز کرده تا به کوی خود برسد، در این مسیر ناله‌ها را به سوی خودش می‌برد.
فغان را دهد جوهر کر و فر
دعا را دهد دست و پای اثر
هوش مصنوعی: فریاد و ناله به جوهر خاموشی می‌دهد و دعا قدرتی می‌بخشد که اثرش در عمل و حرکت نمایان می‌شود.
بلب رخصت عرض حاجات داد
بدل خار خار مناجات داد!
هوش مصنوعی: بلبل اجازه‌ی بیان خواسته‌ها را گرفت و دلِ پر از خار و دردش را در مکالمه‌ای عمیق و عاشقانه به تصویر کشید.