شمارهٔ ۲ - در آفرین یکی از بزرگان
ای فروزان اختر اوج بزرگی کز شرف
میکند کسب معارف از فروغت روزگار
دیده ایام روشن، صبح فیروزی دمید!
دانه امیدها را مژده، کآمد نوبهار!!
از پی تعظیم پیک این بشارت، دور نیست
خلق عالم را اگر خیزد ز خاطرها غبار
شد علمها از دعای خسروان دوران بلند
لشکر اهل دعا را، چون سپهبد شد سوار
تا صبا برد از صفاهان سرمه این مژده را
شد ز نور دیده روشن چراغان هر دیار
زین نوازش گشته اوراق کتاب علم دین
هر یکی دست دعای خسرو جم اقتدار
شد قوی از آب اجرای تو، نخل حکم شرع
گشت اساس خانه دین ز اهتمامت استوار
قدردانی چون اکنون مشتری شد، دور نیست
گر فزاید قیمت جنس هنر در روزگار
پخته شد نان فقیران از نگاه گرم تو
وا شد از روی گشادت، در بروی روزگار
التفاتت تنگدستان را ز بس پهلو دهد
میتوان با یک نگاهت عمرها کردن مدار
مژده یی آمد بگوشم، کز سر اشفاق و لطف
کرده یی از قابلان خدمت خویشم شمار
جای آن دارد که از اسناد این شایستگی
جانم از شادی نگنجد در قبای جسم زار
لیک عذری زین سعادت باز میدارد مرا
ورنه می بستم کمر پیشت به خدمت بنده وار
چشم این دارم ک انصافت پذیرد عذر من
ز آنکه هست این شیوه جد تو ای والا تبار
عذرم این، کز من عزیزی چون جوانی رفته است
هست جان ناتوانم در غم او سوگوار
قرب پنجه سالم از کف رفته در فکر معاش
بعد ازین فکر تلافی برده است از من قرار
ریخت بر خاک هوس صاف می هستی، مگر
سرخ رویم سازد این ته جرعه در روز شمار
صبح پیری از تمسخر خنده بر من میزند
بایدم بر حال خود اکنون گرستن زار زار
وقتم از بهر سرانجام سر گردیده تنگ
نیست آن فرصت که پردازم بشغل کار و بار
کنج عزلت، خوشترم از شهر بند شهرتست
دامن پر اشک گلگونم، به از صد لاله زار
سر ز خدمت چون نتابم؟ پا ز رفتن مانده است!
پا بدامن چون نپیچم؟ بر سر افتاده است کار!
من که عمری مبتلای علت بیدردیم
در مزاجم نیست غیر از شربت غم سازگار
ز آتش فکر معاش، از بس دماغم سوخته است
جز دعای دولتت از من نیاید هیچ کار
گرچه لطفت قابل این اعتبارم دیده است
من بخود اما ندارم یک سر مو اعتبار
واقف اسرار دلها، بر ضمیرم شاهد است
اینکه نبود خود فروشی مطلبم زین اعتذار
بودی ار منظور کسب اعتبارم زین سخن
ریخته است این جنس در خاک درت بی اعتبار
مرحمت اینست در حقم، که گردد لطف تو
باعث توفیق این آواره شهر و دیار
سوی دارالملک عزلت، خیمه بیرون زد دلم
همتی، ای ابر همتها ز بحرت مایه دار
شام غربت گشته دلگیر از مکرر دیدنم
میتواند کردنم لطف تو راهی زین دیار
بیش ازین، از حضرتت ترک ادب باشد سخن
وقت آن شد کز دعا گردد زبانم کامگار
زین دعا دیگر نمیدانم دعائی خوبتر
باد کارت جمله بر وفق رضای کردگار
شمارهٔ ۱ - در هجا: ای خواجه بخیل، که هرگز ندیده استشمارهٔ ۳ - قهوه و غلیان: هر دو دودند قهوه و غلیان
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای فروزان اختر اوج بزرگی کز شرف
میکند کسب معارف از فروغت روزگار
هوش مصنوعی: ای ستاره درخشان، تو نماد عظمت هستی که از نور تو درک و دانش به دست میآید و زمانه از روشناییات بهره میبرد.
دیده ایام روشن، صبح فیروزی دمید!
دانه امیدها را مژده، کآمد نوبهار!!
هوش مصنوعی: فصل جدیدی آغاز شده و روزهای خوب دور از راه هستند. زمان بهتری در راه است و نشانههای امید به زندگی تازه و شکوفایی در دلم را احساس میکنم.
از پی تعظیم پیک این بشارت، دور نیست
خلق عالم را اگر خیزد ز خاطرها غبار
هوش مصنوعی: این بیان به این معناست که اگر پیام و نشانهای از سوی فرستادهای بزرگ و محترم بیاید، مردم جهان نباید از آن غافل شوند و بهتر است که با اقبال و توجه به آن پاسخ دهند. در واقع، این اشاره به اهمیت نگهداشتن یاد و خاطر پیامهای ماندگار و تأثیرگذار دارد.
شد علمها از دعای خسروان دوران بلند
لشکر اهل دعا را، چون سپهبد شد سوار
هوش مصنوعی: علم و دانش از دعاهای پادشاهان به اوج رسید و دعاگویان چون فرماندهان سواره نظام در صف ایستادهاند.
تا صبا برد از صفاهان سرمه این مژده را
شد ز نور دیده روشن چراغان هر دیار
هوش مصنوعی: بادی خوش و فرحبخش از اصفهان خبر خوشی را میآورد. این خبر باعث روشنایی و روشنی چشمها میشود و چراغان هر سرزمینی را به دنبال دارد.
زین نوازش گشته اوراق کتاب علم دین
هر یکی دست دعای خسرو جم اقتدار
هوش مصنوعی: از لطف و محبت، صفحات کتاب علم دین به گونهای تغییر کرده است که هر کدام به نوعی دعا برای شاه جم قدرت تبدیل شدهاند.
شد قوی از آب اجرای تو، نخل حکم شرع
گشت اساس خانه دین ز اهتمامت استوار
هوش مصنوعی: با تأثیر آب و تلاش تو، قوی و محکم شد، و درختی که نشاندهنده قوانین دین است، بر پایه توجه و مراقبت تو استوار گردیده است.
قدردانی چون اکنون مشتری شد، دور نیست
گر فزاید قیمت جنس هنر در روزگار
هوش مصنوعی: وقتی که ارزش و اهمیت هنر در جامعه بیشتر شود و مردم به آن توجه بیشتری نشان دهند، افزایش قیمت آثار هنری دور از انتظار نیست.
پخته شد نان فقیران از نگاه گرم تو
وا شد از روی گشادت، در بروی روزگار
هوش مصنوعی: نان فقیران به خاطر محبت و توجه تو پخته شد و این نگاه مهربان تو بود که درهای روزگار را به روی آنها باز کرد.
التفاتت تنگدستان را ز بس پهلو دهد
میتوان با یک نگاهت عمرها کردن مدار
هوش مصنوعی: نگاه تو آنقدر قوت و تاثیر دارد که میتواند زندگی تنگدستان را دگرگون کند و با یک نگاه، آنها را امیدوار و شاد کند.
مژده یی آمد بگوشم، کز سر اشفاق و لطف
کرده یی از قابلان خدمت خویشم شمار
هوش مصنوعی: خبر خوشی به گوشم رسید، که به خاطر مهربانی و لطفی که داری، از خدمتگزاران خودم مرا به شمار آوردهای.
جای آن دارد که از اسناد این شایستگی
جانم از شادی نگنجد در قبای جسم زار
هوش مصنوعی: شایسته است که از سوابق و مدارک این مهارت، جانم از خوشحالی در این بدن ناتوان جا نشود.
لیک عذری زین سعادت باز میدارد مرا
ورنه می بستم کمر پیشت به خدمت بنده وار
هوش مصنوعی: اما دلیلی هست که مانع از این خوشبختی میشود وگرنه با کمال افتادگی و خدمتگزاری، خود را به پای تو میانداختم و کمر را به خدمت تو میبستم.
چشم این دارم ک انصافت پذیرد عذر من
ز آنکه هست این شیوه جد تو ای والا تبار
هوش مصنوعی: من منتظر هستم که تو به من انصاف بدهی و عذرخواهیام را بپذیری، زیرا این رفتار از جد بزرگوار تو بوده است.
عذرم این، کز من عزیزی چون جوانی رفته است
هست جان ناتوانم در غم او سوگوار
هوش مصنوعی: عذرم این است که از من عزیزم، یعنی جوانی، رفته و اکنون من در غم فقدان او بسیار ناراحت و پژمردهام.
قرب پنجه سالم از کف رفته در فکر معاش
بعد ازین فکر تلافی برده است از من قرار
هوش مصنوعی: نزدیکی به خدا و حال خوبم از دست رفته و اکنون به جای آن درگیر زندگی و تأمین معیشت شدهام و این مسئله باعث شده که دیگر نتوانم آرامش داشته باشم.
ریخت بر خاک هوس صاف می هستی، مگر
سرخ رویم سازد این ته جرعه در روز شمار
هوش مصنوعی: میگوید که وقتی هوس نوشیدن شراب بر دلش میافتد، انگار که آن شراب سرخ، رو و چهرهاش را در روزهای زندگیاش به سرخی میآورد. این اشاره به لذت و شوقی است که در نوشیدن باده وجود دارد و تأثیر آن بر وجود و حال او.
صبح پیری از تمسخر خنده بر من میزند
بایدم بر حال خود اکنون گرستن زار زار
هوش مصنوعی: صبح، زمانی که پیری به تمسخر به من میخندد، باید اکنون به حال زار و گرسنهام توجه کنم.
وقتم از بهر سرانجام سر گردیده تنگ
نیست آن فرصت که پردازم بشغل کار و بار
هوش مصنوعی: زمان من برای رسیدن به هدف نهایی به قدری محدود است که نمیتوانم وقت خود را صرف کار و مشغلههای روزمره کنم.
کنج عزلت، خوشترم از شهر بند شهرتست
دامن پر اشک گلگونم، به از صد لاله زار
هوش مصنوعی: در گوشهای دور از شلوغی شهر، برایم آرامش بیشتری وجود دارد. دامنم که پر از اشک است، از زیبایی و حسرت، برایم ارزشش بیشتر از صد گلزار پر از لاله است.
سر ز خدمت چون نتابم؟ پا ز رفتن مانده است!
پا بدامن چون نپیچم؟ بر سر افتاده است کار!
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم از خدمت دور شوم، در حالی که قدمهایم هنوز در راه ماندهاند؟ و چگونه میتوانم از سرکار و مسئولیتهایم کنارهگیری کنم، وقتی که همه چیز به نفع من افتاده است؟
من که عمری مبتلای علت بیدردیم
در مزاجم نیست غیر از شربت غم سازگار
هوش مصنوعی: من که سالهاست به درد بیدرمان مبتلا هستم، در وجودم هیچ چیزی جز غم و اندوه جایی ندارد.
ز آتش فکر معاش، از بس دماغم سوخته است
جز دعای دولتت از من نیاید هیچ کار
هوش مصنوعی: از آنجایی که به خاطر تلاش برای فراهم کردن معیشت بسیار فکر کردهام و ذهنم در این راه درگیر شده، دیگر هیچ کاری جز دعا برای تو از من برنمیآید.
گرچه لطفت قابل این اعتبارم دیده است
من بخود اما ندارم یک سر مو اعتبار
هوش مصنوعی: هرچند که محبت و زیبایی تو شایستهی توجه و اعتبار است، اما من خودم این را نمیپذیرم و برای خودم هیچ ارزشی قائل نیستم.
واقف اسرار دلها، بر ضمیرم شاهد است
اینکه نبود خود فروشی مطلبم زین اعتذار
هوش مصنوعی: کسی که به رازهای دلها آگاه است، بر وجود من گواهی میدهد که دلیل این عذر و خواهش من نبود خودفروشی و خُبث نیت است.
بودی ار منظور کسب اعتبارم زین سخن
ریخته است این جنس در خاک درت بی اعتبار
هوش مصنوعی: اگر هدف من از این سخن کسب اعتبار باشد، پس این نوع گفتار ارزشش را در کنج در خانهات از دست داده است.
مرحمت اینست در حقم، که گردد لطف تو
باعث توفیق این آواره شهر و دیار
هوش مصنوعی: این لطف و مهربانی توست که باعث میشود این شخص سرگردان در شهر و دیار، موفقیت پیدا کند.
سوی دارالملک عزلت، خیمه بیرون زد دلم
همتی، ای ابر همتها ز بحرت مایه دار
هوش مصنوعی: دل من به سوی آرامش و آسایش در دارالملک میرود و به همراه آن تلاش و امیدی از وجود تو، ای ابر توانمندی، میطلبد.
شام غربت گشته دلگیر از مکرر دیدنم
میتواند کردنم لطف تو راهی زین دیار
هوش مصنوعی: شب غمانگیز تنهایی دل را از دیدن مکرر خودم ناراحت کرده است، اما لطف تو میتواند مرا از این دیار رهایی بخشد.
بیش ازین، از حضرتت ترک ادب باشد سخن
وقت آن شد کز دعا گردد زبانم کامگار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که دیگر از لطف و رحمت تو باید دوری جست، و بهترین زمان برای دعا این است که زبانم به خواستهام برسد.
زین دعا دیگر نمیدانم دعائی خوبتر
باد کارت جمله بر وفق رضای کردگار
هوش مصنوعی: از این دعا نمیدانم که دعایی بهتر از این باشد؛ امیدوارم همه کارهایت در هماهنگی با رضایت خداوند باشد.