گنجور

شمارهٔ ۲۳

پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را
برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری
که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را
نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی
همینت بس، که باز آری سلامت زین سفر خود را
کمر بسته است بهر انتظارت افسر شاهی
برون آور ازین دریای پرشور ای گهر خود را
شد از موی سفیدت کاسه زان پر شیر، تا اکنون
ز زهر تلخی دوران، برون آری مگر خود را
در آن خلوت که آن یکتاست واعظ کس نمی گنجد
دهد گر دست کانجا پا نهی، واکن ز سر خود را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پی تحصیل آسایش فگندی در بدر خود را
برای صندلی بسیار دادی درد سر خود را
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن آرامش و راحتی، در جستجوی رفاه خود، سختی‌های بسیاری را متحمل شده‌ای و هزینه‌های زیادی را صرف کرده‌ای.
ترا شد نفس توسن، زان عصا دادت بکف پیری
که با این چوب تعلیمی براه آری مگر خود را
هوش مصنوعی: نفس تو مانند یک اسب چابک و تند است که با کمک این عصا به پیرمردی آموزش می‌دهی تا چگونه باید راه برود و خود را در مسیر زندگی هدایت کند.
نباشد در ره دور و دراز آرزو سودی
همینت بس، که باز آری سلامت زین سفر خود را
هوش مصنوعی: اگر در راه دور و دراز آرزو و خواسته‌ای نباشد، همین که تو بتوانی از این سفر به سلامت برگردی، برایت کافی است.
کمر بسته است بهر انتظارت افسر شاهی
برون آور ازین دریای پرشور ای گهر خود را
هوش مصنوعی: کسی در انتظار تو به خود آماده‌ای است و انتظار دارد که از این دریای پرهیجان، به سوی او بیاوری. تو مانند گوهری باارزش هستی که باید خود را به نمایش بگذاری.
شد از موی سفیدت کاسه زان پر شیر، تا اکنون
ز زهر تلخی دوران، برون آری مگر خود را
هوش مصنوعی: از موی سفیدت همچون کاسه‌ای پر از شیر شده است، تا کنون می‌خواهی که از تلخی‌های زندگی رهایی یابی، مگر اینکه خودت اقدام کنی.
در آن خلوت که آن یکتاست واعظ کس نمی گنجد
دهد گر دست کانجا پا نهی، واکن ز سر خود را
هوش مصنوعی: در آن مکان خاص که تنها یک حقیقت وجود دارد، هیچ واعظی نمی‌تواند جا بگیرد. اگر دستت را به آنجا برسانی و پا بگذاری، از خودت رها شو و به آن حقیقت نزدیک شو.