شمارهٔ ۹ - در بث الشکوی و مرثیت و مدحت حضرت سیدالشهداء امام حسین «ع »
قضا بدور جان، از فلک حصار کشید
که خوشدلی نتواند بگرد ما گردید
جهان نه تنگ چنان از هجوم غم شده است
که خون تواندم آسان ز دل بچهره دوید
ز بسکه عرصه گیتی است تنگ، حیرانم
که غم چگونه مرا در دل این قدر بالید؟!
محقر است چنان عرصه جهان که در او
نگشته خم نتوانست آسمان گردید!
فشرده تنگ غمم آنچنان که عارض یار
نگه برون نتواند مرا ز دیده کشید!
بلند گشته ز هر سو غبار حادثه یی
خوش آنکه چشم از این تیره خاکدان پوشید
ز گرد فتنه نمیکرد گم اگر خود را
سپهر از پی خود روز و شب چه میگردید؟!
نیند با هم از آن، خلق مهربان که در او
نمی تواند خون از هجوم غم جوشید
ز تنگ چشمی از دود آه درویشان
عجب که اشک تواند بچشمشان گردید
به تنگنای چنین، در تعجبم شب و روز
که این قدر دل یاران ز هم چگونه رمید؟!
جهان پر است از بیگانگی، نمیدانم
که چون بشکوه زبان من آشنا گردید؟
ز بسکه صورت بی معنی اند، خامه صنع
به چهره ها خط بطلان ز چین جبهه کشید
ندیدنی است ز بس روی مردم عالم
عجب مدار گر از خلق بخت بر گردید
ز اهل دولت ز آن سربلند نیست یکی
که هر که بود بیفتاد، بسکه برخود چید
سپهر، گر گهر مردمی نگشتی گم
چراغ مهر به کف، هر طرف چه میگردید؟!
ز بس که دل پرم از دست خلق، حیرانم
که خار غم بدل خسته ام چگونه خلید؟
ز بس که گنده دماغی گرفته عالم را
عجب مدار، سر آسمان اگر گردید!
در این زمانه ز بس راستی بر افتاده است
عجب مدار، قدم گر ز بار درد خمید
امید هست گشاید بروی ما، در مرگ
که ساخت پشت مرا روزگار، خم چو کلید
ز بس که عرصه گیتی پر است از باطل
به حرف حق نتواند زبان من گردید
در این زمانه چنان قدر دین به دینار است
که غیر مالک دینار را نیند مرید
نه ابر ظلمت عصیان چنان جهانگیر است
که ذره یی شود از آفتاب شرع پدید
جهان زآب ورع دشت کربلا شده است
فتاده شرع در او، خوار چون «حسین » شهید
شهید تیغ جفا، نور دیده زهرا
که در عزاش دل و دیده ها بخون غلتید
ستم کشی که، ندانم بزیر بار غمش
زمین چگونه نشست، آسمان چسان گردید؟!
برسم ماتمیان در عزای او تا حشر
برهنه گشت جهان روز و، شب سیه پوشید
برای ماتم او بسته شد عماری چرخ
علم ز صبح شد و سر علم بر آن خورشید
ز دیده روز چه خونها که از شفق افشاند
بسینه شب چه الف ها که از شهاب کشید
ز مهر، زد بزمین هر شب آسمان دستار
ز صبح بر تن خود روزگار جامه درید
دو صبح نیست که میگردد از افق طالع
که روز را ز غمش گیسوان شده است سفید
شفق مگو، که خراشیده گشت سینه چرخ
ز بسکه در غم او روز و شب بخاک تپید!
هلال نیست عیان هر محرم از گردون
که آسمان ز غم او الف بسینه کشید
باین نشاط و طرب، سر چرا فگنده به پیش؟
گر از هلال محرم نشد خجل مه عید؟!
فتاد از شفق، آتش سپهر را در دل
دمی که العطش از کربلا به اوج رسید
سراب نیست بصحرا و، موج نیست ببحر
ز یاد تشنگی اش بحر و بر بخود لرزید
نه سبزه است، که هر سال میدمد از خاک
زبان شود در و دشت از برای لعن یزید
درون لاله شد آخر زدود آه سیاه
ز بس که آتش این غصه اش بدل پیچید!
بآتش عطش آن جگر نزد خود را،
ز شرم لعل لبش آب در عقیق خزید!
نه گوهر است، که از یاد لعل تشنه او
ز غصه آب بحلق صدف گره گردید
نگشت از لب او کامیاب آب فرات
بخاک خواهد از این غصه روز و شب غلتید
نگرید ابر بهاران، مگر بیاد «حسین »
ننوشد آب گلستان، مگر بلعن یزید
بچشم بینش اگر بنگری نه روز و شب است
که رنگ بر رخ گیتی ز نام او گردید
ز بس که تشنه بخون گشته قاتل او را،
کشید تیغ و، بهر سوی میدود خورشید
نشسته در عرق خجلت است، فصل بهار
که بعد از او گل بی آبرو چرا خندید؟!
ز قدر اوست، که طومار طول سجده ما
بحشر معتبر از مهر کربلا گردید
فتاده، در جگر خلق زین ستم، یارب
چه آتش است، که آتش فتد بگور یزید
بدست دیده از آن داده اند سبحه اشک
که ذکر واقعه کربلا کند جاوید
عجب بلند سپهریست درگهش، که در اوست
ز سبحه انجم و، از مهر کربلا خورشید
علو مرتبه قرب را نگر که کنند
بخاک درگه او سجده خدای مجید
تواند از غم آن شاه تا بروز حساب
سرشک معنیم از دل بروی صفحه دوید
ولی کجاست چنان طاقتی که بتواند
حریف ناله آتشفشان من گردید؟!
ز دست رفت قلم، ظرف نامه شد لبریز
ز سیل اشک سخن پای صبرها لغزید
نمیرسد چو بپایان ره سخن، باید
مرا بدامن لب، پای گفتگو پیچید
سحاب باشد تا در عزای او گریان
سپهر خواهد تا از غمش بخود پیچید
بخاکش ابر کرم لحظه لحظه بارد فیض
عذاب قاتل او رفته رفته باد شدید
شمارهٔ ۸ - نوروز: باد نوروزی صلا بر خوان عشرت میزندشمارهٔ ۱۰ - وصف بهار و ستایش خسرو جم قدر کامکار شاه عباس ثانی: بر سر ز ابر چتر و، بگلگون گل سوار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قضا بدور جان، از فلک حصار کشید
که خوشدلی نتواند بگرد ما گردید
هوش مصنوعی: سرنوشت به دور جان انسان دیواری از آسمان کشیده است، به طوری که انسان شاداب و خوشدل نمیتواند به نزد ما بیاید.
جهان نه تنگ چنان از هجوم غم شده است
که خون تواندم آسان ز دل بچهره دوید
هوش مصنوعی: جهان به اندازهای پر از غم و مشکلات شده است که دیگر نمیتوانم درد و رنجهای درونم را تحمل کنم و احساساتم به راحتی از قلبم به بیرون میجهند.
ز بسکه عرصه گیتی است تنگ، حیرانم
که غم چگونه مرا در دل این قدر بالید؟!
هوش مصنوعی: به خاطر تنگ بودن فضای دنیا، گیج شدهام که چگونه غم میتواند تا این اندازه در دل من رشد کند؟
محقر است چنان عرصه جهان که در او
نگشته خم نتوانست آسمان گردید!
هوش مصنوعی: جهان چنان کوچک و حقیر است که اگر ما به آن نگاه کنیم نمیتوانیم آن را با عظمت آسمان مقایسه کنیم.
فشرده تنگ غمم آنچنان که عارض یار
نگه برون نتواند مرا ز دیده کشید!
هوش مصنوعی: غم من آنقدر فشرده و تنگ است که حتی عشق و زیبایی معشوق نتواند مرا از چشمانش دور کند.
بلند گشته ز هر سو غبار حادثه یی
خوش آنکه چشم از این تیره خاکدان پوشید
هوش مصنوعی: در هر سو غبار وقایع و حوادثی بلند شده است، اما خوشا به حال کسانی که از این دنیای تاریک و فانی روی برگرداندهاند.
ز گرد فتنه نمیکرد گم اگر خود را
سپهر از پی خود روز و شب چه میگردید؟!
هوش مصنوعی: اگر سپهر (آسمان) به دنبال خود نمیرفت و در دو زمان روز و شب نمیچرخید، به خاطر گرد و غبار فتنهها گم نمیشد.
نیند با هم از آن، خلق مهربان که در او
نمی تواند خون از هجوم غم جوشید
هوش مصنوعی: با هم از مهربانی خلق نگو که در آنجا به دلیل غم نمیتوان خون را به جوش آورد.
ز تنگ چشمی از دود آه درویشان
عجب که اشک تواند بچشمشان گردید
هوش مصنوعی: به خاطر تنگنظری و حسادت به دردمندیهای درویشان، جالب این است که اشک تنها از غم آنان میتواند به چشمشان بیفتد.
به تنگنای چنین، در تعجبم شب و روز
که این قدر دل یاران ز هم چگونه رمید؟!
هوش مصنوعی: در این وضعیت سخت و گیجکننده، مدام در حیرتم که چگونه دلهای دوستان اینقدر از یکدیگر دور شده است!
جهان پر است از بیگانگی، نمیدانم
که چون بشکوه زبان من آشنا گردید؟
هوش مصنوعی: دنیا پر از عدم ارتباط و ناآشنایی است و نمیدانم چگونه زبان من به این زیبایی میتواند با آن آشنا شود.
ز بسکه صورت بی معنی اند، خامه صنع
به چهره ها خط بطلان ز چین جبهه کشید
هوش مصنوعی: از آنجا که چهرهها دیگر هیچ معنایی ندارند، خالق آثار زیبایی را که بر روی صورتها نقش میبندد، از سر ناچاری تمام آنها را با خط بطلان میزند.
ندیدنی است ز بس روی مردم عالم
عجب مدار گر از خلق بخت بر گردید
هوش مصنوعی: چون مردم جهان بسیار شگفتانگیز هستند، شگفتزده نشو اگر روزی بختت از کنار آنها کنار کشید و تو را رها کرد.
ز اهل دولت ز آن سربلند نیست یکی
که هر که بود بیفتاد، بسکه برخود چید
هوش مصنوعی: از بین افرادی که در مقام و جایگاه هستند، هیچکس به اندازه کسی که همیشه به خود متکی بوده و بر خود تکیه دارد، بالا نیست. این نشان میدهد که در سختیها و شکستها، فقط خود شخص است که میتواند به خویشتن تکیه کند.
سپهر، گر گهر مردمی نگشتی گم
چراغ مهر به کف، هر طرف چه میگردید؟!
هوش مصنوعی: اگر آسمان هم همچون گوهر انسانیت نیفتاده بود، چراغ عشق در دست تو چه فایدهای داشت که از سمتی به سمت دیگر سرگردان باشی؟
ز بس که دل پرم از دست خلق، حیرانم
که خار غم بدل خسته ام چگونه خلید؟
هوش مصنوعی: به خاطر درد و رنجی که از دیگران کشیدهام، گیج و حیرانم که چگونه میتوانم زخمهای دل را درمان کنم.
ز بس که گنده دماغی گرفته عالم را
عجب مدار، سر آسمان اگر گردید!
هوش مصنوعی: به خاطر این که برخی افراد خود را خیلی بزرگ میبینند و به دیگران اهمیت نمیدهند، نباید تعجب کنیم اگر دنیا به هم بریزد و اوضاع تغییر کند.
در این زمانه ز بس راستی بر افتاده است
عجب مدار، قدم گر ز بار درد خمید
هوش مصنوعی: در این زمانه به دلیل اینکه راستگویی کم شده، شگفتزده نشوید اگر کسی از شدت درد و مشکلات، قدمهایش خمیده شده باشد.
امید هست گشاید بروی ما، در مرگ
که ساخت پشت مرا روزگار، خم چو کلید
هوش مصنوعی: امید دارم روزی درها به روی ما باز شود، روزگاری که به خاطر سختیهایی که داشتم، مانند کلیدی که قفل را میگشاید، مرا تحت فشار قرار داد.
ز بس که عرصه گیتی پر است از باطل
به حرف حق نتواند زبان من گردید
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دنیا پر از نادرستیها و بیارزشیهاست، زبان من نمیتواند به بیان حقیقت بپردازد.
در این زمانه چنان قدر دین به دینار است
که غیر مالک دینار را نیند مرید
هوش مصنوعی: در این زمانه، ارزش دین به پول و ثروت معادل شده است؛ به طوری که فقط کسانی که دارای ثروت هستند مورد توجه و احترام قرار میگیرند و دیگران اهمیت زیادی ندارند.
نه ابر ظلمت عصیان چنان جهانگیر است
که ذره یی شود از آفتاب شرع پدید
هوش مصنوعی: ظلمت عصیان و گناه آنچنان فراگیر و تسلطجو است که نور و درخشش شرع و قوانین الهی مانند ذرهای در مقابل آفتاب به نظر میرسد.
جهان زآب ورع دشت کربلا شده است
فتاده شرع در او، خوار چون «حسین » شهید
هوش مصنوعی: این دنیا تحت تأثیر وقایع کربلا و دلاوریهای حضرت حسین قرار گرفته و حالتی از بیاحترامی به اصول و قوانین شرع پیدا کرده است. حسین به عنوان یک شهید در این میدان، همچنان نماد عظمت و فداکاری است.
شهید تیغ جفا، نور دیده زهرا
که در عزاش دل و دیده ها بخون غلتید
هوش مصنوعی: شهید، که به خاطر ظلم و جفای دشمن به شهادت رسیده، نور چشم حضرت زهراست. در عزای او، دلها و چشمها پر از اشک و خون میشود.
ستم کشی که، ندانم بزیر بار غمش
زمین چگونه نشست، آسمان چسان گردید؟!
هوش مصنوعی: کسی که در برابر ظلم و ستم تحمل میکند، نمیدانم چگونه میتواند زیر بار سنگین غمش بایستد و چگونه آسمان بر او تنگ و تاریک میشود؟
برسم ماتمیان در عزای او تا حشر
برهنه گشت جهان روز و، شب سیه پوشید
هوش مصنوعی: در پی ماتم این شخصیت بزرگ، تا روز قیامت، جهان به حالت برهنه درآمد و شب و روز را در پوشش سیاه گذراند.
برای ماتم او بسته شد عماری چرخ
علم ز صبح شد و سر علم بر آن خورشید
هوش مصنوعی: چرخ گردون به خاطر غم او به حالت تعطیل درآمد و علم را از سپیده دم به اهتزاز درآوردند و بر آن نور خورشید قرار گرفت.
ز دیده روز چه خونها که از شفق افشاند
بسینه شب چه الف ها که از شهاب کشید
هوش مصنوعی: از دیدهام چه خونهایی که هنگام صبحگاه از رنگ سرخ آسمان به زمین ریخته شده و چقدر غم و اندوه شب را از درخشش ستارهها بر دوش کشیدهام.
ز مهر، زد بزمین هر شب آسمان دستار
ز صبح بر تن خود روزگار جامه درید
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر عشق، آسمان به زمین میافتد و صبح، روزگار لباسهای خود را میدرد.
دو صبح نیست که میگردد از افق طالع
که روز را ز غمش گیسوان شده است سفید
هوش مصنوعی: دو صبح نمیگذرد که شفق از دور نمایان میشود و روز را به خاطر غمش، موهایش سپید کرده است.
شفق مگو، که خراشیده گشت سینه چرخ
ز بسکه در غم او روز و شب بخاک تپید!
هوش مصنوعی: به آسمان غروب نگو که چه دردناکی، چرا که دل آسمان به خاطر غم او شب و روز بر زمین میافتد و آسیب میبیند!
هلال نیست عیان هر محرم از گردون
که آسمان ز غم او الف بسینه کشید
هوش مصنوعی: هلال ماه در هر محرم به وضوح دیده نمیشود، زیرا آسمان به خاطر غم و اندوه او، سینهاش را پر از غم کرده است.
باین نشاط و طرب، سر چرا فگنده به پیش؟
گر از هلال محرم نشد خجل مه عید؟!
هوش مصنوعی: چرا در چنین حال خوشی و شادی، سرت را به زمین انداختهای؟ آیا اگر از شروع ماه محرم احساس ناراحتی نکنی، باید از عید و جشن خجالت بکشی؟
فتاد از شفق، آتش سپهر را در دل
دمی که العطش از کربلا به اوج رسید
هوش مصنوعی: در لحظهای که عطش در کربلا به اوج رسید، رنگ سرخ آسمان به زمین افتاد.
سراب نیست بصحرا و، موج نیست ببحر
ز یاد تشنگی اش بحر و بر بخود لرزید
هوش مصنوعی: در بیابان آبی نیست و در دریا هم موجی وجود ندارد. به خاطر یادآوری تشنگی، دریا و خشکی هر دو به لرزه درآمدهاند.
نه سبزه است، که هر سال میدمد از خاک
زبان شود در و دشت از برای لعن یزید
هوش مصنوعی: این گل، سبزهای نیست که هر سال از خاک سبز شود و در دشتها به خاطر لعن یزید رشد کند.
درون لاله شد آخر زدود آه سیاه
ز بس که آتش این غصه اش بدل پیچید!
هوش مصنوعی: بالاخره درون لاله، پس از مدتها، آه سیاه از دل این غم زدوده شد، زیرا آتش این غصه آنقدر زیاد بود که دلی را به درد آورد.
بآتش عطش آن جگر نزد خود را،
ز شرم لعل لبش آب در عقیق خزید!
هوش مصنوعی: با آتش تشنگی که در دل دارم، از خجالت آن لبی که همانند لعل است، آب در سنگ عقیق به آرامی حرکت کرد!
نه گوهر است، که از یاد لعل تشنه او
ز غصه آب بحلق صدف گره گردید
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چیزی ارزشمندتر از لعل (سنگ قیمتی) از یاد نرود و غم و اندوهی که بر دل طبیعت میافتد، باعث میشود که آب درون صدف به سختی و گرهخوردهای تبدیل شود. به عبارت دیگر، با وجود سختیها و غصهها، باید همیشه به یاد داشته باشیم که ارزشها و زیباییها را از دست ندهیم.
نگشت از لب او کامیاب آب فرات
بخاک خواهد از این غصه روز و شب غلتید
هوش مصنوعی: از لب او نوشیدنی یافت نمیشود و آب فرات به خاک خواهد رسید. به همین خاطر او روز و شب در غم و اندوه غلت میزند.
نگرید ابر بهاران، مگر بیاد «حسین »
ننوشد آب گلستان، مگر بلعن یزید
هوش مصنوعی: ابر بهاری گریه نمیکند مگر به یاد حسین و گلستان آب نمینوشد مگر به تفرقه یزید.
بچشم بینش اگر بنگری نه روز و شب است
که رنگ بر رخ گیتی ز نام او گردید
هوش مصنوعی: اگر با چشمی دارای بصیرت بنگری، درک خواهی کرد که نه روز و شب وجود دارند که رنگ و زیبایی دنیای مادی به واسطه نام او شکل گرفته است.
ز بس که تشنه بخون گشته قاتل او را،
کشید تیغ و، بهر سوی میدود خورشید
هوش مصنوعی: چون قاتل از شدت تشنگی به خون آسیبدیدهاش به تنگ آمده، شمشیری به دست گرفته و به سمتهای مختلف میدود، گویی خورشید هم به دنبال اوست.
نشسته در عرق خجلت است، فصل بهار
که بعد از او گل بی آبرو چرا خندید؟!
هوش مصنوعی: در این بیت، کسی در حالتی شرمنده و ناراحت به سر میبرد و احساس میکند که بهار، که نماد تازگی و شکوفایی است، در حالی که او در عرق خجلت نشسته، بیحیا و بیتوجهی خندیده است. این تصویر نشاندهنده تضاد بین زیبایی بهار و شکستگی و ناراحتی شخص است.
ز قدر اوست، که طومار طول سجده ما
بحشر معتبر از مهر کربلا گردید
هوش مصنوعی: عظمت و ارزش او باعث شده است که سجدههای ما در روز قیامت به خاطر عشق و ارادت به کربلا قابل توجه و محترم باشد.
فتاده، در جگر خلق زین ستم، یارب
چه آتش است، که آتش فتد بگور یزید
هوش مصنوعی: مردم به خاطر این ظلم، در دلشان به شدت ناراحت و داغدار شدهاند. ای خدا، چه درد عمیقی است که حتی آتشسوزی در قبر یزید به وجود میآورد.
بدست دیده از آن داده اند سبحه اشک
که ذکر واقعه کربلا کند جاوید
هوش مصنوعی: با چشمهای خود از آن رو، رشتهای از اشک را دریافت کردهاند تا برای همیشه یاد و ذکر واقعهی کربلا را زنده نگه دارند.
عجب بلند سپهریست درگهش، که در اوست
ز سبحه انجم و، از مهر کربلا خورشید
هوش مصنوعی: عجب چقدر فضای آسمان بزرگ و والا است، که در آن ستارهها به شکل تسبیحی قرار گرفتهاند و خورشید کربلا هم از زیبایی خاصی برخوردار است.
علو مرتبه قرب را نگر که کنند
بخاک درگه او سجده خدای مجید
هوش مصنوعی: مرتبه نزدیک شدن به خداوند را مشاهده کن که چگونه موجودات با عظمت، به پایگاه او سجده میکنند و احترام میگذارند.
تواند از غم آن شاه تا بروز حساب
سرشک معنیم از دل بروی صفحه دوید
هوش مصنوعی: غم آن پادشاه میتواند باعث شود که اشکهای من از دل، به سرعت بر روی صفحه جاری شود.
ولی کجاست چنان طاقتی که بتواند
حریف ناله آتشفشان من گردید؟!
هوش مصنوعی: اما کجاست نیرویی که بتواند با نالههای آتشین من مقابله کند؟
ز دست رفت قلم، ظرف نامه شد لبریز
ز سیل اشک سخن پای صبرها لغزید
هوش مصنوعی: قلم از دستم افتاد و نوشته پر شد از سیلاب اشک. سخن من باعث شد صبرها بلرزد و از تعادل خارج شود.
نمیرسد چو بپایان ره سخن، باید
مرا بدامن لب، پای گفتگو پیچید
هوش مصنوعی: وقتی صحبت به نقطهی پایانی برسد و نتوانم ادامه دهم، باید با کلمات و لبخندهایم خود را در دل گفتگو ناخودآگاه بپیچم و در آن غرق شوم.
سحاب باشد تا در عزای او گریان
سپهر خواهد تا از غمش بخود پیچید
هوش مصنوعی: برای او، ابرها به گریه خواهند افتاد و آسمان به خاطر غم او به خود خواهد پیچید.
بخاکش ابر کرم لحظه لحظه بارد فیض
عذاب قاتل او رفته رفته باد شدید
هوش مصنوعی: باران نرم و لطیف بر زمین میافتد و از طرفی عذاب و رنج او به آرامی و به تدریج مانند بادی قوی در حال افزایش است.