گنجور

شمارهٔ ۶ - توصیف زمستان و سردمهریهای دوران و ستایش سرور عالمیان محمد مصطفی «ص » و مولای متقیان امیرالمؤمنین علی «ع »

فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است
سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است
دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان
آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است
از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل
ز آن خبر از دردم آن نامهربان را کمتر است
هیچکس را زهره بیرون شدن از خانه نیست
گر نفس بیرون تواند شد زنی، شیر نر است
فی المثل، از خانه گر بیرون رود نور نگاه
گر تواند بازگشتن، در نظرها خنجر است
بسکه نتواند بر آوردن سر از جیب دهان
حرف در لب، همچو معنی در عبارت مضمر است
بسکه از موج هوا، باید حذر کردن چو تیغ
بگذرد گر گفت و گویی، صرفه با گوش کر است
بعد این با دیده میباید شنیدن حرف را
بس که می‌بندد ز سردی گرچه حرف اخگر است
از برودت همچو آب از بسکه می بندد هوا
بادبان امروز کشتی را بجای لنگر است
سوزش سرما بحدی شد که از وی شعله را
با همه بالا دویها سر به جیب مجمر است
دود از سوز هوا، انگشت سرما برده ایست
شعله، از اشک شرر، پیوسته یک چشم تر است
بسکه میلرزد چو بید از تاب سرما، شعله را
رشک بر اخگر برای جامه خاکستر است
در چنین فصلی ندارد خانه آیینه در
پیچد از سرما اگر بر خویش، حق با جوهر است
پیش ارباب بصیرت، از پی حفظ بدن
پرده چشم از برای پرده در بهتر است
بختی مست هوا آورده کف بر لب ز برف
گر نهد سرما بپایش بند از یخ، در خور است
صورت یخ بسکه ترسانده است چشم خلق را
رو نمی بینند، اگر آیینه اسکندر است!
گرمی خورشید تابان، با رگ موج هوا
سردتر از اختلاط آتش و چوب تر است
رفت آن موسم که میشد دید روی آب را
آتش سنگ این زمان خوشتر ز آب گوهر است
بسکه سرما در نظرها، کرده آتش را عزیز
باده از همرنگی او،نور چشم ساغر است
قیمت آتش ز بس افزوده در بازار دهر
لعل را از نسبتش، جا دیده انگشتر است
بسکه ترسیده است، از بی اعتدالیهای دی
دست را انگشت از انگشت اکنون خوشتر است
تا نیفتد همچو خورشید جهان، چشمش ببرف
شب چو والای سیه در پیش چشم اختر است
میرود از خانه سرد جهان بیرون، از آن
شاهد ایام را از برف بر سر چادر است
بسکه لرزیده است اکنون نیم سوز چوب بید
تا کمر چون جوکیان هند، در خاکستر است
لرز لرزان با حریفان، میتوان گفتن کنون:
زهد خشک امروز ما را، به ز دامان تر است!
روی گرمی گر ببیند ز آتش، از بی هیزمی
پشت گرمی واعظ ما را بچوب منبر است
همچو بادامم نباشد روز و شب جز یک لباس
هست ز آن، نیمی لحاف و، نیم دیگر بستر است
زآتش دل، تا سحر، مانند چوب نیم سوز
شمع بالین دود آه و، بسترم خاکستر است
چون نگرید دیده ام، از روی سرد روزگار؟
دارد از مژگان خشکی پوشش و، آن هم تراست!
چون نگریم طفل سان؟ کز تنگی راه معاش
رفته درهم آب و نانم، همچو شیر مادر است!
چند نالم از تهیدستی، رخ طاقت سیاه
قسمت حق کرده روزی، آنچه ما را در خور است
شاه را فکر جهانی داده، ما را فکر خویش
شکوه ما تنگدستان، از شهان بیجاتر است
شه پی آسایش یکروزه، گردد کو بکو
شاهدی، کو سینه چاک اوست، مارا در بر است
امن کردن از شه است و، امن بودن از گدا
آنچه مارا هست صندل، شاه را درد سر است
هست ما را ملک دل، گر شاه را چین است و روم
هست ما را بی کسی یاور، گر او را لشکر است
در چنین فصل آنچه در کار است، ما را داده اند
باز کافر نعمتی، آیین نفس کافر است!
خانه من کنج عزلت، پرده ام بیگانگی
متکا لطف خدا و، بالشم ترک سر است
ذوق طاعت باده، انگشت پشیمانی گزک
ساقیم توفیق ایزد، جام شرع انور است
هیزم ما، هستی خود، آتش ما، عشق دوست؛
وسعت صحرای همت، دامن و، دل مجمر است!
مهر ما گمنامیست و، تخت ما آسودگی
افسر ما خاک پای حضرت پیغمبر است
آنکه لطفش گر شود فردا شفاعت خواه ما
از گناه خویش ترسیدن، گناه دیگر است
گرچه دیر آمد به عالم، نور عالم بود ازو
جویبار صبح را سرچشمه مهر انور است
صیت او در هفت گردون، چون صدا در کوهسار
نام او، در شش جهت، چون سکه بر سیم و زر است
سایه اش بر مهر تابان، همچو شمعی بر لگن
پایه اش بر فرق گردون، چون گهر بر افسر است
همچو رنگ از روی عالم رفت و، باز آمد بجا
رتبه پستی ز رفعت، بعد از این بالاتر است
دل بجا آمد جهان را، چون بجا باز آمد او
خاک از برگشتن او، آسمان را بر سر است
از فلک، مانند شبنم، تا براین گلشن نشست
چشم کوکب، تا قیامت، از فراق او تراست
خویشتن بینی، طریق ذات بی عیبش نبود
بهر این آیینه خاکستر نشین چون اخگر است
چون نشد نخل قلم پیوند با انگشت او
شرمگین چون بید مجنون، سر به پیش و بی بر است
همتش در بست بر روی کلید گنجها
تا قیامت هر کجا گنجی است، خاکش بر سر است
چونکه دست افشار دست التفات او نگشت
گر ز خجلت سرخ شد، حق با طلای احمر است
بسکه میکرد از زر و سیم جهان، پهلو تهی
سکه از نامش درانداز جدایی از زر است
تا بسلک ریزش دستش، در آرد خویش را
لعل را از شوق، چون یاقوت، آتش در سر است
راه حق را راست نتوان رفت، بی ارشاد او؛
شاه راه شرع، خط بندگی را مسطر است
تا ننوشد آب از سر چشمه اخلاص او
بوستان سینه را، نخل دعاها بی بر است
لای می، گوید بگوش جام، چون بر سر کشند:
هر که چشم از شرع او پوشید، خاکش بر سر است!
نقش بر میدارد از وی، صفحه هر روزگار
گرچه جای او، بپشت این ورق چون مسطر است
قائدش، سوی سپهر قرب، جبریل امین
شحنه اش، در شهر دین، شاه ولایت «حیدر» است
«حیدر صفدر» که او خود جانشین «مصطفی » است
مدحت او، جانشین مدحت پیغمبر است
یک الف از نسخه دینداری او ذوالفقار
یک ورق از دفتر مردیش، باب خیبر است
هست ختم انبیا، یعنی «محمد»، شهر علم
او در آن شهر و، واعظ از سگان آن در است
باغ جنت را، توان اثبات ملکیت نمود
مهر او و آل پاکش، در کف دل محضر است
فکر مشکل میرساند، حرف او را تا بلب
زآنکه سنگین است بار و، بارکش بس لاغر است
خامه با مداحی آن مهر تابان چون کند؟
کآنچه گوید مهر تابان،خود از آن روشنتر است!
مدح او محتاج گفتن نیست، واعظ ختم کن
بی نیاز آیینه خورشید، از روشنگر است
سایه گستر باد بر عالم، لوای شرع او
تا جهان زیر لوای آفتاب انور است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فصل دی شد، آتش سوزی هوا را در سر است
سردمهریهای دوران را، ظهور دیگر است
هوش مصنوعی: فصل دی فرا رسیده و در دل زمستان، آتش عشق و هیجان در دل‌ها روشن است؛ این سرما و سختی‌های روزگار، نویدبخش تغییر و تحول تازه‌ای است.
دوستان با هم نمیجوشند، چون بیگانگان
آتش مهر و محبت را، مگر هیزم تر است
هوش مصنوعی: دوستان واقعی با یکدیگر احساس نزدیکی و همدلی نمی‌کنند، زیرا عشق و محبت آنان مانند آتش روشن نمی‌شود، مگر اینکه عوامل بیرونی و تازه‌ای وجود داشته باشد.
از برودت بسته شد راهی که بود از دل بدل
ز آن خبر از دردم آن نامهربان را کمتر است
هوش مصنوعی: به خاطر سردی و دوری، راهی که به دل من می‌رسید، بسته شد. از آنجایی که دل من دردی دارد، خبر از درد من برای آن نامهربان کمتر شده است.
هیچکس را زهره بیرون شدن از خانه نیست
گر نفس بیرون تواند شد زنی، شیر نر است
هوش مصنوعی: هیچ کس جرئت خروج از خانه را ندارد، مگر اینکه مانند یک شیر نر قدرتمند باشد.
فی المثل، از خانه گر بیرون رود نور نگاه
گر تواند بازگشتن، در نظرها خنجر است
هوش مصنوعی: اگر نور از خانه خارج شود، اگر بتواند دوباره برگردد، در نگاه دیگران مانند خنجری است.
بسکه نتواند بر آوردن سر از جیب دهان
حرف در لب، همچو معنی در عبارت مضمر است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که انسان‌ها گاهی اوقات نمی‌توانند احساسات یا افکار خود را به راحتی بیان کنند. به عبارتی، همان‌طور که کلمات گاهی به سختی از دهان بیرون می‌آیند، مفهوم عمیق درون شخص نیز ممکن است به آسانی آشکار نشود و نیاز به زمان و شرایط مناسب دارد تا بیان شود.
بسکه از موج هوا، باید حذر کردن چو تیغ
بگذرد گر گفت و گویی، صرفه با گوش کر است
هوش مصنوعی: باید مراقب باشی که در میان جریان‌های هوایی و اوضاع خطرناک قرار نگیری، زیرا اگر گفتگویی پیش بیاید، بهره‌وری‌اش برای کسی که نشنیده به هیچ می‌ماند.
بعد این با دیده میباید شنیدن حرف را
بس که می‌بندد ز سردی گرچه حرف اخگر است
هوش مصنوعی: پس از این باید با چشم مشاهده کرد، زیرا شنیدن کلمات تنها کافی نیست و حرفی که عشق و شور در آن نهفته است، حتی اگر سرد باشد، نمی‌تواند در دل تاثیر نگذارد.
از برودت همچو آب از بسکه می بندد هوا
بادبان امروز کشتی را بجای لنگر است
هوش مصنوعی: به خاطر سردی هوا، چنانچه آب یخ می‌زند، بادبان کشتی امروز به جای لنگر عمل می‌کند.
سوزش سرما بحدی شد که از وی شعله را
با همه بالا دویها سر به جیب مجمر است
هوش مصنوعی: سرمایی که به شدت آزاردهنده است به حدی رسیده که حتی شعله آتش نیز در رقابت با آن به جیب محفظه خود پناه برده است.
دود از سوز هوا، انگشت سرما برده ایست
شعله، از اشک شرر، پیوسته یک چشم تر است
هوش مصنوعی: دود ناشی از سردی هوا به مانند علامتی از سختی و درد است، و شعله‌ای که از اشک‌ها به وجود می‌آید، نشان از دل‌تنگی و غم است که همواره یکی از چشم‌ها را مرطوب نگه داشته است.
بسکه میلرزد چو بید از تاب سرما، شعله را
رشک بر اخگر برای جامه خاکستر است
هوش مصنوعی: بسیار می‌لرزد مانند بید از شدت سرما، آتش به خاکستر حسادت می‌ورزد.
در چنین فصلی ندارد خانه آیینه در
پیچد از سرما اگر بر خویش، حق با جوهر است
هوش مصنوعی: در چنین هوایی، اگر سرما به درون خانه بیفتد، هیچ آینه‌ای نمی‌تواند خودش را نشان دهد و تنها جوهر واقعی باقی می‌ماند.
پیش ارباب بصیرت، از پی حفظ بدن
پرده چشم از برای پرده در بهتر است
هوش مصنوعی: در حضور شخصی با بینش و درک بالا، برای حفظ سلامت بدن، بهتر است که به جای چشم‌پوشی از واقعیت، پرده‌های اضافی را کنار بگذاریم و با حقیقت روبه‌رو شویم.
بختی مست هوا آورده کف بر لب ز برف
گر نهد سرما بپایش بند از یخ، در خور است
هوش مصنوعی: براساس روحیه و حالتی شاداب، خوشبختی به سراغ انسان می‌آید و اگر سرما و یخ به او آسیب برسانند، او باید بتواند با چالش‌ها مقابله کند و در نهایت خود را به شرایط بهتری برساند.
صورت یخ بسکه ترسانده است چشم خلق را
رو نمی بینند، اگر آیینه اسکندر است!
هوش مصنوعی: چهره یخ به قدری مردم را ترسانده که دیگر چشمانشان نمی‌توانند رو به آن بیاندازند، حتی اگر آینه‌ای که به اسکندر تعلق دارد، در دست باشد!
گرمی خورشید تابان، با رگ موج هوا
سردتر از اختلاط آتش و چوب تر است
هوش مصنوعی: گرمای نور خورشید درخشان، با رگ سرد موج دریا، از ترکیب آتش و چوب مرطوب، سردتر است.
رفت آن موسم که میشد دید روی آب را
آتش سنگ این زمان خوشتر ز آب گوهر است
هوش مصنوعی: آن زمان که می‌توانستیم روی آب را تماشا کنیم و زیبایی‌های آن را ببینیم، به سر آمده است. در حال حاضر، این دوران خوش‌تر از درخشش و زیبایی گوهرهای آب است.
بسکه سرما در نظرها، کرده آتش را عزیز
باده از همرنگی او،نور چشم ساغر است
هوش مصنوعی: در اثر سرمای شدیدی که به چشم می‌خورد، آتش برای ما ارزشمند و گرانبها شده است. همچنین، به خاطر شباهت رنگ باده با این آتش، نور چشم پیاله هم به نظر می‌رسد.
قیمت آتش ز بس افزوده در بازار دهر
لعل را از نسبتش، جا دیده انگشتر است
هوش مصنوعی: به دلیل افزایش ارزش آتش، لعل (سنگ قیمتی) به واسطه ارتباطش با آتش، اکنون در بازار دنیا مانند انگشتری به چشم می‌آید.
بسکه ترسیده است، از بی اعتدالیهای دی
دست را انگشت از انگشت اکنون خوشتر است
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از ناپایداری‌ها و عدم تعادل‌های روز گذشته، اکنون حتی داشتن دست مناسب و سالم هم برای او بهتر و دل‌پذیرتر به نظر می‌رسد.
تا نیفتد همچو خورشید جهان، چشمش ببرف
شب چو والای سیه در پیش چشم اختر است
هوش مصنوعی: تا زمانی که مانند خورشید، جهان را روشن نکند، چشم او به شب مانند برف است و سیاهی آن در برابر چشم ستاره‌ها خود را نشان می‌دهد.
میرود از خانه سرد جهان بیرون، از آن
شاهد ایام را از برف بر سر چادر است
هوش مصنوعی: از خانه سرد جهان بیرون می‌رود و برف بر سر چادر روزگار می‌ریزد.
بسکه لرزیده است اکنون نیم سوز چوب بید
تا کمر چون جوکیان هند، در خاکستر است
هوش مصنوعی: چوب بید به شدت لرزیده و نیمه سوز شده است، و اکنون تا کمر به خاکستر تبدیل شده، مانند جوکیان هند.
لرز لرزان با حریفان، میتوان گفتن کنون:
زهد خشک امروز ما را، به ز دامان تر است!
هوش مصنوعی: در اینجا می‌توان گفت که با وجود چالش‌ها و دشواری‌ها، امروز می‌توان به سادگی و بی‌تفاوتی نسبت به مسائل خشک و سطحی زندگی اشاره کرد، و این وضعیت را به نوعی معادل با نداشتن رابطه عمیق و واقعی از نظر روحانی دانست که به مراتب بهتر و عمیق‌تر از زودگذر و سطحی بودن است.
روی گرمی گر ببیند ز آتش، از بی هیزمی
پشت گرمی واعظ ما را بچوب منبر است
هوش مصنوعی: اگر گرما را از آتش ببیند، به خاطر اینکه در میان کمبود هیزم است، پشت منبر واعظ ما را می‌زند.
همچو بادامم نباشد روز و شب جز یک لباس
هست ز آن، نیمی لحاف و، نیم دیگر بستر است
هوش مصنوعی: مانند بادام، روز و شب من یک حالت و شکل مشخص دارد. تنها چیزی که دارم، یک پوشش است که نیمی از آن لحاف و نیم دیگر تخت خواب است.
زآتش دل، تا سحر، مانند چوب نیم سوز
شمع بالین دود آه و، بسترم خاکستر است
هوش مصنوعی: از آتش دل در طول شب تا صبح، مانند چوب که نیم سوز شده، رنگ و بویی ندارد. در کنار این، بستر من پر از خاکستر و یاد خاطرات تلخ است.
چون نگرید دیده ام، از روی سرد روزگار؟
دارد از مژگان خشکی پوشش و، آن هم تراست!
هوش مصنوعی: چرا وقتی به روزگار سرد و بی‌رحم نگاه می‌کنم، چشم‌های من نمی‌بارند؟ چشمان من به خاطر غم و سختی، مانند مژگان خشکی که پوشش می‌دهند، فقط نشان‌دهنده‌ی رنج و اندوه هستند و این درد، از خودت به من منتقل شده است.
چون نگریم طفل سان؟ کز تنگی راه معاش
رفته درهم آب و نانم، همچو شیر مادر است!
هوش مصنوعی: وقتی به زندگی نگاه می‌کنم، مثل یک کودک می‌بینم که از سختی‌های زندگی و مشکلات روزمره‌اش سر در گم شده است. او در شرایطی قرار دارد که آب و نان زندگی‌اش به هم آمیخته شده‌اند، انگار که همه‌چیزش مثل شیر مادرش ضروری و پایه‌ای است.
چند نالم از تهیدستی، رخ طاقت سیاه
قسمت حق کرده روزی، آنچه ما را در خور است
هوش مصنوعی: گاهی از فقر و ناداری شکایت می‌کنم، اما تقدیر به گونه‌ای رقم خورده که روزی‌ام را همان چیزی قرار داده که برای من مناسب است.
شاه را فکر جهانی داده، ما را فکر خویش
شکوه ما تنگدستان، از شهان بیجاتر است
هوش مصنوعی: پادشاهان به فکر جهان و اداره آن هستند، اما ما که در تنگدستی زندگی می‌کنیم، تنها به فکر خودمان هستیم و این وضعیت ما از آن نیز بدتر است.
شه پی آسایش یکروزه، گردد کو بکو
شاهدی، کو سینه چاک اوست، مارا در بر است
هوش مصنوعی: شاهی که به خاطر یک روز آسایش تلاش می‌کند، باید کسی را به کنار خود داشته باشد که دلش پر از درد و عشق است و او را در آغوش می‌کشد.
امن کردن از شه است و، امن بودن از گدا
آنچه مارا هست صندل، شاه را درد سر است
هوش مصنوعی: ایمنی و امنیت از سوی شاه است و احساس امنیت از جانب کسی که فقیر است. آنچه که ما داریم صندل است، اما برای شاه، دردسر و مشکلات فراوانی وجود دارد.
هست ما را ملک دل، گر شاه را چین است و روم
هست ما را بی کسی یاور، گر او را لشکر است
هوش مصنوعی: ما دارای دلی هستیم که محتوایش به ما تعلق دارد، حتی اگر شاهان دیگر سلطنت کنند. ما در تنهایی خود یار و یاوری داریم، هرچند که آنها دارای سپاهی بزرگ باشند.
در چنین فصل آنچه در کار است، ما را داده اند
باز کافر نعمتی، آیین نفس کافر است!
هوش مصنوعی: در این فصل، آنچه که در حال انجام است، به ما داده شده است. بنابراین، نعمت‌هایی که داریم، نشان‌دهنده‌ای از عمل‌های غیرمؤمنانه است، زیرا رفتار نفس انسانی، همچون رفتاری غیرایمانی است.
خانه من کنج عزلت، پرده ام بیگانگی
متکا لطف خدا و، بالشم ترک سر است
هوش مصنوعی: خانه من جایی دور از دیگران است، جایی که تنها هستم و تنهایی‌ام را احساس می‌کنم. در این مکان، کمک و لطف خدا به من آرامش می‌دهد و احساس می‌کنم که حتی بی‌سرپناهی نیز به نوعی برایم آرامش بخش است.
ذوق طاعت باده، انگشت پشیمانی گزک
ساقیم توفیق ایزد، جام شرع انور است
هوش مصنوعی: لذت عبادت همچون نوشیدن باده‌ای است که انگشت پشیمانی به همراه دارد. موفقیت از جانب خداوند است و دستور دین مانند جامی شریف و با ارزش است.
هیزم ما، هستی خود، آتش ما، عشق دوست؛
وسعت صحرای همت، دامن و، دل مجمر است!
هوش مصنوعی: تلاش و وجود ما مانند هیزم است، عشق به دوست همچون آتش است که آن را می‌سوزاند. وسعت آرزوها و تلاش ما، دامن و دل ماست که مانند کوره‌ای برای روشن نگه‌داشتن این آتش عمل می‌کند.
مهر ما گمنامیست و، تخت ما آسودگی
افسر ما خاک پای حضرت پیغمبر است
هوش مصنوعی: محبت و دوستی ما ناشناخته و نامشخص است و راحتی ما در زندگی به سادگی و بی‌ادعایی بستگی دارد، در حالی که افتخار و عزت ما به خدمتگزاری و پیروی از بزرگی چون پیامبر برمی‌گردد.
آنکه لطفش گر شود فردا شفاعت خواه ما
از گناه خویش ترسیدن، گناه دیگر است
هوش مصنوعی: اگر لطف خداوند شامل حال ما شود و او در روز قیامت به خاطر ما شفاعت کند، پس نگرانی از گناهان خود نداشتن، خطای دیگری است.
گرچه دیر آمد به عالم، نور عالم بود ازو
جویبار صبح را سرچشمه مهر انور است
هوش مصنوعی: هرچند که او دیر به دنیا آمد، اما نور و روشنی جهان از وجود اوست. جویبار صبح نیز از مهر و دوستی او سرچشمه می‌گیرد.
صیت او در هفت گردون، چون صدا در کوهسار
نام او، در شش جهت، چون سکه بر سیم و زر است
هوش مصنوعی: نام او در آسمان‌ها شناخته شده است و مانند صدای طنین‌انداز در کوه‌ها در همه جا به گوش می‌رسد. یادش در همه‌ جا مانند سکه‌ای که بر روی طلا و نقره می‌درخشد، درخشان و ماندگار است.
سایه اش بر مهر تابان، همچو شمعی بر لگن
پایه اش بر فرق گردون، چون گهر بر افسر است
هوش مصنوعی: سایه او بر خورشید همچون نوری است که از شمعی بر روی ظرفی می‌افتد و جایگاهش بر بالای آسمان، مانند جواهری بر تاج است.
همچو رنگ از روی عالم رفت و، باز آمد بجا
رتبه پستی ز رفعت، بعد از این بالاتر است
هوش مصنوعی: مثل رنگی که از روی دنیا می‌رود و دوباره به جای خود برمی‌گردد، مقام پایین‌تر از بلندی، بعد از این بالاتر است.
دل بجا آمد جهان را، چون بجا باز آمد او
خاک از برگشتن او، آسمان را بر سر است
هوش مصنوعی: دل در اینجا به این معناست که وقتی انسان به قلب خود رجوع کند و به خویشتن بازگردد، دنیا و هستی برایش معنا پیدا می‌کند. در واقع، با رجوع به خود و شناخت درون، فرد می‌تواند به حقیقت وجودی‌اش پی ببرد و فهمی عمیق‌تر از زندگی و هستی داشته باشد. این بازگشت به خویشتن، همچون برگشتن خاک به آسمان، بر زندگی‌اش تأثیر می‌گذارد و برایش ارزش و اهمیت به ارمغان می‌آورد.
از فلک، مانند شبنم، تا براین گلشن نشست
چشم کوکب، تا قیامت، از فراق او تراست
هوش مصنوعی: از آسمان، مانند شبنم، وقتی که بر این گلزار فرود آمد، چشم ستاره تا همیشه و تا قیامت، به خاطر دوری او به تو تعلق دارد.
خویشتن بینی، طریق ذات بی عیبش نبود
بهر این آیینه خاکستر نشین چون اخگر است
هوش مصنوعی: خودشناسی و دیدن نقص‌های درونی کار آسانی نیست، چون انسان به مانند آینه‌ای است که تنها غبار و خاکستر را می‌بیند، در حالی که حقیقت وجود او مانند یک جرقه درخشان و بی‌نقص است.
چون نشد نخل قلم پیوند با انگشت او
شرمگین چون بید مجنون، سر به پیش و بی بر است
هوش مصنوعی: زمانی که نخل قلم نتوانست با انگشت او پیوند بخورد، به حالت شرم و ناراحتی چون بید مجنون، سرش را به پایین خم کرده و بی‌بر شده است.
همتش در بست بر روی کلید گنجها
تا قیامت هر کجا گنجی است، خاکش بر سر است
هوش مصنوعی: این شعر به تلاش و اراده انسان اشاره دارد که با پشتکار و عزم جدی خود می‌تواند به گنج‌های پنهان و موفقیت‌ها دست یابد. در این جا، اشاره به این است که هرجا گنجی وجود داشته باشد، انسان‌های پرتلاش و عزم‌دار همواره در جستجوی آن هستند و در این مسیر به مشکلات و موانع نیز توجه نمی‌کنند.
چونکه دست افشار دست التفات او نگشت
گر ز خجلت سرخ شد، حق با طلای احمر است
هوش مصنوعی: وقتی که دست افشار به محبت او نرسید، اگر از شرم سرخ شد، این نشان‌دهنده این است که حق با طلاست.
بسکه میکرد از زر و سیم جهان، پهلو تهی
سکه از نامش درانداز جدایی از زر است
هوش مصنوعی: دنیا به اندازه‌ای پر از طلا و نقره است که نام سکه‌ها از آن تهی شده و جدایی از طلا و نقره به چشم می‌خورد.
تا بسلک ریزش دستش، در آرد خویش را
لعل را از شوق، چون یاقوت، آتش در سر است
هوش مصنوعی: تا وقتی که دستش به زمین بیفتد و خود را به شکل گوهری زیبا درمی‌آورد، مانند یاقوتی که از شوق، آتشی در سر دارد.
راه حق را راست نتوان رفت، بی ارشاد او؛
شاه راه شرع، خط بندگی را مسطر است
هوش مصنوعی: برای پیمودن راه درست، بدون هدایت و راهنمایی او نمی‌توان به درستی قدم برداشت؛ زیرا مسیر اصلی قانون و دین، با بندگی و اطاعت از او مشخص می‌شود.
تا ننوشد آب از سر چشمه اخلاص او
بوستان سینه را، نخل دعاها بی بر است
هوش مصنوعی: تا زمانی که آب زلال اخلاص او به بوستان دل ننوشته شود، درخت دعاها بی‌ثمر و برهسته خواهد بود.
لای می، گوید بگوش جام، چون بر سر کشند:
هر که چشم از شرع او پوشید، خاکش بر سر است!
هوش مصنوعی: در این بیت می‌گوید: در دل می‌، به جام می‌گوید که وقتی آن را سر می‌کشند، هرکسی که از قوانین و اصول شرع چشم‌پوشی کند، خود را به خاک سیاه می‌زند.
نقش بر میدارد از وی، صفحه هر روزگار
گرچه جای او، بپشت این ورق چون مسطر است
هوش مصنوعی: تصویر او از دنیای هر روز محو می‌شود، گرچه جای او در پس این ورق به‌صورت خطی مشخص است.
قائدش، سوی سپهر قرب، جبریل امین
شحنه اش، در شهر دین، شاه ولایت «حیدر» است
هوش مصنوعی: رهبرشان، به سوی آسمان نزدیکی، جبرئیل امین، نگهبانش در عرصه دین، شاه زندگی و ولایت، علی (حیدر) است.
«حیدر صفدر» که او خود جانشین «مصطفی » است
مدحت او، جانشین مدحت پیغمبر است
هوش مصنوعی: «حیدر صفدر» که خود را جانشین «پیامبر» می‌داند، مدح و ستایش او، جانشین ستایش «پیامبر» است.
یک الف از نسخه دینداری او ذوالفقار
یک ورق از دفتر مردیش، باب خیبر است
هوش مصنوعی: او در دینداری مانند ذوالفقار است و به اندازه یک ورق از دفتر وجودش، به مبارزات و پیروزی‌های خود اشاره دارد. باب خیبر به معنای کنایه‌ای از پیروزی‌ها و دستاوردهای اوست.
هست ختم انبیا، یعنی «محمد»، شهر علم
او در آن شهر و، واعظ از سگان آن در است
هوش مصنوعی: ختم پیامبران، یعنی محمد، در شهر علم و معرفت قرار دارد و این شهر به قدری بزرگ و پرمحتواست که مهم‌ترین سخنرانان و آموزش‌دهندگان آن به مانند سگ‌ها در اطرافش هستند و از آن بهره‌مند می‌شوند.
باغ جنت را، توان اثبات ملکیت نمود
مهر او و آل پاکش، در کف دل محضر است
هوش مصنوعی: باغ بهشت را می‌توان به واسطه‌ی محبت او و خاندان پاکش در دل نشان داد و به این ترتیب مالکیت آن را ثابت کرد.
فکر مشکل میرساند، حرف او را تا بلب
زآنکه سنگین است بار و، بارکش بس لاغر است
هوش مصنوعی: فکر کردن به مشکلات باعث می‌شود که ذهن انسان به سختی به صحبت‌های دیگران گوش دهد، زیرا این بار سنگینی است و فردی که ذهنش مشغول است، توانایی تحمل این بار را ندارد و ضعیف است.
خامه با مداحی آن مهر تابان چون کند؟
کآنچه گوید مهر تابان،خود از آن روشنتر است!
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان با قلم، زیبایی و ویژگی‌های آن خورشید درخشان را توصیف کرد، در حالی که خود آن خورشید درخشندگی و روشنی بیشتری دارد؟
مدح او محتاج گفتن نیست، واعظ ختم کن
بی نیاز آیینه خورشید، از روشنگر است
هوش مصنوعی: نیازی به تعریف و تمجید از او نیست، پس واعظ سخن را کوتاه کن. چرا که نور خورشید خود به روشنی و درخشندگی‌اش معروف است و نیازی به بازگو کردن ندارد.
سایه گستر باد بر عالم، لوای شرع او
تا جهان زیر لوای آفتاب انور است
هوش مصنوعی: باد به آرامی بر پهنه زمین وزیده و بزرگترین نشانه‌های دین و رستگاری در سراسر جهان گسترده شده است، به‌طوری که تمام عالم زیر نور تابناک آفتاب قرار دارد.