شمارهٔ ۱۲ - در عشق و سلوک و مذمت دنیا و مدحت پیشوای بحق ناطق حضرت امام جعفر صادق «ع »
شور عشق است بر سر من زار
یا طبیبی است بر سر بیمار؟!
گل داغست بر سر مجنون
یا پلنگی بقله کهسار
پیچ و تاب است در دل ویران
یا به سر گنج یاد حق را مار
هست زنجیر، یا که غیرت عشق
همه را کرده حلقه جز غم یار
بر سر عاشق آتش عشق است
یا طبق های نور گشته نثار؟!
دود آه است از دل عارف
یا که ابری بروی دریا بار؟!
تار اشک است، یا ز دیده دل
نگه حسرت از پی دلدار؟!
راز عشق است، یا که یوسف حسن
میکند جلوه بر سر بازار؟!
نیست سودا که بهر خود سازیست
بر سر سعی عاشقان سر کار
چیست خودسازی تو؟ ویرانی!
بشکن تا درست گردد کار!
در خرابی است بس که آبادی
میتوان گفت سیل را معمار!
جان من، تن به سیل گریه بده
چشم من، کم مباش ز ابر بهار!
شورش عشق، گریه پر خواهد
این نمک آب میبرد بسیار!
نه کمره چهره بایدت زرین
نه قبا، اشک بایدت گلنار!
رگ و پی درگرفته ز آتش عشق
بر تنت به ز جامه زر تار
آتش بی علاقگی بر سر
خوشتر است از علاقه دستار
زینت جسم، جان و دل باشد
زینت جان و دل، غم دلدار!
تاکی از شانه؟ جسم سازی چو موی!
چند از سرمه؟ چشم کن خونبار!
هست پهنای سینه، کو دل تنگ؟
هست طرف کلاه، کو سر یار؟!
پا نسازد بکفش در ره عشق
سر نگیرد کلاه با این کار
جامه بر تن درد حباب صفت
هر که دارد هوای آن دلدار
عاشقان در قبا نمی گنجند
پردگی نیستند این اسرار
پای ننهاده راز عشق بدل
سر بر آورده است از بازار!
عشق را دشمنی است همچو هوس
اهل دل را ز پاس خود ناچار
بیغمی رخنه تا در او نکند
لاله بر داغ دل کشیده حصار
دست اگر باشدت تهی، چه غمست
دل چو پر باشد از غم دلدار؟!
هیچ از نعمت جهان کم نیست
عاشقان را ز دولت غم یار
رخشان در هوای او همه زر
دلشان از جفای او همه زار
حقه دل، تمام لعل خوشاب
مخزن دیده، پر در شهسوار
در دل افتاده درد بر سر درد
بر سر افتاده کار بر سر کار
نه چنان پر ز داغ کیسه دل
که بود جای درهم و دینار!
آگهان را نظر بدنیا نیست
خواب دیدن نیاید از بیدار!
چیست دنیای شوم، جز رفتن؟
مخور از وی فریب آمد کار!
جای آرام نیست، این بر و بوم
گل از آن رو نشسته بر سر خار!
سیل گیر حوادث است این دشت
زده زآن، لاله خیمه بر کهسار
صر صر فتنه بس که پر زور است
کرده فانوس خود ز سنگ، شرار
کرده دزدیده ساز برگ نشاط
تاک را میکشند از آن بردار
سربلندیش نخل بی ثمری است
ارجمندیش گلبنی همه خار
از برای شکستگان جهان
خواری از عزت است به صد بار
هیچ پشتی چو خاکساری نیست
هستی صورت است از دیوار
جان من، تن بخاکساری ده
که بخاک است عاقبت سروکار
عمر من سرکشی بنه از سر
که ز پایت در آرد این غدار
بگذر از وی که بر نمی خیزد
غیر گند دماغ ازین مردار
مسپر غیر راه همواری
که رهت هست سخت ناهموار
زندگی را بخویش آسان کن
که ره مرگ هست بس دشوار
هست صعب آنچنان گریوه مرگ
که در آن شد پیام سام سوار
کنده گور ترا شغاد اجل
دعوی رستمی مکن زنهار!
رستم آنگاه میتوانی شد
که بر آری ز دیو نفس دمار
چون کنی رستمی، که زال زری؟
پیر یعنی ز غصه دینار!
رستمی، این چنین نمی باشد
که کند هر زمان غمیت شکار!
گه فتد خاطرت ببند قبا
گه زند بر سرت غم دستار!
گه کنی بهر نان، چو آب خروش
گه دوی همچو شعله بر سر خار!
گه کشد شوق منصبت بمیان
گه برد موج نکبتت بکنار
گه دلت را براه دور أمل
غم اسب و شتر کشد بقطار
در دماغت گه از غم شتران
کرده فکر جل و جهاز مهار
بهر یک عمر این همه مردن؟
بهر این راحت این همه آزار؟!
بهر یک جسم خاکی این همه رنج؟
بهر ویرانی این همه پیکار؟!
چکند یک تن و هزار تعب؟!
چکند؟ یک خر و هزاران بار؟!
چکند؟ یک دل و دوصد تشویش؟!
چکند؟ یک گل و هزاران خار؟!
چه دل؟ اسفندیار رویین تن
که ندارد در او اثر گفتار!
سخت از آن گشته دل، که با سگ نفس
کرده یی نرم شانگی بسیار
چون بمنزل رسی؟ که در ره دین
توسن نفس بر تو گشته سوار!
گوی چوگان عشق کن سر نفس
تا بری گوی دولت از مضمار
عشق میدان کار زار خود است
مکن از خود فروشیش بازار
زیر کن نفس را در این میدان
نه بزر، یا بزور، با دل زار!
بهر این کار زار، دل باید
که دل است این مصاف را سردار
نه همین دل، که درد باید درد!
نه همین حرف، کار باید کار!!
چاره جویی؟ چو درد چاره کجاست؟!
یار خواهی؟ چو غم نباشد یار!
غم چو داری، دگر چه غم داری؟
غم دین، لیک نی غم دینار!
دین، ولی دین «جعفر صادق »!
قرة العین سید اخیار!
آنکه از وی قوی است، دین را پشت
هم از او گرم، شرع را بازار
ملک دل را بیاد اوست معاش
چرخ دین را به مهر اوست مدار
ز آسمان است رتبتش را ننگ
وز جهان است همتش را عار
راه حق راست دانشش رهبر
روی دین راست رایش آینه وار
نطق او آب علم را میرآب
علم او کاخ شرع را معمار
خلق را از شباهت سخنش
شد بگوش آشنا در شهوار
غوطه چون بید در نبات زند
چون حدیثش قلم کند تکرار
حرف علمش چو در میان آید
میکشد بحر خویش را بکنار
کشد از شرم رای انور او
برخ آیینه پرده از زنگار
پیش مرآت رایش از دل خصم
بی نفس میدود بلب اقرار
دیده تا گل گشاد جبهه او،
خنده ها میزند بصبح بهار
غنچه گردد ز شرم او گل، صبح
گر کند سایه بر سر شب تار
بر سر جا، بدرگهش دایم
روز و شب راست در میانه نقار
پیش او، تا زیاد خود نرود
خویش را صبح میکند تکرار!
داده از حیرت رخش همه روز
نور خورشید پشت بر دیوار!
تا کند مشق مدح او دوران
کرده چسبانده ها ز لیل و نهار!
بر سر صبح صادق، از نامش
طبق نور کرده مهر نثار!
لنگر یاد کوه تمکینش
عصر را باز دارد از رفتار!
بس که در پیش قدر اوست خفیف
میزند کبک خنده بر کهسار!
کوه را سایه گر بسر فگند
سنگ گردد عرق فشان ز شرار!
نیست دور از ضعیف پروریش
تکیه بر کاه اگر کند دیوار
بالد از نام او سلیمانی
تاکه بر خویش بگسلد زنار
پیش گلزار خلق او از شرم
عرق فیض میچکد ز بهار
خورده آب از ریاض نسبت او
ز آن گل جعفری ندارد خار
با گل آتشی نمی جوشد
نکهت از ربط خلق او بسیار
نکهت از آشنایی خلقش
با گل آتشی نگردد یار
پیشش، از نام خود ز بس خجل است
عرق فتنه نیست دور از کار
گر شود رنجه پای راهروی
رنگ بازد ز بیم او گل خار
خصم در کین او دو دل گردد
گر کند یاد تیغ او یکبار
گر دهندش بتیغ او نسبت
چاک افتد بشعله چون منقار
هر که در دعا وسیله نه اوست
باشد از زاریش خدا بیزار
نشود گفت از هزار یکی
گویم ار فضل او یکی ز هزار!
عدد از همرهی فرو ماند
راه مدحش چو سرکند گفتار!
نیست حد تو ای زبان این حرف
نیست کار تو ای قلم این کار
تو، چه با این شکستگی واعظ
کرده یی عزم این ره دشوار؟!
در طریق عمیق مدحت اوست
پای فکر سخنوران افگار
سر ورا، قدر تست ز آن برتر
که بود چون منش مدیح نگار
از مدیحت چه آورم بزبان
بجز این، کآورم بعجز اقرار؟!
مقصد من تلاش مدحت تست
ورنه مدحت نیاید از من زار
صله میخواهم از تو، اینکه ز لطف
کنیم از سگان خویش شمار
بر درم رخ نهد فلک صدره
گر نهم روی بر درت یکبار
پیش حق جای خویش بگشایم
دهیم جا، اگر در آن دربار
عارم از پادشاهی است اگر
مدحتت را ز من نباشد عار
قبله گاها گذشته ز آن جرمم
که برآید ز عهده استغفار
روز بر من ز نامه سیهم
همچو شب بسکه گشته تیره و تار
گر نه مهر تو در میان باشد
روی بخشش نبیندم کردار
تا نیفتد به پیش آب رخت
بر در حق دعا نیابد بار
بارالها بآبروی شهی
کوست آب رخ صغار و کبار
که بخواب اجل نرفته، ز لطف
بکن از خواب جمله را بیدار
از دو عالم معاصیم بگذر
در دو عالم حوائجم بگزار
شمارهٔ ۱۱ - تجدید مطلع: دی رفت و، شد ز بند یخ آزاد روزگارشمارهٔ ۱۳ - در مذمت دنیا و مدحت جان و دل و چشم و چراغ دین حضرت امام حسن مجتبی «ع »: حوادث آتش و، ما خار و، غم دود و، سرا بیدر؛
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شور عشق است بر سر من زار
یا طبیبی است بر سر بیمار؟!
هوش مصنوعی: عشق به شدت به سرم چیره شده یا اینکه کسی مانند پزشک، در حال درمان من است؟
گل داغست بر سر مجنون
یا پلنگی بقله کهسار
هوش مصنوعی: گلی گرم و داغ بر سر مجنون یا بر روی پلنگی که در قله کوه نشسته است.
پیچ و تاب است در دل ویران
یا به سر گنج یاد حق را مار
هوش مصنوعی: در دل ویران، احساسات و خاطرات پیچیدهای وجود دارد، یا اینکه به یاد خداوند مانند ماری در سر آدمی میپیچد.
هست زنجیر، یا که غیرت عشق
همه را کرده حلقه جز غم یار
هوش مصنوعی: زنجیری وجود دارد یا غیرت عشق همه را به دور خود حلقه کرده، به جز غم معشوق.
بر سر عاشق آتش عشق است
یا طبق های نور گشته نثار؟!
هوش مصنوعی: آیا عشق عاشق را همچون آتشی شعلهور میسوزاند یا به او نعمتهای روشنی بخشیدهاند؟
دود آه است از دل عارف
یا که ابری بروی دریا بار؟!
هوش مصنوعی: دود ناشی از آه و ناله دل عارف است، یا شاید ابری است که بر روی دریا باران میبارد؟
تار اشک است، یا ز دیده دل
نگه حسرت از پی دلدار؟!
هوش مصنوعی: آیا این اشک که بر چهره جاری است، مانند تار است یا اینکه از چشم دل به خاطر حسرتی که برای معشوق دارم، بریده میشود؟
راز عشق است، یا که یوسف حسن
میکند جلوه بر سر بازار؟!
هوش مصنوعی: در اینجا به یک موضوع عمیق اشاره شده است؛ آیا عشق چیزی است که با زیبایی و جذابیت نمایش داده میشود، مانند یوسف که زیباییاش را در بازار به نمایش میگذارد؟ این سؤال به نوعی کنجکاوی دربارهٔ جذابیت و رازهای عشق را برمیانگیزد.
نیست سودا که بهر خود سازیست
بر سر سعی عاشقان سر کار
هوش مصنوعی: هیچ نگرانی و خیالی که برای خودت درست کنی، برای عاشقان بیچارگی میشود.
چیست خودسازی تو؟ ویرانی!
بشکن تا درست گردد کار!
هوش مصنوعی: چیست اصلاح خود تو؟ ویرانی است! بشکن تا کارها درست شود!
در خرابی است بس که آبادی
میتوان گفت سیل را معمار!
هوش مصنوعی: با توجه به تخریبهای بسیار، دیگر نمیتوان به اینجا آبادانی گفت؛ سیل مانند یک معمار، این ویرانیها را ایجاد کرده است.
جان من، تن به سیل گریه بده
چشم من، کم مباش ز ابر بهار!
هوش مصنوعی: ای جان من، بگذار اشکهایم به آزادی بریزد. ای چشمان من، کم نباشید از بارش باران بهاری!
شورش عشق، گریه پر خواهد
این نمک آب میبرد بسیار!
هوش مصنوعی: عشق باعث شورش و آشفتگی میشود و این احساس عمیق به قدری تاثیرگذار است که میتواند اشکهای زیادی را به همراه داشته باشد و در عین حال، حس آرامش و سکون را از بین ببرد.
نه کمره چهره بایدت زرین
نه قبا، اشک بایدت گلنار!
هوش مصنوعی: نه نیاز به لباس مجلل و زرق و برق داری، نه به چهرهای زیبا، آنچه که تو را میآراید، تنها اشکهای توست که مثل گلنار (میوهای خوشرنگ و زیبا) دلربا و شگفتانگیز است.
رگ و پی درگرفته ز آتش عشق
بر تنت به ز جامه زر تار
هوش مصنوعی: عشق در وجود تو چنان شعلهور است که گویی تمام رگها و بافتهایت را در بر گرفته است، و این حال تو از طلا بهتر و ارزشمندتر است.
آتش بی علاقگی بر سر
خوشتر است از علاقه دستار
هوش مصنوعی: اشتیاق و عشق واقعی ارزش بیشتری دارد تا انتظارات و تعلقات سطحی. در واقع، گاهی عدم علاقه و بیخیالی به موضوعات سطحی بهتر از وابستگی به چیزهایی است که عمق و معنای واقعی ندارند.
زینت جسم، جان و دل باشد
زینت جان و دل، غم دلدار!
هوش مصنوعی: زینت بدن، روح و احساسات انسان است و زینت روح و احساسات، غم و اندوهی است که ناشی از عشق به معشوق است.
تاکی از شانه؟ جسم سازی چو موی!
چند از سرمه؟ چشم کن خونبار!
هوش مصنوعی: چقدر میتوانی از زیبایی ظاهری سخن بگویی؟ چقدر میتوانی درباره زینتها و دلربایی چشمها صحبت کنی؟
هست پهنای سینه، کو دل تنگ؟
هست طرف کلاه، کو سر یار؟!
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که اگرچه جای وسیعی در قلب وجود دارد، اما دلهای تنگ و ناآرام چه جایگاهی دارند؟ همچنین اشاره میکند که اگر چیزی برای پوشاندن سر یار وجود دارد، پس چرا یاری در آنجا نیست؟ این بیان به نوعی حس تنهایی و کمبود را به تصویر میکشد.
پا نسازد بکفش در ره عشق
سر نگیرد کلاه با این کار
هوش مصنوعی: هیچ عشق و علاقهای بدون تلاش و سختی به نتیجه نمیرسد. اگر در مسیر عشق گام برنمیداری و جدیت نداری، نباید انتظار داشته باشی که به مقصد برسی یا به آرزوهایت دست یابی.
جامه بر تن درد حباب صفت
هر که دارد هوای آن دلدار
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد معشوقش است و دلش برای او تنگ شده، مانند حبابی است که در اوج شادی و زیبایی، در هنگام درد و غم دچار بیثباتی و لطافت میشود.
عاشقان در قبا نمی گنجند
پردگی نیستند این اسرار
هوش مصنوعی: عاشقان در لباس پاک و مرتب جا نمی شوند، چرا که این رازها برای آنها نمی باشد.
پای ننهاده راز عشق بدل
سر بر آورده است از بازار!
هوش مصنوعی: عشق چنان قدرتی دارد که دیگر نمیتوان آن را پنهان کرد؛ این احساس به سطحی رسیده که نمیتوان آن را در درون نگه داشت و برای نمایش به دیگران آماده است.
عشق را دشمنی است همچو هوس
اهل دل را ز پاس خود ناچار
هوش مصنوعی: عشق برای خود دشواریهایی دارد که شبیه به هوس است و افراد با دلهای صاف و پاک، ناخواسته به دنبال حفظ عشق خود هستند.
بیغمی رخنه تا در او نکند
لاله بر داغ دل کشیده حصار
هوش مصنوعی: بدون نگرانی و دلسردی، تا زمانی که لالهها بر روی زخمهای دل حصاری نکشند، به درون او نفوذ نکن.
دست اگر باشدت تهی، چه غمست
دل چو پر باشد از غم دلدار؟!
هوش مصنوعی: اگر دستت از چیزی خالی باشد، چه اهمیتی دارد وقتی که دلت از عشق معشوق پر است و پر از احساسات است؟
هیچ از نعمت جهان کم نیست
عاشقان را ز دولت غم یار
هوش مصنوعی: در زندگی هیچ چیز از نعمتها کم نیست و عاشقان با وجود غم یار، از خوشبختی بیبهره نیستند.
رخشان در هوای او همه زر
دلشان از جفای او همه زار
هوش مصنوعی: در آسمان او، چهرههای زیبا درخشاناند و دلهایشان از ظلم و ستم او در حال سرگردانی و اندوه هستند.
حقه دل، تمام لعل خوشاب
مخزن دیده، پر در شهسوار
هوش مصنوعی: دل مانند یک حقه بازی است و زیباییهای چشم، مانند جواهراتی در گنجینهای هستند که پر از شگفتیها میباشند، تحت تاثیر زیباییهایی چون اسبهای نجیب و با وقار.
در دل افتاده درد بر سر درد
بر سر افتاده کار بر سر کار
هوش مصنوعی: در دل غم و درد نشسته و مشکلات یکی بعد از دیگری به سراغم میآید. زندگی پر از چالش و مصیبت شده و انگار هیچ راه escapeای از آنها وجود ندارد.
نه چنان پر ز داغ کیسه دل
که بود جای درهم و دینار!
هوش مصنوعی: دل من به حدی از غم و درد پر شده که دیگر جای پول و ثروت در آن نیست.
آگهان را نظر بدنیا نیست
خواب دیدن نیاید از بیدار!
هوش مصنوعی: در عالم بیداری، انسان نمیتواند به خواب و رویا دست یابد؛ بنابراین، هنگامی که به دنیا نگاه نمیکند، نمیتواند رویا بیندیشد.
چیست دنیای شوم، جز رفتن؟
مخور از وی فریب آمد کار!
هوش مصنوعی: دنیا چه چیز دیگری جز گذر و رفتن است؟ فریب این دنیا را نخور که همه چیز به پایان میرسد!
جای آرام نیست، این بر و بوم
گل از آن رو نشسته بر سر خار!
هوش مصنوعی: زمین و زمان آرامشی ندارند و زیبایی گلها به خاطر وجود خارهایی است که در کنار آنها وجود دارد.
سیل گیر حوادث است این دشت
زده زآن، لاله خیمه بر کهسار
هوش مصنوعی: این دشت، جایی است که حوادث مختلف در آن رخ میدهد و گل لالهای که در آن روییده، نمادی از زیبایی و استقامت در کنار دشواریها و مشکلات کیهانی به شمار میآید. لاله، درختان کوهها را به یاد میآورد و نشاندهنده وابستگی عمیق بین زیبایی و شرایط سخت است.
صر صر فتنه بس که پر زور است
کرده فانوس خود ز سنگ، شرار
هوش مصنوعی: فتنهای که به شدت قدرتمند است، نور خود را از سنگها گرفته و شعلهور است.
کرده دزدیده ساز برگ نشاط
تاک را میکشند از آن بردار
هوش مصنوعی: دزد نشاط برگ تاک را گرفته و آن را میکشد تا از آن بهرهبرداری کند.
سربلندیش نخل بی ثمری است
ارجمندیش گلبنی همه خار
هوش مصنوعی: سربلندی و شکوه نخل به تنهایی ارزشی ندارد اگر که بیثمر باشد، چرا که زیبایی و گلفروشی آن همه به خاکها و خارها محدود میشود.
از برای شکستگان جهان
خواری از عزت است به صد بار
هوش مصنوعی: نشانهی افتخار در جهان، برای کسانی که در سختیها شکست خوردهاند، زیر پا گذاشتن عزت و احترام است.
هیچ پشتی چو خاکساری نیست
هستی صورت است از دیوار
هوش مصنوعی: هیچ چیز به اندازه خاکساری و فروتنی ارزشمند نیست، زیرا زندگی تنها نمایشی است که بر دیواری از تظاهر و تغییرات قرار دارد.
جان من، تن بخاکساری ده
که بخاک است عاقبت سروکار
هوش مصنوعی: عزیزم، جان خود را به خاک بسپار، چرا که در نهایت همه چیز به خاک برمیگردد.
عمر من سرکشی بنه از سر
که ز پایت در آرد این غدار
هوش مصنوعی: عمر من را کنار بگذار تا این خدعهکننده از پای تو بیرون برود.
بگذر از وی که بر نمی خیزد
غیر گند دماغ ازین مردار
هوش مصنوعی: از او بگذر که جز بوی بد و آزار چیزی از او برنمیخیزد.
مسپر غیر راه همواری
که رهت هست سخت ناهموار
هوش مصنوعی: از مسیرهای دشوار و ناهموار نترس، زیرا راهی که تو در پیش داری، ممکن است پر از چالش باشد.
زندگی را بخویش آسان کن
که ره مرگ هست بس دشوار
هوش مصنوعی: زندگی را برای خود راحت و ساده بگیر، زیرا مسیر مرگ بسیار سخت و دشوار است.
هست صعب آنچنان گریوه مرگ
که در آن شد پیام سام سوار
هوش مصنوعی: مرگ یک مسئله دشوار و سنگین است که در آن پیامهای سام سوار دیده میشود.
کنده گور ترا شغاد اجل
دعوی رستمی مکن زنهار!
هوش مصنوعی: فعالیت و تلاش تو در زندگی، مانند یک کنده گور است که آماده شده تا نشان دهد هر چه باشد، سرانجام به پایان میرسد. بنابراین، هیچ ادعایی درباره رستمی بودن نکن و مراقب باشید که به خود فریبی مبتلا نشوید!
رستم آنگاه میتوانی شد
که بر آری ز دیو نفس دمار
هوش مصنوعی: برای اینکه به مانند رستم قوی و دلیر باشی، باید بر نفس خود غلبه کنی و آن را زیر سلطه درآوری.
چون کنی رستمی، که زال زری؟
پیر یعنی ز غصه دینار!
هوش مصنوعی: هنگامی که تو با رستم چالش میکنی، چه کسی زال را به یاد میآورد؟ پیر که از غم و اندوه دینار (پول) رنج میبرد!
رستمی، این چنین نمی باشد
که کند هر زمان غمیت شکار!
هوش مصنوعی: ای رستم، اینگونه نیست که هر لحظه غم تو را به دام بیندازد!
گه فتد خاطرت ببند قبا
گه زند بر سرت غم دستار!
هوش مصنوعی: گاهی به فکر و خیال مشغول میشوی و به دنبال آرزوها میروی، و گاهی هم با دلتنگی و غم مواجه میشوی که بر سرت سنگینی میکند.
گه کنی بهر نان، چو آب خروش
گه دوی همچو شعله بر سر خار!
هوش مصنوعی: گاهی برای رسیدن به نان، مثل آب جاری میروی و گاهی مانند شعلهای در بالای خارها میدوی.
گه کشد شوق منصبت بمیان
گه برد موج نکبتت بکنار
هوش مصنوعی: گاهی شوق و آرزوی تو تو را به اوج میبرد و روزی دیگر، مشکلات و سختیها تو را به پایین میآورد.
گه دلت را براه دور أمل
غم اسب و شتر کشد بقطار
هوش مصنوعی: زمانی قلبت به سمت آرزوهای دور پرواز میکند، مانند اینکه غم و اندوهی چون بار سنگین بر دوش تو باشد و تو را به سفر کشاند.
در دماغت گه از غم شتران
کرده فکر جل و جهاز مهار
هوش مصنوعی: در فکر تو همواره غم و اندوهی وجود دارد که به نوعی به شتران و وسایل آنها مربوط میشود.
بهر یک عمر این همه مردن؟
بهر این راحت این همه آزار؟!
هوش مصنوعی: آیا برای یک عمر، این همه سختی و درد کشیدن لازم است؟ آیا برای به دست آوردن این آرامش، باید این همه رنج را تحمل کنیم؟
بهر یک جسم خاکی این همه رنج؟
بهر ویرانی این همه پیکار؟!
هوش مصنوعی: چرا برای به دست آوردن یک جسم خاکی اینقدر زحمت بکشیم؟ چرا برای تخریب و ویرانی این همه مبارزه کنیم؟
چکند یک تن و هزار تعب؟!
چکند؟ یک خر و هزاران بار؟!
هوش مصنوعی: چه بر سر یک نفر میآید با هزار درد و رنج؟! چه بر سر یک الاغ میآید با هزار بار سنگینی؟!
چکند؟ یک دل و دوصد تشویش؟!
چکند؟ یک گل و هزاران خار؟!
هوش مصنوعی: چه اتفاقی میافتد؟ یک دل پر از نگرانیها! چه اتفاقی میافتد؟ یک گل و هزاران دردسر و مشکل اطرافش!
چه دل؟ اسفندیار رویین تن
که ندارد در او اثر گفتار!
هوش مصنوعی: چه دل؟ اسفندیار، مردی است بینقص و نیرومند که سخن حقیقت نتواند بر او تأثیر بگذارد!
سخت از آن گشته دل، که با سگ نفس
کرده یی نرم شانگی بسیار
هوش مصنوعی: دل به شدت رنجیده است، چون با نفس تو مانند سگی نرم و ملایم برخورد کرده است.
چون بمنزل رسی؟ که در ره دین
توسن نفس بر تو گشته سوار!
هوش مصنوعی: وقتی به مقصد میرسی، بدان که در مسیر دین، نفس تو بر تو تسلط یافته و بر تو حکمفرما شده است!
گوی چوگان عشق کن سر نفس
تا بری گوی دولت از مضمار
هوش مصنوعی: عشق را مانند گوی چوگان بازی کن و با تمام وجود تلاش کن، تا بتوانی در میدان زندگی، موفقیت و خوشبختی را به دست آوری.
عشق میدان کار زار خود است
مکن از خود فروشیش بازار
هوش مصنوعی: عشق یک میدان نبرد است و نباید به راحتی از ارزشها و خودت دست بکشی.
زیر کن نفس را در این میدان
نه بزر، یا بزور، با دل زار!
هوش مصنوعی: در این میدان، با دل شکسته و ناراحت، نفس خود را به چالش بکش. نه از روی قدرت و زور، بلکه با احساسات و درونیاتت با این موقعیت روبرو شو.
بهر این کار زار، دل باید
که دل است این مصاف را سردار
هوش مصنوعی: برای این کار طاقتفرسا، به دل نیاز است، زیرا دل، فرمانده این نبرد است.
نه همین دل، که درد باید درد!
نه همین حرف، کار باید کار!!
هوش مصنوعی: دل تنها باید درد را احساس کند، نه اینکه فقط دل درد را داشته باشد! و همچنین، حرف زدن کافی نیست؛ عمل و کار واقعی هم لازم است!
چاره جویی؟ چو درد چاره کجاست؟!
یار خواهی؟ چو غم نباشد یار!
هوش مصنوعی: اگر به دنبال راه حلی برای درد و مشکل خود هستی، باید بدانید که این درد هیچ راه چارهای ندارد. و اگر به دنبال دوست و همراهی هستی، باید بدان که اگر غم و مشکل نباشد، دلیلی برای بودن یار و دوست هم نیست.
غم چو داری، دگر چه غم داری؟
غم دین، لیک نی غم دینار!
هوش مصنوعی: وقتی غم و درد زیادی را تجربه میکنی، دیگر چه دلیلی برای نگرانی وجود دارد؟ تنها غمت باید مسائل معنوی و اخلاقی باشد، نه مسائل مادی و مالی مثل پول.
دین، ولی دین «جعفر صادق »!
قرة العین سید اخیار!
هوش مصنوعی: دین، اما دینی که به جعفر صادق نسبت داده میشود! او بهترین و محبوبترین شخصیتهاست!
آنکه از وی قوی است، دین را پشت
هم از او گرم، شرع را بازار
هوش مصنوعی: کسی که قدرت دارد، دین را به گونهای محکم و مستحکم نگه میدارد و اصول دینی را در جامعه به گردش درمیآورد.
ملک دل را بیاد اوست معاش
چرخ دین را به مهر اوست مدار
هوش مصنوعی: دل انسان همیشه به یاد محبوبش است و زندگی دنیوی او تحت تأثیر محبت آن محبوب قرار دارد.
ز آسمان است رتبتش را ننگ
وز جهان است همتش را عار
هوش مصنوعی: مقام او از آسمان نشئت میگیرد و به همین دلیل، ننگی ندارد. اما اگر از دنیا چیزهایی به او نسبت داده شود، باید آنها را ناپسند دانست.
راه حق راست دانشش رهبر
روی دین راست رایش آینه وار
هوش مصنوعی: راه حقیقت مستقیم است و دانش، رهبری آن را بر عهده دارد. دین نیز به درستی تفسیر میشود و نظر آن مانند آینهای شفاف و واضح است.
نطق او آب علم را میرآب
علم او کاخ شرع را معمار
هوش مصنوعی: سخنان او مانند آب دانش است که به علم رونق میبخشد و علم او همچون معمار، پیریزی و ساختار قوانین دینی را بر عهده دارد.
خلق را از شباهت سخنش
شد بگوش آشنا در شهوار
هوش مصنوعی: مردم به خاطر شباهت حرفهایش به هم، به خوبی صدای او را شناختهاند.
غوطه چون بید در نبات زند
چون حدیثش قلم کند تکرار
هوش مصنوعی: غوطهور شدن مثل بید در گیاه، و این که هر بار که از او صحبت میشود، دوباره و دوباره به یاد آورده میشود.
حرف علمش چو در میان آید
میکشد بحر خویش را بکنار
هوش مصنوعی: وقتی علم و دانایی به میدان بیاید، انسان را از چالشها و سختیها دور میکند و به سوی آرامش و امنیت هدایت مینماید.
کشد از شرم رای انور او
برخ آیینه پرده از زنگار
هوش مصنوعی: چشمهای او از شرم، مانند آینهای درخشان و بدون زنگار، نور میافکند.
پیش مرآت رایش از دل خصم
بی نفس میدود بلب اقرار
هوش مصنوعی: در پیش آینه، احساسات قوی از دل دشمن بدون هیچ نفسی جاری میشود و به نوعی در حال اعتراف است.
دیده تا گل گشاد جبهه او،
خنده ها میزند بصبح بهار
هوش مصنوعی: چشم من با دیدن چهره زیبای او، در صبح بهار مثل گلها خنده میزند.
غنچه گردد ز شرم او گل، صبح
گر کند سایه بر سر شب تار
هوش مصنوعی: اگر صبح به شب تار سایه افکند، آن وقت غنچه به خاطر شرم محبوبش به گل تبدیل میشود.
بر سر جا، بدرگهش دایم
روز و شب راست در میانه نقار
هوش مصنوعی: در هر لحظه و در هر زمان، او همیشه در حال قرار گرفتن در موقعیت خاص خود است و در این میان، بیوقفه در حال کشمکش و جدال است.
پیش او، تا زیاد خود نرود
خویش را صبح میکند تکرار!
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به خود مغرور شود، هر روز باید با تلاش و ممارست خود را بازسازی کند.
داده از حیرت رخش همه روز
نور خورشید پشت بر دیوار!
هوش مصنوعی: هر روز نور خورشید از روی دیوار به همگان میتابد و این موضوع نشانهای از شگفتی و زیبایی است.
تا کند مشق مدح او دوران
کرده چسبانده ها ز لیل و نهار!
هوش مصنوعی: شخصی آماده است تا به ستایش و تعریف از او بپردازد، به گونهای که تمام ساعات شبانهروز را به این کار اختصاص داده است.
بر سر صبح صادق، از نامش
طبق نور کرده مهر نثار!
هوش مصنوعی: در آغاز صبح، به خاطر نامش، خورشید را به گونهای نیکو روشن کرده و بر ما تابیده است.
لنگر یاد کوه تمکینش
عصر را باز دارد از رفتار!
هوش مصنوعی: گوشهای از گذشته ناب و استوار او باعث میشود که عصر، از رفتارهای شتابزده و نامناسبش پرهیز کند.
بس که در پیش قدر اوست خفیف
میزند کبک خنده بر کهسار!
هوش مصنوعی: به خاطر ارجمند بودن و ارزش بالای او، حتی پرندهای کوچک مثل کبک هم با خوشحالی و بیخیالی بر بلندیها میخندد!
کوه را سایه گر بسر فگند
سنگ گردد عرق فشان ز شرار!
هوش مصنوعی: اگر سایه بر قله کوه بیفتد، سنگها از شدت حرارت عرق خواهند کرد.
نیست دور از ضعیف پروریش
تکیه بر کاه اگر کند دیوار
هوش مصنوعی: اگر کسی که ضعیف است به تکیه کردن بر چیزی ناپایدار مانند کاه بپردازد، طبیعی است که دیوارش فرو میریزد.
بالد از نام او سلیمانی
تاکه بر خویش بگسلد زنار
هوش مصنوعی: بالاخره با نام او، مانند سلیمان، به آن درجه از آزادی و رهایی میرسیم که بتوانیم از قید و بندها و محدودیتها رها شویم.
پیش گلزار خلق او از شرم
عرق فیض میچکد ز بهار
هوش مصنوعی: در برابر زیبایی و شکوه وجود او، از شرم، قطرات فیض و نعمت بهاری میچکد.
خورده آب از ریاض نسبت او
ز آن گل جعفری ندارد خار
هوش مصنوعی: آب در باغ بهشتی به خاطر جایگاه او، از آن گل جعفری خاری ندارد.
با گل آتشی نمی جوشد
نکهت از ربط خلق او بسیار
هوش مصنوعی: اگر گل را به آتش بسپارند، عطر و بویی از آن به مشام نمیرسد، زیرا پیوند و ارتباط او با دیگران بسیار است.
نکهت از آشنایی خلقش
با گل آتشی نگردد یار
هوش مصنوعی: با دوستی و شناختی که قلبها با هم دارند، کسی به سوز و حسرت نمیافتد.
پیشش، از نام خود ز بس خجل است
عرق فتنه نیست دور از کار
هوش مصنوعی: در حضور او، به خاطر شرم از نام خود، به شدت عرق میریزم؛ به طوری که هیچ نوع فتنهای نمیتواند مرا از کارم دور کند.
گر شود رنجه پای راهروی
رنگ بازد ز بیم او گل خار
هوش مصنوعی: اگر پاهای راهرو از رنگی بدل شود، به خاطر ترس از او، مانند گلی که دارای خار باشد، رنج میبرد.
خصم در کین او دو دل گردد
گر کند یاد تیغ او یکبار
هوش مصنوعی: اگر دشمن او یک بار یاد تیغش را کند، در کینهاش دو دل میشود و دچار تردید میشود.
گر دهندش بتیغ او نسبت
چاک افتد بشعله چون منقار
هوش مصنوعی: اگر او را با تیغ بزنند، چاکی از او ایجاد میشود که به شدت مانند شعلهای میسوزد.
هر که در دعا وسیله نه اوست
باشد از زاریش خدا بیزار
هوش مصنوعی: هر کس که در دعا به چیز دیگری تکیه کند و از خداوند درخواست کند، خداوند از زاری و نیاز او بیزار است.
نشود گفت از هزار یکی
گویم ار فضل او یکی ز هزار!
هوش مصنوعی: من هرگز نمیتوانم از میان هزار نفر فقط یک نفر را برگزینم، زیرا اگر بخواهم درباره فضل و ویژگیهای او سخن بگویم، او در این هزار نفر، ویژه و بینظیر است.
عدد از همرهی فرو ماند
راه مدحش چو سرکند گفتار!
هوش مصنوعی: عدد از همرهی باز میماند، زیرا وقتی به مدحش بپردازند، سرش را قطع میکند و سخن نمیتوان گفت.
نیست حد تو ای زبان این حرف
نیست کار تو ای قلم این کار
هوش مصنوعی: ای زبان، این صحبتها از حد و اندازه تو خارج است و قلم، این نوشتهها کار تو نیست.
تو، چه با این شکستگی واعظ
کرده یی عزم این ره دشوار؟!
هوش مصنوعی: شما با این حال و وضعیت نامناسب، چگونه تصمیم گرفتهاید تا در این مسیر دشوار قدم بگذارید؟
در طریق عمیق مدحت اوست
پای فکر سخنوران افگار
هوش مصنوعی: در مسیر عمیق ستایش او، افکار سخنوران به شدت تحت تأثیر قرار میگیرد.
سر ورا، قدر تست ز آن برتر
که بود چون منش مدیح نگار
هوش مصنوعی: سر و قامت تو از آنچه هستی فراتر است، چرا که چون من هم، از تو به نیکی یاد میکنم.
از مدیحت چه آورم بزبان
بجز این، کآورم بعجز اقرار؟!
هوش مصنوعی: از توصیف و مدح تو چه بگویم جز این که به ناتوانی خود اعتراف کنم؟
مقصد من تلاش مدحت تست
ورنه مدحت نیاید از من زار
هوش مصنوعی: هدف من والا، ستایش توست و اگر تو را ستایش نکنم، خودم در حال زاری و ناتوانی خواهم بود.
صله میخواهم از تو، اینکه ز لطف
کنیم از سگان خویش شمار
هوش مصنوعی: من از تو درخواست محبت دارم و میخواهم که با لطف خودت، ما را در رد کردن افراد پست و بیارزش در زندگیمان یاری کنی.
بر درم رخ نهد فلک صدره
گر نهم روی بر درت یکبار
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت مرا به درب تو بیاورد، نمیخواهم تنها یک بار بر درِ تو نگاه کنم.
پیش حق جای خویش بگشایم
دهیم جا، اگر در آن دربار
هوش مصنوعی: در برابر خداوند، جایگاه خود را باز میکنم. اگر در آن جایگاه، مورد پذیرش قرار گیرم.
عارم از پادشاهی است اگر
مدحتت را ز من نباشد عار
هوش مصنوعی: اگر من نتوانم تو را ستایش کنم، پس بیتردید از پادشاه بودن تو شرمندهام.
قبله گاها گذشته ز آن جرمم
که برآید ز عهده استغفار
هوش مصنوعی: من از گذشتهام دلگیرم و بر این باورم که از عهدم که به اشتباهاتم اعتراف کنم، فراتر رفتهام.
روز بر من ز نامه سیهم
همچو شب بسکه گشته تیره و تار
هوش مصنوعی: روز من به خوبی و روشنی نیست و مانند شب تاریک و دلگیر شده است.
گر نه مهر تو در میان باشد
روی بخشش نبیندم کردار
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو در میان نباشد، هیچ وقت از اعمال نیکو و بخشش چیزی نخواهم دید.
تا نیفتد به پیش آب رخت
بر در حق دعا نیابد بار
هوش مصنوعی: تا زمانی که در برابر مشکلات و سختیها تسلیم نشویم و درخواست کمک نکنیم، دعای ما اثر نخواهد گذاشت و به نتیجه نمیرسد.
بارالها بآبروی شهی
کوست آب رخ صغار و کبار
هوش مصنوعی: ای خدا، به خاطر حرمت و بزرگی آن پادشاه، رحمتی بر ما کن که در دلها و زندگیهای کوچک و بزرگ ما جاری گردد.
که بخواب اجل نرفته، ز لطف
بکن از خواب جمله را بیدار
هوش مصنوعی: مرگ هنوز نیامده است، پس به لطف خود، همه را از خواب غفلت بیدار کن.
از دو عالم معاصیم بگذر
در دو عالم حوائجم بگزار
هوش مصنوعی: از دو دنیای موجود، بگذر و در دنیای خواستهها و نیازهایت قرار بگیر.