مرثیه شاه شهدا گوهر دریای امامت حضرت حسین بن علی «ع »
ای ناله زجا برخیز، که شد باز محرم
ای گریه فرو ریز، که شد نوبت ماتم
ای مردمک، از اشک فرو ریختن آموز
در ماتم شاه شهدا، سرور عالم
تابان نه هلالست دراین ماه ز گردون
بر سینه کشیده است الف قرص مه از غم
یا شعله افروختهای، در دل چرخ است
کز آه مصیبتزدگان، گشته قدش خم
یا آنکه ز شمشیر ستم، در دل گردون
زخمی است که هر سال شود تازه از این غم
یا آنکه خراشی است برخسار، جهان را
در تعزیه اشرف ذریت آدم
یا ناخن آغشته بخونی است فلک را
از بس که خراشیده ز غم سینه عالم
نی نی غلطم پره قفل در شادی است
یا بر رخ ایام، کلید در ماتم
بر چهره ایام، چه خونها که روان کرد
این خنجر کج از جگر مردم عالم!
هرشب نه مه نو شود افزون، که فلک را
بر سینه خراش است که ریزد بسر هم
آتش همه را از تف این شعله بجان است
دل گر همه سنگ است، از این ماه، کتان است!
زآن دیده خود سنگ، پر از اشک شرر کرد
کاین آتش محنت به دل سنگ اثر کرد
درکان نه عقیق است، که از غصه یمن را
بی آبی آن تشنه لبان، خون به جگر کرد
تا صورت این واقعه را دید، ندانم
چون آب دگر با قدح آینه سر کرد؟!
چون چشم جهان دید پر از ناوک بیداد؟
جسمی که ستم کرد بر او هر که نظر کرد
نگسست ز هم، قافله اشک یتیمان
تا شاه شهیدان ز جهان عزم سفر کرد
هر شام نه خورشید نهان شد بته خاک
در ماتم آن خسرو دین خاک بسر کرد!
زین تعزیه، هر شام شفق نیست بر افلاک
خورشید بدامان فلک چشم کند پاک!
ز آن روز که بر خاک فتد آن قد و قامت
بر خویش فرو رفت ز غم صبح قیامت
آفاق بسر خاک سیه ریخت ز ظلمت
در خاک نهان گشت چو خورشید امامت
آن روز که کندند ز جا خیمه اورا
چون کرد دگر خرگه افلاک اقامت؟!
بر نیزه، چو دید آن سر آغشته بخون را
پنداشت جهان، سرزده خورشید قیامت
هرکس که تن بی نفسش دید و نفس زد
باشد ز نفس، بر لبش انگشت ندامت
آن کس که لب تشنه او دید و، نشد آب
بر سینه زند از دل خود سنگ ملامت
از بار گران غم آن تشنه لبان بود
کآندم نتوانست ز جا خاست قیامت
آن را که نشد دیده پر از خون ز عزایش
باشد مژه دندان، نگه انگشت ندامت
آن کیست که چون لعل پر از خون جگر نیست
در ماتم آن گوهر دریای امامت؟!
روز، آتش آهی است که خیزد ز دل شام
شب، خاک سیاهی است که بر سر کند ایام!
بحر از غم این واقعه، یک چشم پر آبست
افلاک پر از آه، چو خرگاه حبابست
نگذاشته نم در دل کس گریه خونین
این موج فشرده است که گویند سرابست!
در سینه افلاک نه مهر است که، دایم
زین آتش جانسوز دل چرخ کبابست!
تا گل گل خون شهدا ریخته برخاک
چشم گل از این واقعه پر اشک گلابست
زین غصه که در خاک تپیدند شهیدان
بر خاک تپیدن صفت موج سرابست
از حسرت آن تشنه لب بادیه غم
هر موج، خراشی است که بر چهره آبست
با چهره پرخون، چو درآید بصف حشر
ز آن شور ندانم که کرا فکر حسابست؟!
خواهد که رساند به جزا قاتل او را
ز آن این همه با ابلق ایام شتابست
ای صبح جزا، سوخت دل خلق از این غم
شاید تو براین داغ شوی پنبه مرهم!
شمشیر نبود آنکه براو خصم ز کین زد
بود آتش سوزنده که بر خانه دین زد
هر گرد که برخاست از آن معرکه، خود را
بر آینه خاطر جبریل امین زد
باران نبود، کز غم لب تشنگی اش، بحر
خود را به فلک برد و ز حسرت به زمین زد
تا تشنه لب دید عقیق یمن، از غم
صد چاک نمایان به دل از نقش نگین زد
خون ریخت بسر پنجه خورشید جهانتاب
از بس که زغم بر سر خود چرخ برین زد
روز و شب از این واقعه خونابه فشان است
چشم مه و خورشید چنین سرخ، از آن است!
آن روز قرار از فلک بی سر و پا رفت
کآرام دل فاطمه از دار فنا رفت
در ماتم او گنبد افلاک سیه شد
دود جگر سوخته از بس بهوا رفت
در ماتم او، آب بقا جامه سیه کرد
آن روز که او تشنه لب از دار فنا رفت
. . .
ز آن ظلم و ستمها که به شاه شهدا رفت
از ظالم سنگین دل بیرحم خسی چند
بر سرور اخیار چه گویم که چها رفت؟!
پر خون چو خدنگش بدل خاک فگندند
صد جا بدل همچو گلشن چاک فگندند!
پر ساخته این غصه ز بس کوه گران را
تا همنفسی یافته، سر کرده فغان را
آه، این چه عزائی است، که هرشب فلک پیر
در نیل کشد جامه زمین را و زمان را؟!
ز آن روز که این تعزیه شد رسم در ایام
خجلت بود از زیور خورشید جهان را
بسته است ره خنده بر ایام، ندانم
چون کرد صدف بهر گهر باز دهان را؟!
زآن روز که گردید روان خون شهیدان
چون پای بره رفت دگر، آب روان را؟!
ز آن روز که گردید باین حرف، ندانم
در خویش چه سان داد دهن جای زبان را؟!
از جرأت قومی که بر او تیر کشیدند
انگشت ز ناوک بدهن بود کمان را
ز آن روز که آن نخل قد از پای درآمد
چون دید چمن بر سر پا سرو روان را؟!
پیش نفس صبح، ز مهر آینه گیرند
تا غرقه بخون دیده شه کون و مکان را
در حوصله لفظ، نگنجد دگر این حرف
واعظ ز سخن به که ببندیم زبان را
کز گریه دل و دیده خونبار فرو ماند
طاقت ز شنیدن، سخن از کار فروماند
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای ناله زجا برخیز، که شد باز محرم
ای گریه فرو ریز، که شد نوبت ماتم
هوش مصنوعی: ای نالهات را بلند کن، چرا که دوباره وقت محرم فرا رسیده است. ای گریهات را رها کن، زیرا زمان عزاداری فرارسیده است.
ای مردمک، از اشک فرو ریختن آموز
در ماتم شاه شهدا، سرور عالم
هوش مصنوعی: ای مردمک چشم، در غم و اندوه از دست دادن شاه شهدا و بهترین خلق جهان، از ریختن اشک یاد بگیر.
تابان نه هلالست دراین ماه ز گردون
بر سینه کشیده است الف قرص مه از غم
هوش مصنوعی: در این شب، نور ماه به مانند هلال نیست؛ بلکه بر اثر غم، زیبایی و روشنی ماه به شکلی دیگر بر دل زمین تابیده است.
یا شعله افروختهای، در دل چرخ است
کز آه مصیبتزدگان، گشته قدش خم
هوش مصنوعی: تو همان شعلهای هستی که در دل آسمان میدرخشد و به خاطر درد و اندوه کسانی که رنج میکشند، قامتش خم شده است.
یا آنکه ز شمشیر ستم، در دل گردون
زخمی است که هر سال شود تازه از این غم
هوش مصنوعی: یا اینکه از ظلم و ستمی که بر مردم میشود، در آسمان زخم و جراحتی وجود دارد که هر سال بار دیگر به خاطر این درد تازه میشود.
یا آنکه خراشی است برخسار، جهان را
در تعزیه اشرف ذریت آدم
هوش مصنوعی: یا اینکه نشانی از زخم بر روی چهره است، جهان در حال برگزاری سوگواری برای بزرگترین فرزندان آدم است.
یا ناخن آغشته بخونی است فلک را
از بس که خراشیده ز غم سینه عالم
هوش مصنوعی: فلک به مانند ناخنی است که از شدت غم و درد عالم، خونی بر آن نشسته و گویی مدام در حال خراشیدن است.
نی نی غلطم پره قفل در شادی است
یا بر رخ ایام، کلید در ماتم
هوش مصنوعی: این بیت به بیان تضاد بین شادی و غم میپردازد. به نوعی میگوید که شاید در زندگی به هنگام شادی، ما در حال قفل کردن درهایی هستیم که به ناچار باید در زمان غم به آنها روی بیاوریم. به عبارتی، شادی موقتی است و ممکن است به ناگاه جای خود را به اندوه بدهد. در واقع، زندگی پر از تقابلها و تغییرات است که گاهی ما را به طرف شادی و گاهی به سمت غم سوق میدهد.
بر چهره ایام، چه خونها که روان کرد
این خنجر کج از جگر مردم عالم!
هوش مصنوعی: در طول زمان، چه خونهای زیادی به خاطر این خنجر کج از دل مردم دنیا به زمین ریخته شده است!
هرشب نه مه نو شود افزون، که فلک را
بر سینه خراش است که ریزد بسر هم
هوش مصنوعی: هر شب ماه نو به زیبایی خود افزوده نمیشود، زیرا آسمان بر سینهاش زخمهایی دارد که بر روی هم میریزد.
آتش همه را از تف این شعله بجان است
دل گر همه سنگ است، از این ماه، کتان است!
هوش مصنوعی: آتشی که از این شعله زبانه میکشد، بر دل همه اثر میگذارد. اگرچه دلها سنگی باشند، اما به خاطر این نور درخشان، نرم و لطیف خواهند شد.
زآن دیده خود سنگ، پر از اشک شرر کرد
کاین آتش محنت به دل سنگ اثر کرد
هوش مصنوعی: چشم او از شدت درد و غم پر از اشک شده است، به طوری که حتی دل سنگی هم تحت تأثیر این آتش غم قرار گرفته است.
درکان نه عقیق است، که از غصه یمن را
بی آبی آن تشنه لبان، خون به جگر کرد
هوش مصنوعی: یمن، سرزمینی خشک و تشنه است که به خاطر کم آبی، مردمش از درد و غم به شدت رنج میبرند. وضعیت نامناسب و کمبود آب در این منطقه باعث میشود که دلها به درد بیفتد و سوز و گداز مردم نمایان شود.
تا صورت این واقعه را دید، ندانم
چون آب دگر با قدح آینه سر کرد؟!
هوش مصنوعی: زمانی که این ماجرا را مشاهده کرد، نمیدانم چگونه دیگر با لیوان آینه رفتار کرد؟!
چون چشم جهان دید پر از ناوک بیداد؟
جسمی که ستم کرد بر او هر که نظر کرد
هوش مصنوعی: آیا جا دارد که چشم جهان پر از تیرهای ظلم را ببیند؟ بدنی که هر کس به آن نگاه کرده، بر آن ستم روا داشته است؟
نگسست ز هم، قافله اشک یتیمان
تا شاه شهیدان ز جهان عزم سفر کرد
هوش مصنوعی: قافله اشک یتیمان هرگز از هم جدا نمیشود، حتی زمانی که شاه شهیدان از این دنیا تصمیم به سفر میگیرد.
هر شام نه خورشید نهان شد بته خاک
در ماتم آن خسرو دین خاک بسر کرد!
هوش مصنوعی: هر شب، خورشید به افق میرود و زمین در غم آن پادشاه دین، بر گرد خاک خود مینالد.
زین تعزیه، هر شام شفق نیست بر افلاک
خورشید بدامان فلک چشم کند پاک!
هوش مصنوعی: از این نمایش غمانگیز، هر غروب به آسمان، خورشید به دامان آسمان نگاه میکند و پاکی را میجوید.
ز آن روز که بر خاک فتد آن قد و قامت
بر خویش فرو رفت ز غم صبح قیامت
هوش مصنوعی: از آن روزی که زیبایی و قامت استوارش بر زمین بیفتد، او از شدت غم و اندوه، دیگر به خود نمیآید و در فکر روز قیامت فرو میرود.
آفاق بسر خاک سیه ریخت ز ظلمت
در خاک نهان گشت چو خورشید امامت
هوش مصنوعی: جهان به خاطر تاریکی به گِل سیاه فرو رفته و مانند خورشید رهبری، در دل خاک پنهان شده است.
آن روز که کندند ز جا خیمه اورا
چون کرد دگر خرگه افلاک اقامت؟!
هوش مصنوعی: آن روزی که خیمهاش را از جایی برداشتند، دیگر چطور میتواند در آسمانها اقامت کند؟
بر نیزه، چو دید آن سر آغشته بخون را
پنداشت جهان، سرزده خورشید قیامت
هوش مصنوعی: وقتی سر خونین را بر نیزه دید، تصور کرد که خورشید قیامت در حال طلوع است و دنیا دگرگون شده است.
هرکس که تن بی نفسش دید و نفس زد
باشد ز نفس، بر لبش انگشت ندامت
هوش مصنوعی: هر کسی که بداند زندگی بدون نفس چقدر دشوار است و حالا که نفس میکشد، باید به خاطر گذشتهاش احساس پشیمانی کند.
آن کس که لب تشنه او دید و، نشد آب
بر سینه زند از دل خود سنگ ملامت
هوش مصنوعی: کسی که تشنگی دیگری را مشاهده کند و به او آب ندهد، از دلش سنگی پر از سرزنش و ملامت به وجود میآید.
از بار گران غم آن تشنه لبان بود
کآندم نتوانست ز جا خاست قیامت
هوش مصنوعی: غم عمیق و سنگین آنهایی که تشنه هستند، به حدی بود که در آن لحظه نتوانستند از جا بلند شوند.
آن را که نشد دیده پر از خون ز عزایش
باشد مژه دندان، نگه انگشت ندامت
هوش مصنوعی: آن کسی که به خاطر عزای او اشک خونین نمیریزد، مژههایش به دندان تبدیل میشود و نگاهش مملو از پشیمانی است.
آن کیست که چون لعل پر از خون جگر نیست
در ماتم آن گوهر دریای امامت؟!
هوش مصنوعی: کیست که در فراق آن گوهر گرانقدر که در دریاچه امامت قرار دارد، از غم و اندوهی که مثل لعی از خون جگر رنگین است، رنج نمیبرد؟
روز، آتش آهی است که خیزد ز دل شام
شب، خاک سیاهی است که بر سر کند ایام!
هوش مصنوعی: روز مثل آتش اشکی است که از دل شب برمیخیزد و شب، خاک سیاهی است که بر سر روزهای سپری شده میریزد.
بحر از غم این واقعه، یک چشم پر آبست
افلاک پر از آه، چو خرگاه حبابست
هوش مصنوعی: دریای غم این حادثه به اندازهای عمیق و پرآشوب است که آسمانها نیز پر از ناله هستند، بهگونهای که مانند حبابی در وسط آب به نظر میرسند.
نگذاشته نم در دل کس گریه خونین
این موج فشرده است که گویند سرابست!
هوش مصنوعی: در دل هیچکس جایی برای گریهی خونین وجود ندارد؛ این احساس فشرده، که به نظر میرسد حقیقت دارد، در واقع فقط سرابی است.
در سینه افلاک نه مهر است که، دایم
زین آتش جانسوز دل چرخ کبابست!
هوش مصنوعی: در آسمانها هیچ خورشیدی وجود ندارد که دائماً از این آتش سوزان دل ما شعلهور شود و زندگی ما را در تنگنا قرار دهد.
تا گل گل خون شهدا ریخته برخاک
چشم گل از این واقعه پر اشک گلابست
هوش مصنوعی: بخشی از زمین که خون شهیدان بر آن ریخته شده، اکنون به شکل گلی زیبا و پر از عطر و گریه تبدیل شده است. این واقعه موجب شده تا گلها به غم و اندوه بپردازند و اشکها و عطر گلاب را به نمایش بگذارند.
زین غصه که در خاک تپیدند شهیدان
بر خاک تپیدن صفت موج سرابست
هوش مصنوعی: این بیت به این مفهوم اشاره دارد که کسانی که جان خود را در راه حق و آزادی فدای کشور کردهاند، با غم و حزن به خاک افتادهاند. درد و رنجی که آنها تحمل کردند، مانند تپشهای مواج در سراب است؛ یعنی این غم و واقعیت به شدت غیرواقعی و توهمی به نظر میرسد.
از حسرت آن تشنه لب بادیه غم
هر موج، خراشی است که بر چهره آبست
هوش مصنوعی: حسرت آن کسی که در بیابان تشنه است، باعث میشود هر موجی که به آب برخورد میکند، نشانی از این غم و اندوه بر چهرهی آب بگذارد.
با چهره پرخون، چو درآید بصف حشر
ز آن شور ندانم که کرا فکر حسابست؟!
هوش مصنوعی: چهرهای خونین دارد و هنگامی که به صف محشر میآید، از آن شوری که دارد نمیدانم چه کسی به فکر حساب خودش است؟
خواهد که رساند به جزا قاتل او را
ز آن این همه با ابلق ایام شتابست
هوش مصنوعی: او میخواهد که به خونبهای کشتهاش برسد، از این روست که زمان به شدت در حال گذر است.
ای صبح جزا، سوخت دل خلق از این غم
شاید تو براین داغ شوی پنبه مرهم!
هوش مصنوعی: ای صبح قیامت، دل مردم از این غم به تنگ آمده، شاید تو با آمدنت بر این درد مرهمی بزنی!
شمشیر نبود آنکه براو خصم ز کین زد
بود آتش سوزنده که بر خانه دین زد
هوش مصنوعی: در این بیت، به رویدادی اشاره میشود که نشاندهندهی شدت و خشونت یک عمل است. گویا نه ضربهای که دشمن به او میزند، بلکه همانند آتش سوزندهای است که بر خانهای میافتد و آن را نابود میکند. به این ترتیب، تأکید بر قدرت و ویرانگری عمل دشمن دارد، که فراتر از یک شمشیر زدن به نظر میرسد و به نوعی نماد یک تهدید بزرگتر به حساب میآید.
هر گرد که برخاست از آن معرکه، خود را
بر آینه خاطر جبریل امین زد
هوش مصنوعی: هر بار که از آن جنگ و جدل گرد و غباری بلند میشود، آن گرد و غبار به آینه پاک و زلال یاد جبریل امین میچسبد.
باران نبود، کز غم لب تشنگی اش، بحر
خود را به فلک برد و ز حسرت به زمین زد
هوش مصنوعی: باران نمیبارید و به خاطر غم تشنگیاش، دریای درونش را به آسمان برد و از حسرت به زمین افسوس زد.
تا تشنه لب دید عقیق یمن، از غم
صد چاک نمایان به دل از نقش نگین زد
هوش مصنوعی: تا وقتی که عقیق یمن را دید، لبهایش تشنه شد و دلش به خاطر غمهایش به صد چاک تبدیل شد که از نقوش نگین بر دلش نمایان شد.
خون ریخت بسر پنجه خورشید جهانتاب
از بس که زغم بر سر خود چرخ برین زد
هوش مصنوعی: به دلیل ناراحتی و غم زیادی که در دل دارم، چنان احساس میکنم که مانند خورشید در آسمان، میریزم و از خودم درد و رنج را به نمایش میگذارم. این غم و اندوه بر زندگیام تاثیر گذاشته و گویی چرخش دنیا را تحت تاثیر قرار داده است.
روز و شب از این واقعه خونابه فشان است
چشم مه و خورشید چنین سرخ، از آن است!
هوش مصنوعی: روز و شب به خاطر این حادثه، چشمان ماه و خورشید به شدت میبارند و به همین دلیل رنگشان سرخ است.
آن روز قرار از فلک بی سر و پا رفت
کآرام دل فاطمه از دار فنا رفت
هوش مصنوعی: در آن روز، سر و سامان دنیا به هم ریخت و آرامش دل فاطمه از این دنیا رفت.
در ماتم او گنبد افلاک سیه شد
دود جگر سوخته از بس بهوا رفت
هوش مصنوعی: در سوگ او، آسمان به رنگ سیاه درآمد و غم و حسرتی که از دل سوختهام برخاسته، به همه جا گسترده شد.
در ماتم او، آب بقا جامه سیه کرد
آن روز که او تشنه لب از دار فنا رفت
هوش مصنوعی: در سوگ او، آب زندگی به رنگ سیاه درآمد زمانی که او با لب تشنه از دنیا رفت.
. . .
ز آن ظلم و ستمها که به شاه شهدا رفت
هوش مصنوعی: به دلیل ظلم و ستمهایی که برترین شهیدان متحمل شدند، احساسات و اندوهی عمیق در دلها ایجاد شده است.
از ظالم سنگین دل بیرحم خسی چند
بر سرور اخیار چه گویم که چها رفت؟!
هوش مصنوعی: از دل سنگین و بیرحم ظالم، چه میتوانم بگویم درباره کسانی که در درد و رنج هستند و چه بر سرشان آمده است؟
پر خون چو خدنگش بدل خاک فگندند
صد جا بدل همچو گلشن چاک فگندند!
هوش مصنوعی: با تیر زهرآلودی که به قلبش زهری از عشق زدهاند، او را بارها به سرزمین رنج و غم میکشند، همچنان که گلچینی زخمها بر بدنش میزنند.
پر ساخته این غصه ز بس کوه گران را
تا همنفسی یافته، سر کرده فغان را
هوش مصنوعی: این غم به قدری سنگین و بزرگ شده که انگار از کوههای مرتفع برخاسته، و حالا چون همدمی پیدا کرده، شروع به فریاد زدن کرده است.
آه، این چه عزائی است، که هرشب فلک پیر
در نیل کشد جامه زمین را و زمان را؟!
هوش مصنوعی: این چه غمی است که هر شب آسمان پیر، لباس زمین و زمان را در اندوه میپوشاند؟
ز آن روز که این تعزیه شد رسم در ایام
خجلت بود از زیور خورشید جهان را
هوش مصنوعی: از آن روز که این نمایش آغاز شد، در روزهایی که انسانها شرمنده بودند، زینت خورشید بر زمین به حالت سکوت درآمد.
بسته است ره خنده بر ایام، ندانم
چون کرد صدف بهر گهر باز دهان را؟!
هوش مصنوعی: راه خنده در روزگار مسدود شده و نمیدانم چطور صدف، دهانش را باز کرده تا مروارید را بیرون بیاورد؟
زآن روز که گردید روان خون شهیدان
چون پای بره رفت دگر، آب روان را؟!
هوش مصنوعی: از آن روز که خون شهیدان به زمین ریخت، دیگر مانند آب روان، جاری شدن روح آنان متوقف شد؟
ز آن روز که گردید باین حرف، ندانم
در خویش چه سان داد دهن جای زبان را؟!
هوش مصنوعی: از آن روزی که به این موضوع پی بردم، نمیدانم چگونه است که جای زبانم را دهنم پر کرده است؟!
از جرأت قومی که بر او تیر کشیدند
انگشت ز ناوک بدهن بود کمان را
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از شجاعت و دلیری قومی که به او تیراندازی کردند، تنها یک علامت و نشانه باقی مانده است. این نشانه، همان انگشت است که به کمان اشاره دارد و نشاندهنده قدرت و توانایی آن قوم در برابر دشواریهاست.
ز آن روز که آن نخل قد از پای درآمد
چون دید چمن بر سر پا سرو روان را؟!
هوش مصنوعی: از روزی که آن نخل بلند قامت سر از خاک برداشت، دیگر چه کسی میتواند پای سروهای سرزنده را در چمن ببیند؟
پیش نفس صبح، ز مهر آینه گیرند
تا غرقه بخون دیده شه کون و مکان را
هوش مصنوعی: در صبح زود، از نور خورشید و زیباییهای آن بهرهبرداری میشود تا بر روی زمین و آسمان جایگاه و عظمت پادشاه را ببینید و درک کنید.
در حوصله لفظ، نگنجد دگر این حرف
واعظ ز سخن به که ببندیم زبان را
هوش مصنوعی: از آنجا که حرفهای واعظ دیگر در قالب کلمات نمیگنجد، بهتر است زبان را ببندیم و دیگر صحبت نکنیم.
کز گریه دل و دیده خونبار فرو ماند
طاقت ز شنیدن، سخن از کار فروماند
هوش مصنوعی: از شدت گریه، دل و چشمانم به خون نشسته و از شنیدن سخنان درباره کار و کاهلی، دیگر تاب و توانم تحلیل رفته است.