گنجور

شمارهٔ ۵ - فراقنامه

فغان ز گردش چرخ ستمگر غدار
هزار مرحله دورم فکند از دلدار!
سپهر کجرو پرفن مرا به پیش آورد
چه حالتی که نه حد سکون نه صبر و قرار!
مرا به سر ز می وصل او غروری بود
کنون که دورم ازو جای مستی است و خمار
به بوستان لطافت نهال قامت او
به مثل طوبی و شمشاد و سرو خوشه قطار
دهن به وقت سخن بود حقه گوهر
نموده لعل وی از معجز مسیحا عار
به هرکجا که چو گل یار خیمه زن می‌شد
به گرد خرمن ماهش بودم چو بلبل زار
به محفلی که رخ او چراغ می‌افروخت
مرا نبود چو پروانه قسمتی جز نار
دریغ ازآنکه مرا دولتی میسر بود
مقیم کعبه کویش بودم به لیل و نهار
هزار ناله و افغان ز چرخ بوقلمون
که کرد عاقبت را کار من به هجر دچار!
تو ای نسیم صبا گر گذر کنی سویش
چنانکه دیدی مرا حال سر به سر پیش آر!
بگو که ای بت نامهربان سنگین‌دل
ز حال عاشق دل خسته گه‌گهی یاد آر!
به شرع عشق نباشد روا که از عاشق
کنند ترک وفا و شوند ز او بیزار!
به سطر لوح دلش غیر ابجد عشقت
نیافتم رقمی سعی کرده‌ام بسیار!
زبان به وصف تو بگشاده است چون طوطی
به جز حدیث تو دیگر نمی‌کند تکرار
چو ماه نو به خم ابرویت سجود آرد
ز جعد سنبل تو بسته در میان زنار
نهال قامت او از غمت دوتا گشته
خزان شدست گل عمر او به فصل بهار!
گهی به کوه بلا هست همدم فرهاد
گهی ز عشق تو مجنون به کوچه و بازار
به کنج زاویه محنت و الم دیدم
که نیست غیر خیال تو دیگری غمخوار!
به انتظار قدوم تو فرش ره گشته
بر آن امید که مانی قدم برو یک بار!
چه می‌شود که به او از کرم گذر آری
تو ای نگار قمر عارض پری‌رخسار؟!
پس از سلام رسانیدن از من مهجور
ز روی چهره مضمون تو پرده را بردار
بگوی بار دگر این نسیم صبحگهی
که چشم او به ره انتظار توست دچار
مرا ز تار وصال تو بود پیوندی
نمودی قطع به مقراض هجر خود آن تار
چرا نمودی ازین مستمند خود را دور؟!
چرا نهادی ازین غم کشیده رو به فرار؟!
هزار حیف ازان عهد و قول تو با من
که مبتلای فراقت نمودی آخر کار!
بگفتی گل به گلستان اگرچه بسیار است
ولی کجاست که گل در چمن بود بی‌خار؟
اگر تو را طلب گنج و گوهر و سیم است
حصول گنج کسی را کجا شود بی‌مار؟!
اگرچه جمله اهل جهان به هم یارند
ندیده دیده بیننده یار بی‌اغیار
کشیده‌ام ز غمت محنت و جفا و ستم
نگشته الفت من غیر کلفت و تیمار
وگرچه شیوه عاشق ستمکشی باشد
ستم کنند به دلدادگان نه این مقدار!
نگفتی حال تو را چونست ای جفا پیشه
گذر نکردی به بالین خسته بیمار!
به روز حشر خلایق حساب پیش آرند
حساب ظلم تو پیش آرم ای جفا کردار!
فغان و ناله کنم پیش قادر بر حق
بیان جبر تو سازم به احمد مختار
دهم نشان همه آن چاک جیب مظلومی
هزار نوحه کنم نزد چهار یار کبار
تو آنچه کرده‌ای با من ز روی بی‌رحمی
به عرض آورم آن جمله هر یکی صد بار!
به قعر چاه بود هر که سال‌ها محبوس
و یا که همدم شیر و پلنگ در کوهسار
به نوک سوزن مژگان اگر کنی صد چاه
برهنه ز آتش سوزان کنی اگر تو گذار
هزار نزد تو زین گونه پیش اگر آید
به است جمله ز هجران فرقت دلدار!
اگر به سیر سر کوی او مقام کنم
حلاوت سیر آن کوی بهتر از گلزار!
درین دیار که این دم مسافرم بی‌او
ازآن دیار الها به این دیار بیار!
اگر نه قوت جذب جمال او نکشد
ببسته پای مرا حلقه دو صد مسمار!
ازآنکه باب وصالش مرا شده مسدود
به سوز محنت او شکر کرده‌ام ناچار!
قضا به روی من مستمند بست و گشاد
در حضور و حلاوت در غم و آزار!
به ذکر نام خوشش از دهن شکر ریزد
زبان به وصف کمالش چو تیغ جوهردار
وصیت من دل‌خسته را قبول آرید
رقم کنید به لوحم که انت عاشق زار!
کجا ز خاک مزارم دمد به جز لاله
ز بس که داغ دل من بود برون ز شمار؟!
سوای لاله و گل دیگری شود پیدا
یقین که چشم به راه وی است نرگس‌وار
تو ای فغان به سر کوی او رسی از من
بگوی هرچه بدیدی به او به صد زنهار!
که از غم تو چو آیینه محو حیرانیست
به حیرت است ز هجرت چو صورت دیرار!
عجب مدار گه از آتش دل خود ار
بساط خویش بسوزاند او مثال چنار!
چنان ز عشق سرگشته است پنداری
که همچو نقطه فتاده به حلقه پرگار!
سبق ز حال پریشان او برد سنبل
سیاه روز و شبش همچو نافه تاتار!
به یاد خنده لعل تو آنقدر نالد
رود ز دیده بسی اشک او قطار قطار
منم که ناله اویم به گوشت ای دلبر
رسیده‌ام که شوی تا ز حال او هشیار!
کنون که عرض مرا ناله و صبا با هم
رسانده‌اند یکایک به خاک آن دربار
محل آن که فغان باز گیرم از سر نو
بسان بلبل شوریده ناله در گلزار
ندیده در صدف در جهان کسی چون تو
بدین لطافت و خوبیت یک در شهوار!
ازآن زمان که من از وصل تو شدم محروم
زند زبانه دلم ز آتش غم تو شرار
ازآنکه طالع بد همره من است هرجا
همیشه حاصل اقبال من بود ادبار
مکن شکایت ازین چرخ نیلگون طغرل
که نیست غیر تظلم برین سپهر مدار!

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فغان ز گردش چرخ ستمگر غدار
هزار مرحله دورم فکند از دلدار!
هوش مصنوعی: آه از گردش زمانه که با بی‌رحمی‌اش مرا هزاران مرحله دور کرده و از محبوبم دور نگه داشته است!
سپهر کجرو پرفن مرا به پیش آورد
چه حالتی که نه حد سکون نه صبر و قرار!
هوش مصنوعی: آسمان پر از نقشه و رفتار عجیبی مرا به جلو برد و حالتی به من داد که نه می‌توانم آرام بگیرم و نه صبر کنم.
مرا به سر ز می وصل او غروری بود
کنون که دورم ازو جای مستی است و خمار
هوش مصنوعی: مستی و سرخوشی ناشی از عشق او همیشه در وجودم بود، اما حالا که از او دور هستم، فقط احساس دل‌زدگی و خماری دارم.
به بوستان لطافت نهال قامت او
به مثل طوبی و شمشاد و سرو خوشه قطار
هوش مصنوعی: در باغی سرسبز و زیبا، قد و قامت او به درختان خوش‌ترکیب و خوشبو، مانند درخت طوبی، شمشاد و سرو می‌ماند که خوشه‌هایی زیبا را به رخ می‌کشند.
دهن به وقت سخن بود حقه گوهر
نموده لعل وی از معجز مسیحا عار
هوش مصنوعی: در زمان سخن گفتن، زبان مانند درخشش یک گوهر است و درخشش آن به اندازه‌ای است که می‌تواند معجزه کند، مانند معجزه‌های حضرت عیسی (ع).
به هرکجا که چو گل یار خیمه زن می‌شد
به گرد خرمن ماهش بودم چو بلبل زار
هوش مصنوعی: هر جا که محبوبم مانند گل برپا می‌شد، من نیز مانند بلبل غمگین دور و بر او حضور داشتم و در کنار خرمن زیبایی‌اش می‌چرخیدم.
به محفلی که رخ او چراغ می‌افروخت
مرا نبود چو پروانه قسمتی جز نار
هوش مصنوعی: در مجلسی که چهره او مانند چراغی می‌درخشید، من مانند پروانه نبودم که جز به آتش عشقش بروم.
دریغ ازآنکه مرا دولتی میسر بود
مقیم کعبه کویش بودم به لیل و نهار
هوش مصنوعی: حیف که ای کاش من هم دارای موقعیتی بودم که شب و روز در کنار خانه‌ات اقامت داشته باشم.
هزار ناله و افغان ز چرخ بوقلمون
که کرد عاقبت را کار من به هجر دچار!
هوش مصنوعی: من به شدت تحت تأثیر غم و اندوه ناشی از جدایی قرار گرفتم، مانند صدای ناله و افسوس که از دور و برم می‌آید. در نهایت، این جدایی زندگی‌ام را تحت تأثیر قرار داده است.
تو ای نسیم صبا گر گذر کنی سویش
چنانکه دیدی مرا حال سر به سر پیش آر!
هوش مصنوعی: ای نسیم صبحگاه، اگر به سوی او بگذری، همان‌طور که حال مرا دیدی، تمام وجودم را پیش او به نمایش بگذار!
بگو که ای بت نامهربان سنگین‌دل
ز حال عاشق دل خسته گه‌گهی یاد آر!
هوش مصنوعی: بگو ای معشوق بی‌رحم و بی‌احساس، گاهی به حال عاشق دل‌زده‌ات فکر کن و یادت باشد!
به شرع عشق نباشد روا که از عاشق
کنند ترک وفا و شوند ز او بیزار!
هوش مصنوعی: طبق اصول عشق، پذیرفته نیست که عاشق را از وفاداری خود منصرف کنند و باعث شوند که از عشق دور شود.
به سطر لوح دلش غیر ابجد عشقت
نیافتم رقمی سعی کرده‌ام بسیار!
هوش مصنوعی: در دل او تنها علامتی که یافتم عشق تو بود و به هیچ چیز دیگری اهمیت ندادم، حتی با وجود تلاش بسیار.
زبان به وصف تو بگشاده است چون طوطی
به جز حدیث تو دیگر نمی‌کند تکرار
هوش مصنوعی: زبان من به زیبایی‌های تو اشاره می‌کند، مانند طوطی که فقط می‌تواند حرف‌های تو را تکرار کند و چیز دیگری نمی‌گوید.
چو ماه نو به خم ابرویت سجود آرد
ز جعد سنبل تو بسته در میان زنار
هوش مصنوعی: مثل قمر نو که در برابر قوس ابرویت خضوع می‌کند، موهای خوش‌فرم تو در میان کمربند زیبای تو قرار گرفته است.
نهال قامت او از غمت دوتا گشته
خزان شدست گل عمر او به فصل بهار!
هوش مصنوعی: قد او به خاطر غم تو به اندازه‌ای خمیده و افسرده شده که مثل درختی در فصل پاییز به نظر می‌رسد، در حالی که عمر او باید در اوج زیبایی و شکوفایی بهار باشد!
گهی به کوه بلا هست همدم فرهاد
گهی ز عشق تو مجنون به کوچه و بازار
هوش مصنوعی: گاه برای فرهاد، که در کوه‌های سخت و دشوار با درد و رنج روبرو بود، همراهی و همنوایی وجود دارد. و گاه، مجنون که دیوانه‌وار در عشق تو سرگردان است، در کوچه‌ها و بازارها به دنبال معشوقش می‌گردد.
به کنج زاویه محنت و الم دیدم
که نیست غیر خیال تو دیگری غمخوار!
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از درد و رنج، متوجه شدم که هیچ کس جز خودت نمی‌تواند غمخوار من باشد.
به انتظار قدوم تو فرش ره گشته
بر آن امید که مانی قدم برو یک بار!
هوش مصنوعی: به امید آمدن تو، راه را فرش کرده‌ام و منتظر هستم تا یک بار دیگر قدمت را ببینم!
چه می‌شود که به او از کرم گذر آری
تو ای نگار قمر عارض پری‌رخسار؟!
هوش مصنوعی: ای هنوز به روی من از مهربانی بگذری، چه می‌شود اگر به خاطر زیبایی‌ات کمی دل‌رحم‌تر باشی؟
پس از سلام رسانیدن از من مهجور
ز روی چهره مضمون تو پرده را بردار
هوش مصنوعی: پس از اینکه از من سلام رساندی و من دور افتاده‌ام، پرده را کنار بزن و روی زیبای تو را به من نشان بده.
بگوی بار دگر این نسیم صبحگهی
که چشم او به ره انتظار توست دچار
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی را دوباره بگو که چشمان او در انتظار تو به راه است و دچار شوق و دل‌تنگی است.
مرا ز تار وصال تو بود پیوندی
نمودی قطع به مقراض هجر خود آن تار
هوش مصنوعی: من به واسطه پیوندی که با عشق تو داشتم، به شدت وابسته بودم، اما تو با ابزار فراق خود آن پیوند را قطع کردی.
چرا نمودی ازین مستمند خود را دور؟!
چرا نهادی ازین غم کشیده رو به فرار؟!
هوش مصنوعی: چرا خودت را از این فرد نیازمند دور کردی؟! چرا از این چهره غمگین فرار کردی؟!
هزار حیف ازان عهد و قول تو با من
که مبتلای فراقت نمودی آخر کار!
هوش مصنوعی: چقدر افسوس که تو با من عهد و قول گذاشتی، اما در نهایت باعث شدی که دوری و جدایی را تجربه کنم!
بگفتی گل به گلستان اگرچه بسیار است
ولی کجاست که گل در چمن بود بی‌خار؟
هوش مصنوعی: اگرچه در گلستان گل‌های زیادی وجود دارد، اما جایی را نمی‌توان پیدا کرد که گلی بدون خار در چمن رشد کرده باشد.
اگر تو را طلب گنج و گوهر و سیم است
حصول گنج کسی را کجا شود بی‌مار؟!
هوش مصنوعی: اگر به دنبال ثروت و جواهرات هستی، باید بدانید که به دست آوردن این گنج‌ها بدون تحمل سختی و مشکلات ممکن نیست.
اگرچه جمله اهل جهان به هم یارند
ندیده دیده بیننده یار بی‌اغیار
هوش مصنوعی: هرچند تمام مردم دنیا با یکدیگر دوستی و همدلی دارند، اما هنوز کسی را نمی‌توان پیدا کرد که به حقیقت و وابستگی دیگران آگاه باشد و بدون نگرانی به آن‌ها توجه کند.
کشیده‌ام ز غمت محنت و جفا و ستم
نگشته الفت من غیر کلفت و تیمار
هوش مصنوعی: از غم تو آسیب و رنج و ناملایمات را تحمل کرده‌ام و هیچ دوستی جز در سایهٔ رسیدگی و محبت ندیده‌ام.
وگرچه شیوه عاشق ستمکشی باشد
ستم کنند به دلدادگان نه این مقدار!
هوش مصنوعی: هرچند که عاشقانه‌ها گاهی با زخم و رنج همراه‌اند، اما نباید به معشوقان بیش از حد آسیب برسد.
نگفتی حال تو را چونست ای جفا پیشه
گذر نکردی به بالین خسته بیمار!
هوش مصنوعی: تو حالت را نمی‌پرسی، ای کسی که به من جفا می‌کنی، و به بالین من، که دردمند و خسته‌ام، نمی‌آیی!
به روز حشر خلایق حساب پیش آرند
حساب ظلم تو پیش آرم ای جفا کردار!
هوش مصنوعی: در روز قیامت، همه مردم مورد حسابرسی قرار می‌گیرند و من هم به خاطر ظلمی که به من شده است، به حساب کارهای تو رسیدگی خواهم کرد.
فغان و ناله کنم پیش قادر بر حق
بیان جبر تو سازم به احمد مختار
هوش مصنوعی: از دل ناله و فریاد می‌زنم به پیش آن کسی که توانایی و قدرت دارد و می‌خواهم بر نام احمد مختار، دلیل جبر و قضا را بیان کنم.
دهم نشان همه آن چاک جیب مظلومی
هزار نوحه کنم نزد چهار یار کبار
هوش مصنوعی: من نشان می‌دهم که چقدر مظلوم هستم و برای این مظلومیتم هزار بار گریه و نوحه می‌کنم نزد چهار یار بزرگ و محترم.
تو آنچه کرده‌ای با من ز روی بی‌رحمی
به عرض آورم آن جمله هر یکی صد بار!
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که با من چطور بی‌رحمانه رفتار کرده‌ای، و این را بارها و بارها تکرار می‌کنم.
به قعر چاه بود هر که سال‌ها محبوس
و یا که همدم شیر و پلنگ در کوهسار
هوش مصنوعی: هر کسی که سال‌ها در قعر چاه زندانی باشد یا اینکه با شیر و پلنگ در کوه‌ها زندگی کند، به شدت در آرزوها و آرمان‌هایش غرق می‌شود.
به نوک سوزن مژگان اگر کنی صد چاه
برهنه ز آتش سوزان کنی اگر تو گذار
هوش مصنوعی: اگر نوک مژه‌هایت را به اندازه‌ای به سوزن نزدیک کنی که صد چاه خالی بسازی، این می‌تواند آتش سوزان را تحت تأثیر قرار دهد اگر تو از آن عبور کنی.
هزار نزد تو زین گونه پیش اگر آید
به است جمله ز هجران فرقت دلدار!
هوش مصنوعی: اگر هزار نفر هم به تو نزدیک شوند، هیچ‌کدام از عشق و دلتنگی برای معشوق واقعی من نمی‌توانند کم کنند.
اگر به سیر سر کوی او مقام کنم
حلاوت سیر آن کوی بهتر از گلزار!
هوش مصنوعی: اگر در کوچه او بایستم و دمی بیاسایم، شیرینی و لذت بودن در آنجا از تمام باغ‌ها و گلزارها برایم بیشتر است.
درین دیار که این دم مسافرم بی‌او
ازآن دیار الها به این دیار بیار!
هوش مصنوعی: در این سرزمینی که اکنون مسافر هستم، از آنجا که هستم، به اینجا بیاور!
اگر نه قوت جذب جمال او نکشد
ببسته پای مرا حلقه دو صد مسمار!
هوش مصنوعی: اگر زیبایی او مرا جلب نکند، دیگر چطور می‌توانم پای خود را در این دایره سختی‌ها به بند بزنم؟
ازآنکه باب وصالش مرا شده مسدود
به سوز محنت او شکر کرده‌ام ناچار!
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه راه رسیدن به محبوبم برایم بسته شده، ناچاراً به خاطر درد و رنجی که از عشق او دارم، شکرگزار هستم.
قضا به روی من مستمند بست و گشاد
در حضور و حلاوت در غم و آزار!
هوش مصنوعی: سرنوشت بر من مسکین بسته شد و درهای خوشبختی را به روی من گشاد، اما در عوض، تلخی و رنج را در غم و رنجش به من تحمیل کرد!
به ذکر نام خوشش از دهن شکر ریزد
زبان به وصف کمالش چو تیغ جوهردار
هوش مصنوعی: وقتی نام محبوبش را بر زبان می‌آورد، دهانش شیرینی می‌دهد و زبانش به توصیف زیبایی‌های او مانند تیغی با جواهر می‌درخشد.
وصیت من دل‌خسته را قبول آرید
رقم کنید به لوحم که انت عاشق زار!
هوش مصنوعی: به دل شسته و بی‌تاب من گوش فرا دهید و آنچه را که می‌گویم، در قلبتان ثبت کنید؛ زیرا من عاشق و بی‌قرار هستم.
کجا ز خاک مزارم دمد به جز لاله
ز بس که داغ دل من بود برون ز شمار؟!
هوش مصنوعی: کجای خاک قبرم غیر از لاله‌ها می‌تواند زینت ببخشد، زیرا ناراحتی و درد دل من بیش از آن است که قابل شمارش باشد؟
سوای لاله و گل دیگری شود پیدا
یقین که چشم به راه وی است نرگس‌وار
هوش مصنوعی: غیر از لاله و گل، چیزی دیگر نمایان خواهد شد، به‌طور یقین، که چشم به راه اوست مانند نرگس.
تو ای فغان به سر کوی او رسی از من
بگوی هرچه بدیدی به او به صد زنهار!
هوش مصنوعی: ای فغان، به سر کوی او برو و هرچه از من دیده‌ای به او بگو، اما با دقت و احتیاط بسیار!
که از غم تو چو آیینه محو حیرانیست
به حیرت است ز هجرت چو صورت دیرار!
هوش مصنوعی: غم تو مثل آیینه‌ای است که در حیرت و گیجی فرورفته. این آیینه به خاطر جدایی از تو، دچار شگفتی و سردرگمی شده است.
عجب مدار گه از آتش دل خود ار
بساط خویش بسوزاند او مثال چنار!
هوش مصنوعی: عجیب ندان که کسی بخواهد از محبت و احساسات عمیق خود قربانی کند، در حالی که هنوز مانند درخت چنار استوار و پابرجا باقی مانده است!
چنان ز عشق سرگشته است پنداری
که همچو نقطه فتاده به حلقه پرگار!
هوش مصنوعی: شخصی به شدت غرق در عشق شده است که انگار مانند یک نقطه درون حلقه پرگار گم شده و نمی‌تواند از آن خارج شود.
سبق ز حال پریشان او برد سنبل
سیاه روز و شبش همچو نافه تاتار!
هوش مصنوعی: در دل پریشانی او، روزها و شب‌ها مانند نخی سیاه و ظریف به هم پیوسته‌اند، که شبیه نافه‌ای است از سرزمین تاتار.
به یاد خنده لعل تو آنقدر نالد
رود ز دیده بسی اشک او قطار قطار
هوش مصنوعی: رود به یاد خندهBeautiful غنچه سرخ تو آنقدر می‌نالد که از چشمانش اشک‌ها مانند باران می‌ریزد.
منم که ناله اویم به گوشت ای دلبر
رسیده‌ام که شوی تا ز حال او هشیار!
هوش مصنوعی: من ناله‌ای هستم که به گوشت رسیده‌ام، ای معشوق! حالا من به تو نزدیک شدم تا تو از حال من مطلع شوی و بیدار گردی!
کنون که عرض مرا ناله و صبا با هم
رسانده‌اند یکایک به خاک آن دربار
هوش مصنوعی: حالا که زاری من و نسیم به هم پیوسته‌اند و به درگاه آن مقام عظیم رسانده‌اند.
محل آن که فغان باز گیرم از سر نو
بسان بلبل شوریده ناله در گلزار
هوش مصنوعی: جایی که بتوانم از دل شاداب خود فریاد بزنم و مانند بلبل عاشق در میان گل‌ها ناله کنم.
ندیده در صدف در جهان کسی چون تو
بدین لطافت و خوبیت یک در شهوار!
هوش مصنوعی: در تمام دنیا، کسی مانند تو با این نرمی و زیبایی وجود ندارد که در دل صدفی پنهان شده باشد.
ازآن زمان که من از وصل تو شدم محروم
زند زبانه دلم ز آتش غم تو شرار
هوش مصنوعی: از زمانی که از دیدار تو محروم شدم، دل من همچون شعله‌ای از آتش غم تو می‌سوزد.
ازآنکه طالع بد همره من است هرجا
همیشه حاصل اقبال من بود ادبار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه سرنوشت بدی با من همراه است، هرجا که معمولاً شانس من خوب بوده، اکنون با ناکامی روبه‌رو شده‌ام.
مکن شکایت ازین چرخ نیلگون طغرل
که نیست غیر تظلم برین سپهر مدار!
هوش مصنوعی: از این آسمان آبی که به تو ظلم کرده است، شکایت نکن، زیرا تنها چیزی که می‌توان در این دنیای گردان انتظار داشت، ظلم و آسیب است.