صید شکوه به بند ترجیع در آوردن- و هر غزل را دام غزال شکایت کردن
ای چرخ چه غم ز اختر تو
در گردن کهکشان سر تو
زاری نکنم اگر بمیرم
از بهر مراد بر در تو
خرد است به چشم همت من
آن کس که بود کلان تر تو
بی طالعی ام نموده چون جغد
ویرانه نشین کشور تو
برخیز ز رهگذار اشکم
تا نم نرسد به دفتر تو
یارب ز چه رو نصیب من نیست
جز خون جگر ز ساغر تو
بر آینه خیال بختم
عکسی نفتاده از زرتو
بی برگی ام انتها ندارد
در مزرع سفله پرور تو
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
تاری شدم از جفای گردون
فریاد ز رهنمای گردون
در خوردن خون من دلیر است
می ترسم از اشتهای گردون
چشم هوسم ندیده رویی
ز آیینه بی صفای گردون
انصاف نگشته گرد ذاتش
معلوم شد از ادای گردون
صد حیف که در جهان کسی نیست
کآید ز کفش سزای گردون
بدخلق شده ست زال دنیا
از صحبت کدخدای گردون
دایم ز هجوم ناله من
بسته ست ره صدای گردون
از دانه به دست من نیامد
جز گرد ز آسیای گردون
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از گردش چرخ، بی دماغم
وز کوکب خود همیشه داغم
گردیده چو شمع بزم تصویر
بی بهره ز روشنی چراغم
گل روزن خود به گل برآرد
افتد چو گذر به کوچه باغم
چون لاله همیشه رخنه دارد
بی سنگ ز هر طرف ایاغم
بوی گل آتشین این باغ
پیچیده چو دود در دماغم
بلبل چو کند سرودخوانی
بر گوش خورد صدای زاغم
در جرگه طالبان رهم نیست
با آنکه همیشه در سراغم
از من به خزف کسی نگیرد
باشد چو به دست شبچراغم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
نان هرکه ز چرخ دون بگیرد
از رهگذر فسون بگیرد
پر گریه مکن،که می شود زرد
بسیار کسی که خون بگیرد
کو صبر که داد بیدلان را
از چرخ سیه درون بگیرد
برهم زند آسمان به یک فن
هر پایه که ذوفنون بگیرد
از صحبت عقل می گریزم
ترسم که مرا جنون بگیرد
مطرب چو به طالعم زند چنگ
تارش همه جا زبون بگیرد
بینم چو به سوی دختر رز
کف بر رخ لاله گون بگیرد
ساقی اگرم دهد پیاله
چون نرگس خود، نگون بگیرد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
یکچند درین سراب گشتم
لب تشنه به ذوق آب گشتم
در میکده ها چو نکهت می
بر گرد سر شراب گشتم
از تنگی بزمگاه عشرت
در جلوه گه کباب گشتم
عمری به سراغ زلف خوبان
در کوچه پیچ و تاب گشتم
یکرو کردم به آن پریرو
چون سایه ز آفتاب گشتم
جایی که نرسته گل ز خاکش
من در طلب گلاب گشتم
از بهر عمارت زرافشان
در مملکت خراب گشتم
یک عقده مشکلم نشد حل
هرچند که بر کتاب گشتم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
امشب خم باده جوش دارد
بی زمزمه، لب خموش دارد
درسی که به طفل غنچه دادند
گفتند به گل که گوش دارد
از بهر شراب صاف کردن
آیینه نمد به دوش دارد
باید کم و بیش را نپرسد
هرکس سر می فروش دارد
نیشی که دلم ز دست او خورد
چون آب حیات، نوش دارد
زاهد مطلب به بزم مستان
بگذار که باب هوش دارد
از بیم صدای خود، موذن
انگشت به روی گوش دارد
هر زشت ترنمی بجز من
امداد ز عیبپوش دارد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
آن شوخ، انیس بوالهوس شد
خونگرمی شعله، صرف خس شد
نزدیک رسید وعده بوس
شفتالوی خام، نیمرس شد
بر من ز نسیم بخت وارون
مشت خس آشیان، قفس شد
از شور فغان، حباب اشکم
بر ناقه گریه چون جرس شد
عشق تو ز خواری ام برآورد
ناکس به محبت تو کس شد
خرم دل آنکه همچو ساغر
با شیشه باده همنفس شد
غم چون نخورم، که دختر رز
بگذاشت مرا،زن عسس شد!
آمد به کفم کدوی شهدی
آخر همه قسمت مگس شد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
ترک نگهش مرا طلب کرد
نادیده خطا، به من غضب کرد
بیگانه بود به ساغر ما
آن باده که آشنای لب کرد
یک شبر ز قامت تو کم بود
قمری قد سرو را وجب کرد
زاهد به هدایت صراحی
برخاست سحر، نماز شب کرد
ساقی جگر کباب ما را
حسرت کش باده طرب کرد
کردم به نظاره اش دلیری
با تیغ نگه مرا ادب کرد
از دهشت خانه سوزی من
لرزید شرار و شعله تب کرد
در صبح ازل مرا غم عشق
محروم وصال او لقب کرد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
در کوی هوس چو باد رفتم
هرجا که رهم فتاد رفتم
در بتکده هواپرستی
تا مغبچه در گشاد، رفتم
از گلشن دردپرور عشق
بویی نشنیده، شاد رفتم
اندازه نداشت راه غفلت
تاکم نبود، زیاد رفتم
جایی که کلاغ، نان نیابد
بی راحله، بهر زاد رفتم
جز بیخبری به من نیاموخت
هرچند به اوستاد رفتم
صدخانه کتاب جهل برکف
در کوچه اجتهاد رفتم
از ظلم غلط پرستی خود
بر درگه حق، به داد رفتم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از باغ و بهار من خزان ماند
آتشکده ای ز دودمان ماند
فهمیده نگشت مصحف گل
شور عبثی به بلبلان ماند
از یک نی تیر او تنم را
صد رنگ نوا در استخوان ماند
آخر به مراد خود رسیدم
روی سیهی به آسمان ماند
آلوده نمی رسد به پاکان
بگذشت نسیم و بوستان ماند
غفلت ز دلم ربود غم را
این شهد به کام این و آن ماند
پرواز نمود مرغ عیشم
خاشاک جفا در آشیان ماند
سرمایه عشرتم ز کف شد
در کیسه طالعم زیان ماند
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
تا یار سوی چمن نیامد
بوی از گل و نسترن نیامد
یک جا ننشست در گلستان
کز هر طرفش سمن نیامد
هرچند به غنچه گفتگو کرد
کودک ز پی سخن نیامد
بی آنکه رسد به چین زلفش
باد از طرف ختن نیامد
بر دور چراغ لاله گشتم
بویی ز گداختن نیامد
آن چاک که سینه آرزو کرد
از جامه و پیرهن نیامد
دل، مهره قلب در میان داشت
جان بر سر باختن نیامد
یاران دو هزار خصل بردند
یک خصل به دست من نیامد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
با دل بگذار یاد او را
از غنچه جدا مساز بو را
چندان بسرا چو مرغ حقگو
کاین زمزمه خون کند گلو را
بردار ز تیغ عشق، زخمی
کآرد به فغان، لب رفورا
در فوج طرب، علم ضرور است
از دوش جدا مکن سبورا
بیش ازگل ماهتاب می خواه
از نسبت می کل کدو را
تا چشمه دو گام بیشتر نیست
زنهار مخور فریب جو را
توفیق نشد که پاک سازم
از زمزم وصل، دست و رو را
بر من ز چه رو غضب نیاید؟
آن ترک وش بهانه جو را
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
دل بی تو ز خانه می گریزد
از چنگ و چغانه می گریزد
شبهای غمت، ز دهشت خواب
گوشم ز فسانه می گریزد
زلف تو ز بیم طعن مردم
از صحبت شانه می گریزد
در بزم چو بر کنار باشی
عشرت ز میانه می گریزد
چشمت چو به قتل من کشد تیغ
طبعش ز بهانه می گریزد
افتاده شکست بر کمانم
تیرم ز نشانه می گریزد
از ترس مقام شکوه من
مطرب ز ترانه می گریزد
عمری ست که خوشه نصیبم
از نسبت دانه می گریزد
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
از حرف بجز زیان ندیدم
غیر از تپش زبان ندیدم
بویی ز دوای ضعف طالع
درطبله آسمان ندیدم
از بیم گرفت و گیر صیاد
آرام در آشیان ندیدم
یک سرو به کام دل درین باغ
از دهشت باغبان ندیدم
چون نای ز دست مطرب چرخ
جز ناله در استخوان ندیدم
بر سفره خاک، همچو ماهی
دیدم گر آب، نان ندیدم
صد ناوک آه برفلک رفت
یک زخم برین نشان ندیدم
نومید شدم ز چرخ و اختر
امداد ز این و آن ندیدم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
صوتم ره گوش را ندانست
قانون سروش را ندانست
دوشم به سه چار خانه، دل برد
یک خانه بدوش را ندانست
با نیش چه سان بسازدم لب؟
چون معنی نوش را ندانست
مفتی به خموشی ام قسم داد
گفتار خموش را ندانست
طبعم چو خم تهی ز باده
سرمایه جوش را ندانست
دل از ته بار ناامیدی
دزدیدن دوش را ندانست
بختم پی عیبجویی خود
آیینه هوش را ندانست
کاری که ز دست من برآمد
بازار فروش را ندانست
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
فرمانده کشور زیانم
پاشیده خسارت از نشانم
طغرای مثال ناامیدی
گردیده لقب ز آسمانم
از دست کناره گردی بخت
اندوه گرفته در میانم
یک تیر به مدعای خاطر
پیوند نگشته با کمانم
افسردگی ام به لرزه افکند
با آنکه در آتش فغانم
لب تشنه به پیش چاه زمزم
بی بهره ز دلو و ریسمانم
در هر سخن از زبونی بخت
صد عقده فتاده بر زبانم
نه دین به کفم بود، نه دنیا
غارت زده دو کاروانم
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای چرخ چه غم ز اختر تو
در گردن کهکشان سر تو
هوش مصنوعی: ای چرخ، چرا به ستارههای خود غمگینی در حالی که تو در گردن کهکشان قرار داری؟
زاری نکنم اگر بمیرم
از بهر مراد بر در تو
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بمیریم، به خاطر خواستهام در درگاه تو، زاری نمیکنم.
خرد است به چشم همت من
آن کس که بود کلان تر تو
هوش مصنوعی: در نگاه من، کسی که بزرگتر از تو باشد، فقط با خرد و هوش خود مورد توجه است.
بی طالعی ام نموده چون جغد
ویرانه نشین کشور تو
هوش مصنوعی: من به خاطر بیاطلاعیام، مانند جغدی که در ویرانهها نشسته، در سرزمین تو غریب و بیپناه هستم.
برخیز ز رهگذار اشکم
تا نم نرسد به دفتر تو
هوش مصنوعی: برخیز و از مسیر اشکهای من دور شو تا نم و رطوبت به نوشتههای تو نرسد.
یارب ز چه رو نصیب من نیست
جز خون جگر ز ساغر تو
هوش مصنوعی: خداوندا، چرا جز درد و رنج، چیزی از تو نصیب من نمیشود؟
بر آینه خیال بختم
عکسی نفتاده از زرتو
هوش مصنوعی: در آینهٔ خیال من، تصویری از زرتشت دیده نمیشود.
بی برگی ام انتها ندارد
در مزرع سفله پرور تو
هوش مصنوعی: من بدون برگ و شاخه در این زمین ناچیز و پست بیپایان هستم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که به دست میآورم، نامعتبر و بدون بهره است و مسئلهای که دارم، دشوار و غیرقابل حل به نظر میرسد.
تاری شدم از جفای گردون
فریاد ز رهنمای گردون
هوش مصنوعی: من از ظلم و ناامنی زندگی به شدت خسته و دلسرد شدهام و به کمک و راهنمایی از آسمان و سرنوشت نیاز دارم.
در خوردن خون من دلیر است
می ترسم از اشتهای گردون
هوش مصنوعی: در خوردن خون من کسی بیباک و شجاع است، اما من از خواسته و آرزوهای فراوان آسمان نگران هستم.
چشم هوسم ندیده رویی
ز آیینه بی صفای گردون
هوش مصنوعی: چشم هوس با من خودخواهی کرده و زیبایی را از آینه ناپاک آسمان نجوسته است.
انصاف نگشته گرد ذاتش
معلوم شد از ادای گردون
هوش مصنوعی: عدالت و انصاف در ذات او مشخص شد و این حقیقت از رفتار و کارکردهای جهان نمایان گشت.
صد حیف که در جهان کسی نیست
کآید ز کفش سزای گردون
هوش مصنوعی: افسوس که در این دنیا هیچکس نیست که عواقب و کیفر کارهای نادرست آسمان را به حساب بگیرد و از آن بازخواست کند.
بدخلق شده ست زال دنیا
از صحبت کدخدای گردون
هوش مصنوعی: دنیا به خاطر صحبتهای ناپسند و رفتارهای کدخدای آسمان، بدخلق و ناشکیبا شده است.
دایم ز هجوم ناله من
بسته ست ره صدای گردون
هوش مصنوعی: همیشه صدای ناله من تا اندازهای شدت گرفته که راهی برای شنیدن صداهای آسمان باقی نمانده است.
از دانه به دست من نیامد
جز گرد ز آسیای گردون
هوش مصنوعی: از دانهای که در تلاش برای به دست آوردن آن بودم، جز غبار و نابودی در چرخشهای زندگی نصیبم نشد.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: من هیچ سودی از تلاشهایم نمیبرم و مسئلهام هم هیچ راه حلی ندارد.
از گردش چرخ، بی دماغم
وز کوکب خود همیشه داغم
هوش مصنوعی: از چرخش زمان و تغییرات زندگی، حال دلخواهم را ندارم و از ستارهای که داشتم، همیشه نادم و ناراحت هستم.
گردیده چو شمع بزم تصویر
بی بهره ز روشنی چراغم
هوش مصنوعی: من همچون شمعی در مهمانی هستم که از نور بیبهرهام و در تاریکی قرار دارم.
گل روزن خود به گل برآرد
افتد چو گذر به کوچه باغم
هوش مصنوعی: اگر از روزن گل عبور کنی و به کوچه باغم برسی، گل دیگری از روزن خود به گل میافشاند.
چون لاله همیشه رخنه دارد
بی سنگ ز هر طرف ایاغم
هوش مصنوعی: چون گل لاله همیشه در معرض آسیب است و به راحتی از هر سمت میتواند دچار مشکل شود، من هم بدون سنگ و سلاح از هر طرف در معرض خطر هستم.
بوی گل آتشین این باغ
پیچیده چو دود در دماغم
هوش مصنوعی: بوی خوش و تند گلهای این باغ در هوا پخش شده و به شدت در ذهن و احساسات من تأثیر گذاشته است.
بلبل چو کند سرودخوانی
بر گوش خورد صدای زاغم
هوش مصنوعی: وقتی بلبل شروع به خواندن آواز زیبا میکند، صدای زاغ در گوشم میپیچد.
در جرگه طالبان رهم نیست
با آنکه همیشه در سراغم
هوش مصنوعی: در بین گروه طالبان جایی برای من نیست، هرچند همیشه در فکر و یاد من هستند.
از من به خزف کسی نگیرد
باشد چو به دست شبچراغم
هوش مصنوعی: به هیچوجه از من چیزی نخواهند گرفت، زیرا که نور من مانند روشنایی یک چراغ در شب است.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: به دست نیاوردم هیچ نتیجهای و مشکل من هم حل شدنی نیست.
نان هرکه ز چرخ دون بگیرد
از رهگذر فسون بگیرد
هوش مصنوعی: هر کس که از چرخ روزگار نان یا بهرهای بگیرد، حتماً از راهی فریبنده یا فریبکارانه به آن دست یافته است.
پر گریه مکن،که می شود زرد
بسیار کسی که خون بگیرد
هوش مصنوعی: زیاد گریه نکن، چرا که این کار باعث میشود حالت افسرده و زرد و بیروح شود، مثل کسی که از او خون میکشند.
کو صبر که داد بیدلان را
از چرخ سیه درون بگیرد
هوش مصنوعی: کسی را که صبر داشته باشد، میتواند از ظلمت و سختیهای زندگی، به آرامش و روشنایی برسد.
برهم زند آسمان به یک فن
هر پایه که ذوفنون بگیرد
هوش مصنوعی: به یک حرکت میتواند به راحتی هر بنیادی را تحت تأثیر قرار دهد، کسانی که به علمهای متعدد مسلط هستند.
از صحبت عقل می گریزم
ترسم که مرا جنون بگیرد
هوش مصنوعی: از گفتوگوهای عقلانی فاصله میگیرم، چون میترسم که به دیوانگی دچار شوم.
مطرب چو به طالعم زند چنگ
تارش همه جا زبون بگیرد
هوش مصنوعی: زمانی که نوازنده سنتور به سرنوشت و قسمت من مینوازد، صدای سازش در هر جا و هر لحظه به گوش میرسد و جلب توجه میکند.
بینم چو به سوی دختر رز
کف بر رخ لاله گون بگیرد
هوش مصنوعی: وقتی به دختر زیبایی نگاه میکنم، احساس میکنم که دستش بر روی چهرهای شبیه به لاله قرار میگیرد.
ساقی اگرم دهد پیاله
چون نرگس خود، نگون بگیرد
هوش مصنوعی: اگر ساقی پیالهای به من بدهد که زیبایی چشمانش را داشته باشد، من از آن گل نرگس بیشتر لذت میبرم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که به دست میآورم بیفایده است و مسئلهای که با آن مواجه هستم، غیرقابل حل به نظر میرسد.
یکچند درین سراب گشتم
لب تشنه به ذوق آب گشتم
هوش مصنوعی: مدتی در این آبنما سرگردان بودم، در حالی که تشنه بودم و به دنبال آب میگشتم.
در میکده ها چو نکهت می
بر گرد سر شراب گشتم
هوش مصنوعی: در میکدهها، هنگامی که عطر و بوی شراب را حس کردم، دور و بر آن گرد آمدم.
از تنگی بزمگاه عشرت
در جلوه گه کباب گشتم
هوش مصنوعی: در نتیجه فضای تنگ و محدود جشن شادمانی، به خاطر زیبایی و لذت کباب و غذا، دچار تغییر و تحول شدم.
عمری به سراغ زلف خوبان
در کوچه پیچ و تاب گشتم
هوش مصنوعی: سالها در کوچهها به دنبال زلف آن معشوقان زیبا گشتم و در این مسیر پیچ و تابهای زیادی را تجربه کردم.
یکرو کردم به آن پریرو
چون سایه ز آفتاب گشتم
هوش مصنوعی: من به خاطر آن دختر زیبا تمام تلاشم را کردم و به او نزدیک شدم، همانند سایهای که از تابش آفتاب دور میشود.
جایی که نرسته گل ز خاکش
من در طلب گلاب گشتم
هوش مصنوعی: در جایی که گل نمیروید، من به دنبالهروی بوی خوش گلاب رفتم.
از بهر عمارت زرافشان
در مملکت خراب گشتم
هوش مصنوعی: به خاطر ساخت و ساز و آبادانی زرافشان در کشوری ویران و خراب، تلاش کردم و سفر کردم.
یک عقده مشکلم نشد حل
هرچند که بر کتاب گشتم
هوش مصنوعی: با اینکه از زیادی کتابها و نوشتهها کمک گرفتم، نتوانستم مشکل خود را حل کنم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: فایدهای در دستاوردهای من نیست و مشکلم به قدری پیچیده است که هیچ راه حلی برای آن وجود ندارد.
امشب خم باده جوش دارد
بی زمزمه، لب خموش دارد
هوش مصنوعی: امشب جام شراب به شدت در حال جوشیدن است، اما هیچ صدایی از لبهای خاموش نمیآید.
درسی که به طفل غنچه دادند
گفتند به گل که گوش دارد
هوش مصنوعی: دریافت شده از یک درس یا آموزش که به یک کودک یا جوان داده شده، به نوعی به بزرگترها یا افراد با تجربه نیز اشاره دارد. این یعنی که آنچه به یک فرد جوان آموخته میشود، ممکن است برای کسانی که در موقعیتهای بالاتر یا بزرگتر قرار دارند هم مفید و قابل فهم باشد.
از بهر شراب صاف کردن
آیینه نمد به دوش دارد
هوش مصنوعی: برای صاف و شفاف کردن شراب، این شخص نمدی را بر دوش دارد.
باید کم و بیش را نپرسد
هرکس سر می فروش دارد
هوش مصنوعی: هر کس که آمادهٔ فدا کردن خودش است، نباید از جزئیات و کم و کاستیها بپرسد.
نیشی که دلم ز دست او خورد
چون آب حیات، نوش دارد
هوش مصنوعی: زخمی که دل من از او خورد، مانند آب حیات است که لذت بخش و شفا دهنده است.
زاهد مطلب به بزم مستان
بگذار که باب هوش دارد
هوش مصنوعی: ای زاهد، بهتر است که حرفهای خود را در میهمانیهای آنهایی که شراب مینوشند، نزنید، زیرا آنها درک و شعور بالایی دارند.
از بیم صدای خود، موذن
انگشت به روی گوش دارد
هوش مصنوعی: موذن از ترس صدای خود، انگشتش را روی گوشش گذاشته است.
هر زشت ترنمی بجز من
امداد ز عیبپوش دارد
هوش مصنوعی: هر کسی غیر از من میتواند به عیبهای خود پردهپوشی کند و از آنها دوری کند.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: من هیچ دستاوردی ندارم و مشکل من همچنان بیجواب و حل نشده باقی مانده است.
آن شوخ، انیس بوالهوس شد
خونگرمی شعله، صرف خس شد
هوش مصنوعی: آن معشوقه دلربا که همیشه شاد و با نشاط است، به خاطر آرزوهای بیپایه و مادی، مانند آتشی که به جان میافتد، دلی را به آتش میکشد.
نزدیک رسید وعده بوس
شفتالوی خام، نیمرس شد
هوش مصنوعی: زمان موعد نزدیک شد که بوسهای از شفتالوی نارس برمیدارم، اما هنوز به آن نرسیدهام.
بر من ز نسیم بخت وارون
مشت خس آشیان، قفس شد
هوش مصنوعی: به خاطر بخت بد و نامساعد، احساس میکنم که به خاطر مشکلاتی که دارم، به یک قفس تبدیل شدهام و ارتباطم با زندگی و خوشبختی از بین رفته است.
از شور فغان، حباب اشکم
بر ناقه گریه چون جرس شد
هوش مصنوعی: از شدت اندوه و نالهام، اشکهایم مانند حبابی بر ناقه (شتر) به صدا درآمد و به شکل زنگی مویه کرد.
عشق تو ز خواری ام برآورد
ناکس به محبت تو کس شد
هوش مصنوعی: عشق تو مرا از پستی و ذلت بیرون آورد و با محبت تو، کسی شدم که ارزشمند است.
خرم دل آنکه همچو ساغر
با شیشه باده همنفس شد
هوش مصنوعی: خوشحال و شادمان است کسی که مانند جامی که با شیشهی آن در حال نوشیدن باده است، با دنیای خود همنفس و هماهنگ شده است.
غم چون نخورم، که دختر رز
بگذاشت مرا،زن عسس شد!
هوش مصنوعی: چطور میتوانم غم نداشته باشم، وقتی که دختر زیبا مرا ترک کرد و حالا همسر نگهبان شده است؟
آمد به کفم کدوی شهدی
آخر همه قسمت مگس شد
هوش مصنوعی: یک کدو شیرین و خوشمزه به دستم آمده، اما در نهایت همه را مگسها خراب کردند.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که به دست میآورم بیفایده است و مشکلم به گونهای است که هیچ راه حلی برای آن وجود ندارد.
ترک نگهش مرا طلب کرد
نادیده خطا، به من غضب کرد
هوش مصنوعی: بیخبر از اشتباهات خود، به من بیمحبت شد و خواست تا مرا ترک کند.
بیگانه بود به ساغر ما
آن باده که آشنای لب کرد
هوش مصنوعی: آن شرابی که در جام ما بود، به قدری بیگانه و ناآشنا به نظر میرسید که تنها لبهای آشنا و دوستداشتنی میتوانستند به آن طعمی آشنا ببخشند.
یک شبر ز قامت تو کم بود
قمری قد سرو را وجب کرد
هوش مصنوعی: یک لحظه از قد و قامت تو کم بود، قمر هم به قد و قامت سرو حسرت میبرد.
زاهد به هدایت صراحی
برخاست سحر، نماز شب کرد
هوش مصنوعی: در سحرگاه، عابدی به سمت عبادت رفت و نماز شب را به جا آورد.
ساقی جگر کباب ما را
حسرت کش باده طرب کرد
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو با نوشیدنیات ما را به شادی و سرخوشی دعوت کن، هرچند که دل ما از درد فراق و حسرت به آتش میسوزد.
کردم به نظاره اش دلیری
با تیغ نگه مرا ادب کرد
هوش مصنوعی: به تماشای او نشستم و با جرات به او خیره شدم، اما نگاهش به من درس ادب آموخت.
از دهشت خانه سوزی من
لرزید شرار و شعله تب کرد
هوش مصنوعی: به خاطر ترس و وحشتی که از آتش سوزی خانهام داشتم، شعلهها و جرقهها به شدت به تکاپو افتادند و به تَلَخی دچار شدند.
در صبح ازل مرا غم عشق
محروم وصال او لقب کرد
هوش مصنوعی: در صبح آغاز، عشق مرا به خاطر دوری از وصل او غمگین و اندوهناک کرد.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: ثمار و نتیجهای از تلاشهایم به دست نمیآورم و مسئلهای که در زندگیام وجود دارد، چنان پیچیده است که نتوانستهام آن را حل کنم.
در کوی هوس چو باد رفتم
هرجا که رهم فتاد رفتم
هوش مصنوعی: در جستجوی لذت و خوشی، مانند باد به هر سمتی که مینوشتم و میرفتم، بیهیچ توقفی پیش رفتم.
در بتکده هواپرستی
تا مغبچه در گشاد، رفتم
هوش مصنوعی: در مکانی که مردم به پرستش اشیاء و نمادها مشغولند، تا زمانی که به خودم اجازه دادم به آن فضا وارد شوم، پیش رفتم.
از گلشن دردپرور عشق
بویی نشنیده، شاد رفتم
هوش مصنوعی: بدون اینکه از عطر و بوی دلانگیز عشق بهرهمند شوم، با حالتی شاداب از این باغ غمانگیز بیرون رفتم.
اندازه نداشت راه غفلت
تاکم نبود، زیاد رفتم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی در مسیر غفلت قرار میگیریم و به اندازه کافی دور میشویم، دیگر نمیتوانیم برگردیم. به همین دلیل، من مسیر را خیلی بیشتر از حدی که نیاز بود، طی کردم.
جایی که کلاغ، نان نیابد
بی راحله، بهر زاد رفتم
هوش مصنوعی: در جایی که کلاغ به راحتی نتواند نان پیدا کند و زندگی راحتی نداشته باشد، من برای تامین مایحتاج خود سفر کردهام.
جز بیخبری به من نیاموخت
هرچند به اوستاد رفتم
هوش مصنوعی: هرچند که راهی نزد استاد رفتم و تلاش کردم، اما هیچ چیز جز ناآگاهی نصیبم نشد.
صدخانه کتاب جهل برکف
در کوچه اجتهاد رفتم
هوش مصنوعی: در کوچه اجتهاد قدم گذاشتم، اما در هر خانهای فقط جهل و نادانی را مشاهده کردم.
از ظلم غلط پرستی خود
بر درگه حق، به داد رفتم
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و خطاهایم، نزد درگاه خدا به طلب داد و فریاد رفتم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: من نتیجهای ندارم و حاصل کارم هیچ است؛ مسئلهام هم به قدری پیچیده است که هیچ راهحلی برای آن پیدا نمیشود.
از باغ و بهار من خزان ماند
آتشکده ای ز دودمان ماند
هوش مصنوعی: باغ و بهار من مانند زمستان سرد و خزان شده است و مانند آتشکدهای است که تنها از دود و خاکستر باقی مانده است.
فهمیده نگشت مصحف گل
شور عبثی به بلبلان ماند
هوش مصنوعی: کتاب گل که پر از حسرت و ناامیدی است، برای بلبلان بیفایده و بیمعنا مانده است.
از یک نی تیر او تنم را
صد رنگ نوا در استخوان ماند
هوش مصنوعی: یک نی تیر از او به تنم نفوذ کرده و صدها رنگ صدا در استخوانهای من باقی مانده است.
آخر به مراد خود رسیدم
روی سیهی به آسمان ماند
هوش مصنوعی: در نهایت به خواستهام رسیدم، در حالی که چهرهام همچنان به آسمان خیره مانده است.
آلوده نمی رسد به پاکان
بگذشت نسیم و بوستان ماند
هوش مصنوعی: نسیم به دلیلی نمیتواند به پاکان آسیب برساند و درختان در بوستان باقی میمانند.
غفلت ز دلم ربود غم را
این شهد به کام این و آن ماند
هوش مصنوعی: غم و اندوه از دلم دور شده، مثل اینکه این شیرینی به کام دیگران مانده و برای من چیزی نمانده است.
پرواز نمود مرغ عیشم
خاشاک جفا در آشیان ماند
هوش مصنوعی: مرغ شادی من پرواز کرد و فقط سختیها و زحمتها در آشیانه باقی ماندند.
سرمایه عشرتم ز کف شد
در کیسه طالعم زیان ماند
هوش مصنوعی: سرمایهام که یک دهم از مال و داراییام بود، از دست رفت و تنها زیان و خسارت برایم باقی مانده است.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که از تلاشهایم به دست میآورم هیچ ارزشی ندارد و مشکلی که با آن روبهرو هستم، هیچگاه حل نخواهد شد.
تا یار سوی چمن نیامد
بوی از گل و نسترن نیامد
هوش مصنوعی: تا زمانی که یار به باغ نیاید، بوی خوش گل و نسترن هم به مشام نمیرسد.
یک جا ننشست در گلستان
کز هر طرفش سمن نیامد
هوش مصنوعی: در گلستان، جایی پیدا نمیشود که در آن از هر سو بوی سمن نیاید و عطرش به مشام نرسد.
هرچند به غنچه گفتگو کرد
کودک ز پی سخن نیامد
هوش مصنوعی: هرچند کودک در تلاش بود تا با غنچه صحبت کند، اما نتیجهای نگرفت و چیزی نگفت.
بی آنکه رسد به چین زلفش
باد از طرف ختن نیامد
هوش مصنوعی: بدون اینکه بادی از سمت ختن به گیسوان او برسد، زیبایی او هیچ وقت به چین نمیرسد.
بر دور چراغ لاله گشتم
بویی ز گداختن نیامد
هوش مصنوعی: به دور چراغ لاله گشتم، اما بویی از سوختن و ذوب شدن پیدا نشد.
آن چاک که سینه آرزو کرد
از جامه و پیرهن نیامد
هوش مصنوعی: چاکی که دل به آن آرزو داشت، از لباس و پوشش نیامد.
دل، مهره قلب در میان داشت
جان بر سر باختن نیامد
هوش مصنوعی: دل، درونش محبت و عشق را داشت، اما جانش را برای باختن به خطر نینداخت.
یاران دو هزار خصل بردند
یک خصل به دست من نیامد
هوش مصنوعی: دوستانم ویژگیهای زیادی دارند، اما من هیچکدام از آنها را ندارم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: به دست آوردن چیزی برای من بی فایده است و مشکلی که دارم هرگز حل نمیشود.
با دل بگذار یاد او را
از غنچه جدا مساز بو را
هوش مصنوعی: با دل خود به یاد او باش و بگذار یادش مانند بوی گل در دلت بماند، بدون اینکه از هم جدا شود.
چندان بسرا چو مرغ حقگو
کاین زمزمه خون کند گلو را
هوش مصنوعی: به مدت طولانی بمان و مانند پرندهای سخنچین، فریادهایی که از دل برمیخیزد را با اشک و خون گلو را پر کن.
بردار ز تیغ عشق، زخمی
کآرد به فغان، لب رفورا
هوش مصنوعی: از تیغ عشق زخم که میزند، فریادی از دل برمیآید و لبها به سخن میآیند.
در فوج طرب، علم ضرور است
از دوش جدا مکن سبورا
هوش مصنوعی: در جمع شادمانی، لازم است که آرامش و صبر را از خود دور نکنیم و باید آن را با خود داشته باشیم.
بیش ازگل ماهتاب می خواه
از نسبت می کل کدو را
هوش مصنوعی: بیش از زیبایی گل و نور ماه، از رابطهای که با نوشیدنی زنده است، درخواست کن که چگونه میتواند کدو را به زندگی بازگرداند.
تا چشمه دو گام بیشتر نیست
زنهار مخور فریب جو را
هوش مصنوعی: فریب چشمه آب را نخور، زیرا فاصلهای که تا آن باقی مانده بسیار کم است.
توفیق نشد که پاک سازم
از زمزم وصل، دست و رو را
هوش مصنوعی: نتوانستم که دستی و روی خود را از آب خالص وصال پاک کنم.
بر من ز چه رو غضب نیاید؟
آن ترک وش بهانه جو را
هوش مصنوعی: چرا من نباید از او عصبانی شوم؟ او که به دنبال بهانه است و زیبایی خاصی دارد.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که به دست میآورم خالی از معناست و مسئلهای که برایم وجود دارد، حل شدنی نیست.
دل بی تو ز خانه می گریزد
از چنگ و چغانه می گریزد
هوش مصنوعی: دل بدون تو از خانه فرار میکند و از دلتنگی و افسردگی میگریزد.
شبهای غمت، ز دهشت خواب
گوشم ز فسانه می گریزد
هوش مصنوعی: در شبهای غمانگیز تو، از ترس و وحشت خواب از گوشم فرار میکند.
زلف تو ز بیم طعن مردم
از صحبت شانه می گریزد
هوش مصنوعی: زلف تو به خاطر ترس از طعنههای مردم، از صحبت با شانه فرار میکند.
در بزم چو بر کنار باشی
عشرت ز میانه می گریزد
هوش مصنوعی: وقتی در جشن و سرور همراه هستی، لذت و خوشی از میانه دور میشود.
چشمت چو به قتل من کشد تیغ
طبعش ز بهانه می گریزد
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانت به من نظر کند، طبیعت لطیفش به چیزی شبیه بهانه پناه میبرد.
افتاده شکست بر کمانم
تیرم ز نشانه می گریزد
هوش مصنوعی: تیر کمانم به خاطر شکستگی کمان از هدف دور میشود و نمیتواند به نشانه بخورد.
از ترس مقام شکوه من
مطرب ز ترانه می گریزد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه جایگاه و عظمت من را میبیند، مطرب از خواندن آهنگ میگریزد.
عمری ست که خوشه نصیبم
از نسبت دانه می گریزد
هوش مصنوعی: مدت زیادی است که توفیق و بهرهمندی از خوبیها از من دور شده و از من فاصله میگیرد.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که از تلاشهایم میگیرم بیفایده است و مشکلهایی که دارم حلنشدنی به نظر میرسند.
از حرف بجز زیان ندیدم
غیر از تپش زبان ندیدم
هوش مصنوعی: از گفتار چیزی جز ضرر ندیدم و فقط تپش زبان را تجربه کردم.
بویی ز دوای ضعف طالع
درطبله آسمان ندیدم
هوش مصنوعی: من در آسمان هیچ نشانهای از درمان و بهبود حال و سرنوشت نداشتهام.
از بیم گرفت و گیر صیاد
آرام در آشیان ندیدم
هوش مصنوعی: به خاطر ترس و دلهرهای که صیاد ایجاد کرده، دیگر نتوانستم آرامش را در آشیانهام تجربه کنم.
یک سرو به کام دل درین باغ
از دهشت باغبان ندیدم
هوش مصنوعی: در این باغ، فقط یک درخت سرو را دیدم که به دلخواه من بود و هیچ نشانهای از ترس یا نگرانی باغبان را در آنجا مشاهده نکردم.
چون نای ز دست مطرب چرخ
جز ناله در استخوان ندیدم
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر صدای ساز و نغمهای از هنر نوازنده باقی نمیماند، تنها صدای ناله و اندوه در وجودم باقی میماند.
بر سفره خاک، همچو ماهی
دیدم گر آب، نان ندیدم
هوش مصنوعی: بر روی زمین، مانند ماهیای را دیدم که آب دارد، اما نانی نمیبیند.
صد ناوک آه برفلک رفت
یک زخم برین نشان ندیدم
هوش مصنوعی: بسیاری از تیرهای درد و اندوه به آسمان پرتاب شد، ولی هیچ نشانهای از زخم و تاثیر آن بر روی زمین ندیدم.
نومید شدم ز چرخ و اختر
امداد ز این و آن ندیدم
هوش مصنوعی: از سر چرخ روزگار و ستارهها ناامید شدم و در این شرایط هیچ کمکی از سوی دیگران ندیدم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که از تلاشهایم به دست میآید، بیفایده است و مشکلی که دارم، هیچوقت حل نمیشود.
صوتم ره گوش را ندانست
قانون سروش را ندانست
هوش مصنوعی: صدای من به گوشها نرسید و نتوانست صدای الهام را درک کند.
دوشم به سه چار خانه، دل برد
یک خانه بدوش را ندانست
هوش مصنوعی: شب گذشته در یکی از خانهها، دل یکی از محبوبانم را بردند و من از این ماجرا بیخبر ماندم.
با نیش چه سان بسازدم لب؟
چون معنی نوش را ندانست
هوش مصنوعی: چطور میتوانم لب را با زهر سازگار کنم، وقتی که معنی شیرینی را نمیدانم؟
مفتی به خموشی ام قسم داد
گفتار خموش را ندانست
هوش مصنوعی: مفتی به من سوگند داد که در سکوت بمانم، چرا که نمیتوانستم درباره سخن خاموش صحبت کنم.
طبعم چو خم تهی ز باده
سرمایه جوش را ندانست
هوش مصنوعی: طبع من مانند ظرف خالی است که نتوانسته درک کند چه سرمايهای از جوش و هیجان را میتوان در آن جای داد.
دل از ته بار ناامیدی
دزدیدن دوش را ندانست
هوش مصنوعی: دل از عمق ناامیدی دیشب را نتوانست با خود بکشاند.
بختم پی عیبجویی خود
آیینه هوش را ندانست
هوش مصنوعی: قدر و ارزش خود را نشناختم و به عیبها و نقصهایم فکر کردم.
کاری که ز دست من برآمد
بازار فروش را ندانست
هوش مصنوعی: آنچه از دست من برآمد، به نفع بازار فروش نبود و تأثیری در آن نداشت.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: من هیچ دستاوردی ندارم و مشکلم به قدری پیچیده است که هیچ راه حلی برای آن پیدا نمیشود.
فرمانده کشور زیانم
پاشیده خسارت از نشانم
هوش مصنوعی: فرمانده کشور باعث شده که من آسیب ببینم و نشانههای خسارت از من نمایان شده است.
طغرای مثال ناامیدی
گردیده لقب ز آسمانم
هوش مصنوعی: ناامیدی به مانند نشانی از من شده که از آسمان فرود آمده است.
از دست کناره گردی بخت
اندوه گرفته در میانم
هوش مصنوعی: بخت بدی که مرا احاطه کرده، باعث شده که از کنارهها دور شوم و در حالتی ناامید قرار بگیرم.
یک تیر به مدعای خاطر
پیوند نگشته با کمانم
هوش مصنوعی: تیر دلخواهی که به هدف نمیزند، هرگز با کمان من پیوند نخورده است.
افسردگی ام به لرزه افکند
با آنکه در آتش فغانم
هوش مصنوعی: غم و اندوه من باعث لرزش وجودم شد، با این که در آتش نالههایم به سر میبرم.
لب تشنه به پیش چاه زمزم
بی بهره ز دلو و ریسمانم
هوش مصنوعی: لب تشنه ام، ولی به چاه زمزم دسترسی ندارم و نمیتوانم با دلو و ریسمان آب بردارم.
در هر سخن از زبونی بخت
صد عقده فتاده بر زبانم
هوش مصنوعی: در هر کلامی که میزنم، نشانههای از بدشانسی و مشکلاتی که در زندگیام دارم، به وضوح احساس میشود.
نه دین به کفم بود، نه دنیا
غارت زده دو کاروانم
هوش مصنوعی: در دستم نه دینی است و نه دنیایی که مرا به خود مشغول کند، مانند دو کاروان که در حال عبورند و من از آنها بیخبرم.
بی حاصلی است حاصل من
حل ناشدنی ست مشکل من
هوش مصنوعی: نتیجهای که از تلاشهایم به دست میآورم، هیچگونه ارزشی ندارد و مسئلهای که با آن روبرو هستم، به شدت پیچیده و حل نشدنی است.