گنجور

ساقی نامه

بیا ساقی دلم آشفته تست
درین میخانه گفته گفته تست
بده جامی که بس حالم خرابست
دل اندوهناکم در عذابست
طبیبا چون ترا طی شد جوانی
گذشت ایام عیش وکامرانی
کنون اندیشه کن وقتست وقتست
خموشی پیشه کن وقتست وقتست
بکنج بی کسی رو با دل خوش
که کنج بی کسی جائیست دلکش
بسا محفل بسا مجلس که دیدی
بسا کز جام عشرت می کشیدی
کناری رو چو تیرت از کمان جست
خجل منشین شکارت چون شد از دست
گریزان شو زمشت جاهلی چند
بده دستی بدست کاهلی چند
که شاید عاقبت کامت برآید
میان کاملان نامت برآید
زتنهائی دلت آشفته تا کی
رفیقان رفته و تو خفته تا کی
درین وادی مکن خوابی و برخیز
ازین چشمه بکش آبی و برخیز
اگر گردی چو اختر گرد آفاق
شوی تا بر سر این نیلوفری طاق
درون پرده راه جستجو نیست
همه اسرار و اذن گفتگو نیست
بود اسرار پنهانت شود حل
برآئی چون برین خاکستری تل
خداوندا «طبیب » منفعل را
اسیر خاکدان آب و گل را
از این زندان غم آزادیش بخش
درین ویران ره آبادیش بخش
منم چون لاله در هامون نشسته
بخاک افتاده و در خون نشسته
به بخت خود چو مجنون مانده در جنگ
نشسته تا کمر چون کوه در سنگ
نمی بینم درین صحرای اندوه
هم آوازی که با ما خاست جز کوه
ولی او هم هم آوازی چه داند
جمادی رسم دمسازی چه داند

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی دلم آشفته تست
درین میخانه گفته گفته تست
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا که دل من در هم ریخته و آشفته است، در این میخانه، پیوسته از تو سخن می‌گویم.
بده جامی که بس حالم خرابست
دل اندوهناکم در عذابست
هوش مصنوعی: به من یک جام بنوشان که حال و روزم بسیار بد است و دل پر از اندوه و غم من در رنج و عذاب به سر می‌برد.
طبیبا چون ترا طی شد جوانی
گذشت ایام عیش وکامرانی
هوش مصنوعی: ای پزشک، زمانی که جوانی تو به پایان رسید، دوران لذت و شادی هم تمام شد.
کنون اندیشه کن وقتست وقتست
خموشی پیشه کن وقتست وقتست
هوش مصنوعی: اکنون زمان تفکر و تأمل است، وقت آن رسیده که سکوت اختیار کنی.
بکنج بی کسی رو با دل خوش
که کنج بی کسی جائیست دلکش
هوش مصنوعی: در گوشه‌ی تنهایی‌ات با دل شاد زندگی کن، زیرا آنجا مکانی زیبا و دل‌انگیز است.
بسا محفل بسا مجلس که دیدی
بسا کز جام عشرت می کشیدی
هوش مصنوعی: بسیار مراسم و جمع‌هایی را دیده‌ای که در آن‌ها از شراب شادی نوشیده می‌شود.
کناری رو چو تیرت از کمان جست
خجل منشین شکارت چون شد از دست
هوش مصنوعی: اگر از تیر کمانت به هدف خود نرسیدی و هدف فراری شد، ناراحت نباش و خجالت نکش.
گریزان شو زمشت جاهلی چند
بده دستی بدست کاهلی چند
هوش مصنوعی: از جهل و نادانی فاصله بگیر و در عوض به تلاش و کوشش بپرداز. دست به دست هم بدهید و بی‌تفاوتی را کنار بگذارید.
که شاید عاقبت کامت برآید
میان کاملان نامت برآید
هوش مصنوعی: شاید در پایان، آرزوی تو برآورده شود و در میان افراد کامل، نام تو نیز برده شود.
زتنهائی دلت آشفته تا کی
رفیقان رفته و تو خفته تا کی
هوش مصنوعی: از دل تنهاییت تا کی باید ناراحت باشی؟ دوستان رفته‌اند و تو هنوز در خواب هستی، تا کی؟
درین وادی مکن خوابی و برخیز
ازین چشمه بکش آبی و برخیز
هوش مصنوعی: در این سرزمین خواب نبیند و از این چشمه آب بردارد و بر خیزد.
اگر گردی چو اختر گرد آفاق
شوی تا بر سر این نیلوفری طاق
هوش مصنوعی: اگر همانند یک ستاره در آسمان‌ها بگردی و در همه جا سیر کنی، برای اینکه بر روی این طاق نیلوفر بنشینی.
درون پرده راه جستجو نیست
همه اسرار و اذن گفتگو نیست
هوش مصنوعی: در جستجوی حقیقت، نباید به ظواهر اکتفا کرد؛ زیرا بسیاری از رازها در بیرون از ظواهر نهفته‌اند و فقط با گفتگو و ارتباط عمیق‌تر می‌توان به آن‌ها دست یافت.
بود اسرار پنهانت شود حل
برآئی چون برین خاکستری تل
هوش مصنوعی: وقتی که رازهای پنهانت فاش شود، مانند آتش بر خاکستر می‌سوزد و آشکار می‌شود.
خداوندا «طبیب » منفعل را
اسیر خاکدان آب و گل را
هوش مصنوعی: خداوندا، پرستار و درمانگر ناتوانی را که در چنگال خاک و گل گرفتار شده است، آزاد کن.
از این زندان غم آزادیش بخش
درین ویران ره آبادیش بخش
هوش مصنوعی: از این زندان غم، آزادی او را بده و در این ویرانه، راهی برای آباد کردنش فراهم کن.
منم چون لاله در هامون نشسته
بخاک افتاده و در خون نشسته
هوش مصنوعی: من مثل لاله‌ای هستم که در بیابان نشسته، به خاک افتاده و در خون غوطه‌ور شده‌ام.
به بخت خود چو مجنون مانده در جنگ
نشسته تا کمر چون کوه در سنگ
هوش مصنوعی: به حال خود مانند مجنون افتاده‌ام و در میانه‌ی مشکلات، همچنان استوار و مقاوم مانده‌ام، مانند کوه که در دل سنگ‌ها قرار دارد.
نمی بینم درین صحرای اندوه
هم آوازی که با ما خاست جز کوه
هوش مصنوعی: در این بیابان پر از غم هیچ همسویی با ما نیست جز کوه.
ولی او هم هم آوازی چه داند
جمادی رسم دمسازی چه داند
هوش مصنوعی: اما او که از جنس بی جان است، چگونه می‌تواند بفهمد که چه طور باید با دیگری هم‌نوازی کند یا با احساسات همراه شود؟