گنجور

شمارهٔ ۴۱

به گلشنی که ز رویت نقاب می‌افتد
ز چشم شبنم او آفتاب می‌افتد
به حشر دیدهٔ بی‌اشک را بهایی نیست
گهر ز قدر فتد چون ز آب می‌افتد
فریب وعده‌ات آبی نزد بر آتش دل
چو تشنه‌ای که به دام سراب می‌افتد
به غیر گلشن کویت طبیب راه بخست
اگر بخلد رود در عذاب می‌افتد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به گلشنی که ز رویت نقاب می‌افتد
ز چشم شبنم او آفتاب می‌افتد
هوش مصنوعی: در بهاری که چهره‌ات نمایان می‌شود، از اشک‌های شبنم، نور خورشید می‌تابد.
به حشر دیدهٔ بی‌اشک را بهایی نیست
گهر ز قدر فتد چون ز آب می‌افتد
هوش مصنوعی: در روز رستاخیز، دیدن چشمان بی‌اشک و بی‌احساس هیچ ارزشی ندارد. چون ارزش گوهر (عواطف و احساسات) به اندازه‌ای است که مانند مرواریدی از آب می‌افتد و کم‌ارزش می‌شود.
فریب وعده‌ات آبی نزد بر آتش دل
چو تشنه‌ای که به دام سراب می‌افتد
هوش مصنوعی: وعده‌ات مانند آبی است که فقط دل را می‌سوزاند و به جان تشنه‌ام نمی‌رسد، مثل کسی که به دام سراب می‌افتد و گمان می‌کند به آب رسیده است.
به غیر گلشن کویت طبیب راه بخست
اگر بخلد رود در عذاب می‌افتد
هوش مصنوعی: اگر کسی غیر از گلزار تو به دنبال درمان باشد، اگر هم در این مسیر تلاش کند، به عذاب و زحمت خواهد افتاد.