گنجور

شمارهٔ ۱۱ - در مدح امام والمتقین و یعسوب الدین امیرالمؤمنین گوید

تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم
سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم
آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع
می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم
دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد
ناتوان صید دلم در جنگل شهباز غم
من باین حال و تو بی پروا نمی پرسی چرا
می کشی از سینه آه دردناکی دمدم
چونکه بشنید این حدیثم زیر لب خندید و گفت
از محبت می زنی در پیش ما گستاخ دم
دامن من پاک و این گستاخگوئیهای تو
می کند آخر مرا مانند مریم متهم
بلبلی باید که با گل سر کند از عشق لاف
قمرئی باید که با سردی زند از مهر دم
عشقبازی را نشانیها بود ای ساده لوح
ما نمی بینیم از آنها در تو نه بیش و نه کم
کو ترا جیب دریده کوترا در سینه چاک
کو ترا رنگ پریده کو ترا در پشت خم
کو نگاه حسرت و کو گریه مستانه ات
کو ترا شوری بسر کو زخم خاری در قدم
نه ترا کامست خشگ و نه ترا چشمست تر
نه ترا گرم است اشگ و نه ترا سردست دم
اشگ عاشق گرم باید همچو شمع انجمن
آه عاشق سرد باید چون نسیم صبحدم
گفتمش کای از خرامت منفعل کبک دری
وی فدای چشم مخمور تو آهوی حرم
ای اسیر نرگس مست تو لیلی از عرب
وی هلال لعل نوشین تو شیرین از عجم
دیده سیلاب خیزم بسکه در عشقت گریست
نیست اکنون در بساطش چون سحاب خشگ نم
گوهر افسرده هیهاتست نم بیرون دهد
من عبث بر دیده مژگان می فشارم دمبدم
ناله من پیش ازین بود از غمت سوزان چو برق
دیده من پیش ازین بود از غمت گریان چویم
از تف غم در فضای سینه من آه نیست
از تب دل در بساط دیده من نیست نم
خود بگو من با کدامین دست ای دیر آشنا
سینه ام را چاک سازم یا گریبان بردرم
دست من از دامنت گاهی که می گردد جدا
می کشد از سینه مجروح پیکان ستم
آنچه بر رخساره من می نماید، رنگ نیست
لیکن آید در نظر گلگون اشگم دمبدم
گر نه من آشفته حالم از چه باشد ای نگار
گر نه من آزرده جانم از چه باشد ای صنم
موج اشگم فوج فوج و خیل داغم صف بصف
جیب جانم پاره پاره زلف آهم خم بخم
گر ز اعجاز محبت یا فسون عشق نیست
با من حیران بگو یک ره خدا را ای صنم
چیست پس در جویبار دیده ام بحری ز اشگ
چیست پس در تنگنای سینه ام کوهی ز غم
ای که با ظلم آشنائی وز وفا بیگانه ای
سخت میترسم چو از حد بگذرد جور و ستم
صف ببندد لشکر گلگون پرند گریه ام
برق آه از سینه ننگم برافرازد علم
شهریار عشق خون آشام بهر انتقام
از نیام دل کشد از ناله ای تیغ دو دم
باز گویم از نهیب عقل چون آیم بهوش
حاش لله زین جفا استغفرالله زین ستم
در دیار عشقبازان جز شکایت رسم نیست
خاصه بر خاک در میر عرب شاه عجم
آفتاب آسمان دین امیرالمؤمنین
آنکه چون ذاتش ندارد گوهری گنج قدم
جوهر کل در سجود آستانش چون سپهر
قامت خم را نخواهد تا ابد سازد علم
هر یکی را تا نخستین سجده اش گردد نصیب
نه فلک افتاده از ذوق همین بالای هم
چار پیغمبر خلیل و نوح و چون خضر و مسیح
یافتند آیت ز اعجاز تو ای فخر امم
این یک از سوزنده آتش آن یک از جوشنده آب
این یک از پاینده عمر و آن یک از جانبخش دم
دشمن از خشم تو سوزان دوست از لطف تو شاد
آن چو کافر از جحیم و این چو زاهد از ارم
عدل در عهد تو شادان همچون یعقوب از وصال
فتنه از بیم تو نالان چون زلیخا درندم
چون شوی بر اوج عزت چون مسیحی بر فلک
چون روی در بحر فکرت یونسی در قعر یم
جود از احسان تو آواره ملک وجود
ظلم ز فرمان تو آواره شهر عدم
سرکشد چون ذوالفقار تیغ تو گاه مصاف
بشکفد چون نوبهار خلق تو وقت کرم
ز آسمان بارد بجای قطره باران شرار
از زمین روید بجای سبزه و ریحان درم
روز هیجا از پی پیکار خصم کینه جو
چون بیارائی سپاه و چون برافرازی علم
فتح خندد از نشاط و عیش بالد از سرور
خوف لرزد از هراس و ظلم نالد از ندم
حبذا ذاتت که باشد محرم اسرار غیب
مرحبا روحت که باشد گوهر بحر قدم
همچواشباح مقدس نه ترا وضع و نه این
همچو ارواح مجرد و نه ترا کیف و نه کم
ظاهر از ذات شریفت گاه اوصاف و حدیث
صادر از طبع شریفت، گاه آثار قدم
من نمی گویم خدایت یاامیرالمؤمنین
لیکن از اوصاف واجب نیست اوصاف تو کم
روضه تن با فروغ مهر تو دارالسلام
کعبه دل بی ولای ذات تو بیت الصنم
گر بود از دوستانت ای خوشا رهبان دیر
ور بود از دشمنانت و ای بر شیخ حرم
می تواند در خلافت پای بر منبر نهاد
در حرم آنکس که زد بر دوش پیغمبر قدم
دست در بیعت به غیری دادنت ظلمست ظلم
ایکه پای عرش سایت کرده از طاعت ورم
کینه جو، ابنای دنیا، چرخ بر کین متصف
حیله گر اخوان یوسف گرک بیجا متهم
خیل احباب ترا از کثرت عصیان چه باک
کشتی نوح نبی را زآفت طوفان چه غم
کی بود یارب که گردم زایر کوی نجف
کی بود یارب که باشم طایر باغ ارم
ای بسا شبها که بر یاد طواف کوی تو
طایر خوابم کند از آشیان دیده رم
همچو مرغ آشیان گم کرده ام آرام نیست
مانده ام تا از حریمت دورای فخر امم
یا علی از آسانت مشت خاکی نابجاست
سر نمی آید فرو هرگز مرا به تاج جم
می شمارم ننگ همت با کمال احتیاج
گر گشایم دست خواهش نزد ارباب همم
نور همت در جبین هر که باشد، چون صدف
می دهد گوهر عوض، گر قطره ای گیرد زیم
گرچه دارم توشه ره بر میان چون آسیا
باشد آن به کز قناعت سنگ بندم بر شکم
تا کند در گلستان مشاطگی باد سحر
چشم نرگس پرخمار و زلف سنبل خم بخم
دشمنت بی قدر بادا در نظرها همچو خار
دوستت مانند گل در چشم عالم محترم

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا تو رفتی چون خدنگم از برای زیباصنم
سرنهادم چون کمان حلقه بر زانوی غم
هوش مصنوعی: زمانی که تو رفتی، من مانند تیر کمانی شدم که برای زیبایی‌ام نشانه‌گذاری کرده‌ام، و همچون حلقه‌ای که بر زانوی غم نشسته، آرام گرفتم.
آن سیه روزم که در شبهای هجران همچو شمع
می فشانم مشت خاکستر بسر تا صبحدم
هوش مصنوعی: من در شب‌های دوری و جدایی، همچون شمعی که در حال سوختن است، خاکستر خودم را به پاشنه در می‌فشانم تا صبح بیاید.
دل بمرغان چمن نگذاشت از بس ناله کرد
ناتوان صید دلم در جنگل شهباز غم
هوش مصنوعی: دل پر از درد و افسوس من، دیگر توانایی ندارد و نتوانسته است در طبیعت شاداب و زیبا جایی برای خود پیدا کند. من به شدت ناله می‌زنم و احساس می‌کنم که در جنگل غم، دلی به وسعت شهبازها، به دام افتاده‌ام.
من باین حال و تو بی پروا نمی پرسی چرا
می کشی از سینه آه دردناکی دمدم
هوش مصنوعی: من در حالی آشفته‌ام و تو بی‌توجه به وضعیت من هستی؛ هرگز نمی‌پرسی چرا از دل من آهی پر از درد بلند می‌شود.
چونکه بشنید این حدیثم زیر لب خندید و گفت
از محبت می زنی در پیش ما گستاخ دم
هوش مصنوعی: وقتی این سخنان را شنید، به آرامی لبخند زد و گفت: «از عشق و محبت، به ما بی‌احترامی می‌کنی.»
دامن من پاک و این گستاخگوئیهای تو
می کند آخر مرا مانند مریم متهم
هوش مصنوعی: دامن من بی‌گناه است و این حرف‌های بی‌محابا و بی‌پروایی تو باعث می‌شود که در نهایت مانند مریم، متهم به تیرگی شوم.
بلبلی باید که با گل سر کند از عشق لاف
قمرئی باید که با سردی زند از مهر دم
هوش مصنوعی: بلبل باید با گل عشق ورزد و از محبتش بگوید، مانند کسی که می‌تواند با وجود سردی عشق، به آن ادامه دهد.
عشقبازی را نشانیها بود ای ساده لوح
ما نمی بینیم از آنها در تو نه بیش و نه کم
هوش مصنوعی: عشقم جایی نشانه‌ها دارد، اما تو که ساده‌ای، نمی‌توانی آنها را در من ببینی، نه بیشتر و نه کمتر.
کو ترا جیب دریده کوترا در سینه چاک
کو ترا رنگ پریده کو ترا در پشت خم
هوش مصنوعی: کجا هستی ای کسی که جیب‌ات پاره شده و سینه‌ات لب‌ریز از درد است؟ کجا هستی ای کسی که رنگت پریده و بر پشتت خمیده‌ای؟
کو نگاه حسرت و کو گریه مستانه ات
کو ترا شوری بسر کو زخم خاری در قدم
هوش مصنوعی: کجا آن نگاه پر از حسرت توست و کجا آن اشک‌های شاد و سرمستی‌ات؟ کجا شور و هیجان تو رفته و کجا زخم‌های دردناکی که در راه زندگی بر پاهایت نشسته‌اند؟
نه ترا کامست خشگ و نه ترا چشمست تر
نه ترا گرم است اشگ و نه ترا سردست دم
هوش مصنوعی: نه تو دلخوشی داری و نه چشم‌هایت اشک می‌بارد، نه اشک‌هایت گرمند و نه نفس‌هایت سرد.
اشگ عاشق گرم باید همچو شمع انجمن
آه عاشق سرد باید چون نسیم صبحدم
هوش مصنوعی: گریه‌های عاشق باید مانند شمعی در جمع گرم و پرحرارت باشد، در حالی که آه و غم عاشق باید نرم و آرام مانند نسیمی در صبحگاه باشد.
گفتمش کای از خرامت منفعل کبک دری
وی فدای چشم مخمور تو آهوی حرم
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که به خاطر راه رفتنت مثل کبک دری تحت تأثیر قرار گرفته‌ام، من جانم را فدای چشمان مست تو می‌کنم، همچون آهوی حرم.
ای اسیر نرگس مست تو لیلی از عرب
وی هلال لعل نوشین تو شیرین از عجم
هوش مصنوعی: ای شخصی که تحت تاثیر نرگس زیبا قرار گرفته‌ای، تو مانند لیلی (معشوقه) عربی و هلال لبان شیرین تو، درست مانند شیرینی ایرانی است.
دیده سیلاب خیزم بسکه در عشقت گریست
نیست اکنون در بساطش چون سحاب خشگ نم
هوش مصنوعی: چشمم مانند سیلابی پر از اشک، به خاطر عشق تو گریسته است. حالا دیگر در دلش چیزی نمی‌بیند، مثل ابر خشکی که بی‌آب مانده است.
گوهر افسرده هیهاتست نم بیرون دهد
من عبث بر دیده مژگان می فشارم دمبدم
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق نویسنده است که به دنبال آشکار کردن زیبایی‌ها و ارزش‌های درون خود است، اما می‌داند که این جواهر درخشان به آسانی نمایان نمی‌شود. او به طور مداوم تلاش می‌کند و بر چشمانش فشار می‌آورد، اما می‌فهمد که این کار بیهوده است. این احساس ناامیدی و تلاش برای نشان دادن آنچه در دل دارد، نمایانگر مبارزه‌ای درونی است.
ناله من پیش ازین بود از غمت سوزان چو برق
دیده من پیش ازین بود از غمت گریان چویم
هوش مصنوعی: ناله و فریاد من از غم تو قبل از این خیلی سوزان و جانسوز بود. مانند اینکه اشک‌هایم به خاطر غم تو همچون باران می‌بارید.
از تف غم در فضای سینه من آه نیست
از تب دل در بساط دیده من نیست نم
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در درون من است، به شکل سوز و حرارتی حس می‌شود، اما در عین حال، اشک و بارانی برای رهایی از این حس وجود ندارد.
خود بگو من با کدامین دست ای دیر آشنا
سینه ام را چاک سازم یا گریبان بردرم
هوش مصنوعی: خودت بگو من با کدام یک از دستانم، ای آشنای دیرین، سینه‌ام را پاره کنم یا گریبان برادر را بزنم.
دست من از دامنت گاهی که می گردد جدا
می کشد از سینه مجروح پیکان ستم
هوش مصنوعی: هر وقت که دستم از دامن تو جدا می‌شود، تیرهای ظلم از دل مجروحم بیرون می‌آید.
آنچه بر رخساره من می نماید، رنگ نیست
لیکن آید در نظر گلگون اشگم دمبدم
هوش مصنوعی: آنچه بر چهره من هویداست، فقط رنگ نیست، بلکه گل رنگی اشک من همواره در نظر می‌آید.
گر نه من آشفته حالم از چه باشد ای نگار
گر نه من آزرده جانم از چه باشد ای صنم
هوش مصنوعی: اگر حال من آشفته است، به چه علت است ای محبوب؟ اگر روح من آزرده شده، دلیلش چیست ای زیبای من؟
موج اشگم فوج فوج و خیل داغم صف بصف
جیب جانم پاره پاره زلف آهم خم بخم
هوش مصنوعی: موجی از اشک‌هایم همچون دسته‌های انبوه موج می‌زند و دردهایم به شکل گروه‌های منظم در کنار هم قرار دارند. جانم پر شده از زخم‌هایی که در دل دارم و زلف‌های آهم به طرز زیبایی به هم پیچیده‌اند.
گر ز اعجاز محبت یا فسون عشق نیست
با من حیران بگو یک ره خدا را ای صنم
هوش مصنوعی: اگر محبت تو یا جادوگری عشق وجود ندارد، با من که دل‌افتاده‌ام، یک بار تنها راه خدا را بگو، ای معشوق!
چیست پس در جویبار دیده ام بحری ز اشگ
چیست پس در تنگنای سینه ام کوهی ز غم
هوش مصنوعی: چرا در جویبار چشمم دری از اشک می‌بینم؟ و چرا در دل تنگم کوهی از غم احساس می‌کنم؟
ای که با ظلم آشنائی وز وفا بیگانه ای
سخت میترسم چو از حد بگذرد جور و ستم
هوش مصنوعی: ای کسی که به ظلم عادت داری و با وفا بیگانه‌ای، از تو بسیار می‌ترسم چون ممکن است که ظلم و ستم از حد معقول فراتر برود.
صف ببندد لشکر گلگون پرند گریه ام
برق آه از سینه ننگم برافرازد علم
هوش مصنوعی: لشکری از پرندگان با رنگ گل به صف می‌ایستند و من از درد درونم گریه می‌کنم. آهی از سینه‌ام بلند می‌شود که باعث می‌شود ننگ و شرمساری‌ام نمایان گردد.
شهریار عشق خون آشام بهر انتقام
از نیام دل کشد از ناله ای تیغ دو دم
هوش مصنوعی: عاشق پرشور برای انتقام از دل شکسته‌اش، با هر ناله‌ای مانند تیغی دو لبه به سراغ درد خود می‌رود.
باز گویم از نهیب عقل چون آیم بهوش
حاش لله زین جفا استغفرالله زین ستم
هوش مصنوعی: من دوباره دربارهٔ تندی‌های عقل صحبت می‌کنم، هنگامی که به هوش می‌آیم. به خدا پناه می‌برم از این ظلم و ستم که بر من روا داشته شده است.
در دیار عشقبازان جز شکایت رسم نیست
خاصه بر خاک در میر عرب شاه عجم
هوش مصنوعی: در سرزمین عاشق‌ها، فقط شکایت معمول است، به ویژه بر خاک مکان میر عرب، پادشاه عجم.
آفتاب آسمان دین امیرالمؤمنین
آنکه چون ذاتش ندارد گوهری گنج قدم
هوش مصنوعی: خورشید آسمان دین، امیرالمؤمنین است، کسی که وجودش از هر گوهری باارزش‌تر است و مانند قدمش هیچ چیزی نمی‌تواند ارزش او را نشان دهد.
جوهر کل در سجود آستانش چون سپهر
قامت خم را نخواهد تا ابد سازد علم
هوش مصنوعی: جوهر اصلی و ارزشمند در عبودیت و خدمت به او، مانند آسمان، هرگز نمی‌خواهد که قامت خمیده را به راستایی وادار کند تا همیشه علم و دانش را در خود نگه دارد.
هر یکی را تا نخستین سجده اش گردد نصیب
نه فلک افتاده از ذوق همین بالای هم
هوش مصنوعی: هر کسی زمانی که اولین بار به سجده می‌رود، به طور خاصی نصیب و بهره‌ای از این عمل می‌برد. این نشان‌دهنده‌ی ارزش و زیبایی آن لحظه است که به نوعی از خوشحالی و شادی آسمان نیز حکایت دارد.
چار پیغمبر خلیل و نوح و چون خضر و مسیح
یافتند آیت ز اعجاز تو ای فخر امم
هوش مصنوعی: چهار پیامبر بزرگ، یعنی خلیل (ابراهیم)، نوح، خضر و مسیح، نشانه‌های شگفت‌انگیزی از معجزات تو را دیده‌اند، ای بزرگوار و شرف‌مند امت‌ها.
این یک از سوزنده آتش آن یک از جوشنده آب
این یک از پاینده عمر و آن یک از جانبخش دم
هوش مصنوعی: این یک شخص از آتش سوزان احساس می‌کند، و آن یکی از آب جوشان. یکی از آن‌ها زندگی پایدار دارد و آن دیگری از نفس و حیاتش بهره می‌برد.
دشمن از خشم تو سوزان دوست از لطف تو شاد
آن چو کافر از جحیم و این چو زاهد از ارم
هوش مصنوعی: خشم تو دشمن را می‌سوزاند و لطف تو دوست را شاد می‌کند؛ دشمن مانند کافری است که در عذاب جهنم است و دوست مثل زاهدی است که از بهشت لذت می‌برد.
عدل در عهد تو شادان همچون یعقوب از وصال
فتنه از بیم تو نالان چون زلیخا درندم
هوش مصنوعی: در زمان تو، عدالت موجب خوشحالی و شادمانی مردم است، مانند شادمانی یعقوب از وصال محبوبش. اما در عین حال، برخی از افراد به دلیل ترس از تو، مانند زلیخا، در حال ناله و شکایت هستند.
چون شوی بر اوج عزت چون مسیحی بر فلک
چون روی در بحر فکرت یونسی در قعر یم
هوش مصنوعی: زمانی که به اوج عزت و بزرگ‌منشی رسیدی، مانند مسیحی که بر آسمان‌هاست، و وقتی که در دریای تفکر غرق می‌شوی، مانند یونس که در عمق دریا قرار دارد.
جود از احسان تو آواره ملک وجود
ظلم ز فرمان تو آواره شهر عدم
هوش مصنوعی: بخشش و generosity تو باعث شده که جهان وجود در حیرت و شگفتی بماند، و ظلم و ستم از دستورات تو باعث می‌شود که سرزمین عدم در پریشانی و آوارگی باشد.
سرکشد چون ذوالفقار تیغ تو گاه مصاف
بشکفد چون نوبهار خلق تو وقت کرم
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر تو به میدان می‌آید، شاخ و برگش مانند ذوالفقار جلوه می‌کند و در زمان بخشندگی و generosity تو، مانند بهار زندگی و شکوفایی رخ می‌نماید.
ز آسمان بارد بجای قطره باران شرار
از زمین روید بجای سبزه و ریحان درم
هوش مصنوعی: از آسمان به جای باران آتش می‌بارد و به جای سبزه و گیاهان خوشبو، از زمین خاکستری و سوزان به وجود می‌آید.
روز هیجا از پی پیکار خصم کینه جو
چون بیارائی سپاه و چون برافرازی علم
هوش مصنوعی: در روز جنگ و نبرد با دشمن کینه‌توز، هنگامی که سپاه خود را آماده می‌کنی و پرچم را به اهتزاز در می‌آوری، باید با اراده‌ای قوی و مصمم به میدان حاضر شوی.
فتح خندد از نشاط و عیش بالد از سرور
خوف لرزد از هراس و ظلم نالد از ندم
هوش مصنوعی: پیروزی با شادی و خوشحالی همراه است، خوشی و سرور انسان را به اوج می‌برد، اما ترس موجب لرزیدن می‌شود و ستم انسان را به ناله وا می‌دارد.
حبذا ذاتت که باشد محرم اسرار غیب
مرحبا روحت که باشد گوهر بحر قدم
هوش مصنوعی: چقدر خوب است که وجود تو رازهای پنهان را درک می‌کند و چقدر خوش آمدی ای روح که گوهری از دریاهای قدمت هستی.
همچواشباح مقدس نه ترا وضع و نه این
همچو ارواح مجرد و نه ترا کیف و نه کم
هوش مصنوعی: شبیه موجودات مقدس نیستی، نه از نظر شکل و ظاهر و نه از لحاظ کیفیت و کمی، همان‌طور که ارواح مجرد نیز نمی‌توانند به وضوح تعریف شوند.
ظاهر از ذات شریفت گاه اوصاف و حدیث
صادر از طبع شریفت، گاه آثار قدم
هوش مصنوعی: ظاهر شما گاهی ویژگی‌ها و صفات متعالی شما را نشان می‌دهد و گاهی هم نشانه‌های وجود شما را نمایان می‌کند.
من نمی گویم خدایت یاامیرالمؤمنین
لیکن از اوصاف واجب نیست اوصاف تو کم
هوش مصنوعی: من نمی‌گویم تو خدا هستی یا امیر مؤمنان، اما ویژگی‌ها و صفات تو به هیچ وجه از صفات خداوند کم نیست.
روضه تن با فروغ مهر تو دارالسلام
کعبه دل بی ولای ذات تو بیت الصنم
هوش مصنوعی: با تابش نور تو، باغ زندگی‌ام آرامش و امنیت یافته است و بدون محبت تو، دل من همچون کعبه‌ای خالی از حقایق و معانی است.
گر بود از دوستانت ای خوشا رهبان دیر
ور بود از دشمنانت و ای بر شیخ حرم
هوش مصنوعی: اگر از دوستانت یک انسان زاهد و پارسا باشد، خوشا به حال تو؛ و اگر از دشمنانت کسی باشد که در کنار شیخی در حرم می‌نشیند، باز هم خوشا به حال تو.
می تواند در خلافت پای بر منبر نهاد
در حرم آنکس که زد بر دوش پیغمبر قدم
هوش مصنوعی: می‌تواند در مقام رهبری قرار گیرد و بر منبر بنشیند، در جایی که شخصی که بر دوش پیامبر قدم گذاشت، حضور دارد.
دست در بیعت به غیری دادنت ظلمست ظلم
ایکه پای عرش سایت کرده از طاعت ورم
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که دادن دست در بیعت با کسی غیر از معبود واقعی، ظلم بزرگی است. این ظلم به اندازه‌ای است که خود را در برابر حق قرار می‌دهد و عرش خدا را تحت تأثیر قرار می‌دهد. به عبارت دیگر، بی‌وفایی به حق و پیمان در برابر خداوند، از بزرگ‌ترین گناهان و ظلم‌ها محسوب می‌شود.
کینه جو، ابنای دنیا، چرخ بر کین متصف
حیله گر اخوان یوسف گرک بیجا متهم
هوش مصنوعی: کینه‌ورزان و انسان‌های دنیا به دنبال انتقام هستند و مانند چرخشی که در داستان برادران یوسف وجود دارد، آن‌ها به یکدیگر اتهام می‌زنند و به شکلی نادرست یکدیگر را متهم می‌کنند.
خیل احباب ترا از کثرت عصیان چه باک
کشتی نوح نبی را زآفت طوفان چه غم
هوش مصنوعی: نگران نباش که دوستانت به خاطر گناهان و نافرمانی‌ها زیاد شده‌اند، زیرا مانند کشتی نوح که در برابر طوفان ایستادگی کرد، می‌توانی بر مشکلات غلبه کنی.
کی بود یارب که گردم زایر کوی نجف
کی بود یارب که باشم طایر باغ ارم
هوش مصنوعی: ای خدا! چه کسی مانع من است که زائر کوی نجف شوم؟ چه کسی مانع من است که در باغ ارم مانند پرنده‌ای آزاد پرواز کنم؟
ای بسا شبها که بر یاد طواف کوی تو
طایر خوابم کند از آشیان دیده رم
هوش مصنوعی: بسیاری از شب‌ها به یاد گردش در کوی تو، خواب از چشمانم می‌رباید و مرا از آشیان خود دور می‌کند.
همچو مرغ آشیان گم کرده ام آرام نیست
مانده ام تا از حریمت دورای فخر امم
هوش مصنوعی: مانند پرنده‌ای که لانه‌اش را گم کرده، در آرامش نیستم و در حالت بلاتکلیفی مانده‌ام تا از حرمت تو دور نشوم و فخر تو را حفظ کنم.
یا علی از آسانت مشت خاکی نابجاست
سر نمی آید فرو هرگز مرا به تاج جم
هوش مصنوعی: این بیت به بیان ناپایداری و بی‌ارزشی چیزهای مادی و ظاهری می‌پردازد. به این معنا که نباید به خاک و چیزهای زودگذر اهمیت داد، زیرا ارزش واقعی در مقام و جایگاه بالاتر است که نمی‌توان به سادگی به آن رسید. شاعر به پیشرفت و دستیابی به هدف‌های بزرگ‌تر اشاره می‌کند و از سرنوشت و توفیق‌های واقعی سخن می‌گوید.
می شمارم ننگ همت با کمال احتیاج
گر گشایم دست خواهش نزد ارباب همم
هوش مصنوعی: من احساس شرمساری و کمبود اراده‌ام را می‌شمارم، اگر بخواهم دست نیاز به سوی کسانی که مقام و قدرت دارند دراز کنم.
نور همت در جبین هر که باشد، چون صدف
می دهد گوهر عوض، گر قطره ای گیرد زیم
هوش مصنوعی: هر کسی که عزم و اراده قوی داشته باشد، مانند صدفی است که می‌تواند گوهر و ارزشمندترین چیزها را به وجود آورد، حتی اگر فقط یک قطره از دریا را به دست آورد.
گرچه دارم توشه ره بر میان چون آسیا
باشد آن به کز قناعت سنگ بندم بر شکم
هوش مصنوعی: هرچند که برای سفرم تهیه‌ کرده‌ام، اما اگر به قناعت و بسنده کردن متکی نباشم، این توشه مانند سنگی خواهد بود که بر شکم من فشار می‌آورد.
تا کند در گلستان مشاطگی باد سحر
چشم نرگس پرخمار و زلف سنبل خم بخم
هوش مصنوعی: در صبحگاه، زمانی که نسیم بهاری به آرامی در باغ می‌وزد، زیبایی چشم‌های نرگس و زلف‌های معطر سنبل به وجد می‌آید و دل را مجذوب می‌کند.
دشمنت بی قدر بادا در نظرها همچو خار
دوستت مانند گل در چشم عالم محترم
هوش مصنوعی: دشمن تو باید در نظرها بی‌ارزش و کوچک باشد، مانند خار. اما دوست تو باید در چشم همه به عنوان یک گل محترم و ارزشمند دیده شود.