شمارهٔ ۳۸ - دلم چه خواهد
شاعرکی تاز باز یافه درآیم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم
تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم
گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم
یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم
نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم
تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم
خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم
دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم
در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم
برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم
چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم
تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم
سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم
اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم
زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم
هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
شمارهٔ ۳۷ - در هجو خمخانه و مدح قلج تمغاج خان مسعود: خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارمشمارهٔ ۳۹: حسین غاتفری رخت برد سوی جحیم
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاعرکی تاز باز یافه درآیم
هر نفسی تاز را بزخم درآیم
هوش مصنوعی: شاعر در اینجا بیان میکند که هر بار که نفس میکشد، با حس تازهای مواجه میشود و این احساس تازه ممکن است از زخمها و دردهایی که در زندگی تجربه کرده، ناشی شود. یعنی هر تجربه جدید و هر نفس میتواند یادآور آن زخمها باشد.
تا ز چو دیدم زمانش ندهم یکدم
تا بنمایم وثاق و حجره و جایم
هوش مصنوعی: من تا زمانی که او را دیدم، همه وقت و زمانم را به او اختصاص میدهم و هیچ زمانی را از دست نمیدهم. میخواهم تمام گوشههای زندگیام را به او نشان دهم و نشان دهم که کجا و چگونه زندگی میکنم.
گرد پلاس خر دریده نگردم
گنبد سیمین همی خوهد دل و رایم
هوش مصنوعی: من هرگز باز نخواهم گشت به زندگی زشت و پست، حتی اگر به من وعدههای زیبا و فریبنده داده شود. دل و فکر من نمیخواهد در چنین حالت نامناسبی باقی بماند.
گر بودم سیم کار گردد چون زر
ور نبود سیم لوس و لابه فزایم
هوش مصنوعی: اگر من از نقره بودم، مانند طلا ارزش پیدا میکردم، و اگر نقره نمیبود، ضعف و زاریام بیشتر میشد.
یا بخریدار سیمناک فریبم
یا بتضرع که مرد دنگ گدایم
هوش مصنوعی: یا باید با خریدار سیمنا که فریبم میخری، یا اینکه با ناله و تضرع به درگاهش بروم، چرا که من گدای بیچارهای هستم.
نرم کنم تار را گهی بدرشتی
گاه غلام باره را چو میره سپایم
هوش مصنوعی: در اینجا گوینده به بازی با احساسات و رفتار خود اشاره دارد. او گاهی به ملایمت و لطافت برخورد میکند و گاهی به شدت و خشونت. این تغییر رفتارها مانند دلبر یا خدمتکاری است که با نرمش و محبت یا با جدیت و دقت به موقعیتها پاسخ میدهد، گویی که در میدان نبرد حاضر است.
تازی گرگم بوقت بره ربودن
پیش شبانان شکوه نوحه سرایم
هوش مصنوعی: من مانند گرگی هستم که با فرارسیدن شب به چپاول برهها میپردازم و با صدای بلند اعتراض و زاری میکنم.
خوه بدرشتی و خوه بنرمی با تاز
آخر خیری کنم که دیر نپایم
هوش مصنوعی: من میخواهم با تو به خوبی رفتار کنم، چه با خشونت و چه با نرمی، با این امید که در نهایت نتیجهی خوبی بگیرم و در این راه زیاد درنگ نکنم.
دعوت تازان کنم همی بشب عید
زانکه ندانم بروز عید کجایم
هوش مصنوعی: من در شب عید مهمانان را دعوت میکنم، زیرا نمیدانم در روز عید در کدام حال و مکانی خواهم بود.
در شب شوال کودکانرا تا روز
گاه ببندم شوال و گاه گشایم
هوش مصنوعی: در شب اول ماه شوال، کودکان را تا روز نگه میدارم و در روز نیز به آنها آزادی میدهم.
برفکنمشان بیکدگر که ب . . . ایند
بر لب . . . نشان بکینه دندان خایم
هوش مصنوعی: میخواهم آنها را طوری به هم نزدیک کنم که نشان دهندهی حس نارضایتی و کینهای باشد که در من باقیمانده است.
چون بتفاریق گای گای بیارند
من ز میان دو اسوزکی بربایم
هوش مصنوعی: زمانی که آنها به دنبال من بیفتند و تلاش کنند که مرا از میان شعلههای آتش بیرون بکشند، من خودم را نجات میدهم.
تازان پرسند کیستی تو بگویم
من ز در بنده زادگان خدایم
هوش مصنوعی: وقتی از من بپرسند کی هستی، میگویم من از بندگان خدا هستم که در این در، به دنیا آمدهام.
سعد دول اینسخن ندارد باور
تا بشب عید خدمتی بنمایم
هوش مصنوعی: سعد به این موضوع اعتقادی ندارد، اما امیدوار است که تا شب عید، خیری از خود نشان دهد.
اسعد سعد آنکه سعد اکبر گوید
تاج سرت نی که خاک پای تو شایم
هوش مصنوعی: خوشبختترین کسی است که در مورد تو از بزرگترین خوشبختیها سخن بگوید، زیرا من خود را حتی در حد خاک پاهای تو میشمارم.
زو بکف آرم نوای دعوت تازان
زانکه ز ایام عید تا بتوانم
هوش مصنوعی: از دستانم صدای دعوت تازهای برمیخیزد، چرا که تا عید را درک کنم، باید بتوانم.
گرچه بشعر اندرون ز کدیه گرانی است
من بچنین شعر بر درش نه گدایم
هوش مصنوعی: اگرچه در شعر من از بار سنگین مشکلات حرفی زده شده، اما من به این شعر تنها به عنوان یک درباری نمینگرم.
هزل روا دارد از فرخجی این شعر
گر بچنین شعر مرو را بستایم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از خوشحالی و شادابی این شعر بگویم، میتوانم با خیال راحت از شوخی و لطافت آن سخن بگویم.