گنجور

شمارهٔ ۲۰ - در هجو بوبکر اعجمی و فرزند او

بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار
دیوانه زن بمردی ممتو بادسار
ماخولیا گرفته و مصروع و کنده مغز
زرداب خورد چون عسلی پیش چون زمار
ریشش زداء ثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی بآشکار
شد جای جای ریخته از رشک روی او
ریشی که ننگ دارد از ورومه زهار
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرد چو گلبرگ کامکار
بر روی او زغازه و از موی بر شده
یکجای گل گل است و دگر جای خار خار
چون بوم بام چشم برد ز خشم
وز کینه گشته پره بینیش پیل وار
گوید منم امین سرطاق وصانیه
آن در چه درخور است سرطاق پایدار
از بهر چشم زخم سرطاق شانده اند
آنرا چنان کجا سرخر در خنار زار
بر سیرت کبار کند طنز و مسخره
آن از کبار خورده بسی خورده کبار
گوید بمهتری و بزرگی و سروری
از اعجمی دگر منم امروز یادگار
آغاج اعجمی به . . . س مادرت درون
کان لاف بیهده است و سراسر همه عوار
آن سیم سعد دولت بوبکر بلخی است
نزد پدرش بود در آنوقت زینهار
خوردند زینهار بر اموال خویش و برد
اموال خویش را بر آن زینهار خوار
ناقد بود که سیم بدل برنهد بمهر
زو بر چند عوض سره در حال اضطرار
تا اندکی موافق ناید ز ناقدی
بوبکر اعجمی ز چنان خرده داشت عار
چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زان اوست بیک وزن و یک عیار
پس کیسه کیسه رانده ز راه و خره خره
آن ناقد خیاره کزو ده بیک خیار
سر در کفن کشید و بدین سرزده بماند
تا میکفد نهان پدر را بآشکار
امروز از آن مرام که دمی ماندش از پدر
با برگ اگر چه هست چو گل درگه بهار
فردا چه حق خویش بخواهند این و آن
بی برگ ماند از همه چون در خزان بهار
زین پایه برتر آید و گوید بما برند
خویشی همی کنم ز پی غارت حصار
گوید بمستی اندر صد ژاژ و آنگهی
باشد بدان سیر چو شود باز هوشیار
در روز گوید ار که وزیری مرابدی
من بودمی ز خواسته قارون روزگار
با آنکه من وزیر نیم باشدم بسی
از فضل و مال بیحد و اندازه و کنار
چندانکه مال سلطان دارد وزیر هم
من مال خویش دارم میراث از کبار
از پاچه ازار من افزون خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار
سیم وزیر مرده بوبکر چون خورد
بوی وزارتش زند از پاچه ازار
بیچاره آنکه میر منم زد بگرد شهر
بی شهریار من زند آن روسبی تبار
روزی و روزها بسر کوی او گذر
کردم برسم و سیرت بر مرده رهگذار
او مست بود و دست بریشم دراز کرد
برکند تاه تاه پراکند تار تار
چون روی او ز ریش شد از روی ریش من
او گشته خشم خواه و مرا کرده خشم خوار
گویند خورده بود می آن عیب او نبود
بر من چه جرم باشد اگر خورد زهرمار
مهمان گرفته ریش مرا برد خان خویش
آن میزبان نغز بآئین برد بار
جنگش ز جای دیگر و بر من بهانه جوی
خمرش ز جای دیگر و با من همه خمار
بنشست گرد پای و حریفان و فرو نشاند
پیشش کنیزکان و غلامان بر قطار
تو . . . ن بنام ترکی آورد ماه روی
. . . نی چو برج باره همی مانده پاره پار
مویش گرفت و برد که تو بنده منی
یکره بجای حق خداوندیم بیار
زانو بزن به پیش و زمین بوس کن مرا
چونانکه سجده آری در پیش کردگار
از غایت تنعم آن گنده مغز را
چو اعجمی برآمد اندر درین هزار
صد گونه ژاژ و بیخردی گفت و راست کرد
با هر کسی بآرورو بند و گیرودار
آن قاضی فغندره دستار برگرفت
از سر مراو افکند آنگه میان نار
گفتم که ای زن تو جلب نیک یافتی
ما را بمذهب پل کوثر چو تیر و تار
وی آن مهتر است و من آن صفی دین
خاص خدایگان و جهانگیر و شهریار
ما راد و مهتراست که از کاح درخوهم
بیرنج دست تو برسانند بی شمار
از من صفی دین را صلت دریغ نیست
سیلی دریغ هم نبود تو نئی بکار
. . . نی بدم نوازد و کرنا بدم زند
تو قلبتان بکار نئی . . . ن خویش خوار

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوبکر اعجمی پسری ماند یادگار
دیوانه زن بمردی ممتو بادسار
هوش مصنوعی: بوبکر اعجمی، پسری از دیوانه‌زنی بود که به یادگار مانده و اکنون به مردی با فضیلت تبدیل شده است.
ماخولیا گرفته و مصروع و کنده مغز
زرداب خورد چون عسلی پیش چون زمار
هوش مصنوعی: شخصی به شدت درگیر افکار پریشان و افسردگی است. او با حالتی نگران و ناتوان به سر می‌برد و به تنهایی به مصرف دارویی تلخ مانند زرداب پرداخته که حالش را بدتر کرده و او را در وضعیت دشواری قرار داده، درست مانند فردی که در حال و هوای گیج و خاموشی به سر می‌برد.
ریشش زداء ثعلب ریزیده جای جای
چون یوز گشته از ره پیسی بآشکار
هوش مصنوعی: موش‌ها در گوشه و کنار حرکت می‌کنند و به طوری که شبیه یوزها شده‌اند، از هر سمتی در حال کمین هستند.
شد جای جای ریخته از رشک روی او
ریشی که ننگ دارد از ورومه زهار
هوش مصنوعی: در هر گوشه از دنیا به خاطر زیبایی او، آنچنان حسرت و غبطه وجود دارد که حتی ریشی که باید با افتخار برافراشته باشد، از تلخی این غم شرمنده و ناامید شده است.
بر جای موی ریخته پیسی شده پدید
وز آب غازه کرد چو گلبرگ کامکار
هوش مصنوعی: بر روی موی ریخته، لکه‌ای از پیسی نمایان شده و از آب غازه، مانند گلبرگ زیبا و خوشبو شده است.
بر روی او زغازه و از موی بر شده
یکجای گل گل است و دگر جای خار خار
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و عواطف انسانی اشاره دارد. در یک طرف، زیبایی و لطافت گل را بیان می‌کند و در طرف دیگر، به تلخی و دردسر اشاره دارد. به طور کلی می‌توان گفت که در وجود انسان هم می‌توان نیکی و زیبایی را دید و هم چالش‌ها و مشکلات را.
چون بوم بام چشم برد ز خشم
وز کینه گشته پره بینیش پیل وار
هوش مصنوعی: چشم او از خشم و کینه به شدت پر از غم و ناراحتی شده است، مانند بوم (پرنده شب) که در تاریکی می‌بیند و حالتی وحشتناک دارد.
گوید منم امین سرطاق وصانیه
آن در چه درخور است سرطاق پایدار
هوش مصنوعی: می‌گوید من نگهبان رازهای پنهان هستم، پس این رازها به چه چیزی مناسب است که به زمین و زمان منتقل شود؟
از بهر چشم زخم سرطاق شانده اند
آنرا چنان کجا سرخر در خنار زار
هوش مصنوعی: برای جلوگیری از آسیب‌های چشمی، آن را در بالای درخت قرار داده‌اند، همان‌طور که سرخس در نبرد با مشکلات دچار زخم می‌شود.
بر سیرت کبار کند طنز و مسخره
آن از کبار خورده بسی خورده کبار
هوش مصنوعی: سخن از این است که افرادی که بزرگ و با تجربه هستند، ممکن است با شوخی و طعنه به نقاط ضعف دیگران بپردازند. این نشان می‌دهد که گاهی اوقات حتی افراد محترم و برجسته نیز در معرض انتقاد و تمسخر قرار می‌گیرند، به ویژه اگر خودشان نیز اشتباهاتی داشته باشند.
گوید بمهتری و بزرگی و سروری
از اعجمی دگر منم امروز یادگار
هوش مصنوعی: او می‌گوید که من امروز یادگاری از یک سرور و بزرگ‌تر از خودم هستم و از یک فرهنگ یا زبان دیگر به شما معرفی می‌شوم.
آغاج اعجمی به . . . س مادرت درون
کان لاف بیهده است و سراسر همه عوار
هوش مصنوعی: درخت زبان‌تند فارسی درون گودال، بیهوده و بی‌فایده است و تمام آنچه در آن جاست، بی‌ارزش و سطحی به نظر می‌رسد.
آن سیم سعد دولت بوبکر بلخی است
نزد پدرش بود در آنوقت زینهار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که سیم (به معنای خوشبختی یا ثروت) که به بوبکر بلخی تعلق دارد، در آن زمان نزد پدرش بوده است و باید از آن محافظت کند.
خوردند زینهار بر اموال خویش و برد
اموال خویش را بر آن زینهار خوار
هوش مصنوعی: آنها با احتیاط و احتیاط از اموال خود مراقبت کردند و اموالشان را در این حالت آسیب‌پذیر نگه داشتند.
ناقد بود که سیم بدل برنهد بمهر
زو بر چند عوض سره در حال اضطرار
هوش مصنوعی: ناقدی بود که به محضی که در دلش محبت شخصی جای می‌گیرد، در مقابل او از خود رفتارهایی نشان می‌دهد و این رفتارها را به حالت اضطراب یا نگرانی انجام می‌دهد.
تا اندکی موافق ناید ز ناقدی
بوبکر اعجمی ز چنان خرده داشت عار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کمی هم از نقد و قضاوت دیگران راضی نباشیم، باید بدانیم که حتی منتقدان هم ممکن است انتقادات سلیقه‌ای و غیرمنصفانه داشته باشند. بنابراین، لازم نیست به این انتقادات بیش از حد اهمیت دهیم.
چون از سره بدل نتوانست فرق کرد
انگاشت زان اوست بیک وزن و یک عیار
هوش مصنوعی: وقتی که نتوانستیم از حقیقت و نیت کسی تمایز قائل شویم، این احساس به وجود می‌آید که همه چیز یکسان و به یک اندازه است.
پس کیسه کیسه رانده ز راه و خره خره
آن ناقد خیاره کزو ده بیک خیار
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از سفر کردن و مشاهده‌ی دنیای پیرامون است. فردی با کیسه‌ای به راه افتاده و درگیر مسائلی ساده و پیش پا افتاده شده است. او بر روی چیزهایی تمرکز کرده که در واقع ارزش چندانی ندارند، مانند یک خیار که در دنیای وسیع‌تری به سختی خود را مطرح می‌کند. این بیانگر اهمیت نداشتن برخی مسائل در مقیاس بزرگتر زندگی است.
سر در کفن کشید و بدین سرزده بماند
تا میکفد نهان پدر را بآشکار
هوش مصنوعی: او سرش را در کفن پنهان کرد و تا وقتی که راز پدرش به روشنی آشکار شود، در همین حالت باقی ماند.
امروز از آن مرام که دمی ماندش از پدر
با برگ اگر چه هست چو گل درگه بهار
هوش مصنوعی: امروز به خاطر روحیه‌ای که از پدر به ارث برده‌ام، می‌دانم که حتی اگر به نظر بیاید مثل گل در بهار شکوفا هستم، در واقع در عمق وجودم نشانه‌هایی از گذشته‌ام دارم.
فردا چه حق خویش بخواهند این و آن
بی برگ ماند از همه چون در خزان بهار
هوش مصنوعی: فردا هر کس بخواهد حق خود را بگیرد، مانند درختانی که در فصل خزان بی‌برگ می‌مانند، همه از یاد خواهند رفت.
زین پایه برتر آید و گوید بما برند
خویشی همی کنم ز پی غارت حصار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که کسی در پی بالاتر رفتن از دیگران است و اعلام می‌کند که از روی خویشاوندی و رابطه نزدیک، در تلاش است تا به غارت دژی بپردازد.
گوید بمستی اندر صد ژاژ و آنگهی
باشد بدان سیر چو شود باز هوشیار
هوش مصنوعی: می‌گوید در حال مستی، در مورد بسیاری حرف‌ها و گزافه‌گویی‌ها می‌کند، اما وقتی که دوباره هوشیار شود، به آن‌ها فکر می‌کند و ممکن است از خود آن‌ها دوری کند.
در روز گوید ار که وزیری مرابدی
من بودمی ز خواسته قارون روزگار
هوش مصنوعی: در روز، اگر کسی بگوید که من همواره مانند وزیر بودم و از خواسته‌های قارون بهره‌مند بودم.
با آنکه من وزیر نیم باشدم بسی
از فضل و مال بیحد و اندازه و کنار
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من در مرتبه وزیر نیستم، اما از نظر دانش و ثروت بسیار فراوان و بی‌حد و اندازه برخوردارم.
چندانکه مال سلطان دارد وزیر هم
من مال خویش دارم میراث از کبار
هوش مصنوعی: هر اندازه که وزیر نزد سلطان دارای ثروت است، من نیز از میراث بزرگان خود، مال و دارایی دارم.
از پاچه ازار من افزون خلق را
بوی وزارت آید و هستم بزرگوار
هوش مصنوعی: از قسمت پاچه‌ی لباس من، بوی مقام و وزارت به مشام مردم می‌رسد و من فردی با احترام و بزرگوار هستم.
سیم وزیر مرده بوبکر چون خورد
بوی وزارتش زند از پاچه ازار
هوش مصنوعی: بوی وزارت بوبکر، حتی پس از مرگش، در سیم وزیر حس می‌شود و او را به یاد قدرت و مقامش می‌اندازد.
بیچاره آنکه میر منم زد بگرد شهر
بی شهریار من زند آن روسبی تبار
هوش مصنوعی: بیچاره کسی که بی‌سرپرست و بی‌حاکم در شهر زندگی می‌کند، او در این وضعیت همچنان تحت تأثیر عواطف و خواسته‌های ناخوشایند دیگران است.
روزی و روزها بسر کوی او گذر
کردم برسم و سیرت بر مرده رهگذار
هوش مصنوعی: روزها در کوچه او گذر می‌کردم و به نشانه و رفتار او که همچون مرده‌ای رهگذر بود، توجه داشتم.
او مست بود و دست بریشم دراز کرد
برکند تاه تاه پراکند تار تار
هوش مصنوعی: او درحال مستی، دستش را به سمت چیزهای نرم و لطیف دراز کرد و ناخواسته آن‌ها را به هم ریخت و به همه جا پخش کرد.
چون روی او ز ریش شد از روی ریش من
او گشته خشم خواه و مرا کرده خشم خوار
هوش مصنوعی: وقتی زیبایی و چهره‌اش به خاطر مویی که داشت، مرا خشمگین کرد، او نیز به خاطر آن مو به من خشم گرفت و من را کوچک و ناچیز ساخت.
گویند خورده بود می آن عیب او نبود
بر من چه جرم باشد اگر خورد زهرمار
هوش مصنوعی: می‌گویند که او می‌نوشیده است، اما این عیب او نیست. من چه گناهی دارم اگر زهر مار بنوشم؟
مهمان گرفته ریش مرا برد خان خویش
آن میزبان نغز بآئین برد بار
هوش مصنوعی: مهمان دارم که با خود به خانه‌اش می‌برد و ریش من را هم به عنوان یادگاری نگه می‌دارد. این میزبان با آگاهی و درست‌رفتاری خود، مرا تحت تأثیر قرار داده است.
جنگش ز جای دیگر و بر من بهانه جوی
خمرش ز جای دیگر و با من همه خمار
هوش مصنوعی: جنگ او از جایی دیگر آغاز شده و او به دنبال بهانه‌ای برای دعوای با من است؛ در حالی که مستانی‌اش نیز از جایی دیگر آمده، اما حالا همه این حال مستی را با من می‌گذرانند.
بنشست گرد پای و حریفان و فرو نشاند
پیشش کنیزکان و غلامان بر قطار
هوش مصنوعی: او در میان دوستانش نشسته و کنیزان و غلامان را به صف در برابر خود قرار داده است.
تو . . . ن بنام ترکی آورد ماه روی
. . . نی چو برج باره همی مانده پاره پار
هوش مصنوعی: تو به زیبایی همچون ماه درخشان هستی و وقتی که در آسمان می‌درخشی، مانند برجی که همیشه و در هر حال در اوج خود باقی می‌ماند، دل من را شیفته و مجذوب خود می‌کنی.
مویش گرفت و برد که تو بنده منی
یکره بجای حق خداوندیم بیار
هوش مصنوعی: موهای او را به دست گرفت و گفت که تو تنها بنده من هستی، پس به جای حق خداوند، به من احترام بگذار.
زانو بزن به پیش و زمین بوس کن مرا
چونانکه سجده آری در پیش کردگار
هوش مصنوعی: به جلو خم شو و زمین را ببوس، مانند سجده‌ای که در برابر خالق جهان انجام می‌دهی.
از غایت تنعم آن گنده مغز را
چو اعجمی برآمد اندر درین هزار
هوش مصنوعی: از شدت خوشگذرانی، آن انسان بی‌خبر همانند فردی بی‌زبان در این دنیا ظاهر شد.
صد گونه ژاژ و بیخردی گفت و راست کرد
با هر کسی بآرورو بند و گیرودار
هوش مصنوعی: او با هر کسی به دور از عقل و درستی، سخن‌های بی‌پایه و بیهوده‌ای می‌زند و به طرز نامناسبی رفتار می‌کند.
آن قاضی فغندره دستار برگرفت
از سر مراو افکند آنگه میان نار
هوش مصنوعی: قاضی فغندره، عمامه‌اش را از سرم برداشت و آن را به کنار انداخت و سپس در آتش فرو رفت.
گفتم که ای زن تو جلب نیک یافتی
ما را بمذهب پل کوثر چو تیر و تار
هوش مصنوعی: گفتم ای زن، تو به خوبی توجه ما را جلب کرده‌ای، مانند تیر در تار و پود پل کوثر.
وی آن مهتر است و من آن صفی دین
خاص خدایگان و جهانگیر و شهریار
هوش مصنوعی: او پیشوای بزرگ است و من آن سرباز خاص خداوند سلطنت‌جو و پادشاه.
ما راد و مهتراست که از کاح درخوهم
بیرنج دست تو برسانند بی شمار
هوش مصنوعی: من به جستجوی دلخواه خود ادامه می‌دهم و انتظار دارم که در این مسیر، بی‌نهایت برکت و رحمت به من برسد.
از من صفی دین را صلت دریغ نیست
سیلی دریغ هم نبود تو نئی بکار
هوش مصنوعی: من از تو برای دین و صفای آن چشم‌پوشی نمی‌کنم و اگر بی‌نیاز باشی، نیازی به دست و دلبازی هم نیست.
. . . نی بدم نوازد و کرنا بدم زند
تو قلبتان بکار نئی . . . ن خویش خوار
هوش مصنوعی: من نی را به دست می‌دهم تا شما را نوازش کند و کرنا را به صدا در می‌آورم تا در دل شما محبت بکارید. شایستگی‌های خود را فراموش نکنید.