شمارهٔ ۱۵۶ - در مدح ناصرالدین محمد بن احمد
هست قد یار من سرو خرامان در چمن
بر سر سرو خرامان ماه تابانرا وطن
بلکه خدو قد آن زیبا صنم را بنده ام
ماه تابان بر فلک سرو خرامان در چمن
نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه
ناروان لب لعبتی در ناروان شهد و لبن
در کنار من بود تا در کنار من بود
شهد و شیر و ناروان و ماه و مهر و نارون
اهرمن زلفی که دارد دین یزدان بر دو رخ
دین یزدان را بیاراید بکف اهرمن
برهمن پیش صنم خود را بآتش برنهد
عشق آن دلبر صنم گشت و دل من برهمن
تا نهان شد یوسف چاهی نگارین مرا
یوسف اندر روی پیدا گشت و چاه اندر ذقن
در غم آن لعبت یوسف جمال چه زنخ
شد دلم درمانده چون یوسسف بچاه بی رسن
همچو کز خورشید مشرق سایه دامن درکشد
دامن از من درکشد آن ماه یغما و ختن
زلف بی آرام او پیرایه مهر است و ماه
چشم خون آشام او سرمایه سحر است و فن
کی بود کز زلف او آنسان که قطران فال رد
مشک پیمایم ز کیل و غالیه بخشم بمن
هست بوی زلف او خوشتر از آن کاندر بهار
بروزد باد سحر بر تازه برگ یاسمن
هست بوی زلفش از خلق خوش میرجلیل
ناصر الدین خسرو آل نبی و بوالحسن
آن محمد ابن احمد ابن احمد کز شرف
عالم حمد است و خلق اوست محمود و حسن
آنکه تا اندر جهان دینار و تیغ آمد پدید
در جهان نامد چنو دینار بخش و تیغ زن
تا کند آزادگانرا بنده احسان خویش
رادی و آزادگی دارد ره و رسم و سنن
تا عقاب عدل او اندر هوا پرواز کرد
از جهان سیمرغ وار آواره شد ظلم و فتن
در میان آتش کین روز حرب و کار زار
خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن
چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کند
پیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن
مجلس آراید ببزم و لشکر آراید برزم
گشته اهل مجلس و لشکر بدو بر مفتتن
در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده است
مجلس آرائی نیاید همچو او لشکر شکن
ای خداوندی که اندر جمله روی زمین
دوست انگیزی نیامد همچو او دشمن فکن
دوستان و دشمنان دولت و جاه ترا
حلم و خشم تست باغ دولت و داغ محن
مربنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن
زانکه در سر و علن داری سخندانرا عزیز
گردد اندر مدح تو سر سخندانان علن
عنصری بایستی اندر مجلس تو شعر گوی
من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من
بس فروتن سروری یا خویشتن بین مهتری
سرور اهل زمینی مهتر اهل زمن
تلخی گوش از شنیدن مدح تو گردد عسل
صف دندان گاه گفتن رشته در عدن
گر نه از بهر شنود و گفت مدح تو بدی
آدمی را نافریدی ذوالمنن گوش و دهن
طبع من گنج گوهر بگشاید اندر مدح تو
گنج گوهر را نباشد هر قبول تو سمن
از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهر
خویش گردم با طرب هنگامه کردم با شجن
آفتاب دولت تو گر بتابد بر سرم
چون درخت بارور گردم من از جان و زتن
تا قیام الساعه در اقبال و در دولت بود
هر که اندر سایه تو ساعتی گیرد سکن
شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح علاء الدین محمد: هوای آل نبی را دل منست وطنشمارهٔ ۱۵۷ - در مدح وزیر صدرالدین: ز اقبال بر کمال شهنشاه شرق و چین
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هست قد یار من سرو خرامان در چمن
بر سر سرو خرامان ماه تابانرا وطن
هوش مصنوعی: یار من قد بلندی مانند سرو دارد و به آرامی در گلزار قدم میزند. بر فراز سرو خرامان، ماه روشن و زیبا وجود دارد.
بلکه خدو قد آن زیبا صنم را بنده ام
ماه تابان بر فلک سرو خرامان در چمن
هوش مصنوعی: من به زیبایی و قد و قامت آن معشوق دلربا، که مانند ماه در آسمان درخشنده است، عشق میورزم و او را در باغ به مانند سروی خوشخم قدم میزنم.
نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه
ناروان لب لعبتی در ناروان شهد و لبن
هوش مصنوعی: درختان نارون در بالای خود مجسمهای دارند که نماد خورشید و ماه است. بر لبهای نازک آنها، شیرینی و شیرینیهای زندگی به وضوح دیده میشود.
در کنار من بود تا در کنار من بود
شهد و شیر و ناروان و ماه و مهر و نارون
هوش مصنوعی: در کنارم همیشه چیزهای شیرین و خوشمزهای بود، مانند عسل، شیری که خوشمزه است و همچنین رودخانهای زیبا و روشن و نور ماه و محبت.
اهرمن زلفی که دارد دین یزدان بر دو رخ
دین یزدان را بیاراید بکف اهرمن
هوش مصنوعی: اهرمندی که زلفش را دارد، میتواند با داشتن دین یزدان، چهره دین را به زیبایی بیاراید. او همچنین میتواند با دستانش، دین یزدان را تحت تاثیر قرار دهد.
برهمن پیش صنم خود را بآتش برنهد
عشق آن دلبر صنم گشت و دل من برهمن
هوش مصنوعی: یک برهمن (مؤمن هندویی) در برابر معبودی که میپرستد، عاشق آتش میشود. عشق به آن معبود باعث میشود دل او مانند دلبرش دگرگون شود و دل من هم در همان حال تحت تأثیر قرار میگیرد.
تا نهان شد یوسف چاهی نگارین مرا
یوسف اندر روی پیدا گشت و چاه اندر ذقن
هوش مصنوعی: وقتی یوسف محبوبم در چاهی نهان شد، چهرهاش در دنیا نمایان گردید و چاه نیز در زیر چانهام افتاد.
در غم آن لعبت یوسف جمال چه زنخ
شد دلم درمانده چون یوسسف بچاه بی رسن
هوش مصنوعی: در حسرت زیباییهای آن معشوق به شدت ناراحت و دلمردهام، به طوری که حال و روزم مانند یوسف است که در چاه افتاده و به هیچوجه نمیتواند خود را نجات دهد.
همچو کز خورشید مشرق سایه دامن درکشد
دامن از من درکشد آن ماه یغما و ختن
هوش مصنوعی: مانند سایهای که از خورشید در سمت مشرق به زیر دامن خود میکشد، آن ماه زیبا و دلربا نیز دامنش را از من دور میکند.
زلف بی آرام او پیرایه مهر است و ماه
چشم خون آشام او سرمایه سحر است و فن
هوش مصنوعی: زلف بینظم او نشانه عشق و محبت است و ماهی که در چشمانش میدرخشد، گنجینه جادو و هنری است.
کی بود کز زلف او آنسان که قطران فال رد
مشک پیمایم ز کیل و غالیه بخشم بمن
هوش مصنوعی: کیست که به زلف او اینگونه افسون شوم و مانند قطران (مادهای چسبناک) با عطر مشک پیمایم؛ به خاطر زیبایی و لطافتش چیزی نمیخواهم و فقط از آنچه دارم میبخشم؟
هست بوی زلف او خوشتر از آن کاندر بهار
بروزد باد سحر بر تازه برگ یاسمن
هوش مصنوعی: بوی موهای او از بوی گلهای بهاری که در صبح زود به مشام میرسد، دلپذیرتر است.
هست بوی زلفش از خلق خوش میرجلیل
ناصر الدین خسرو آل نبی و بوالحسن
هوش مصنوعی: بوی موهای او از نیکوکاران و شخصیتهای بزرگ به مشام میرسد، همانند میرجلیل ناصرالدین خسرو از خاندان پیامبر و بوالحسن.
آن محمد ابن احمد ابن احمد کز شرف
عالم حمد است و خلق اوست محمود و حسن
هوش مصنوعی: محمد ابن احمد، فردی است که به خاطر شرافت و بزرگیاش در عالم، ستایش میشود و شخصیت او در خور ستایش و نیکو است.
آنکه تا اندر جهان دینار و تیغ آمد پدید
در جهان نامد چنو دینار بخش و تیغ زن
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا طلا و شمشیر را به وجود آورد، در عالم دیگر نیز مانند طلا بخشنده و شمشیرزن خواهد بود.
تا کند آزادگانرا بنده احسان خویش
رادی و آزادگی دارد ره و رسم و سنن
هوش مصنوعی: خداوند با لطف و احسان خود آزادگان را به بندگی و احترام خود به دام می اندازد، در حالی که آزادی و عزت نفس قوانین و آداب خاص خود را دارد.
تا عقاب عدل او اندر هوا پرواز کرد
از جهان سیمرغ وار آواره شد ظلم و فتن
هوش مصنوعی: وقتی که پرندهی قوی و صاحب عدل او به پرواز درآمد، نشانههایی از فساد و مشکلات در جهان پدیدار شد و مانند سیمرغ، دچار آوارگی و پراکندگی گشت.
در میان آتش کین روز حرب و کار زار
خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن
هوش مصنوعی: در وسط جنگ و آتش دشمن، او مانند پرندهای است که در حال پرواز است و نیزهاش مانند تیرک مانندی است که به سمت هدف میرود.
چون ز بازو سیف جان انجام را بالا کند
پیش او صد خصم باشد همچو سیف ذوالیزن
هوش مصنوعی: وقتی که شمشیر جان در دست قهرمان به حرکت درآید، اگرچه مقابل او صد دشمن باشد، همچنان مانند شمشیر ذوالیزن قدرتمند و بیرحم است.
مجلس آراید ببزم و لشکر آراید برزم
گشته اهل مجلس و لشکر بدو بر مفتتن
هوش مصنوعی: مجلس آماده برگزاری جشن و شادی است و سپاهیان نیز آماده نبرد شدهاند؛ در این حال، همه افراد حاضر در مجلس و در میدان جنگ در حال دل دادن به محبوبشان هستند.
در جهان تا مجلس و لشکر پدیدار آمده است
مجلس آرائی نیاید همچو او لشکر شکن
هوش مصنوعی: تا زمانی که در جهان دستهها و نیروها به وجود آمدهاند، هیچکس نمیتواند مانند او که لشکرها را در هم میشکند، به تزئین مجالس بپردازد.
ای خداوندی که اندر جمله روی زمین
دوست انگیزی نیامد همچو او دشمن فکن
هوش مصنوعی: ای پروردگاری که در بین انسانها هیچکس مانند او را نمیتوان یافت، پس دشمنان را از او دور گردان.
دوستان و دشمنان دولت و جاه ترا
حلم و خشم تست باغ دولت و داغ محن
هوش مصنوعی: دوستان و دشمنان، نعمت و مقام تو به صبر و خویشتنداری تو بستگی دارد، و اینکه چگونه با چالشها و مشکلات زندگی برخورد میکنی، تعیینکننده سرنوشتت است.
مربنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن
هوش مصنوعی: زبان شعر به زیبایی و نیکی وصف میشود، مانند اینکه سخن چنان شایسته و موزون است که برای ستایش تو آماده میشود و در دل مردان طبع میگیرد، همچون پرهایی که نرم و لطیف هستند.
زانکه در سر و علن داری سخندانرا عزیز
گردد اندر مدح تو سر سخندانان علن
هوش مصنوعی: چون تو در دل و زبان خود دارای سخنوران هستی، در ستایش تو نیز سخنگویان بزرگ و با ارزش قرار میگیرند.
عنصری بایستی اندر مجلس تو شعر گوی
من که باشم در جهان یا خود چه باشد شعر من
هوش مصنوعی: من باید در محفل تو شاعری باشم، چون در غیر این صورت شعر من در دنیا چه ارزشی دارد؟
بس فروتن سروری یا خویشتن بین مهتری
سرور اهل زمینی مهتر اهل زمن
هوش مصنوعی: اگر بر خود و بر دیگران تواضع کنی، میتوانی سروری را تجربه کنی. در واقع کسی که در زمین، خود را بزرگتر از دیگران نبیند، بهشت را خواهد یافت.
تلخی گوش از شنیدن مدح تو گردد عسل
صف دندان گاه گفتن رشته در عدن
هوش مصنوعی: شنیدن مدح و ستایش تو آنقدر شیرین است که حتی اگر گوشهایم تلخ شود، باز هم این شَرَفها برای من مانند عسل خواهد بود، گویی در بهشت در حال بیان این جملهها هستم.
گر نه از بهر شنود و گفت مدح تو بدی
آدمی را نافریدی ذوالمنن گوش و دهن
هوش مصنوعی: اگر قرار بود تنها به خاطر شنیدن و گفتن تو مدح کسی باشد، خداوند بشر را با گوش و دهان نمیآفرید.
طبع من گنج گوهر بگشاید اندر مدح تو
گنج گوهر را نباشد هر قبول تو سمن
هوش مصنوعی: دل من به قدری پر از زیبایی توست که میتواند بهترین ستایشها را از خود خارج کند. اما برای تو که این همه ارزش داری، هر ستایشی کافی نخواهد بود.
از قبول خدمت تو سرفرازم چون سپهر
خویش گردم با طرب هنگامه کردم با شجن
هوش مصنوعی: از پذیرش خدمت تو خوشحال و سرفراز هستم و مانند آسمان خود را پر از شادی و نشاط میبینم.
آفتاب دولت تو گر بتابد بر سرم
چون درخت بارور گردم من از جان و زتن
هوش مصنوعی: اگر نور خوشبختی و ثروت تو بر من بتابد، مثل درختی خواهد بود که بارور میشود و از جان و تنم میوه میدهد.
تا قیام الساعه در اقبال و در دولت بود
هر که اندر سایه تو ساعتی گیرد سکن
هوش مصنوعی: هر کس که در سایه تو حتی برای لحظهای آرامش بگیرد، تا قیامت در کامیابی و خوشبختی خواهد بود.