گنجور

شمارهٔ ۱ - فی الترجیع

جانا حق دوستی نگه دار
دل را به جفا دگر میازار
ای جان و جهان گناه دل نیست
چشم سیه تو کرده این کار
سوزم من بی مراد چون شمع
شبهای دراز رو به دیوار
چشمت که به خواب ناز رفته
او را چه خبر ز حال بیدار
روزی که تو سر خوش و خرامان
از خانه روی به سوی گلزار
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قمدت نهم بمیرم
ای دوست نظر به حال ما کن
درد دل خسته را دوا کن
تا چند کشم جفا و جورت
آخر نفسی به ما وفا کن
ای خسرو جمله ماهرویان
روی نظری به این گدا کن
با من ز چه روی سر گرانی
ای عمر عزیز من صفا کن
مستانه چو باد راز سازی
گویی که به خشم خویش جا کن
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
ای دوست بیا که نوبهارست
درکش قدحی که وقت کار است
گل در چمن است از آن معطر
کز پیرهن تو یادگار است
گل را چه کنم که بی جمالت
در سینه بنده خار خارست
بنمای جمال و پرده بردار
امروز نه وقت انتظار است
چون سوی چمن روی خرامان
مستانه که موسم بهار است
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
دل برده ز من رخ تو ناگاه
پروای دلم نمی کنی آه
ای از تو مرا هزار غم بیش
بنگر تو به سوی بنده ناگاه
نالم شب و روز در فراقت
دارم چو به سینه درد جان کاه
گشتم چو کواکب از دو چشمت
سرگشته من فقیر ای ماه
روزی که دوچار من شوی تو
مستان و قبا گشاده در راه
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
آرام دل فقیر من تو
جان و دل و شاه و میر من تو
دریاب مرا که هستی ای دوست
در عشق چو دستگیر من تو
همتای تو در جهان ندیدم
ای دلبر بی نظیر من تو
آخر نظری به حال من کن
ای خسرو دلپذیر من تو
روزی که به کوری رقیبان
گویی که بیا اسیر من تو
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
چون از تو مرا به سر نباشد
جز تو هوس دگر نباشد
صد جان بکنم فدای رویت
ای جان جهان مگر نباشد
دریاب که ز انتظار چیزی
اندر دو جهان بتر نباشد
جانا چو به زر بود ترا میل
بیچاره مرا که زر نباشد
مستان چو گذر کنی به سویم
روزی که مرا خبر نباشد
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
حال دل من اگر بدانی
بر من قلم جفا نرانی
جان زنده به یاد تست امروز
دل را چه محل که جان جانی
چون نامه مرا بخوان خدا را
تا کی تو مرا به سر دوانی
یارب چه شود که چون سگ خویش
صوفی فقیر را بخوانی
گر از سر کوی خویش گویی
اکنون که بپر برو کرانی
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانا حق دوستی نگه دار
دل را به جفا دگر میازار
هوش مصنوعی: دوست عزیز، محبت و دوستی را در دل نگه‌دار و به کسی اجازه نده که با بی‌رحمی و بی‌احساسی تو را آزار دهد.
ای جان و جهان گناه دل نیست
چشم سیه تو کرده این کار
هوش مصنوعی: ای جان و جهانی که دارم، گناه دل من نیست؛ این چشمان سیاه تو باعث شده تا این اتفاق بیفتد.
سوزم من بی مراد چون شمع
شبهای دراز رو به دیوار
هوش مصنوعی: من در پی آرزوهایم می‌سوزم مانند شمعی در شب‌های طولانی که به دیوار تکیه کرده است.
چشمت که به خواب ناز رفته
او را چه خبر ز حال بیدار
هوش مصنوعی: چشمانت در خواب ناز به سر می‌برد و او هیچ خبری از حال بیدار من ندارد.
روزی که تو سر خوش و خرامان
از خانه روی به سوی گلزار
هوش مصنوعی: روزی که تو با شادابی و زیبایی از خانه به سمت باغ گل می‌روی،
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قمدت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برمی‌خیزم و لباس تو را می‌گیرم، سرم را بر روی قمت می‌گذارم و می‌میرم.
ای دوست نظر به حال ما کن
درد دل خسته را دوا کن
هوش مصنوعی: ای دوست، به حال ما نگاه کن و به دلمان آرامشی بده.
تا چند کشم جفا و جورت
آخر نفسی به ما وفا کن
هوش مصنوعی: مدت طولانی است که من از سختی‌ها و ناملایمات رنج می‌برم. امیدوارم در نهایت یک لحظه محبت و خوبی از تو نصیبم شود.
ای خسرو جمله ماهرویان
روی نظری به این گدا کن
هوش مصنوعی: ای خسرو که بهترین و زیباترین صورت‌ها را داری، نگاه لطفی به این درویش و گدا بینداز.
با من ز چه روی سر گرانی
ای عمر عزیز من صفا کن
هوش مصنوعی: ای عمر گرانبها، چرا اینقدر غمگین هستی؟ لطفاً با من مهربان باش و زندگی را برایم شیرین کن.
مستانه چو باد راز سازی
گویی که به خشم خویش جا کن
هوش مصنوعی: در حالتی پرشور و آزاد مانند باد، به نظر می‌رسد که در حال بیان رموز و اسرار هستی هستی، گویی که در خشم خود را در جایی پنهان کرده‌ای.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برمی‌خیزم و دامن تو را می‌گیرم، سر را بر پای تو می‌گذارم و جانم را هزینه می‌کنم.
ای دوست بیا که نوبهارست
درکش قدحی که وقت کار است
هوش مصنوعی: ای دوست، بیا که بهاری جدید آغاز شده است، بگذار با هم نوشیدنی ای بنوشیم که زمان شادی و لذتی است.
گل در چمن است از آن معطر
کز پیرهن تو یادگار است
هوش مصنوعی: گل در چمن به خاطر عطرش است که یادگاری از پیراهن توست.
گل را چه کنم که بی جمالت
در سینه بنده خار خارست
هوش مصنوعی: گل را چه کنم که بدون زیبایی تو در دل من فقط درد و تلخی وجود دارد.
بنمای جمال و پرده بردار
امروز نه وقت انتظار است
هوش مصنوعی: امروز زمان مناسبی است که زیبایی‌ات را نشان دهی و پرده‌ها را کنار بزنی، چرا که وقت انتظار به سر آمده است.
چون سوی چمن روی خرامان
مستانه که موسم بهار است
هوش مصنوعی: زمانی که به سمت باغ می‌روی، با زیبایی و شوقی پر از زندگی و نشاط، زیرا فصل بهار فرا رسیده است.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: من برخواهم خاست و دامن تو را گرفتم و سر به پای تو می‌گذارم تا بمیرم.
دل برده ز من رخ تو ناگاه
پروای دلم نمی کنی آه
هوش مصنوعی: عشق تو دلم را تسخیر کرده، اما به ناگاه متوجه شده‌ام که توجهی به احساسات من نداری و این موضوع بسیار ناراحتم می‌کند.
ای از تو مرا هزار غم بیش
بنگر تو به سوی بنده ناگاه
هوش مصنوعی: ای کسی که از تو دلشکستگی و غم های زیادی در دل دارم، ناگهان به من نگاه کن.
نالم شب و روز در فراقت
دارم چو به سینه درد جان کاه
هوش مصنوعی: به خاطر دوری تو هر شب و روز ناله می‌زنم، چون در سینه‌ام دردی شدید دارم.
گشتم چو کواکب از دو چشمت
سرگشته من فقیر ای ماه
هوش مصنوعی: من به اندازه ستارگان درخشان از چشمان تو حیران و سرگردان شده‌ام، ای ماه زیبا که من آدمی فقیر هستم.
روزی که دوچار من شوی تو
مستان و قبا گشاده در راه
هوش مصنوعی: وقتی که به من علاقمند شوی، در حالی که خوشحال و با لباس‌های آراسته، در مسیر انتظار هستی.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برمی‌خواهم و دامن تو را می‌گیرم، سرم را بر قدمت می‌گذارم و با عشق می‌میرم.
آرام دل فقیر من تو
جان و دل و شاه و میر من تو
هوش مصنوعی: ای جان من، آرامش دل بی‌چیز من تویی؛ تو هم روح منی و هم بزرگترین و عزیزترین دارایی‌ام.
دریاب مرا که هستی ای دوست
در عشق چو دستگیر من تو
هوش مصنوعی: ای دوست، مرا درک کن و کمکم کن، زیرا در عشق، تو برای من مانند یک دستگیر هستی.
همتای تو در جهان ندیدم
ای دلبر بی نظیر من تو
هوش مصنوعی: عزیزم، من در دنیا هیچ کسی را مانند تو ندیده‌ام.
آخر نظری به حال من کن
ای خسرو دلپذیر من تو
هوش مصنوعی: ای پادشاه محبوب من، لطفاً یک نگاهی به حال و روز من بینداز.
روزی که به کوری رقیبان
گویی که بیا اسیر من تو
هوش مصنوعی: در روزی که به خاطر حسادت رقبا، بگویی که بیا و تسلیم من شو.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برای تو برخیزم و دامن تو را بگیرم، سر به پای تو می‌گذارم و با تو می‌میرم.
چون از تو مرا به سر نباشد
جز تو هوس دگر نباشد
هوش مصنوعی: وقتی که تو در ذهن و دل من هستی، دیگر هیچ آرزوی دیگری وجود ندارد.
صد جان بکنم فدای رویت
ای جان جهان مگر نباشد
هوش مصنوعی: اگر لازم باشد جان‌های زیادی برای تو فدای زیبایی‌ات کنم، این کار را می‌کنم، ای جانِ عالم، تنها امیدوارم که تو همیشه در کنارم باشی.
دریاب که ز انتظار چیزی
اندر دو جهان بتر نباشد
هوش مصنوعی: در نظر داشته باش که در هیچ‌یک از دو جهان، چیزی بدتر از انتظار وجود ندارد.
جانا چو به زر بود ترا میل
بیچاره مرا که زر نباشد
هوش مصنوعی: عزیزم، زمانی که به طلا تمایل داری، من بیچاره که طلا ندارم، چه کنم؟
مستان چو گذر کنی به سویم
روزی که مرا خبر نباشد
هوش مصنوعی: اگر روزی به سمت من بیایی و من از حضور تو بی‌خبر باشم، در آن لحظه مستانه و شاداب می‌شوم.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برمی‌خیزم و دامن تو را می‌گیرم، سرم را بر قدمت می‌گذارم و عاشقانه فدای تو می‌شوم.
حال دل من اگر بدانی
بر من قلم جفا نرانی
هوش مصنوعی: اگر از حال دل من باخبر باشی، دیگر بر من سخت نخواهی گرفت.
جان زنده به یاد تست امروز
دل را چه محل که جان جانی
هوش مصنوعی: زندگی من به یاد توست و امروز دل من چه اهمیتی دارد وقتی که جانم به تو وابسته است.
چون نامه مرا بخوان خدا را
تا کی تو مرا به سر دوانی
هوش مصنوعی: وقتی که نامه‌ام را می‌خوانی، به خدا قسم، چرا همچنان مرا به دنبال خود می‌کشی؟
یارب چه شود که چون سگ خویش
صوفی فقیر را بخوانی
هوش مصنوعی: ای خدا، چه ناراحتی به وجود خواهد آمد اگر مانند یک سگ به سوی آن درویش بی‌پول بِرَسی؟
گر از سر کوی خویش گویی
اکنون که بپر برو کرانی
هوش مصنوعی: اگر از محله خودت بگویی که حالا برو و بروید به سوی بالای تپه.
برخیزم و دامن تو گیرم
سر بر قدمت نهم بمیرم
هوش مصنوعی: برمی‌خیزم و دامن تو را می‌چسبم، سرم را بر قدم‌های تو می‌گذارم و از عشق و عاشقیت می‌میرم.