گنجور

بخش ۴۴ - و ایضا له

سحر به خاطرم آمد پلونی شیره
عجب عجب که ز شوقش کسی نمی‌میره
خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه
ولی به شرط که ترشی او بود تیره
شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک
در آ به مطبخ و بنگر که سرکه و سیره
ببین به سله ای انگور مسکه و فخری
که در لطافت او عقل می شود خیره
همیشه صوفی بیچاره اشتها پاک است
به کار نیست مر او را گوارش زیره

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحر به خاطرم آمد پلونی شیره
عجب عجب که ز شوقش کسی نمی‌میره
هوش مصنوعی: در صبح زود به یاد کسی افتادم که ویژگی‌هایش حیرت‌آور است. جالب اینجاست که هیچ‌کس از شوق او نمی‌میرد.
خوش است کاسه گلریزه پر از قیمه
ولی به شرط که ترشی او بود تیره
هوش مصنوعی: این جمله می‌گوید که چقدر لذت‌بخش است که ظرفی پر از خورشتی خوشمزه مانند قیمه داشته باشیم، اما تنها در صورتی که ترشی آن خورشت کمی تند و تیره باشد. در واقع، برای اینکه لذت واقعی را ببریم، باید عطر و طعم خاصی در آن وجود داشته باشد.
شنوده ای تو به مثلش که بر درند به مشک
در آ به مطبخ و بنگر که سرکه و سیره
هوش مصنوعی: آیا تو داستانی را که درباره حیوانات درنده و عطر مشک می‌باشد، شنیده‌ای؟ به آشپزخانه بیا و ببین که سرکه و سیر چگونه کنار هم هستند.
ببین به سله ای انگور مسکه و فخری
که در لطافت او عقل می شود خیره
هوش مصنوعی: ببین به خوشه‌ای انگور که چقدر نرم و لطیف است، زیبایی‌اش به حدی است که عقل را متعجب می‌کند.
همیشه صوفی بیچاره اشتها پاک است
به کار نیست مر او را گوارش زیره
هوش مصنوعی: صوفی همیشه دچار مشکل است و به خاطر اوضاع مالی‌اش، حتی اشتهای خوبی هم ندارد، در حالی که بدنش نیاز به تغذیه و غذا دارد.