گنجور

بند سوم

چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت
افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت
با عشق دید آب و هوایش چو سازگار
منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت
سالار کاروان همه کالای عشق را
بنهاد در میانه زهر مدّعا گذشت
چون در زمین پُر خطر نینوا رسید
با صد هزار شور و نوا از نوا گذشت
از جان و دل گذشت به راه نگار خویش
از سر، جدا گذشته و از تن جدا گذشت
روزی که از مدینه برون می نهاد پای
از خانمان گذشته و از اقربا گذشت
هر چند در بها و ثمن می فزود حُسن
عشق آنقدر فزود که تا از بها گذشت
شکرانه داد اکبر و اصغر به راه دوست
در کوی عشق یار چو از وی بدا گذشت
هر چیز را به عالم امکان نهایتی است
جز عشق او به دوست که از منتها گذشت
معراجش از «دنی فتدلّی» گذشت و لیک
ناید مرا دیگر به زبان تاکجا گذشت
معشوق جلوه کرد به آئین عاشقی
خود عشق باخت با خود و از ماسوا گذشت
از سرگذشت او نتوان گفت یا شنید
کامد چه بر سرِ وی و بر وی چها گذشت
سرخوش گذشت از سر عالم به راه دوست
از هرچه درگذشت به عین رضا گذشت
از عشق هم گذشت که عشق است خود حجاب
پس روی خویش دید چو خورشید بی نقاب

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون کاروان عشق به دشت بلا گذشت
افکند بار عشق در آنجا ز جا گذشت
هوش مصنوعی: زمانی که کاروان عشق به سرزمین مشکلات و سختی‌ها رسید، عشق را در آنجا به دوش کشید و از آن مکان عبور کرد.
با عشق دید آب و هوایش چو سازگار
منزل نمود و از سر آب و هوا گذشت
هوش مصنوعی: با عشق، آب و هوای آنجا را مناسب دید و تصمیم گرفت که در آنجا سکونت کند، و از شرایط محیطی عبور کرد.
سالار کاروان همه کالای عشق را
بنهاد در میانه زهر مدّعا گذشت
هوش مصنوعی: رهبر کاروان تمام عشق‌ها را در قلبی گذاشت و از کنار زهر ادعاها عبور کرد.
چون در زمین پُر خطر نینوا رسید
با صد هزار شور و نوا از نوا گذشت
هوش مصنوعی: وقتی به سرزمین نینوا رسید، با وجود خطرات بسیار، با شور و هیجان و آوازهای بسیار، از آوازها و نواهای دیگر عبور کرد.
از جان و دل گذشت به راه نگار خویش
از سر، جدا گذشته و از تن جدا گذشت
هوش مصنوعی: با تمام وجود و احساس، به سوی محبوب خود رفته و حتی از جان خود نیز گذشته است، به گونه‌ای که دیگر هیچ چیز برایش اهمیت ندارد و از تمام وابستگی‌ها آزاد شده است.
روزی که از مدینه برون می نهاد پای
از خانمان گذشته و از اقربا گذشت
هوش مصنوعی: روزی که او از مدینه خارج شد، از خانه و خانواده‌اش جدا شد و بر آنها غلبه کرد.
هر چند در بها و ثمن می فزود حُسن
عشق آنقدر فزود که تا از بها گذشت
هوش مصنوعی: علی‌رغم اینکه قیمت و ارزش عشق افزایش یافت، زیبایی و جذابیت آن چنان زیاد شد که از هر قیمتی فراتر رفت.
شکرانه داد اکبر و اصغر به راه دوست
در کوی عشق یار چو از وی بدا گذشت
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت بزرگ و کوچک، انسان باید شکرگزار باشد و در مسیر دوستی و عشق، به یاد محبوبش باشد؛ حتی زمانی که از کنار او می‌گذرد.
هر چیز را به عالم امکان نهایتی است
جز عشق او به دوست که از منتها گذشت
هوش مصنوعی: هر چیزی در این جهان یک پایان دارد، اما عشق او به معشوق بی‌نهایت و بی‌پایان است و هیچ مرزی نمی‌شناسد.
معراجش از «دنی فتدلّی» گذشت و لیک
ناید مرا دیگر به زبان تاکجا گذشت
هوش مصنوعی: او به مرتبه‌ای بالا و عظیم دست یافت، اما دیگر نمی‌تواند آنچه را که تجربه کرده است، به کلمات و زبان بیان کند.
معشوق جلوه کرد به آئین عاشقی
خود عشق باخت با خود و از ماسوا گذشت
هوش مصنوعی: دلبسته معشوق با زیبایی‌های خاص خود ظاهر شد و عشق به دلیلی قوی خود را فدای او کرد و از هر آنچه که غیر از او بود عبور کرد.
از سرگذشت او نتوان گفت یا شنید
کامد چه بر سرِ وی و بر وی چها گذشت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس نمی‌تواند به طور دقیق درباره سرگذشت او صحبت کند یا چیزهایی را بشنود که بر او گذشته است.
سرخوش گذشت از سر عالم به راه دوست
از هرچه درگذشت به عین رضا گذشت
هوش مصنوعی: شاد و خوشحال از همه چیز و از این دنیای مادی گذشت و تنها به سمت دوست راهی شد و با تمام وجود به انتخاب خود راضی بود.
از عشق هم گذشت که عشق است خود حجاب
پس روی خویش دید چو خورشید بی نقاب
هوش مصنوعی: از عشق هم فراتر رفت، چرا که عشق خودش مانع دیدن حقیقت است. پس وقتی که از این حجاب برطرف شد، او روی خود را مانند خورشید بدون هیچ پوششی مشاهده کرد.