گنجور

شمارهٔ ۳۱ - قصیده در مدح و منقبت حضرت صاحب الزمان (عج)

نمود خور چو رُخ اندر نقاب شب پنهان
مفاد سوره ی واللّیل شد زمین و زمان
گشود گیسو بر چهره دخت شاه حبش
چو پادشاه خُتن شد به زیر خاک نهان
نمود زال فلک جامه ی سیه در بر
فشاند بالِ ملک مشکِ سوده بر کیهان
مگر تو گفتی با صد کرشمه بانوی هند
گرفته بر، زبر تختِ آبنوس مکان
دماغ دهر شد آشفته از، رگِ سودا
چو رفت از رخ ایّام زردی یَرَقان
به تیرگی همه آفاق همچو پرّ غراب
غریب نیست اگر خوانمش شب هجران
شبی بعینه چون بخت عاشقان تیره
شبی بعینه چون چشم دلبران فتّان
به روی خویش فروبسته در، در آن شب تار
زنائبات زمان و طوارق حدثان
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
خزیده بودم در کنج بی کسی نالان
به غیر فکر حبیبم نبود در خاطر
به جز خیال خلیلم نبود در دل و جان
نبود در سر من جز هوای او شوری
نکرد در دل من جز خیال او خلجان
نوشتم از پی تحبیب نسخه ی احضار
به نعل پاره و کردم در آتشش پنهان
به یادگار چون این نسخه داشتم از پیر
به کار بردم تا کار دل شود آسان
کنون بگویمت آن نسخه بود آیه ی صبر
به جای نعل دل و عشقم آتش سوزان
نرفته بود ز شب آنقدر، که جذبه ی شوق
نمود او را، بی اختیار و کرد روان
ز ره رسید و بزد، در گشودمش در و شد
ز نور کُلبه ی من رشک قلّه ی فاران
شد آفتاب جمالش به نیمه شب طالع
چنانکه در ظلمات آب چشمه ی حیوان
ز روی او همه ایوان و کاخ من روشن
ز موی او همه اسرار عشق گشت عیان
قدی به خوبی یا «بارک الله» چون طوبی
رخی به خوبی یا «لوحش الله» چون رضوان
به روشنی رُخ او بود، یک فلک خورشید
به راستی قد او یک چمن ز سرو چمان
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر
گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
نهان ز عشوه و پنهانی از کرشمه و ناز
پی تفقّد دل همچو غنچه شد خندان
بگفت ای ز غم هجرم اخگرت در دل
بگفتا ای ز فراق من آذرت بر جان
چگونه بود ترا دل در آتش دوری
چگونه بود ترا دل به بوته ی حرمان
بگفتمش که مرا عشق کرده خار و ذلیل
بگفت عشق چنین است و کار عشق چنان
بگفتمش همه عمرم گذشت در تب و تاب
بگفت غم مخور امشب بود شب هجران
بگفتمش که مرا جان رسیده است به لب
بگفت جان نه متاعی بود، که گویی از آن
بگفتمش بنگر بر رُخ اشک خونینم
بگفت عشق نخواهد دلیل یا برهان
غرض ز لوح دلم می سُترد زنگ فراق
به بذله گویی آن نگار چرب زبان
که ناگهان ز پس پرده فالق الاصباح
نمود پرتو انوار صبح را تابان
خروس صبح خروشید و بلبل سحری
به شاخ گُلبن صوری همی بزد دستان
سحر گرفت گریبان صبح صادق را
چو جیب عاشق صادق درید تا دامان
مرا شد از افق طبع مطلعی طالع
بسان طلعت جانان و کوکب رخشان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمود خور چو رُخ اندر نقاب شب پنهان
مفاد سوره ی واللّیل شد زمین و زمان
هوش مصنوعی: هنگامی که خورشید با چهره‌ای زیبا از پشت پرده شب پنهان می‌شود، به‌گونه‌ای که همه‌چیز تحت تأثیر این پنهان شدن قرار می‌گیرد و دنیا به نوعی به دو بخش زمان و مکان تقسیم می‌شود.
گشود گیسو بر چهره دخت شاه حبش
چو پادشاه خُتن شد به زیر خاک نهان
هوش مصنوعی: دختر شاه حبش موهایش را باز کرده و چهره‌اش را نمایان کرده است، مانند پادشاهی که در زیر خاک دفن شده و دیگر چیزی از او باقی نمانده است.
نمود زال فلک جامه ی سیه در بر
فشاند بالِ ملک مشکِ سوده بر کیهان
هوش مصنوعی: زال، با رنگ سیاه آسمان، جامه‌ای تیره بر تن کرده و بال‌های ملک با رنگ مشکی بر افق گسترش یافته است.
مگر تو گفتی با صد کرشمه بانوی هند
گرفته بر، زبر تختِ آبنوس مکان
هوش مصنوعی: شاید تو فرمودی که با ناز و جذبه، دختری هندی بر تختی از چوب آبنوس نشسته است.
دماغ دهر شد آشفته از، رگِ سودا
چو رفت از رخ ایّام زردی یَرَقان
هوش مصنوعی: زمان در حالتی آشفته است، شبیه به زمانی که بیماری و مشکلی در چهره ظاهر می‌شود و دوران زردی و بیماری را به یاد می‌آورد.
به تیرگی همه آفاق همچو پرّ غراب
غریب نیست اگر خوانمش شب هجران
هوش مصنوعی: اگر در جهانی تاریک و سیاه مانند پر دلیلی غریب باشم، تعجبی ندارد اگر در شب جدایی این را بخوانم.
شبی بعینه چون بخت عاشقان تیره
شبی بعینه چون چشم دلبران فتّان
هوش مصنوعی: شبی در تاریکی و غم مشابه شب‌هایی که برای عاشقان بدشگون است، باز هم شبی است مثل شب‌هایی که چشم‌های دلربای معشوقان در آن وجود دارد.
به روی خویش فروبسته در، در آن شب تار
زنائبات زمان و طوارق حدثان
هوش مصنوعی: در آن شب تاریک، به در خود بسته‌ام و به حوادث زمان و چالش‌های پیش‌رو فکر می‌کنم.
نشسته بودم با بخت خویشتن در جنگ
خزیده بودم در کنج بی کسی نالان
هوش مصنوعی: در سکوت و تنهایی خود نشسته بودم و با سرنوشتم در حال مقابله بودم. در گوشه‌ای از این تنهایی، به دل درد و نالم پرداخته بودم.
به غیر فکر حبیبم نبود در خاطر
به جز خیال خلیلم نبود در دل و جان
هوش مصنوعی: در ذهنم جز فکر محبوبم چیزی نیست و در دل و جانم جز یاد خلیلم (دوست و معشوق) هیچ چیز دیگری وجود ندارد.
نبود در سر من جز هوای او شوری
نکرد در دل من جز خیال او خلجان
هوش مصنوعی: در ذهن من هیچ چیزی جز خواسته و عشق او وجود ندارد و در دل من هیچ احساسی جز تصور او نمی‌لرزد.
نوشتم از پی تحبیب نسخه ی احضار
به نعل پاره و کردم در آتشش پنهان
هوش مصنوعی: من نامه‌ای برای جلب محبت نوشتم و آن را به نعل پاره‌ای وصل کردم و در آتش پنهان کردم.
به یادگار چون این نسخه داشتم از پیر
به کار بردم تا کار دل شود آسان
هوش مصنوعی: به یادگار، این نسخه را از شخصی باتجربه گرفتم و به کار گرفتم تا کارهای قلبم راحت‌تر شود.
کنون بگویمت آن نسخه بود آیه ی صبر
به جای نعل دل و عشقم آتش سوزان
هوش مصنوعی: حالا به تو می‌گویم که این نسخه، نشانه‌ای از صبر است؛ به جای سم‌های دل و عشق من، آتش سوزانی است.
نرفته بود ز شب آنقدر، که جذبه ی شوق
نمود او را، بی اختیار و کرد روان
هوش مصنوعی: او هنوز مدت زیادی از شب نگذشته بود که کشش عشق او را به سمت خود کشید و به صورت ناخواسته و بی‌اختیار او را به حرکت درآورد.
ز ره رسید و بزد، در گشودمش در و شد
ز نور کُلبه ی من رشک قلّه ی فاران
هوش مصنوعی: او از راه آمد و در را باز کردم؛ و نور کلبه‌ام به قدری درخشان بود که باعث حسادت کوه‌های فاران شد.
شد آفتاب جمالش به نیمه شب طالع
چنانکه در ظلمات آب چشمه ی حیوان
هوش مصنوعی: چهره زیبای او مانند آفتاب در نیمه شب می‌درخشد، به‌گونه‌ای که در تاریکی‌های عمیق، آب چشمه زندگی‌بخش نمایان می‌شود.
ز روی او همه ایوان و کاخ من روشن
ز موی او همه اسرار عشق گشت عیان
هوش مصنوعی: چهره او نورانی است و باعث روشنایی ایوان و کاخ من شده است. موهای او حاوی رازهای عشق هستند که اکنون کاملاً آشکار شده‌اند.
قدی به خوبی یا «بارک الله» چون طوبی
رخی به خوبی یا «لوحش الله» چون رضوان
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و دلنشین داری که به اندازه درخت طوبی دوست‌داشتنی است؛ همچنین مانند لوح محفوظ که مورد رضایت الهی است.
به روشنی رُخ او بود، یک فلک خورشید
به راستی قد او یک چمن ز سرو چمان
هوش مصنوعی: صورت زیبا و درخشان او مانند خورشید است و قدش مانند سروهای چمن، که همگی نشان از زیبایی و جذابیت او دارد.
چو سُرخ دید دو بادام من ز خون جگر
گشود لب به سخن آن نگار پسته دهان
هوش مصنوعی: وقتی که بادام‌های سرخ را دید، به یاد خون دلش لب به سخن گشود و در مورد آن معشوقی که دهانش مانند پسته است، صحبت کرد.
نهان ز عشوه و پنهانی از کرشمه و ناز
پی تفقّد دل همچو غنچه شد خندان
هوش مصنوعی: در دل من عشق و زیبایی به پنهانی و عشقورزی خود را نشان می‌دهد و مثل غنچه‌ای که به آرامی باز می‌شود، شادی و سرور را در وجودم حس می‌کنم.
بگفت ای ز غم هجرم اخگرت در دل
بگفتا ای ز فراق من آذرت بر جان
هوش مصنوعی: گفت: ای کسی که به خاطر دلتنگی من در دل غمینی، در پاسخ گفت: ای کسی که به خاطر دوری من دلت را می‌آزرد.
چگونه بود ترا دل در آتش دوری
چگونه بود ترا دل به بوته ی حرمان
هوش مصنوعی: آیا می‌دانی دل تو در آتش عدم دیدار چه حالی دارد؟ و چه حالتی دارد وقتی در درد و ناامیدی به سر می‌برد؟
بگفتمش که مرا عشق کرده خار و ذلیل
بگفت عشق چنین است و کار عشق چنان
هوش مصنوعی: به او گفتم که عشق مرا به ذلت و سختی کشانده است. او پاسخ داد که عشق همیشه این‌طور است و ویژگی‌های عشق همین‌گونه است.
بگفتمش همه عمرم گذشت در تب و تاب
بگفت غم مخور امشب بود شب هجران
هوش مصنوعی: به او گفتم که تمام عمرم در درد و ناراحتی گذشته است. او با آرامش گفت نگران نباش، امشب شب جدایی است.
بگفتمش که مرا جان رسیده است به لب
بگفت جان نه متاعی بود، که گویی از آن
هوش مصنوعی: به او گفتم که جانم به لب رسیده است، او در پاسخ گفت که جان چیزی نیست که به فروش برسد، انگار از آن بی‌خبر است.
بگفتمش بنگر بر رُخ اشک خونینم
بگفت عشق نخواهد دلیل یا برهان
هوش مصنوعی: به او گفتم به چهره‌ام نگاه کن که اشک‌های خونینم می‌ریزد، اما او پاسخ داد که عشق نیازی به دلایل و استدلال‌ها ندارد.
غرض ز لوح دلم می سُترد زنگ فراق
به بذله گویی آن نگار چرب زبان
هوش مصنوعی: مقصود این است که آن معشوق با زبان شیرینی که دارد، زنگ افسردگی جدایی را از دل من پاک می‌کند.
که ناگهان ز پس پرده فالق الاصباح
نمود پرتو انوار صبح را تابان
هوش مصنوعی: ناگهان از پشت پرده، صبح روشن به چشمان ما جلوه کرد و نورهایش را تابان ساخت.
خروس صبح خروشید و بلبل سحری
به شاخ گُلبن صوری همی بزد دستان
هوش مصنوعی: خروس در صبح فریاد زد و بلبل سحرگاهی بر روی درخت گل به آواز آمد و با صدای دل‌نوازش آهنگ سرود.
سحر گرفت گریبان صبح صادق را
چو جیب عاشق صادق درید تا دامان
هوش مصنوعی: صبح صادق به قدری زیبا و دلنشین است که انگار خود را در آغوش می‌کشد، مانند عاشق صادقی که دلبستگی‌اش را با عشقش به نمایش می‌گذارد. این تصویر نشان‌دهنده‌ی پیوند عمیق میان عشق و زیبایی طبیعی است.
مرا شد از افق طبع مطلعی طالع
بسان طلعت جانان و کوکب رخشان
هوش مصنوعی: از دنیای وجود من، آگاهی و درک جدیدی سر برآورده است که به زیبایی چهره محبوب و درخشش ستاره‌ای می‌ماند.