گنجور

غزل شمارهٔ ۶۶ - به یاد استاد فرخ

فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می‌آوردم باد هنوز
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
دارم آن حجب جوانی که زبان‌بند من است
لب همه خامشیَم دل همه فریاد هنوز
من که با صد دل دیوانه تو را می‌جستم
نیست از سلسله‌ام یک دل آزاد هنوز
پیرم و تیغ جوانیم زند گردن بخت
بس به این تیغ زدن جلدم و جلّاد هنوز
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم‌آبادم و خاطر فرح‌آباد هنوز
طوطی قند خراسانم و یاد لب تو
می‌گشاید به رخم دکّهٔ قناد هنوز
دوری از بزم تو عمری است که حرمان من است
زدم و می‌زنم از دست غمت داد هنوز
با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست
می‌برم شکوه‌ات ای سرو به شمشاد هنوز
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوش‌خواری بوَد و نشئهٔ معتاد هنوز
بیست سال است بهار از سر ما رفته ولی
من همان ماتمیَم در غم استاد هنوز
گر به دادم رسی و حال حزینم پرسی
بخت با من به همان شیوهٔ بیداد هنوز
صید خونینِ خزیده به شکاف سنگم
که نفس‌درنفسم با سگ صیاد هنوز
جوی شیرم نه بس آن چشمهٔ طبع شیرین
بیستونم من و غم تیشهٔ فرهاد هنوز
تو به هفتادی و طبع هنرآرای ترا
با عروسان دری حجلهٔ داماد هنوز
شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی
خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

فَرُّخا از تو دلم ساخته با یاد هنوز
خبر از کوی تو می‌آوردم باد هنوز
هوش مصنوعی: من هنوز هم به یاد تو دلم شاد است و بادی که می‌وزد، هنوز خبری از کوی تو می‌آورد.
در جوانی همه با یاد تو دلخوش بودم
پیرم و از تو همان ساخته با یاد هنوز
هوش مصنوعی: در جوانی با یاد تو دلشاد و خوشحال بودم، حالا که پیر شدم هنوز هم یاد تو برایم همان اندازه اهمیت دارد.
دارم آن حجب جوانی که زبان‌بند من است
لب همه خامشیَم دل همه فریاد هنوز
هوش مصنوعی: من هنوز جوانی‌ام که خیلی چیزها را در قلبم حس می‌کنم اما به زبان نمی‌آورم؛ در حالی که درونم پر از احساسات و فریادهاست، بر روی لب‌هایم سکوت حاکم است.
من که با صد دل دیوانه تو را می‌جستم
نیست از سلسله‌ام یک دل آزاد هنوز
هوش مصنوعی: من که با تمام وجود و عشق دیوانه‌وار به دنبالت بودم، هنوز هیچ دلی از زنجیرهای محبت تو آزاد نیست.
پیرم و تیغ جوانیم زند گردن بخت
بس به این تیغ زدن جلدم و جلّاد هنوز
هوش مصنوعی: من پیری هستم که جوانی‌ام به مانند تیغی است که بر گردن سرنوشت می‌زند. با این حال، زخم‌های این تیغ هنوز بر تنم باقی‌ست و من همچنان در حال تجربه کردن آن‌ها هستم.
فرخ خاطر من خاطره شهر شماست
خود غم‌آبادم و خاطر فرح‌آباد هنوز
هوش مصنوعی: خوشحالی من به خاطر یاد و خاطراتی است که از شهر شما دارم. خودم در جایی غم‌انگیز زندگی می‌کنم، اما هنوز هم یادهای شیرین آن شهر در دلم زنده است.
طوطی قند خراسانم و یاد لب تو
می‌گشاید به رخم دکّهٔ قناد هنوز
هوش مصنوعی: من مانند طوطی‌ای هستم که از شیرینی‌های خراسان لذت می‌برم و یادگار لب‌های تو به من احساس شیرینی می‌دهد، حتی وقتی که هنوز در دکان قناد هستم.
دوری از بزم تو عمری است که حرمان من است
زدم و می‌زنم از دست غمت داد هنوز
هوش مصنوعی: فاصله از مجالس تو برای من مانند عمر طولانی‌ای است که حسرتش را به دل دارم. من برای فراموشی غم تو تلاش می‌کنم، اما هنوز هم دلم به درد می‌آید.
با منت سایه کم از گلشن آزادی چیست
می‌برم شکوه‌ات ای سرو به شمشاد هنوز
هوش مصنوعی: با خوشحالی می‌گویم که آزادیم را مدیون سایه‌ای هستیم که از گلشن آزادی بر سر ما می‌افتد. ای سرو، هنوز شکوه و زیبایی تو را به دوش می‌کشم.
یاد گلچین معانی و نوید و گلشن
نوش‌خواری بوَد و نشئهٔ معتاد هنوز
هوش مصنوعی: یادآور معنای زیبا و خوشبو و شادی‌ بخش است که هنوز هم انسان را شاداب و در حالت نشئه نگه می‌دارد.
بیست سال است بهار از سر ما رفته ولی
من همان ماتمیَم در غم استاد هنوز
هوش مصنوعی: بیست سال است که بهار و شادی از زندگی من رفته، اما من هنوز در سوگ معلم و استاد خودم به همان حالتی هستم که بودم.
گر به دادم رسی و حال حزینم پرسی
بخت با من به همان شیوهٔ بیداد هنوز
هوش مصنوعی: اگر روزی در حال ناراحتی به سراغم آمدی و از من حال را پرسیدی، باید بدانی که شانس و سرنوشتم هنوز به همان طریق ظلم و بی‌عدالتی ادامه دارد.
صید خونینِ خزیده به شکاف سنگم
که نفس‌درنفسم با سگ صیاد هنوز
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که مانند یک شکار خونین در شکاف سنگ پنهان شده‌ام و هنوز نفس می‌کشم، در حالی که سگ شکارچی در اطرافم وجود دارد.
جوی شیرم نه بس آن چشمهٔ طبع شیرین
بیستونم من و غم تیشهٔ فرهاد هنوز
هوش مصنوعی: من دلی شاداب دارم که مانند جوی شیرین است و غم و اندوه من همچنان مانند تیشه‌ای است که فرهاد را در کوه بیستون آزرد.
تو به هفتادی و طبع هنرآرای ترا
با عروسان دری حجلهٔ داماد هنوز
هوش مصنوعی: تو به سن هفتاد سالگی رسیده‌ای، اما ذوق و هنر تو هنوز مانند جوانی شاداب و دلپذیر است.
شهریار از تو و هفتاد تو دلشاد ولی
خود به شصت است و ندیده است دل شاد هنوز
هوش مصنوعی: همه در شهر از تو و زیبایی‌ات خوشحال و راضی هستند، اما خود من در اوج ناراحتی هستم و هنوز شادی واقعی را تجربه نکرده‌ام.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۶۶ - بیاد استاد فرخ به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1394/06/06 13:09
بهمن

کسی میدااند استاد فرخ که منظور نظر استاد شهریار است کدام فرخ است؟ با گوگل به نتیجه نرسیدم - سپاس

1395/09/11 17:12
ناپلئون

باسلام.
*درجواب جناب بهمن*؛
شعر بیاد استاد فرخ،در جواب قطعه شعری که استاد فرخ شاعر خراسانی،گفته بودند در بهمن ماه 1348 خورشیدی توسط استاد شهریار ساخته شد.

1396/12/06 09:03
دکتر مهدی میرزارسول زاده

سید محمود فرخ خراسانی متخلص به «فرخ» فرزند سید احمد جواهری متخلص به «دانا»، مقدمات فارسی و عربی را در مدارس قدیمه (مکتبی در مجاورت منزلشان) آموخت، الفبای قرآن را فراگرفت و کتاب‏های موش و گربه و حسنین و عاق والدین و حسین کرد و نصاب الصبیان و گلستان سعدی را خواند، امثله و صرف میر را در یکی از حجره‏های صحن نو از آخوند مکتبداری به نام ادیب‏السلطنه آموخت. فنون ادب را (انموذج و هدایة و مغنی و مطول) از محضر شیخ محمدحسین سبزواری و پدر خود (کتاب گوهر مراد را پیش پدرش خواند) فراگرفت، در هشت سالگی به نظم شعر پرداخت، بیشتر اشعار وی به سبک خراسانی است.
سال‏ها تصدی امور آستان قدس رضوی را بر عهده داشت و چندی نیز کفیل استانداری خراسان بود. وی در همان حال عضویت هیئت مدیره کارخانه‏ی نخ‏ریسی و برق خسروی را نیز داشت. ضمنا دوره‏های دوازدهم و سیزدهم مجلس شورای ملی نماینده‏ی قوچان بود. در سال‏های آخر عمر در مشهد انزوا گزید و به تأسیس انجمن ادبی فرخ اقدام کرد. در سال 1353 دانشگاه مشهد به محمود فرخ مقام استادی افتخاری دانشکده‏ی ادبیات و علوم انسانی آن دانشگاه را اعطاء کرد.
فهرست آثار وی به شرح زیر است: تصحیح و چاپ تاریخ مجمل فصیحی خوافی (سه جلد، 1339)؛ مناظرات و اخوانیات، سفینه‏ی فرخ (دو جلد، 1332)؛ دیوان اشعار ( شامل چهار هزار بیت که به چاپ نرسیده است)؛ روضه‏ی خلد (1345)؛ مثنوی فروزنده و منتخب آثار و شرح احوال استاد منشی باشی نصرت (1331)؛ خلاصه‏ی احوال و منتخب آثار اوحدی اصفهانی معروف به مراغه‏ای و مثنوی منطق‏العشاق یا ده نامه‏ی احدی (1335). از فرخ چند مقاله تحقیقی و ادبی در مجله‏های «آینده» «یغما» «فرهنگ خراسان» و «یادگار» طبع شده است.

1401/08/15 10:11
مهدی

معنی کامل  این بیت و آرایه ها و نکات این شعر چی هست

 

میشه بطور کامل توضیح بدین ممنونم