گنجور

غزل شمارهٔ ۱۶۰ - دنیای دل

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
لاله‌ای را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گرچه انگیختم از هر غزلی غوغایی
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
همه در خاطرم از شاهد رؤیایی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: همراهان گنجور

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چند بارد غم دنیا به تن تنهایی
وای بر من تن تنها و غم دنیایی
هوش مصنوعی: چند بار باید غم دنیا را تحمل کنم، وای بر من که در تنهایی خودم، با این همه دلتنگی دست و پنجه نرم می‌کنم.
تیرباران فلک فرصت آنم ندهد
که چو تیر از جگر ریش برآرم وایی
هوش مصنوعی: آسمان اجازه نمی‌دهد که من مانند تیری که از کمان پرتاب می‌شود، از دل خود برآیم و ناله کنم، وای بر من.
لاله‌ای را که بر او داغ دورنگی پیداست
حیف از ناله معصوم هزارآوایی
هوش مصنوعی: لاله‌ای که بر رویش نشانه‌ای از رنگی متفاوت دیده می‌شود، با شنیدن ناله‌ی معصومیتش در شگفتی و اندوهیم.
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گرچه انگیختم از هر غزلی غوغایی
هوش مصنوعی: در نهایت، نتوانستم دل چشم وحشی او را به دست آورم، گرچه از هر شعر و غزلی که سرودم، شور و هیجانی ایجاد کردم.
من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
هوش مصنوعی: من همان شاهد زیبای شیراز هستم و در هیچ کجای شهر نمی‌توانی کسی به شیرینی و شیدایی من پیدا کنی.
تا نه از گریه شدم کور بیا ورنه چه سود
از چراغی که بگیرند به نابینایی
هوش مصنوعی: باید از گریه و اندوه خود آزاد شوم، در غیر این صورت چه فایده‌ای دارد که چراغی روشن شود اگر من کور باشم و نتوانم آن را ببینم؟
همه در خاطرم از شاهد رؤیایی خویش
بگذرد خاطره با دلکشی رؤیایی
هوش مصنوعی: تمامی یادها و خاطرات من از معشوق خیالی‌ام عبور می‌کند و این یادها با زیبایی دل‌انگیزی همراه‌اند.
گاه بر دورنمای افق از گوشه ابر
با طلوع ملکی جلوه دهد سیمایی
هوش مصنوعی: گاهی بر فراز افق، از لابه‌لای ابرها، نمایی زیبا و ملکوتی به چشم می‌خورد که مانند طلوعی درخشان است.
انعکاسی است بر آن گردش چشم آبی
از جمال و عظمت چون افق دریایی
هوش مصنوعی: چشمان آبی که زیبایی و شکوهش به اندازه‌ی افق دریا گسترده است، در نگاهش بازتابی از آن زیبایی و عظمت دیده می‌شود.
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک پایی
هوش مصنوعی: دست در دست دوست به معنای نزدیکی و دوستی عمیق است. این احساس به گونه‌ای است که نشان می‌دهد من و تو از هم جدا نیستیم و این رابطه ما را به هم متصل می‌کند. همچنین، من به شدت آرزو دارم که بتوانم با عشق و احترام به تو، زمین‌خورده‌ات را ببوسم. این نشان‌دهنده‌ی عشق و احترام عمیق من نسبت به تو است.
شهریارا چه غم از غربت دنیای تن است
گر برای دل خود ساخته ای دنیایی
هوش مصنوعی: شهریارا، چرا از تنهایی و بیگانگی این دنیا نگران باشی، اگر برای خودت دنیای خاصی ساخته‌ای؟

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۱۶۰ - دنیای دل به خوانش نوح منوری
غزل شمارهٔ ۱۶۰ - دنیای دل به خوانش پری ساتکنی عندلیب

حاشیه ها

1391/03/26 10:05
مهدی علیزاده

من به ایرانی بودنم افتخار میکنم وتی اشعار این اساتید رو میخونم

1392/12/14 16:03
رسول

چقدر خوندن این شعر رو آدم تأثیر میذاره.
حال آدم رو تو خودش هضم میکنه

1393/03/08 18:06
زکریا

شهریارا! تو به شمشیر سخن در همه آفاق*به خدا صید دلی نیست که رام نکردی...

1393/03/10 21:06

سلام من محمد حسین موسی خانی هستم 12سالمه و خودم شعر مینویسم اگه خواستید شعر های منم در صفحه قرار بدهید به شماره یه 09107527308

1393/04/15 00:07
علی درخشان

درغزل شماره ی160دربیت ماقبل آخر در مصراع دوم بعداز خاک از بیاید بهتر است:
دست با دوست در آغوش نه حد من و تست
منم و حسرت بوسیدن خاک [از ] پایی

1393/12/12 23:03
علی

من همان شاهد شیرازم و نتوانی یافت
در همه شهر به شیرینی من شیدایی
اشاره دارد به شعر حافظ که در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی

1395/03/04 00:06
سید حسین

خیلی دلم می خواست جایی نظرم را راجع به این شعر بنویسم حالا این فرصت دست داده شد که باید از گرداندگان گنجور تشکر کنم. به نظر می رسد شهریار در این شعر ازتنهایی خودش و در معنای وسیع تر از تنهایی انسان ها و بی وفایی آن ها نسبت به هم صحبت می کند. من وقتی این شعر را که بارها آت را خوانده ام، می خوانم غم عجیبی وجودم را فرا می گیرد که بیان شدنی نیست و فکر می کنم شهریار هم موقع سرودن این شعر همین حال را داشته است.

1397/06/15 13:09
سمیرا

تک تک اشعار رو خوندم
آخ شهریار چه ها که نکشیدی...