شمارهٔ ۶۰۷
چون دل ما گر دل یک قطره باران تنگ بود
دستگاه گریه بر ابر بهاران تنگ بود
تیغ مژگان تو می زد گر صلای قتل عام
فرصت بسمل شدن بر جانسپاران تنگ بود
نا امیدی بین که بر مجنون عالمگرد ما
کوه و صحرا چون دل امیدواران تنگ بود
رخصت صد خانقاهم بود از هر پیر عشق
کار بر من چون دل پرهیزگاران تنگ بود
شوق تنهایی به زنجیر خیالم می کشد
ورنه بر من زندگی بی دوستاران تنگ بود
توبه را تکلیف ساقی کرد لبریز شکست
ساغر ما بی نصیب و ظرف یاران تنگ بود
هرکجا چیدم بساط نقد نظمی چون اسیر
وقف دزدی شد که دست طبع یاران تنگ بود
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چون دل ما گر دل یک قطره باران تنگ بود
دستگاه گریه بر ابر بهاران تنگ بود
هوش مصنوعی: اگر دل ما همچون دل یک قطره باران تنگ باشد، پس دستگاه گریه و زاری بر ابرهای بهاری نیز در تنگی و محدودیت خواهد بود.
تیغ مژگان تو می زد گر صلای قتل عام
فرصت بسمل شدن بر جانسپاران تنگ بود
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و فریبندهی تو چنان کشنده است که اگر حقیقی بر اثر عشق میافتاد، دلهایی که برای تو جان میدهند، فرصتی برای زخم خوردن نداشتند.
نا امیدی بین که بر مجنون عالمگرد ما
کوه و صحرا چون دل امیدواران تنگ بود
هوش مصنوعی: ناامیدی را در نظر بگیر؛ مجنون، که در دنیا سرگردان است، در برابر کوه و دشت، دل امیدواران را کوچک و تنگ میبیند.
رخصت صد خانقاهم بود از هر پیر عشق
کار بر من چون دل پرهیزگاران تنگ بود
هوش مصنوعی: اجازه صد خانهی اشک و رنجی که در دل دارم، از هر معلم عشق به من داده شده است، اما قلب من مثل دل پرهیزگاران، تنگ و محدود است.
شوق تنهایی به زنجیر خیالم می کشد
ورنه بر من زندگی بی دوستاران تنگ بود
هوش مصنوعی: شوق تنهایی باعث میشود که خیالم مرا در قید و بند نگه دارد، وگرنه زندگی بدون دوستان برای من بسیار سخت و ناراحتکننده بود.
توبه را تکلیف ساقی کرد لبریز شکست
ساغر ما بی نصیب و ظرف یاران تنگ بود
هوش مصنوعی: ساقی تصمیم گرفت که توبه و پشیمانی را به عهدهاش بگذارد، در حالی که ما از درد و ناکامی پر بودیم و دوستانمان نیز ظرفهایشان کوچک و خالی بود.
هرکجا چیدم بساط نقد نظمی چون اسیر
وقف دزدی شد که دست طبع یاران تنگ بود
هوش مصنوعی: هرجا که به برپایی و عرضهی نظم و سخن پرداختهام، مانند اسیری شدهام که به دست دزدی افتاده است، چرا که خلاقیت و توانایی دوستانم محدود بوده است.