گنجور

غزل شمارهٔ ۴۱۹

جانم از درد دل دوائی یافت
درد نوشید از آن صفائی یافت
بینوا بود جان مسکینم
از نوای خدا نوائی یافت
گنج اسمای حضرت سلطان
ناگه از کنج دل گدائی یافت
درد دل هر که برد بر در او
آن قماشش بگو بهائی یافت
دیدهٔ هر که نور رویش دید
در همه آینه لقائی یافت
دل به میخانه رفت خوش بنشست
خوش مقامی و نیک جائی یافت
نعمت الله ز خویش فانی شد
جاودان زان فنا بقائی یافت

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جانم از درد دل دوائی یافت
درد نوشید از آن صفائی یافت
هوش مصنوعی: جانم از آلام و غم‌ها درمانی پیدا کرد و از آن درد که نوشید، به آرامشی دست یافت.
بینوا بود جان مسکینم
از نوای خدا نوائی یافت
هوش مصنوعی: روح بیچاره‌ام به واسطه‌ی نغمه‌های الهی، حالتی تازه و دل‌انگیز پیدا کرد.
گنج اسمای حضرت سلطان
ناگه از کنج دل گدائی یافت
هوش مصنوعی: ناگهان دلتنگی و فقر درون، به بهشتی از معانی و زیبایی‌های وجود این بزرگوار دست یافت.
درد دل هر که برد بر در او
آن قماشش بگو بهائی یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که دلش را به نزد او ببرد و دردش را برایش بگوید، ارزش و بهایی را که پیدا می‌کند، شایسته است.
دیدهٔ هر که نور رویش دید
در همه آینه لقائی یافت
هوش مصنوعی: هر کسی که نور چهره او را ببیند، در تمامی آینه‌ها به جمال او انعکاسی خواهد یافت.
دل به میخانه رفت خوش بنشست
خوش مقامی و نیک جائی یافت
هوش مصنوعی: دل به میخانه رفت و از زندگی خوشحال است، چون در جایی خوب و با آرامش نشسته و به مقام خوبی دست یافته است.
نعمت الله ز خویش فانی شد
جاودان زان فنا بقائی یافت
هوش مصنوعی: نعمت الهی از خود آدمی ناپدید شد، اما از همان فنا و زوال، بقاء و جاودانگی به وجود آمد.