غزل شمارهٔ ۲۹۸
همه عالم تن است و او جان است
شاه تبریز و میر او جان است
کنج دل شد به گنج او معمور
ورنه بی گنج کنج ویرانست
عقل کل در جمال حضرت او
همچو من واله است و حیران است
زلف او مو به مو پریشان شد
حال جمعی از آن پریشان است
جام گیتی نمای دیدهٔ من
روشن از نور روی جانان است
هرچه بینی به دیدهٔ معنی
نظری کن که عین این آن است
بزم عشقست و عاشقان سرمست
نعمت الله میر مستان است
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
همه عالم تن است و او جان است
شاه تبریز و میر او جان است
هوش مصنوعی: تمام عالم همچون بدن است و او روح آن بدن است. شاه تبریز و سرور او نیز روح جان است.
کنج دل شد به گنج او معمور
ورنه بی گنج کنج ویرانست
هوش مصنوعی: اگر دل انسان به خزانهای از عشق و محبت پر شود، زندگیاش رونق و معنا مییابد؛ اما بدون این عشق و مهر، دل مثل یک جای خالی و بیفایده خواهد بود.
عقل کل در جمال حضرت او
همچو من واله است و حیران است
هوش مصنوعی: عقل کامل در زیبایی او مثل من مجذوب و گیج است.
زلف او مو به مو پریشان شد
حال جمعی از آن پریشان است
هوش مصنوعی: زلف او به شدت در هم ریخته است و این درهم ریختگی تأثیری بر حال و روز بسیاری از افراد گذاشته است.
جام گیتی نمای دیدهٔ من
روشن از نور روی جانان است
هوش مصنوعی: دنیا در نظر من مانند جامی است که به خاطر نور چهره محبوبم روشن و درخشان شده است.
هرچه بینی به دیدهٔ معنی
نظری کن که عین این آن است
هوش مصنوعی: هر چیزی را که با دیدگاه معنایی تماشا کنی، بدان که همان چیز، حقیقتی واقعی است.
بزم عشقست و عاشقان سرمست
نعمت الله میر مستان است
هوش مصنوعی: عشق محفل شادی و سرور است و عاشقان در آن غرق نعمتهای الهی هستند و خود را در مستی این لذت غرق کردهاند.