گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۵

عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست
عشق است که آسوده ز هجران وصال است
اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن
این نفی مثال تو یقین عین مثال است
گویند سوی الله خیال است و حقیقت
این نیز خیال است که گویند خیال است
از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است
خورشید ز نقصان و کمال است منزه
ماه است که گاهی قمر و گاه هلال است
با ذات دم از حکم تجلی نتوان زد
این حکم تجلی به جلال است و جمال است
در خلوت سید نبود سید و بنده
در خاطر او غیر خدا هر چه محال است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست
عشق است که آسوده ز هجران وصال است
هوش مصنوعی: عشق حالتی است که از کمبودها و کامل بودن فراتر می‌رود؛ عشق آرامشی دارد که از جدایی و دوری نسبت به وصل و نزدیکی رنج نمی‌برد.
اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن
این نفی مثال تو یقین عین مثال است
هوش مصنوعی: نمی‌توان به وضوح مثالی برای او آورد، اما انکار او به‌راستی عین مثال خود اوست.
گویند سوی الله خیال است و حقیقت
این نیز خیال است که گویند خیال است
هوش مصنوعی: می‌گویند که رفتن به سوی خدا تنها یک تصور است و واقعیت این نیز خود تنها یک تصور است که گفته می‌شود تصور است.
از حال چه می جوئی و از قال چه پرسی
مستیم و خرابیم و ندانیم چه حال است
هوش مصنوعی: چرا به حال و اوضاع ما کنجکاوی می‌کنی و درباره‌ی گفتار ما سوال می‌کنی؟ ما مست و سرخوش هستیم و از هیچ چیز، حتی از حال خودمان نیز خبر نداریم.
خورشید ز نقصان و کمال است منزه
ماه است که گاهی قمر و گاه هلال است
هوش مصنوعی: خورشید از تمام نقص‌ها و کامل بودن پاک است، در حالی که ماه در برخی زمان‌ها کامل و در برخی دیگر به شکل هلال دیده می‌شود.
با ذات دم از حکم تجلی نتوان زد
این حکم تجلی به جلال است و جمال است
هوش مصنوعی: نمی‌توان به ذات الهی اشاره کرد و از روی حکم ظهور صحبت کرد، زیرا این ظهور نماد عظمت و زیبایی است.
در خلوت سید نبود سید و بنده
در خاطر او غیر خدا هر چه محال است
هوش مصنوعی: در تنهایی و سکوت، در دل سید هیچ قیمتی ندارد و تنها خدا در ذهن او جایی دارد؛ هرچه غیر از خدا ممکن باشد، برای او غیرقابل تصور است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸۵ به خوانش سید جابر موسوی صالحی