غزل شمارهٔ ۱۵۱۴
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در خرابات مجو همچو من میخواری
که به عمری نتوان یافت چنین خماری
هوش مصنوعی: در میخانهها به دنبال کسی مثل من نگرد که در تمام عمر، چنین حالتی را نمیتوان پیدا کرد.
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست
هر کسی در پی کاری و سر بازاری
هوش مصنوعی: عاشقان و کسانی که دلبستهٔ عشق و لذت هستند، تنها به دنبال کار و مقام خود هستند و هر کسی در جستجوی کاری و به دنبال فرصتی برای تجارت است.
دل ما بود امینی و امانت عشقش
آن امانت به امینی بسپارند آری
هوش مصنوعی: دل ما محل سکون و امنیت عشق است، و این عشق که مانند یک امانت است، باید به جای امنی سپرده شود.
عشق او صدره اگرمی کشدم در روزی
خونبها می دهمش از لب خود هر باری
هوش مصنوعی: اگر عشق او را از بین ببرم، هر روز برای این کار به عشق خود، بهایش را با لبانم خواهم پرداخت.
کفر او رونق ایمان مسلمانان است
بسته ام از سر زلفش به میان زُناری
هوش مصنوعی: کفر او به ایمان مسلمانان جلا و زیبایی میبخشد، من از تار موی او زنجیری به کمرم بستهام.
غم من می خورد آن یار که جانم به فداش
شادمانم ز غم یار چنین غمخواری
هوش مصنوعی: یارم در غم من رنج میکشد، اما من از اینکه او به خاطر من ناراحت است، خوشحالم. این نشاندهنده محبت اوست.
در همه مجلس رندان جهان گردیدم
نیست چون سید سرمست دگر سرداری
هوش مصنوعی: در همه مجالس و محافل دنیا چرخیدهام، اما هیچکس را مانند سید سرمست نمییابم که او همتا ندارد و در مقام رهبری دیگران قرار دارد.
حاشیه ها
1399/09/23 14:11
محمد
خونبها میدهدم