گنجور

غزل شمارهٔ ۱۴۶۵

شاه عالم گداست تا دانی
این گدا پادشاست تا دانی
هر خیالی که نقش می بندی
مظهر حسن ماست تا دانی
در محیطی که نیست پایانش
جان ما آشناست تا دانی
دل مجنون به عاشقی لیلی
مبتلای بلاست تا دانی
دُرد دردش بنوش خوش می باش
که تو را این دواست تا دانی
آفتابی و سایهٔ عالم
مر ترا در قفاست تا دانی
نعمت الله به خلق بنماید
هر چه لطف خداست تا دانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاه عالم گداست تا دانی
این گدا پادشاست تا دانی
هوش مصنوعی: پادشاهی در دنیا وجود دارد که او خود را گدا می‌داند، تا بفهمی که این گدا در واقع پادشاه است.
هر خیالی که نقش می بندی
مظهر حسن ماست تا دانی
هوش مصنوعی: هر تصوری که در ذهنت به وجود می‌آید، نشان‌دهنده زیبایی ماست تا بدانی.
در محیطی که نیست پایانش
جان ما آشناست تا دانی
هوش مصنوعی: در فضایی که پایانش مشخص نیست، جان ما با آن آشناست تا اینکه بدانی.
دل مجنون به عاشقی لیلی
مبتلای بلاست تا دانی
هوش مصنوعی: دل مجنون به خاطر عشق لیلی در درد و رنج زیادی است تا اینکه متوجه شوی.
دُرد دردش بنوش خوش می باش
که تو را این دواست تا دانی
هوش مصنوعی: درد را با نوشیدن خوشی تسکین بده، زیرا این برای تو دارویی است تا متوجه شوی.
آفتابی و سایهٔ عالم
مر ترا در قفاست تا دانی
هوش مصنوعی: تو همچون آفتاب درخشانی و سایهٔ عالم دور و بر تو را در بر گرفته است تا اینکه بتوانی بفهمی.
نعمت الله به خلق بنماید
هر چه لطف خداست تا دانی
هوش مصنوعی: خدای مهربان نعمت‌هایش را به مردم نشان می‌دهد تا آن‌ها متوجه لطف و رحمتش شوند.