گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷

داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
آه بی ساجد سجودی چون بود
گفت بی چون باشد و بیچاره یار
عقل لای نافیه می دان همی
عشق اثبات حق است ای یار یار
سجده بی ساجد ندانی چون بود
یعنی بی هستی ساجد سجده آر
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر با ذوالفقار
تیغ تا او بیش زد سر پیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
گردنم یعنی سر هستی بود
تیغ تیز عشق باشد ذوالفقار
چون سر هستی ببرید از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
ای مزاجت سرد کو طاس دلت
تا در این گرمابه تو گیری قرار
بگذر از گلخن تو در گرمابه رو
جامه بر کن بنگر آن نقش و نگار
گر فسرده نیستی برخیز گرم
ترک صورت کن بمعنی کن گذار
طاس دل بر کن ز تن حمام تن
سوی باغ جان خرام ای با وقار
تا ببینی نقشهای دل ربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بتازیده به ترک و زنگبار
از حُجُب بیرون خرامد بی حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
لاله زار و نقشهای بی حساب
از تجلی باشد ای صاحب وقار
چیست شرق و غرب اندر لامکان
گلخن تاریک و حمامی نگار
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
خلوت دل لامکانست از یقین
روزنش جانست و جانان شهریار
گلخن تاریک نفس شوم تست
چیست حمام این تن ناپایدار
من چراغ هر سرم همچون فتیل
جمله را اندر گرفته از شرار
شمعها بر می شد از سرهای من
شرق و مغرب را گرفته از قطار
چون گذر کردی از این و آن به عشق
جامه درپوش از صفاتش ذات وار
باز چون همرنگ و بوی او شدی
یار خود بینی نگار هر نگار
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش ذات وار
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می دارد ز جام بی خمار
سید ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

داد جاروبی به دستم آن نگار
گفت کز دریا برانگیزان غبار
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبای من جاروبی به من داد و گفت از دریا غبار را بلند کن.
آب آتش گشت و جاروبم بسوخت
گفت کز آتش تو جاروبی برآر
هوش مصنوعی: آب به آتش تبدیل شد و جاروب من را سوزاند. گفت که از آتش تو چیزی برای پاک کردن بیار.
عقل جاروبت نگار آن پیر کار
باطنت دریا و هستی چون غبار
هوش مصنوعی: عقل تو مانند جارو است که گرد و غبارِ احساسات و امیال تو را از بین می‌برد. این عقل، تجربه و آگاهی را در دریا و وجود تو تجلی می‌دهد، همان‌طور که غبار در برابر عظمت آب و زندگی قرار می‌گیرد.
آتش عشقش چو سوزد عقل را
باز جاروبی ز عشق آید به کار
هوش مصنوعی: آتش عشق او چنان شدید است که عقل را می‌سوزاند و در این شرایط، فقط عشق و احساسات هستند که به کمک می‌آیند و عقل را کنار می‌زنند.
کردم از حیرت سجودی پیش او
گفت بی ساجد سجودی خوش بیار
هوش مصنوعی: در پی شگفتی‌ام به او سجده کردم، او گفت: بدون سجده‌گر، سجده‌ای زیبا بیاور.
آه بی ساجد سجودی چون بود
گفت بی چون باشد و بیچاره یار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تنها با یک آه و بدون انجام عمل سجود هم می‌توان به خداوند نزدیک شد. این اشاره به حالتی دارد که عشق و دلبستگی واقعی به معشوق، ارزشمندتر از اعمال ظاهری است. در این میان، شخصی که عاشق است، خود را در کجای این دوگانگی احساس می‌کند.
عقل لای نافیه می دان همی
عشق اثبات حق است ای یار یار
هوش مصنوعی: عقل نمی‌تواند عشق را انکار کند؛ زیرا عشق، نشانه‌ای از حقیقت وجود خداوند است، ای همدم عزیز.
سجده بی ساجد ندانی چون بود
یعنی بی هستی ساجد سجده آر
هوش مصنوعی: سجده کردن بدون شخصی که سجده می‌کند را نمی‌دانی که چگونه است. یعنی باید برای سجده، وجودی برای سجده گذاشتن داشته باشی.
گردنک را پیش کردم گفتمش
ساجدی را سر ببر با ذوالفقار
هوش مصنوعی: من گردنک را جلو بردم و به او گفتم: «سر ساجدی را با ذوالفقار بزن.»
تیغ تا او بیش زد سر پیش شد
تا برست از گردنم سر صد هزار
هوش مصنوعی: تیغ وقتی به سر من نزدیک شد، به سرعت از گردن من جدا شد و من به مرگ نزدیک شدم.
گردنم یعنی سر هستی بود
تیغ تیز عشق باشد ذوالفقار
هوش مصنوعی: گردن من نشانه‌ی وجود و هویتم است و عشق، همچون شمشیر قدرتمندی به نام ذوالفقار، در آن نقش می‌بندد.
چون سر هستی ببرید از بدن
معرفت شد آشکارا صد هزار
هوش مصنوعی: وقتی که وجود و هستی از بدن جدا می‌شود، معرفت و درک حقیقت به وضوح و روشنی آشکار می‌شود.
ای مزاجت سرد کو طاس دلت
تا در این گرمابه تو گیری قرار
هوش مصنوعی: ای حالت سرد، کجا رفته‌ای دل شاداب تو؟ تا در این حمام گرم بتوانی آرام بگیری.
بگذر از گلخن تو در گرمابه رو
جامه بر کن بنگر آن نقش و نگار
هوش مصنوعی: از گلی که بر روی زمین است عبور کن و به گرمابه برو. لباس‌هایت را درآور و به آن نقوش و تزیینات نگاه کن.
گر فسرده نیستی برخیز گرم
ترک صورت کن بمعنی کن گذار
هوش مصنوعی: اگر دلت تیره و سرد نیست، بلند شو و با گرمی و شوق، ظاهر زندگی را کنار بگذار.
طاس دل بر کن ز تن حمام تن
سوی باغ جان خرام ای با وقار
هوش مصنوعی: دل خود را از سختی‌ها و مشغله‌های دنیوی رها کن و همچون یک روشنی‌بخش و باوقار به سوی باغ زندگی و جان برقص و حرکت کن.
تا ببینی نقشهای دل ربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
هوش مصنوعی: برای اینکه زیبایی‌های دل‌نواز را مشاهده کنی، باید رنگ‌های زنده و دل‌انگیز را در گلزار ببینی.
خاک و آب از عکس او رنگین شده
جان بتازیده به ترک و زنگبار
هوش مصنوعی: خاک و آب به خاطر زیبایی او رنگارنگ و دلپذیر شده‌اند و جان با شور و حرارت به سوی سرزمین‌های دوردست مثل ترک و زنگبار می‌تازد.
از حُجُب بیرون خرامد بی حجاب
رونق گلزار و جان لاله زار
هوش مصنوعی: از پرده‌ها بیرون می‌آید و بی‌حجاب، شکوه و زیبایی گل‌ها را به نمایش می‌گذارد و جان لاله‌ها را زنده می‌کند.
لاله زار و نقشهای بی حساب
از تجلی باشد ای صاحب وقار
هوش مصنوعی: گلزار و طرح‌های ناب، ناشی از وجود زیبایی است ای انسان با وقار.
چیست شرق و غرب اندر لامکان
گلخن تاریک و حمامی نگار
هوش مصنوعی: شرق و غرب در دنیای بی‌نهایت چه اهمیتی دارند، وقتی که در دل این مکان تنگ و تاریک، زیبایی و لطفی برابری می‌کند؟
شش جهت حمام و روزن لامکان
بر سر روزن جمال شهریار
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت یک پادشاه اشاره دارد که همچون نوری در میان فضاهای مختلف و مرزهای نامشخص می‌درخشد. پادشاه، با جمال و خویش، دروازه‌ای به سمت زیبایی‌های جهان است و همگان را به سمت خود جذب می‌کند.
خلوت دل لامکانست از یقین
روزنش جانست و جانان شهریار
هوش مصنوعی: دل در مکانی بی‌نیاز از هر چیز، نوری از یقین داشت که جان و معشوق را مانند یک شاه می‌سازد.
گلخن تاریک نفس شوم تست
چیست حمام این تن ناپایدار
هوش مصنوعی: تاریکی گلخن بیانگر درد و رنجی است که ناشی از وضعیت نامساعد و تنهایی است. اینجا به چالش‌های زندگی اشاره دارد و به نوعی نمایش‌دهنده احوال روحی انسان در مقابل ناپایداری و گذرا بودن جسم و زندگی است. در واقع، این جملات به ما یادآوری می‌کند که دنیای مادی و جسمانی، قابل اتکا نیست و تجربه‌های درونی عمیق‌تری را به دنبال دارد.
من چراغ هر سرم همچون فتیل
جمله را اندر گرفته از شرار
هوش مصنوعی: من مثل یک چراغ در هر جمع و مجلسی نورافشانی می‌کنم و همه را تحت تأثیر شعله‌ام قرار داده‌ام.
شمعها بر می شد از سرهای من
شرق و مغرب را گرفته از قطار
هوش مصنوعی: شمع‌ها از روی سرهای من بلند می‌شوند و نورشان شرق و مغرب را در بر می‌گیرد.
چون گذر کردی از این و آن به عشق
جامه درپوش از صفاتش ذات وار
هوش مصنوعی: وقتی که از این دنیا و ویژگی‌های ظاهری آن عبور کردی، به عشق به درجه‌ای می‌رسی که کیفیت‌های زودگذر را کنار می‌گذاری و به ماهیت واقعی و خالص آن دست پیدا می‌کنی.
باز چون همرنگ و بوی او شدی
یار خود بینی نگار هر نگار
هوش مصنوعی: وقتی که به حالت و ویژگی‌های محبوبت شبیه شدی، او را در میان همه زیبایی‌ها به وضوح خواهید دید.
شب گذشت و قصه ام کوته نشد
ای شب و روز از حدیثش ذات وار
هوش مصنوعی: شب سپری شد و داستان من همچنان ادامه دارد، ای شب و روز، از حکایت آن بی‌خبر نمانید.
شاه شمس الدین تبریزی مرا
مست می دارد ز جام بی خمار
هوش مصنوعی: شاه شمس الدین تبریزی به من حال و سرخوشی می‌بخشد، همان‌طور که یک جرعه الکل خمار نمی‌کند.
سید ملک وجودم لاجرم
آنچه پنهان بود کردم آشکار
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و جایگاه خود، تمام آنچه را که در درونم پنهان بود، به روشنی بیان کردم.

حاشیه ها

1391/12/19 21:03
ناشناس

لطفا به غزل شماره 1095مولوی رجوع کنید.

1391/12/19 21:03
بهمن

با سلام
خسته نباسید و تشکر از زحمات شما عزیزان
لطفا ضمن مقایسه این قصیده با غزل شماره 1095 حضرت مولانا ان را اصلاح نمایید
پاینده باشید

1393/11/02 19:02
م

این شعر شرحی بر غزل حضرت مولانا است نه سرقت ادبی. ابتدا بیت یا ابیاتی از غزل 1095 حضرت مولانا به تصحیح فروزانفر سپس شرح شاه نعمت الله ولی برگرفته از کلیات اشعار شاه نعمت الله ولی ذکر شده است.