قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵
چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر
ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر
مرو به خود به خود آ تا خدای خود بینی
بیا بگو که تو را از خود و خدا چه خبر
چو تو به عرش نرفتی چه دانی از معراج
چو تو خدای ندیدی ز مصطفی چه خبر
توئی که بر لب دریای جسم معتکفی
تو را ز حال کما هی جان ما چه خبر
بلای لا نکشیدی ز عشق بالایش
تو را ز قامت و بالای آن بلا چه خبر
تو را چو برگ و نوائی ز عشق حاصل نیست
تو را ز برگ و نواهای باصفا چه خبر
چه از کدورت نفسی نکرده ای گذری
تو را ز صوفی صافی با صفا چه خبر
تو بستهٔ زر و زن گشته ای و کشتهٔ آن
تو را ز مردی مردان پارسا چه خبر
منم ز جام الست و می بلی سرمست
تو را چه نیست نصیبی از آن بلی چه خبر
تو در خماری و میخانه را نمی جوئی
تو را ز مستی مستان آن سرا چه خبر
هزار چشمه آب حیات در نظر است
تو را که دیده نباشد ز چشمه ها چه خبر
برآ به دار فنا تا بقای ما بینی
فنا ندیده چو منصورت از بقا چه خبر
تو را چو درد دلی نیست ای برادر من
ز دردمندی رنجور بی دوا چه خبر
به کنج زاویهٔ عشق منزوی نشدی
ز شوق سلطنت و ذوق انزوا چه خبر
چو تو عزیز و زلیخای خود نمی دانی
ز حسن یوسف مصری جانفزا چه خبر
به شش جهات فرومانده ای به یک دو سه چیز
تو را ز عالم بی حد و منتها چه خبر
چو تو به عشق نگشتی ز خویش بیگانه
تو را ز دولت عشاق آشنا چه خبر
نرفته ای تو بشرق و نیامدی از غرب
تو را ز عرش و ز رحمن و استوا چه خبر
ز حال سید ما گر خبر نمی داری
عجب مدار گدا را ز پادشا چه خبر
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو تو به ما نرسیدی تو را ز ما چه خبر
ولی ندیده کسی را ز اولیا چه خبر
هوش مصنوعی: وقتی تو به ما نرسیدی، تو چه چیزهایی از ما میدانی؟ اما کسی که اولیا را از نزدیک ندیده، چه چیزهایی درباره آنها میداند؟
مرو به خود به خود آ تا خدای خود بینی
بیا بگو که تو را از خود و خدا چه خبر
هوش مصنوعی: به خودت را رها کن و به سراغ خدا برو تا او را ببینی. حالا بگو که از وجود خودت و خدا چه چیزی میدانی یا چه احساسی داری.
چو تو به عرش نرفتی چه دانی از معراج
چو تو خدای ندیدی ز مصطفی چه خبر
هوش مصنوعی: اگر تو به آسمان نرفتهای، چطور میتوانی از معراج اطلاعاتی داشته باشی؟ و اگر خدا را ندیدهای، از حال و روز پیامبر نیز چه میدانی؟
توئی که بر لب دریای جسم معتکفی
تو را ز حال کما هی جان ما چه خبر
هوش مصنوعی: تو که در کنارهٔ دریای وجود خود جا گرفتهای، از حال و روز ما چه خبر داری؟
بلای لا نکشیدی ز عشق بالایش
تو را ز قامت و بالای آن بلا چه خبر
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو از عشق او به شدت آسیب دیدهای و حالا نمیدانی از زیبایی و عظمت او چه بگویی. احساس میکنی که گرفتاریهای عشق او باعث شده تا نتوانی از زیباییهایش زمینگیر شوی.
تو را چو برگ و نوائی ز عشق حاصل نیست
تو را ز برگ و نواهای باصفا چه خبر
هوش مصنوعی: عشق و احساسات واقعی را نمیتوان فقط با صحبت کردن و ظاهر نشان داد. تو که تنها در ظاهر مثل برگ و نوا به نظر میرسی، از زیباییهای دلنشین واقعی بیخبری.
چه از کدورت نفسی نکرده ای گذری
تو را ز صوفی صافی با صفا چه خبر
هوش مصنوعی: آیا از ناپاکیهای درون خود عبور کردهای و خبر داری که یک صوفی با دل پاک و صاف چه احساسی دارد؟
تو بستهٔ زر و زن گشته ای و کشتهٔ آن
تو را ز مردی مردان پارسا چه خبر
هوش مصنوعی: تو به زرق و برق و زیباییهای ظاهری مشغول شدهای و غافلی از اینکه چه بر سر تو آمده است. مردان پارسا و با فضیلت، از حال تو بیخبرند.
منم ز جام الست و می بلی سرمست
تو را چه نیست نصیبی از آن بلی چه خبر
هوش مصنوعی: من از جام وجود و حقیقت سرشارم، اما تو که بیخبر از این حال و هوایی. نصیبی از این حالت برای تو نیست، چه میدانی از آنچه در دل دارم؟
تو در خماری و میخانه را نمی جوئی
تو را ز مستی مستان آن سرا چه خبر
هوش مصنوعی: تو در حال گیجی و حالت مثل کسی است که در خواب است، و اصلاً به فکر رفتن به میخانه نیستی. حالا سوال اینجاست که از سرمستی و شوری که مستان دارند، تو چه خبر داری؟
هزار چشمه آب حیات در نظر است
تو را که دیده نباشد ز چشمه ها چه خبر
هوش مصنوعی: در نظر تو هزاران چشمه از آب حیات وجود دارد، اما کسی که نبیند این چشمهها را، چه داند که چه خبر است.
برآ به دار فنا تا بقای ما بینی
فنا ندیده چو منصورت از بقا چه خبر
هوش مصنوعی: به دنیا و مادیات پشت کن تا حس کنی که چه چیزی به راستی پایدار است. آیا تو که مانند منصور، به مقام جاودانگی نرسیدهای، از حقیقت بقا چیزی میدانی؟
تو را چو درد دلی نیست ای برادر من
ز دردمندی رنجور بی دوا چه خبر
هوش مصنوعی: اگر تو خود غم و دردی نداری، برادر، از من که در رنج و درد دست و پنجه نرم میکنم، چه خبر داری؟
به کنج زاویهٔ عشق منزوی نشدی
ز شوق سلطنت و ذوق انزوا چه خبر
هوش مصنوعی: در گوشهای از عشق تنها نشستی، ولی از شوق قدرت و لذت تنهایی چه خبری نداری؟
چو تو عزیز و زلیخای خود نمی دانی
ز حسن یوسف مصری جانفزا چه خبر
هوش مصنوعی: اگر تو همسر عزیز خود را زلیخا نمیدانی، پس از زیبایی یوسف مصری چه آگاهی داری که جان آدمی را به شوق میآورد؟
به شش جهات فرومانده ای به یک دو سه چیز
تو را ز عالم بی حد و منتها چه خبر
هوش مصنوعی: تو در شش جهت محدود ماندهای، حال آنکه دنیای وسیع و بیپایانی دارم. از این دنیا و آنچه در آن هست، چه میدانی؟
چو تو به عشق نگشتی ز خویش بیگانه
تو را ز دولت عشاق آشنا چه خبر
هوش مصنوعی: اگر تو به عشق خود را از خویشتن جدا نکردهای، چگونه میتونی از خوشیها و نعمتهای عاشقانه باخبر باشی؟
نرفته ای تو بشرق و نیامدی از غرب
تو را ز عرش و ز رحمن و استوا چه خبر
هوش مصنوعی: تو نه از سمت شرق رفتهای و نه از سمت غرب آمدهای؛ تو از عرش و رحمان و مرکز عالم چه خبری داری؟
ز حال سید ما گر خبر نمی داری
عجب مدار گدا را ز پادشا چه خبر
هوش مصنوعی: اگر از وضعیت مولای ما آگاهی نداری، تعجب نکن که گدا از پادشاه چه میداند.
حاشیه ها
1394/10/05 03:01
ناشناس
به خود آ تا خدای خود بینی...
امروزی گفته...