گنجور

باب پنجم در مبدأ و معاد

بدان که تن مردم را اصل از خاک است و خاک به واسطۀ ادوار افلاک و شعاع کواکب و امتزاج و اعتدال عناصر صورت خاکی را بگذارد و به صورت نبات مکون شود. بعد از آن غذای حیوان شود و آنگاه حیوان غذای انسان گردد و شاید که آن نبات خود غذای انسان شود. فی الجمله آن غذا را در مقدمه، قوت جاذبه جذب کند و ماسکه نگاه دارد و هاضمه هضم کند و ممیزه کثیف را از لطیف جدا کند و دافعه کثیف را از راه اَمْعاء دفع کند و این حالات در معده باشد.

آنگاه آنچه لطیف باشد از معده نقل کند به جگر به واسطۀ قوّۀ جاذبه و در جگر همان قوت​هاهمین فعل کنند که درمعده کردند. آنگاه هرچه کثیف بود به سه قسمت گردد: یک قسم به زهره رود و صفرا شود. قسم دیگر به سپرز رودو سودا گردد و قسم دیگر به مثانه رود و بول شود. و آنگاه هرچه لطیف باشد به عروق رود خون شود و در عروق همین قو​تها یک بار دیگر همان عمل​ها کنند و لطیف از کثیف جدا کنند.

آنچه کثیف باشد از مسام​ها بیرون رود، چون چرک گوش و فضلهٔ بینی و ناخن​ها و مویهای سر و بینی و اندام و چیزی که به عرق و دلاکی در حمام بیرون رود و اگر چیزی بماند علت​ها و دمل​ها و آماس​ها در وجود پیدا شود و آنچه لطیف باشد هر جزوی به عضوی رود که لایق آن باشد. آنگاه قوت مصوره هر جزوی را به رنگ همان عضو کند که موافق آن باشد و در حالت تصویر یک بار دیگر همان قوت​ها که گفتیم همین عمل​ها کنند و دیگرباره کثیف از لطیف جدا کنند و آنچه کثیف باشد بَدَلِ مایَتَحلَّلْ شود و آنچه لطیف باشد قوت مولده آن را به صلب جذب کند تا منی شود. و آنگاه منی در وقت معین به رحم منتقل کند و با نطفهٔ عورت جمع شود. آنگاه چند روز همچنان نطفه باشد. بعد از آن صورت نطفگی بگذارد و در صورت عَلَقگی درآید و مدتی نیز علقه باشد یعنی همچون خون بسته. بعد از آن مضغه گردد یعنی چون گوشت خائیده، و روزی چند دیگر چنان باشد. آنگاه در وی عروق و عِظام و پوست و گوشت خائیده و سایر اعضاء ظاهر گردد و در چهار ماهگی روح حیوانی در او متصرف شود و غذای او خون بُود و از راه ناف به او رسد.

اما ابتدای حال که نطفه در رحم افتد به امر حق در تربیت زحل بود، و ماه دوم در تربیت مشتری، و ماه سوم در تربیت مریخ و ماه چهارم در تربیت آفتاب دیگر زهره، دیگر عطارد پس ماه هفتم قمر،دیگر زحل،دیگرباره چون به مشتری رسد که ماه نهم باشد متولد شود و شاید که در هفت ماهگی متولد شود و بقا یابد و بزرگ شود، و در هشت ماهگی اگر متولد شود بقا نیابد، به سبب آنکه در ماه هشتم باز تربیت به زحل رسد و طبیعت او سرد و خشک است همچون طبیعت موت، و نحس اکبر است و در نهم بیشتر بقا یابد که در تربیت مشتری باشد که ماه نهم باز تربیت به او رسد و مشتری گرم و تر و سعد اکبر است و مزاج حیات دارد که گرم و تر است. و از این طریق که بیان کرده شد حق تعالی در کلام مجید خود ذکر فرموده قوله تعالی: «و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین ثم جعلناه فی قرار مکین ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة المضغة فخلقنا المضغة عظاما فکسونا العظام لحماثم انشأناه خلقاً آخر فتبارک اللّه احسن الخالقین».

اکنون از این تقریر معلوم شد که اصل بدن مردم از خاک است و آن خاک نبات شد و آن نبات غذای حیوان و حیوان غذای انسان و آن غذا نطفه شد و نطفه، علقه و علقه، مضغه شد. آنگاه عروق و عظام پیدا شد، آنگاه متولد شد و بعد از آن بقا یابد یا نیابد.

اکنون بدان ای طالب راه حق که از چندین هزار هزار ذرّۀ خاک، یک ذره بیش نبات نشود واز چندین هزار هزار نبات، از اشجار و اثمار، اندکی جزء حیوان شود و از چندین هزار حیوان، یکی غذای انسان شود و از چندین هزار هزار جزء انسان، یکی قطرۀ منی شود و ازچندین هزار هزار قطرۀ منی، یکی نطفه شود و از چندین هزار هزار نطقه یکی به رحم نقل کند و از چندین هزار هزار نطفۀ به رحم رفته، یکی متولد شود واز چندین هزار هزار مولود، یکی بقا یابد و از چندین هزار هزار بقا یافته، یکی اسلام آورد واز چندین هزار مسلمان یکی ایمان آرد و از چندین هزار مؤمن یکی طالب باشد و از چندین هزار طالب، یکی سالک باشد و از چندین هزار سالک، یکی واصل شود و مقصود از جملۀموجودات آن یک شخص باشد و باقی همه طفیل وجود او، و محققان در این معنی چنین گفته​اند:

نخستین فطرت پسین شمار
تویی خویشتن را به بازی مدار
درصد هزار سال به برج دلی رسد
از آسمان عشق بدینسان ستاره​ای
سالها باید که تا یک پنبه دانه ز آفتاب
حوریی را حُلّه گردد یا حماری را رسن

اکنون بدان که چون مبدء را معلوم کردی معاد را نیز معلوم باید کرد، به حکم کل شیء یرجع الی اصله. و چون شخص خواهد که به معاد خود عود کند، مثلاً مردی باشد پیر، چون منازل معاد را قطع کردن آغاز کند خود را پیش از پیری داند که کَهْل بوده است و پیش از آن جوان و پیش از آن نوخاسته و پیش از آن طفل و پیش از آن در رحم مادر جنین بوده و پیش از آن مضغه و پیش از آن علقه و پیش از آن نطفه و پیش از آن غذای پدر و مادر بوده است از حیوانی یا نباتی و پیش از آن اجزای عناصر بوده است و پیش از آن جسم مطلق و پیش از آن طبیعت مطلق بوده است. و چون سالک بدین مقام​ها رسید و بیابان اجسام را تمامی قطع کرد و حجاب ظلمانی را رفع کرد، هفتاد هزار حجاب که روایت کرده​اند که مصطفی علیه السلام فرموده است که در میان بنده و حق هست از نور و ظلمت، تمامی حجب را مرتفع گردانید.

اکنون بدان که بدن از عناصر اربعه موجود گشته به امر حق و از چهار ارکان مختلف جمع آمده و این اجزا بالطبع هر جزئی دائماً به کل خودمایلند و به تدریج به طرف کل خود می​روند و دلیل بر اینکه اجزا دایم به کل خود مایلند آنست که مردم گرسنه می​شوند و گرسنه شدن ایشان از آنست که چون اجزا به طرف کل روان شدند و بعضی برفتند جسم ضعیف شد و چون آن شخص چیزی خورد بَدَل مایتحلل حاصل شد آن ضعف نماند و هرچه به تحلیل بیرون شده باشد بقدر آن از عناصر در بدن باز آید، بجهت آنکه غذای مردم یا نباتی خواهد بود یا حیوانی و هر دو مرکب از عناصر اربعه​اند. پس بحقیقت آن اجزا که بدن ما را بوده است در پنج سالگی تحلیل رفته است و این اجزا که در شش سالگی است همه غیر آن اجزا است که از بطن مادر به ظهور آمدهف چرا که به مرورالایام به تحلیل رفته و بدل آن از غذا پیدا شده و مثال این چنان باشد که شخصی مثلاً خرگاهی بزند که همۀ چوبهای آن سرخ باشد و در هر پنج روز بیاید و یک چوب سرخ از آنجا بیرون برد و چوبی سفید به جای آن نهد.

به تدریج روزگار چون نظر کنی خرگاه همچنان زده باشد ولیکن چوبهای خرگاه دیگرگون شده باشد و در این مختصر این قدر کافی است و در موضع خود این مباحث خواهد آمد.

اکنون بدانکه این عالم ما را چون مادر مهربان است، مثلاً همچنان که مادر فرزند را می​پرورد و آن غذاها که طفل نمی​تواند خوردن،خود می​خورد تا در بدن او شیر می​شود و لایق غذای طفل می​گردد و آنگاه آن شیر را از دو پستان به فرزند می​رساند؛ عالم نیز مادر ما است و عناصر اربعه را که ما نمی​توانیم خورد، می​پرورد تا لایق غذای ما گردد. بعد از آن از راه نبات یا حیوان که دو پستان عالمند به ما می​خوراند و ما بحقیقت این زمان در بطن مادر خودیم که عالم است و آنچه رسول علیه السلام فرموده است که: «السعید من سعد فی بطن امّه و الشقی شقی فی بطن امّه»، محققان همین تأویل کرده​اند که گفته شد. و این معنی موافق این آیت است قوله تعالی: «من کان فی هذه اعمی فهو فی الآخرة اعمی و اضل سبیلا».

یعنی هر که در این عالم نابینا باشد در آن عالم نیز نابینا باشد و مراد از این نابینای ظاهر نیست به اتفاق علما، بجهت آنکه شاید کسی در این عالم ظاهر اعمی باشد و مؤمن و عمل صالح کند در آن عالم حق تعالی او را چشم​های روشن عطا کند. پس معلوم شد که این نابینائی، نابینائی چشم معنی است یعنی اینجا هرکه بحقیقت خدای را نبیند و نشناسد درآن عالم نیز نبیند و نشناسد و نیز حضرت مصطفی علیه السلام فرموده که: «کما تعیشون تموتون و کماتموتون تبعثون و کما تبعثون تحشرون». و این معنی را عارفان گفته​اند:

هر که اینجا آشنای او نشد
باز ماند تا ابد بیگانه​وار

و این خود ظاهر و روشن است که نابینای مادرزاد را هیچکس علاج نتواند کرد. پس سعادت جاودانی و بینائی دو جهانی اینجا حاصل باید کرد که هنوز در بطن مادریم، یعنی درعالمیم، تا آنگاه که از این عالم برویم در شقاوت و نابینائی سرمدی نمانیم و این نابینائی به غیر آن نیست که کسی خود را نبیند و نشناسد و حقیقت خود را نداند و چون چنین باشد خدای را نیز ندیده و نشناخته باشد و جملهٔ پیغمبران بجهت این معنی آمده​اند و دعوت نموده تامردم را از این نابینائی بینا گردانند و از این غفلت آگاه سازند، پیش از آن که وقت رفتن ایشان آید تا نابینا نروند که آنگاه هیچ معالجه سود ندارد و اولیاء نیز بر این طریق مردم را دعوت کرده​اند و می​کنند و به راه خداشناسی می​روند واز این نابینائی خلاص می​دهند و در این عالم خلق را خدابین و خدادان می​سازند به واسطهٔ ریاضت و خلوات و معرفت نفس و عمل صالح که: «فمن کان یرجو لقاء ربّه فلیعمل عملاً صالحاً و لایشرک بعبادة ربّه احدا».

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.