گنجور

باب اول در بیان نفس طبیعی و نباتی و حیوانی و انسانی و قوّت​های ایشان و خادمان ایشان

بدان که نفس طبیعی عبارت از قوّتی است که اجزای جسم را نگذارد تا از یکدیگر متلاشی شود، و نفس طبیعی را دو خدمتکار است که یکی را خِفَّت گویند و دیگری را ثقل. و خفت عبارت از قوتی باشد که مایل محیط بود و ثقل بر عکس او.

و نفس نباتی عبارت از قوتی باشد که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد و نفس نباتی را به غیر از او هشت خادم دیگر باشد چون: جاذبه و ماسکه و هاضمه و ممیزه و دافعه و مصوره و مولده و منمیه.

و جاذبه قوتی را گویند که غذا را از ظاهر جسم به طرف باطن جذب کند و ماسکه آن راگویند که آن غذا را نگه دارد و هاضمه قوتی را گویند که غذا را پخته گرداند و ممیزه آن قوت را گویند که چون غذا پخته شود کثیف را از لطیف جدا کند و دافعه آن را گویند که از غذا آنچه کثیف باشد از جسم بیرون کند، چنانکه از درختان چیزها بیرون می​آید که آن را صمغ خوانند. و مصوره آنست که غذا را همرنگ جسم می​گرداند و مولده آنست که از جسم هرچه لطیف​تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات آن مجموع را تخم خوانند و در حیوانات نطفه گویند و منمیه آنست که جسم را در بزرگ شدن مدد کند.

و این هر دو نفس با این مجموع قوّت​ها که یاد کردیم همه خادمان نفس حیوانی​اند و نفس حیوانی قوتی است که جسم به اختیار او حرکت کند وچیزها را به حس دریابد و نفس حیوانی به غیر از این خادمان که گفتیم دوازده خادم دیگر دارد، چنانکه ده حواس​اند و یکی قوت شهوت ودیگر قوت غضب.

و از این ده حواس، پنج ظاهرند چون چشم و گوش و بینی و دهان و پوست؛ و پنج باطنند چون حس مشترک و خیال و وهم و ذکر و حفظ. بیان این ده حواس و قوت شهوت و غضب و چگونگی احوال ایشان در بیان خادمان نفس انسانی گفته شود، ان شاء الله.

اکنون بدان که نفس طبیعی با خادمان خود خادم نفس نباتی است و نفس نباتی با خادمان خود خادم نفس حیوانی است و نفس حیوانی با خادمان خود خادم نفس انسانی​اند. پس این مجموع نفس​ها و قوّت​ها که بیان کرده شد همه خادمان نفس انسانی​اند و نفس انسانی را به غیر از این خادمان، خادمان بسیارند و ما آنچه درمعرفت نفس ضروری باشد بعد از این بیان کنیم تا طالبان راه حق را روشن گردد.

اکنون بدان که از این پنج حواس ظاهره هر یکی را کاری و شغلی مخصوص است که دیگری از آن کار و شغل عاجز است، چنانکه کار قوت باصره آنست که اشکال و الوان را درک کند و فرق میان سپیدی و سیاهی و سبزی و سرخی و درازی و کوتاهی و دوری و نزدیکی و نور و ظلمت تواند کرد و حواس دیگر از این کارها عاجزند.

و حس سمع را کار ادراک اصوات است، یعنی آوازها را از یکدیگر بشناسد و سخن به واسطۀ او در توان یافت، و حواس دیگر را این شغل نیاید. و حس شم بویهای خوش و ناخوش را دریابد و این شغل بدو مخصوص است و حس ذوق میان شیرینی و ترشی و تلخی و شوری فرق کند و غیر از این کاری دیگر از او نیاید و حس لمس در همۀ اعضا باشد اما در دست بیش باشد و بدو نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی و گرانی و سبکی و بعضی چیزهای دیگر که ظاهر است ادراک توان کرد و از این تقریر روشن شد که حواس هر یک از کار یکدیگر عاجزند که از چشم کار گوش و از گوش کار چشم نیاید و از ایشان کار ذوق و از ذوق کار لمس و از لمس کار ذوق نیاید و همچنین قیاس می​کن. در این موضع این قدر کافی است از احوال حواس ظاهر.

بعد از این بدان که یکی از حواس باطن حس مشترک است و او در اول دماغ است. و او را برای دو معنی حس مشترک خوانند: یکی از برای آنکه چون چیزی به دو چشم ادراک کنند، صورت آن چیز در حس مشترک یکی نماید و اگر در حس مشترک خللی باشد آن کس یک چیز را دو بیند، بجهت آنکه مثلاً یک کس را به یک چشم احساس توان کرد و چون آن چشم بگیری به چشم دیگر همان کس را همان توان دید، یعنی احساس توان کرد. پس اگر حس مشترک این دو صورت را با یکدیگر جمع نکند همه کس یک چیز را دو چیز بیند همچو اَحْوَل و چون ظاهر است که به دو چشم یک چیز احساس می‌کند با وجود آنکه چشمی علیحده آن چیز را ادراک می​کند پس روشن شد که چون صورت آن چیز در حس مشترک نقش کرده می​شود آن چیز یکی می​نماید. یک معنی حس مشترک این است. و معنی دیگر آنست که او در آخر حواس ظاهر است و در اول حواس باطن، وهر چیز که از حواس ظاهر معلوم شود اول بدو رسد و بعد از آن به حواس دیگر باطن و هر چیزی که از باطن به ظاهر خواهد آمد اول از حواس باطن بدو رسد و بعد از آن به حواس ظاهر. پس او را بجهت این معنی حس مشترک گویند و از این تفسیر معلوم شد که کار او در بدن چه چیز است.

و از حواس باطن یکی خیال است و کار او آنست که چون ازحواس ظاهر چیزی معلوم شود یا شخصی دیده شود، بعد از آن خیال آن صورت را می​بیند بی آنکه آن صورت آنجا باشد؛ چنانکه کسی شهری را دیده باشد و از آن شهر رفته به جایی دیگر، هر گاه که خواهد صورت آن شهر را مشاهده تواند کرد بی​آنکه چشم آن شهر را بیند. پس کار خیال آنست که ادراک معانی کند از صورتها و بحقیقت خیال بر مثال کاتبی باشد که معانی را از صورت جدا می​کند، یعنی تا کسی لفظی نگوید در سخن معنی حاصل نگردد و کاتب آن معنی را به دیگری تواند رسانیدن بی آنکه الفاظ و اصوات در میان باشد. پس خیال نیز چیزها به مردم رساند بی آنکه آن چیزها حاضر باشد، ولی باید که چشم یا یکی از حواس ظاهر آن را احساس کرده باشد یا امثال آن صورتها را ادراک کرده باشد.

و دیگری از حواس باطن وهم است، و کار وهم آنست که چیزهای دیده یا نادیده، راست یا دروغ به نفس می​نماید، خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد یا نباشد، وهم ادراک آن چیزها کند. چنانکه مردم خواهند که هزاران هزار آفتاب بر آسمان توهم کنند با وجود آنکه یکی بیش نیست و هزار دریا از سیماب در عالم توهم کنند با وجود آنکه هیچ نیست و هزار کوه از یاقوت و زر و پیروزه توهم کنند ولیکن او در حیوانات غیرانسان به جای قوت عقل است، بجهت آنکه برۀ گوسفند مادر خود را به واسطۀ او شناسد در رمۀ گوسفند با وجود آنکه مانند مادرش صد گوسفند دیگر باشد ودشمنی گرگ و دوستی چوپان را هم بدین قوت احساس تواند کرد و این قوت وهم را بعضی از مشایخ شیطان گفته​اند که جملۀ قوت​ها که بیان کرده شد مسخر مردم شدند الا وهم که مسخر او نشد، چنانکه جملۀ ملایکه آدم را سجده کردند و ابلیس او را سجده نکرد و قوت وهم هرگز از دروغ گفتن و چیزهای کژ نمودن باز نگرددو آنکه حضرت مصطفی علیه السلام فرمود که هر آدمی که از مادر بزاید او را شیطانی همزاد باشد، آن معنی قوت وهم است.

وحس دیگر از حواس باطن فکر است و آن قوتی باشد که اگر در فرمان عقل باشد او را ذاکره و متفکره گویند و اگر در فرمان وهم باشد او را متخیله گویند و کار این قوت آن باشد که هرچه از حواس ظاهر و باطن در قوت حافظه نوشته باشداو آن چیزها را مشاهده کند و او بحقیقت چون خواننده​ای است که لوح در پیش نهاده باشد و آنچه در لوح مسطور بود می​خواند.

وحس دیگر از حواس باطن قوت حافظه است که او چون لوحی است که هرچه از حواس ظاهر و باطن بدو رسد نقش آن چیز آنجا بماند و آنکه مردم یک بار یکدیگر را می​بینند و بار دیگر بهم می​رسند یکدیگر را می​شناسند، بجهت آنست که در اول چون بهم رسیدند نقش ایشان در قوت حافظۀ هر دو نوشته شد و چون بار دیگر بهم رسند قوت ذاکره آن نقش اول را که در حافظه نوشته است با این نقش دیگر که در بار دوم نوشته شد برابر کند بعد از آن داند که این شخص را پیش از این دیده. پس قوت حافظه چون لوحی است و قوت ذاکره چون خواننده و قوت خیال نویسنده و قوت وهم شیطانی و حس مشترک دریائی که هرچه از این جویها آب درآید آنجا یکی شود و حس مشترک را بنطاسیا نیز گویند. و در این مقام ذکر حواس این قدر کافی است.

بعد از این بدان که قوت غضب و شهوت چیست؟ هر حرکتی که از برای دفع مضرت یا غلبۀ بر غیری در حیوان حاصل گردد، آن را غضب گویند و هر حرکتی که از برای جذب منفعت یا طلب لذت در حیوان پدید آید، آن را قوت شهوانی خوانند و معنی ایشان معلوم شد و در این مقام این قدر کفایت بود.

من بعد بدان که این حواس و قوتها که بیان کرده شد همه خادمان نفس انسانی​اند و به غیر از این، نفس انسانی را دو خادم دیگر هست یکی را عقل عملی گویند و یکی را عقل نظری، مثال عقل نظری چنانست که مثلاً بنّا اول تصور کند سرایی را یا کوشکی را که چون خواهد بود و با چند طاق و رواق خواهد شد و این کار عقل نظری است. بعد از آن عقل عملی، چنانکه عقل نظری تصور کرده باشد، آن را از قوت به فعل آورد و جملۀ صنعت​ها و پیشه​ها از خوردنی​ها و پوشیدنی​ها و مقام​های باشیدن از شهرها و خانه​ها و هرچه امثال این باشد، همه از نظر کردن و فرمودن عقل نظری است و فرمانبرداری عقل عملی عقل نظری را. از اینجا معلوم شد که عقل عملی خادم عقل نظری است.

بسم اللّه الرحمن الرحیم: حمد و ثنای بی عدد ذوالجلالی را که آثار قدرت او در عالم آفاق و انفس چون آفتاب جهانتاب بر چشم اهل بصیرت تابان است کقوله تعالی: «سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسهم حتی یتبیّن لهم انّه الحق»؛ و اظهار صنع او در ظاهر و باطن عالم مُلک و ملکوت روشن و عیان است کقوله تعالی: «و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون»؛ بلکه از اوج گنبد خضرای افلاک تا حضیض مرکز غَبْرای خاک جمله دلایل هستی اوست کقوله تعالی: «انّ فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب»؛ و هیچ ذره از ذرات عالم از فیض جود و کرم او خالی نیست کقوله تعالی: «فاینما تولوا فثم وجه الله»؛ و ذرات و قطرات جبال و بحار جمله در تسبیح و تهلیل حضرت اویند کقوله تعالی: «و ان من شیء الا یسبّح بحمده».باب دوّم در صدور موجودات: بدان که اول چیزی که حق سبحانه و تعالی بیافرید عقل بود کقوله علیه السلام: «اول ماخلق اللّه تعالی العقل». و عقل را سه معرفت داد: اول معرفت خود، دوم معرفت حق، سوم معرفت احتیاج او به حق. و از هر معرفتی چیزی در وجود آمد: از معرفت خود نفسی و از معرفت حق عقلی و از معرفت احتیاج او به حق جسمی پیدا شد. و در عقل دوم همین سه معرفت پیدا شد و از آن سه معرفت او هم بر این طریق عقلی دیگر و نفسی دیگر و جسمی دیگر پیدا شد. همچنین تا نُه مرتبه، نُه عقل و نُه نفس و نُه جسم پیدا شد و آن نُه جسم، نُه فلک است و نُه نفس، نفوس فلکی و نُه عقل، عقول افلاک. پس هر فلکی را نفسی و عقلی و جسمی باشد.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بدان که نفس طبیعی عبارت از قوّتی است که اجزای جسم را نگذارد تا از یکدیگر متلاشی شود، و نفس طبیعی را دو خدمتکار است که یکی را خِفَّت گویند و دیگری را ثقل. و خفت عبارت از قوتی باشد که مایل محیط بود و ثقل بر عکس او.
هوش مصنوعی: نفس طبیعی به معنای نیرویی است که اجزای بدن را از جدا شدن و متلاشی شدن بازمی‌دارد. این نفس دارای دو نیروی کمکی است که یکی را خفّت و دیگری را ثقل می‌نامند. خفت نیرویی است که به سمت محیط یا بیرون میل دارد، در حالی که ثقل نیرویی است که به سمت داخل و به سمت مرکز گرایش دارد.
و نفس نباتی عبارت از قوتی باشد که جسم را در طول و عرض و عمق بکشد و بزرگ گرداند و نفس طبیعی خادم نفس نباتی باشد و نفس نباتی را به غیر از او هشت خادم دیگر باشد چون: جاذبه و ماسکه و هاضمه و ممیزه و دافعه و مصوره و مولده و منمیه.
هوش مصنوعی: نفس نباتی به معنای نیرویی است که قادر است جسم را در ابعاد طول، عرض و عمق رشد دهد و بزرگ کند. همچنین، نفس طبیعی به عنوان خدمتگزار این نفس نباتی عمل می‌کند. علاوه بر این، نفس نباتی هشت خدمتگزار دیگر دارد که عبارتند از: جاذبه، ماسکه، هاضمه، ممیزه، دافعه، مصوره، مولده و منمیه.
و جاذبه قوتی را گویند که غذا را از ظاهر جسم به طرف باطن جذب کند و ماسکه آن راگویند که آن غذا را نگه دارد و هاضمه قوتی را گویند که غذا را پخته گرداند و ممیزه آن قوت را گویند که چون غذا پخته شود کثیف را از لطیف جدا کند و دافعه آن را گویند که از غذا آنچه کثیف باشد از جسم بیرون کند، چنانکه از درختان چیزها بیرون می​آید که آن را صمغ خوانند. و مصوره آنست که غذا را همرنگ جسم می​گرداند و مولده آنست که از جسم هرچه لطیف​تر باشد آن را جمع کند تا از آن مجموع مثل آن جسم حاصل کند، چنانکه در نبات آن مجموع را تخم خوانند و در حیوانات نطفه گویند و منمیه آنست که جسم را در بزرگ شدن مدد کند.
هوش مصنوعی: جاذبه به نیرویی گفته می‌شود که مواد غذایی را از سطح جسم به داخل آن می‌کشد و ماسکه به نیرویی اطلاق می‌شود که غذایی را نگه می‌دارد. هاضمه نیرویی است که غذا را پخته می‌کند و ممیزه به نیرویی اطلاق می‌شود که کثیف و لطیف را از یکدیگر جدا می‌سازد زمانی که غذا پخته شده باشد. دافعه نیز نیرویی است که مواد زائد را از غذا خارج می‌کند، مشابه چیزی که از درختان به نام صمغ خارج می‌شود. مصوره نیرویی است که غذا را به رنگ و شکل جسم در می‌آورد و مولده، نیرویی است که مواد لطیف‌تر را جمع‌آوری کرده تا از آن چیزی مشابه به جسم تولید کند؛ مانند تخم در گیاهان و نطفه در حیوانات. همچنین منمیه به نیرویی گفته می‌شود که به بزرگ شدن جسم کمک می‌کند.
و این هر دو نفس با این مجموع قوّت​ها که یاد کردیم همه خادمان نفس حیوانی​اند و نفس حیوانی قوتی است که جسم به اختیار او حرکت کند وچیزها را به حس دریابد و نفس حیوانی به غیر از این خادمان که گفتیم دوازده خادم دیگر دارد، چنانکه ده حواس​اند و یکی قوت شهوت ودیگر قوت غضب.
هوش مصنوعی: این دو نفس با تمام نیروهایی که ذکر کردیم، همگی خدمتگزاران نفس حیوانی هستند. نفس حیوانی نیرویی است که جسم را به حرکت درآورده و احساسات را از طریق حس دریافت می‌کند. علاوه بر این خادمان، نفس حیوانی دوازده خادم دیگر نیز دارد؛ مانند ده حس که داریم و همچنین نیروی شهوت و نیروی غضب.
و از این ده حواس، پنج ظاهرند چون چشم و گوش و بینی و دهان و پوست؛ و پنج باطنند چون حس مشترک و خیال و وهم و ذکر و حفظ. بیان این ده حواس و قوت شهوت و غضب و چگونگی احوال ایشان در بیان خادمان نفس انسانی گفته شود، ان شاء الله.
هوش مصنوعی: این ده حس شامل پنج حس بیرونی مانند چشم، گوش، بینی، دهان و پوست و همچنین پنج حس درونی مانند حس مشترک، خیال، وهم، یادآوری و حافظه است. درباره این حواس و همچنین احساسات مانند شهوت و غضب و نحوه تأثیر آنها بر روح انسان، در مطالب بعدی توضیح بیشتری داده خواهد شد، ان شاء الله.
اکنون بدان که نفس طبیعی با خادمان خود خادم نفس نباتی است و نفس نباتی با خادمان خود خادم نفس حیوانی است و نفس حیوانی با خادمان خود خادم نفس انسانی​اند. پس این مجموع نفس​ها و قوّت​ها که بیان کرده شد همه خادمان نفس انسانی​اند و نفس انسانی را به غیر از این خادمان، خادمان بسیارند و ما آنچه درمعرفت نفس ضروری باشد بعد از این بیان کنیم تا طالبان راه حق را روشن گردد.
هوش مصنوعی: بدان که نفس طبیعی به همراه کسانی که به آن خدمت می‌کنند، در خدمت نفس نباتی است. سپس نفس نباتی با کمک خدمتکاران خود، به نفس حیوانی خدمت می‌کند و نفس حیوانی نیز با یاری خادمانش، به نفس انسانی کمک می‌کند. بنابراین، همه این نفس‌ها و نیروها که ذکر شد، در حقیقت خدمتگزاران نفس انسانی هستند. برای نفس انسانی خادمان دیگری نیز وجود دارد که ما در ادامه، موارد ضروری در شناخت نفس را بیان خواهیم کرد تا مسیر جویندگان حقیقت روشن‌تر گردد.
اکنون بدان که از این پنج حواس ظاهره هر یکی را کاری و شغلی مخصوص است که دیگری از آن کار و شغل عاجز است، چنانکه کار قوت باصره آنست که اشکال و الوان را درک کند و فرق میان سپیدی و سیاهی و سبزی و سرخی و درازی و کوتاهی و دوری و نزدیکی و نور و ظلمت تواند کرد و حواس دیگر از این کارها عاجزند.
هوش مصنوعی: هر یک از پنج حس ظاهری انسان وظیفه خاصی دارد که دیگری قادر به انجام آن نیست. به عنوان مثال، حس بینایی می‌تواند اشکال و رنگ‌ها را تشخیص دهد و تفاوت‌های میان سفید و سیاه، سبز و قرمز، بلندی و کوتاهی، دور و نزدیک، و روشنایی و تاریکی را بفهمد، در حالی که سایر حواس نمی‌توانند این کارها را انجام دهند.
و حس سمع را کار ادراک اصوات است، یعنی آوازها را از یکدیگر بشناسد و سخن به واسطۀ او در توان یافت، و حواس دیگر را این شغل نیاید. و حس شم بویهای خوش و ناخوش را دریابد و این شغل بدو مخصوص است و حس ذوق میان شیرینی و ترشی و تلخی و شوری فرق کند و غیر از این کاری دیگر از او نیاید و حس لمس در همۀ اعضا باشد اما در دست بیش باشد و بدو نرمی و درشتی و گرمی و سردی و تری و خشکی و گرانی و سبکی و بعضی چیزهای دیگر که ظاهر است ادراک توان کرد و از این تقریر روشن شد که حواس هر یک از کار یکدیگر عاجزند که از چشم کار گوش و از گوش کار چشم نیاید و از ایشان کار ذوق و از ذوق کار لمس و از لمس کار ذوق نیاید و همچنین قیاس می​کن. در این موضع این قدر کافی است از احوال حواس ظاهر.
هوش مصنوعی: حس شنوایی به ما اجازه می‌دهد صداها را از یکدیگر تشخیص دهیم و با این حس می‌توانیم صحبت‌ها را درک کنیم، در حالی که سایر حواس چنین توانایی ندارند. حس بویایی به ما کمک می‌کند بوی‌های خوش و بد را تشخیص دهیم و این ویژگی خاص این حس است. حس چشایی نیز تفاوت‌های بین طعم‌های شیرین، ترش، تلخ و شور را تشخیص می‌دهد و کار دیگری انجام نمی‌دهد. حس لمسی در تمامی اعضای بدن وجود دارد، اما در دست‌ها بیشتر مشهود است و به ما اجازه می‌دهد نرمی و زبری، گرمی و سردی، تری و خشکی، سنگینی و سبکی و برخی ویژگی‌های دیگر را درک کنیم. از این توضیحات مشخص می‌شود که هر حس کار خاص خود را دارد و نمی‌تواند وظیفه حس دیگری را انجام دهد. این نکته می‌تواند در مورد سایر حواس نیز صادق باشد. توضیحات فوق به اندازه کافی درباره حواس ظاهری کافی است.
بعد از این بدان که یکی از حواس باطن حس مشترک است و او در اول دماغ است. و او را برای دو معنی حس مشترک خوانند: یکی از برای آنکه چون چیزی به دو چشم ادراک کنند، صورت آن چیز در حس مشترک یکی نماید و اگر در حس مشترک خللی باشد آن کس یک چیز را دو بیند، بجهت آنکه مثلاً یک کس را به یک چشم احساس توان کرد و چون آن چشم بگیری به چشم دیگر همان کس را همان توان دید، یعنی احساس توان کرد. پس اگر حس مشترک این دو صورت را با یکدیگر جمع نکند همه کس یک چیز را دو چیز بیند همچو اَحْوَل و چون ظاهر است که به دو چشم یک چیز احساس می‌کند با وجود آنکه چشمی علیحده آن چیز را ادراک می​کند پس روشن شد که چون صورت آن چیز در حس مشترک نقش کرده می​شود آن چیز یکی می​نماید. یک معنی حس مشترک این است. و معنی دیگر آنست که او در آخر حواس ظاهر است و در اول حواس باطن، وهر چیز که از حواس ظاهر معلوم شود اول بدو رسد و بعد از آن به حواس دیگر باطن و هر چیزی که از باطن به ظاهر خواهد آمد اول از حواس باطن بدو رسد و بعد از آن به حواس ظاهر. پس او را بجهت این معنی حس مشترک گویند و از این تفسیر معلوم شد که کار او در بدن چه چیز است.
هوش مصنوعی: یکی از حواس باطن که به آن حس مشترک می‌گویند، در ناحیهٔ ابتدایی دماغ قرار دارد. این حس به دو دلیل حس مشترک نامیده می‌شود: اولین دلیل این است که وقتی چیزی از طریق دو چشم مشاهده می‌شود، تصویر آن چیز در حس مشترک به صورت واحد درک می‌شود. اگر در حس مشترک اختلالی به وجود آید، شخص ممکن است یک چیز را به صورت دو چیز ببیند. به عنوان مثال، ممکن است با یک چشم چیزی را ببینیم و سپس با چشم دیگر همان چیز را مشاهده کنیم. اگر حس مشترک نتواند این دو تصویر را به هم پیوند بدهد، فرد ممکن است به اشتباه یک چیز را دو چیز ببیند. به همین خاطر، حس مشترک وظیفه دارد که تصویر واحدی از اشیاء ارائه دهد. دلیل دوم برای نامگذاری این حس به عنوان حس مشترک این است که این حس در انتهای حواس ظاهری و در ابتدای حواس باطنی قرار دارد. هر اطلاعاتی که از حواس ظاهری به دست می‌آید، ابتدا به حس مشترک می‌رسد و سپس به سایر حواس باطنی منتقل می‌شود. برعکس، اگر اطلاعاتی از حواس باطنی به حواس ظاهری منتقل شود، ابتدا به حس مشترک می‌رسد و سپس به حواس ظاهری. بنابراین، با این توضیحات می‌توانیم بفهمیم که نقش حس مشترک در بدن چیست.
و از حواس باطن یکی خیال است و کار او آنست که چون ازحواس ظاهر چیزی معلوم شود یا شخصی دیده شود، بعد از آن خیال آن صورت را می​بیند بی آنکه آن صورت آنجا باشد؛ چنانکه کسی شهری را دیده باشد و از آن شهر رفته به جایی دیگر، هر گاه که خواهد صورت آن شهر را مشاهده تواند کرد بی​آنکه چشم آن شهر را بیند. پس کار خیال آنست که ادراک معانی کند از صورتها و بحقیقت خیال بر مثال کاتبی باشد که معانی را از صورت جدا می​کند، یعنی تا کسی لفظی نگوید در سخن معنی حاصل نگردد و کاتب آن معنی را به دیگری تواند رسانیدن بی آنکه الفاظ و اصوات در میان باشد. پس خیال نیز چیزها به مردم رساند بی آنکه آن چیزها حاضر باشد، ولی باید که چشم یا یکی از حواس ظاهر آن را احساس کرده باشد یا امثال آن صورتها را ادراک کرده باشد.
هوش مصنوعی: از حواس باطنی یکی به نام خیال وجود دارد. کار خیال این است که وقتی از حواس ظاهری چیزی را مشاهده می‌کنیم یا شخصی را می‌بینیم، بعد از آن خیال می‌تواند آن تصویر را ببیند بدون اینکه آن تصویر در واقعیت حضور داشته باشد. به عنوان مثال، اگر شخصی شهری را دیده باشد و سپس به مکان دیگری برود، هر زمان که بخواهد می‌تواند تصویر آن شهر را در ذهنش مشاهده کند بدون اینکه به آن شهر نگاه کند. به این ترتیب، کار خیال این است که معانی را از تصاویر دریافت کند. خیال مانند یک کاتب است که معانی را از تصاویر جدا کرده و می‌تواند آن‌ها را به دیگران منتقل کند، بدون اینکه نیازی به کلمات یا صداها باشد. اما برای این که خیال بتواند این کار را انجام دهد، باید ابتدا شخص آن چیزها را با چشم یا یکی از حواس ظاهری خود احساس کرده باشد یا تصاویر مشابهی را درک کرده باشد.
و دیگری از حواس باطن وهم است، و کار وهم آنست که چیزهای دیده یا نادیده، راست یا دروغ به نفس می​نماید، خواه آن معانی را در خارج صورتی باشد یا نباشد، وهم ادراک آن چیزها کند. چنانکه مردم خواهند که هزاران هزار آفتاب بر آسمان توهم کنند با وجود آنکه یکی بیش نیست و هزار دریا از سیماب در عالم توهم کنند با وجود آنکه هیچ نیست و هزار کوه از یاقوت و زر و پیروزه توهم کنند ولیکن او در حیوانات غیرانسان به جای قوت عقل است، بجهت آنکه برۀ گوسفند مادر خود را به واسطۀ او شناسد در رمۀ گوسفند با وجود آنکه مانند مادرش صد گوسفند دیگر باشد ودشمنی گرگ و دوستی چوپان را هم بدین قوت احساس تواند کرد و این قوت وهم را بعضی از مشایخ شیطان گفته​اند که جملۀ قوت​ها که بیان کرده شد مسخر مردم شدند الا وهم که مسخر او نشد، چنانکه جملۀ ملایکه آدم را سجده کردند و ابلیس او را سجده نکرد و قوت وهم هرگز از دروغ گفتن و چیزهای کژ نمودن باز نگرددو آنکه حضرت مصطفی علیه السلام فرمود که هر آدمی که از مادر بزاید او را شیطانی همزاد باشد، آن معنی قوت وهم است.
هوش مصنوعی: حس باطنی دیگری به نام وهم وجود دارد که وظیفه‌اش این است که چیزهای دیده و نادیده، واقعی و غیرواقعی را به نفس نشان می‌دهد، فارغ از اینکه آن مفاهیم در دنیای خارج وجود دارند یا نه. وهم می‌تواند آن چیزها را درک کند. برای مثال، مردم می‌توانند تصور کنند که هزاران آفتاب در آسمان وجود دارند، در حالی که تنها یک آفتاب وجود دارد، یا می‌توانند هزار دریا از سیماب را در خیال conjure کنند، در حالی که هیچ‌چیز در واقعیت نیست. همچنین می‌توانند تصور کنند که هزار کوه از یاقوت و زر و پیروزه وجود دارند. این حیوانات غیرانسان به جای عقل از این حس استفاده می‌کنند، زیرا بره‌ای که از مادر خود جدا شده، با کمک این حس می‌تواند او را شناسایی کند، حتی زمانی که صد گوسفند دیگر نیز در اطرافش وجود دارد. همچنین، این حیوانات می‌توانند دشمنی گرگ و دوستی چوپان را احساس کنند. برخی از عارفان گفته‌اند که این حس وهم، به‌نوعی قدرتی است که به انسان‌ها داده شده اما تحت تسلط شیطان قرار نمی‌گیرد، درست مانند اینکه ملائکه به آدم سجده کردند و ابلیس از سجده کردن خودداری کرد. قوت وهم هرگز از دروغ گفتن و تحریف حقایق بازنمی‌گردد. حضرت محمد (ص) نیز فرموده‌اند که هر انسانی که متولد می‌شود، شیطانی همزاد دارد که همان خصوصیت قوت وهم است.
وحس دیگر از حواس باطن فکر است و آن قوتی باشد که اگر در فرمان عقل باشد او را ذاکره و متفکره گویند و اگر در فرمان وهم باشد او را متخیله گویند و کار این قوت آن باشد که هرچه از حواس ظاهر و باطن در قوت حافظه نوشته باشداو آن چیزها را مشاهده کند و او بحقیقت چون خواننده​ای است که لوح در پیش نهاده باشد و آنچه در لوح مسطور بود می​خواند.
هوش مصنوعی: حس دیگر متعلق به باطن انسان است و به توانایی فکر اشاره دارد. اگر این توانایی تحت کنترل عقل باشد، آن را حافظه و تفکر می‌نامند، و اگر تحت کنترل خیال باشد، آن را تخیل می‌گویند. نقش این توانایی این است که هر چیزی را که از حواس بیرونی و درونی در حافظه ثبت شده، مشاهده کند. در واقع، این حس مانند خواننده‌ای است که کتابی در مقابلش قرار دارد و هر آنچه در آن نوشته شده را می‌خواند.
وحس دیگر از حواس باطن قوت حافظه است که او چون لوحی است که هرچه از حواس ظاهر و باطن بدو رسد نقش آن چیز آنجا بماند و آنکه مردم یک بار یکدیگر را می​بینند و بار دیگر بهم می​رسند یکدیگر را می​شناسند، بجهت آنست که در اول چون بهم رسیدند نقش ایشان در قوت حافظۀ هر دو نوشته شد و چون بار دیگر بهم رسند قوت ذاکره آن نقش اول را که در حافظه نوشته است با این نقش دیگر که در بار دوم نوشته شد برابر کند بعد از آن داند که این شخص را پیش از این دیده. پس قوت حافظه چون لوحی است و قوت ذاکره چون خواننده و قوت خیال نویسنده و قوت وهم شیطانی و حس مشترک دریائی که هرچه از این جویها آب درآید آنجا یکی شود و حس مشترک را بنطاسیا نیز گویند. و در این مقام ذکر حواس این قدر کافی است.
هوش مصنوعی: توانایی حافظه یکی از حواس درونی است که مانند یک صفحهٔ خالی عمل می‌کند و هر چیزی که از حواس بیرونی و درونی به آن برسد، در آن ثبت می‌شود. وقتی افراد یکدیگر را برای اولین بار می‌بینند و در آینده دوباره همدیگر را ملاقات می‌کنند، به خاطر این است که در برخورد نخست، تصویر و نشانی از یکدیگر در حافظهٔ هر دو ثبت شده است. در هنگام ملاقات بعدی، حافظه با یادآوری نشانی قبلی، متوجه می‌شود که این شخص را قبلاً دیده است. بنابراین، حافظه مانند یک لوح است که اطلاعات را ذخیره می‌کند، و یادآوری اطلاعات مانند یک خوانندهٔ متن عمل می‌کند. همچنین، تصور و خیال مانند نویسنده‌ای عمل می‌کند و احساسات مشترک به عنوان دریایی است که تمام تاثیرات از جوی‌های مختلف در آن جمع می‌شود. در اینجا نیاز است تا فقط به این موارد اشاره شود.
بعد از این بدان که قوت غضب و شهوت چیست؟ هر حرکتی که از برای دفع مضرت یا غلبۀ بر غیری در حیوان حاصل گردد، آن را غضب گویند و هر حرکتی که از برای جذب منفعت یا طلب لذت در حیوان پدید آید، آن را قوت شهوانی خوانند و معنی ایشان معلوم شد و در این مقام این قدر کفایت بود.
هوش مصنوعی: پس از این، باید بفهمیم که نیروی خشم و شهوت چیست. هر نوع حرکتی که به منظور دفع ضرر یا غلبه بر دیگری در موجودات زنده به وجود آید، نامش خشم است. و هر حرکتی که با هدف کسب منفعت یا طلب لذت در موجودات زنده ایجاد شود، به آن نیروی شهوانی گفته می‌شود. توضیحات این دو مفهوم روشن شد و در این مرحله به همین اندازه بسنده می‌کنیم.
من بعد بدان که این حواس و قوتها که بیان کرده شد همه خادمان نفس انسانی​اند و به غیر از این، نفس انسانی را دو خادم دیگر هست یکی را عقل عملی گویند و یکی را عقل نظری، مثال عقل نظری چنانست که مثلاً بنّا اول تصور کند سرایی را یا کوشکی را که چون خواهد بود و با چند طاق و رواق خواهد شد و این کار عقل نظری است. بعد از آن عقل عملی، چنانکه عقل نظری تصور کرده باشد، آن را از قوت به فعل آورد و جملۀ صنعت​ها و پیشه​ها از خوردنی​ها و پوشیدنی​ها و مقام​های باشیدن از شهرها و خانه​ها و هرچه امثال این باشد، همه از نظر کردن و فرمودن عقل نظری است و فرمانبرداری عقل عملی عقل نظری را. از اینجا معلوم شد که عقل عملی خادم عقل نظری است.
هوش مصنوعی: بدان که حواس و نیروهایی که اشاره شد، همگی خدمتگزاران نفس انسانی هستند. به جز اینها، نفس انسانی دو خدمتگذار دیگر نیز دارد که یکی عقل عملی و دیگری عقل نظری نامیده می‌شود. عقل نظری مانند این است که یک بنا ابتدا تصور می‌کند که یک خانه یا کاخی چگونه خواهد بود، به چه شکلی و با چه ویژگی‌هایی ساخته خواهد شد. این مرحله، کار عقل نظری است. سپس، عقل عملی وارد عمل می‌شود و بر اساس تصورات عقل نظری، آن را به واقعیت تبدیل می‌کند. تمام صنایع و مشاغل، از جمله تهیه غذا، لباس و ساخت و ساز خانه‌ها و شهرها، نتیجهٔ تفکر و راهنمایی عقل نظری است و عقل عملی باید از آن پیروی کند. بنابراین، می‌توان گفت که عقل عملی در خدمت عقل نظری است.