باب پنجم در بیان ممکن الوجود و کثرت
حقیقت- ممکن امری است اعتباری که عقل بر وفق خویش از ادراک وجود و عدم به هم درذهن ترکیب کند، و چون به نهایت طور خویش رسد که مبداء طور کشف است حکم کند بدانکه اعتباریات را در خارج وجودی نیست: ان هی الا اسماء سمیتموها انتم و آباءکم.
حقیقت- جسم وجسمانیات از جواهر و اعراض به جملگی از امور اعتباریاند، به حقیقت وجود خارجی ندارند: کمثل عیث اعجب الکفار نباته ثم یهیج فتراه مصفرا ثم یکون حطاما.
حقیقت- وحدت چون متعین شد نقطه گشت و از سرعت انقضا و تجدد تعینات متناسبه مانند خطی صورت بست، و بازاز تجدد تعین خطی جسم پیدا گشت و از تجدد تعینات جسمی حرکت مصور شد و ازتعینات متوافق زمان در وهم آمد و کثرت موهومۀ غیر متناهی نمودن گرفت: کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی اذا جائه لم یجده شیئا.
حقیقت- چون از توهم وجود، معدوم و ممکن و تعینات معدومات کثرت ناشی گشت الی مالانهایة، هر مرتبه از او به مثابت اعداد ازواحد به خاصیتی و اسمی مخصوص شد و اختلافات. عدمی نمودن گرفت: و لو شاء ربک لجعل الناس امة واحدة ولایزالون مختلفین الا من رحم ربک و لذالک خلقهم.
تمثیل- به حسب اختلاف در صورت آینه و کمیت و کیفیت او صورت عکس مختلف نماید، و باز هر یکی به خاصیتی و هیأتی ممتاز گردد: قل کل یعمل علی شاکلته.
حقیقت- کثیر و کثرت قایم است به وحدت که مبداء مفهوم او است و باز به هر یک ازمراتب کثرت ازروی کلی و کلیت وحدت محیط بود، چون جنس و نوع و فصل و موضوع و محمول. پس ظاهر و باطن کثرت وحدت بود و کثرت جزاعتباری نبود از اعتبارات، و اختلافات وحدت که از خواص کثرت است امر عدمی بود: ماتری فی خلق الرحمن من تفاوت ظهور وحدت دارد.
حقیقت- ظهور وحدت در کثرت به حسب مناسبت وموافقت اجزا بود که مسما است، و ملایمت طباع و جذب قلوب به سبب خفای تعین عدمی است و ظهور حقیقت وجود در وحدت، و این معنی در جملۀ اجزای موجودات واقع چه که سلسله اسباب متصل است: الذی اعطا کل شیئی خلقه.
حقیقت- اجزای وجود آفاق در حسن ظاهر متباعدند، و اجزای وجود انسان متقارب، لاجرم تسویه و تعدیل که مظهر وحدت است در او ظاهر شد، و مراتب کمالات کلیات به کلی در او به فعل آمد که نوع آخر است و مظهر تام کامل وجود گشت: وصورکم فاحسن صورکم، فتبارک اللّه احسن الخالقین.
لطیفة- عشق مجازی که افراط محبت است جز از حسنی که مظهر انسانیت است صورت نبندد که آینۀ دل او موصوف است به سعت: لایسعنی ارضی و لاسمائی و لیکن یسعنی قلب عبدالمومن جز به صورت حسن تام مستغرق نگردد، و همین عشق بود که از غلبۀ صورت معشوق مجازی تعین را بسوزاند، و بی مزاحمت اعتبار حجب خود بخود عشق بازی کند و آن را عشق حقیقی گویند: یحبهم و یحبونه.
تنبیه- اسرار مراتب این حال را در رسالهای که موسوم است به شاهد حواله کردهایم آنجا طلب باید کرد: نحن نقص علیک احسن القصص.
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
[شیخ محمود شبستری - حقّ الیقین فی معرفة رب العالمین]
3- حقیقت- وحدت چون متعین شد نقطه گشت و از سرعت انقضا و تجدد تعینات متناسبه مانند خطی صورت بست، و بازاز تجدد تعین خطی جسم پیدا گشت و از تجدد تعینات جسمی حرکت مصور شد و ازتعینات متوافق زمان در وهم آمد و کثرت موهومۀ غیر متناهی نمودن گرفت: کسراب بقیعة یحسبه الظمآن ماء حتی اذا جائه لم یجده شیئا.
***
[محمدبن علی تَهانَوی - کشاف اصطلاحات الفنون]
تعیّن بر دو قسم اساسی است: تعین اول که همان مرتبهی وحدت است. و تعین دوم که عبارت است از مرتبهی واحدیت
[یزدانپناه عسکری]
موجود متعین نیازمند درک و وحدت همسویی است و این نیاز و تراب در آن جبلی است و پیامد برداشتن نیاز جبلی از درک مرگ است.
وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَکُمْ مِنْ تُراب - الروم : 20