گنجور

باب چهارم در وجوب وحدت

حقیقت- ذات هستی اقتضای یگانگی مطلق می​کند که غیرهستی جز نیستی نبود: شهد اللّه لااله الا هو.

حقیقت- هستی دیگر که غیر هستی است بر هستی مقدم نیست که: تقدم الشیئی علی نفسه لازم می​آید. پس هستی واجب یگانه بود. لا اله الاهو فی الاخرة والاولی.

دیگر- با هستی نیستی در نسازد که ضدین​اند، و نه نیست و نه هست، یعنی امکان، اعتباری است، حقیقتی در خارج ندارد، آنچنانکه گفته شد: ءآله مع اللّه.

دیگر- ممکن دروقت هستی واجب الوجود است و بر حقیقت اعتباری عدمی خود باقی است،‌ واگر نه قلب حقایق لازم آید، و وجوبیت به سبب ظهور وجود اعتباری دیگر است او را، و همچنان واجب دایما بر وجوب ذاتی خود باقی است که به هیچ وجه اعتبار تغییر و تبدیل در او نیاید. و هو الآن علی ما علیه کان. پس با وی وجودی دیگر نیست: ان اللّه لغنی عن العالمین.

لازمة- وجود عین خیراست وعدم عین شر و شر از اعتبارات و نسب خیزد: ما خلقنا هما الابالحق.

قاعدة- یگانگی ذاتی که ذات لذاته اقتضای انتفای غیر کند، جز هست حقیقی را نیست، و این یگانگی مسما است به احدیت، که یگانگی مجرد بود، از نسبت و اضافات، تا غایتی که منزه بود از مفهوم این الفاظ و از نفی مفهوم این الفاظ، و از جملۀ مفهومات و یگانگی صفاتی که ذات در صفات الوهیت نفی ممائل و مشارک کند مسما است به واحدیت، همچنان مخصوص است به هستی و در حقیقت مغایرت میان آن هر دو مرتبه نیست، ولیکن به نسبت با مفهوم فرمود: و الهکم اله واحد، واللّه احد.

تأویل- احدیت من حیث المفهوم از قبیل اسم ظاهر است که غیر نیستی است و از غلبۀ ظهور او است که غیر با اللّه درنگنجد. قل اللّه ثم ذرهم و باز صمدیت من حیث المفهوم الذی لاجوف له، از قبیل اسم باطن است و از غلبۀ بطون اوست که هیچ گونه کثرت در مسمای اللّه درنگنجد، و چون ظاهر و باطن در آن جناب متحدند، هر دو اسم صفت لفظ اللّه​اند و تکرار لفظ مفید عدم تقدم و تأخر و اثبات اتحاد هر دو صفت آید. و مسمای اللّه مفهوم هو است یعنی غیب مطلق که کل بی جزء این مجموع است، و چون احدیت از ظاهر مقتضی نفی غیر متأخر است و صمدیت از باطن مقتضی نفی غیر متقدم و جمعیت هر دو در اللّه مقتضی نفی معیت غیر، تفسیر فرمود: لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد.

دیگر- تعین اول از هویت مطلق که در نظر عارف آید عدم استناد است بغیر و استناد غیر بدو که مفهوم الهیت خاص است، که مسما است به اللّه، و چون از این کثرت اعتباری خیزد و تغایر و کثرت یا ذاتی بود به حسب اجزاءو یا به حسب تغایر وجود و ماهیت، و یا صفاتی بود به حسب جنس و یا نوع و یا شخص، ذاتی را به احد و صمد نفی فرمود، و صفاتی را به لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفوا احد.

حقیقت- وجوب وجود وحدت واجب را ذاتی است، که قلب حقایق ممتنع است و تغییر وتبدیل را به هیچ وجه و اعتبار به حضرت مقدس او راه نیست: و هوالآن علی ما علیه کان. و همچنان امکان اعتباری که عدم است ممکن را دایماً لازم ذاتی است، و وجوبیت بالغیر به سبب ظهور وجود است واعتباری دیگر است از اعتبارات که هرگز حقیقت او را که نیستی است مبدل نگرداند: کل شیئی هالک الاوجهه.

حقیقت- وجود اگرچه دائماً واحد است بر حقیقت حقیقی خودی خود بلاتغییر و تبدیل باقی است، و عدم همچنان دایما بر عدمیت خود است، لیکن از ظهور وجود درعدم که ضد است و بضدها تتبین الاشیاء موجودی دیگر یعنی ممکن موجود نموده می​شود، به مثابت عکس آینه، چه که نموده در مظهر از وجه نمود عین نموده نیست من حیث هو، چنانکه گفته شد، و از کثرت نمود به حسب امر خارجی کثرت در بود لازم نیاید که نمودی که غیر بود است عین بود نیست: ان بعض الظن اثم.

خاتمة- ظهور مرتبۀ وحدانیت در اعداد در فردانیت است، یعنی که مرتبۀ عدد ثلاثه که جامع زوجیت و وحدانیت است، و در این مقام بحث​های شریف است که شمه​ای از آن نموده می​شود: و ما رمیت اذ رمیت ولکن اللّه رمی.

اطلاعات

منبع اولیه: کتابخانهٔ تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.