گنجور

شمارهٔ ۱۰

ای که در صورت خوب تو جمال معنیست
قبلهٔ روح از آن روی کنم کان اولیست
هر کرا قالب دل جان نپذیرفت از عشق
همچو تمثال بود، صورت او بی معنیست
ره نماینده همیشه بظلال عشق است
ماه روی تو که یک لمعهٔ او نور هُدیست
علما کاتب دیوان تواند الا آنک
سخن عشق نویسد قلم او اعلیست
همه ذرات جهان مضطرب از عشق تواند
خاک را چون فلک از شوق تو آرامی نیست
هرچه بر لوح وجودند ثناگوی تواند
اگر الفاظ مدیح است و گر حرف هجیست
نقطه هایی که برین لوح پراگنده شدند
باز اگر جمع کنی شان همه را اصل یکیست
حرفها جمله زبانهای معانی دارند
حکمت ما همه از منطق ایشان املیست
زاشک پنهان الف تر چو لحاف ابرست
بالش نقطه که افتاده بزیر سر بیست
هرکه اندوه تو خورد از غم خود سیر آمد
عافیت یافت مریضی که طبیبش عیسیست
نفس مأموم دلی دان که امامش عشقست
گرگ راعیست در آن گله که چوپان موسیست
دیده در روضه عقبی بتو روشن نشود
کوردل را گهر چشم نظر بر دنییست
نزد ارباب بصیرت اگرش صد چشم است
مرد کورست چو با غیر تو او را نظریست
ای که طاعت نکنی خاص برای منعم
از نعیم دو جهان هرچه خوری جمله رِبیست
نزد عشاق تو گویست و زدن را شاید
هرچه در عرصهٔ میدان علی تا بثریست
از علیّ و ز ثری بگذر اگر مرد رهی
کم حاجی چه زنی چون متوجه بمنیست
سفر کعبه اگر از طرف شام کنند
در ره مکه یکی منزل حجاج علیست
هرکه او طالب خط است و دم از عشق زند
نزد قاضی حقیقت سخن او دعویست
هرچه در قید خود آرد دل آزادت را
بجز از عشق بدو دل ندهی آن تقویست
غم دینار ندارند که درویشانرا
حسبناالله رقم بر درم استغنیست
چون ترازو ز پی عدل درین کار آنست
که به جز راستی او را چو الف چیزی نیست
راستی را چو الف هیچ نداری زین ذوق
گر ترا مکنت شین است و ترا ثروت تیست
نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده است
خاک آن ملک کلوخی ز پی استنجیست
نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود
که نجس کردهٔ پرویز و قباد و کسریست
تا تویی زنده مسلمان نشوی رو خود را
بکش ای خواجه که در مذهب عشق این فتویست
زنده جانی که بشمشیر غمش خود را کشت
بحیات ابدی مژده ور بویحیست
عشق صورست، ترا مرده کند زنده کند
بعث روح است از آن طامهٔ {او} کُبریست
های هو نون انانیت ما را خصم است
محو کن حتم جدل زآنکه نه این جای مریست
در سواد بشری کشف چنین ظلمت را
چاره از نور بیاضی است که در دیده هیست
مرد ره را ز پی تازگی عهد الست
در شب خلوت خود هر نفسی روز بلیست
در ره عشق اگر پیرو عقل خویشی
رو که تو چشم نداری و دلیلت اعمیست
بر سر آن ره نارفته که می باید رفت
خیز و غافل منشین بر قدم صدق بایست
سر درین ره نه و می رو که برفتن ز همه
ببری دست که پای تو دو و راه یکیست
رو که در بادیه عشق نشید سخنم
ای گران بار شتر سیر ترا همچو حدیست
من نویسنده و گوینده نیم چون دگران
سخنم داعی عشق و قلمم حرف ندیست
سخنم نیست ز قانون محبت بیرون
وین اشارات ترا از مرض روح شفیست
چون درین کار برآورد دمی، زن مردست
چون درین راه ندارد قدمی، مرد زنیست
از سر صدق برو پای طلب در ره نه
گرچه یابندهٔ جانان کم و جوینده بسیست
بر وجوهات سخن ناظر دل مشرف شد
وندرین شغل رهی را قلم استیفیست
در چنین ملک که تیغ همه در وی کندست
پادشاهم که بشمشیر خودم استیلیست
سیف فرغانی اگر در طلبش جد نکنی
سخنت لاف و دروغ و عملت هزل {و} هجیست

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای که در صورت خوب تو جمال معنیست
قبلهٔ روح از آن روی کنم کان اولیست
هوش مصنوعی: ای تو که زیبایی‌ات در ظاهر، نشانه‌ی زیبایی‌های معنوی هم هست، به خاطر آن روی زیبا، به تو توجه می‌کنم، زیرا تو اولین و اصلی‌ترین مقصدم هستی.
هر کرا قالب دل جان نپذیرفت از عشق
همچو تمثال بود، صورت او بی معنیست
هوش مصنوعی: هر کس که دل و جانش را به عشق نهد و به عشق زندگی کند، مانند یک تمثال خالی است. او بدون عشق، از هیچ معنا و مفهومی برخوردار نیست.
ره نماینده همیشه بظلال عشق است
ماه روی تو که یک لمعهٔ او نور هُدیست
هوش مصنوعی: راهنما همیشه سایه‌اش عشق است، ماه روی تو که تنها جلوه‌ای از نور هدایت است.
علما کاتب دیوان تواند الا آنک
سخن عشق نویسد قلم او اعلیست
هوش مصنوعی: علافانه اگرچه علمای بزرگ می‌توانند مطالب مهمی بنویسند، اما وقتی نوبت به بیان عشق می‌رسد، قلم آن‌ها در توصیف احساسات عمیق بسیار قدرتمندتر و برتر است.
همه ذرات جهان مضطرب از عشق تواند
خاک را چون فلک از شوق تو آرامی نیست
هوش مصنوعی: تمامی بخش‌های جهان از عشق تو بی‌تاب و پریشان‌اند؛ همان‌طور که آسمان به خاطر محبت تو آرامش ندارد.
هرچه بر لوح وجودند ثناگوی تواند
اگر الفاظ مدیح است و گر حرف هجیست
هوش مصنوعی: هر چیزی که بر صفحه وجود است، می‌تواند ستایش‌گر باشد، چه کلمات مدح باشد و چه فقط حروفی که بی‌معنا هستند.
نقطه هایی که برین لوح پراگنده شدند
باز اگر جمع کنی شان همه را اصل یکیست
هوش مصنوعی: نقاطی که بر روی این لوح پخش شده‌اند، اگر دوباره جمع‌آوری شوند، در واقع همه به یک اصل واحد برمی‌گردند.
حرفها جمله زبانهای معانی دارند
حکمت ما همه از منطق ایشان املیست
هوش مصنوعی: کلمات و جملات هر زبان مفهومی دارند و علم ما تماماً از قواعد و منطق آن‌ها نشأت می‌گیرد.
زاشک پنهان الف تر چو لحاف ابرست
بالش نقطه که افتاده بزیر سر بیست
هوش مصنوعی: اشک پنهانی شبیه به باران بهاری است که مانند لحافی نرم بر روی سر بیست (شخصی) افتاده است. این اشک‌ها به آرامی و به دور از چشم دیگران به سوی او آمده و او را در بر گرفته‌اند.
هرکه اندوه تو خورد از غم خود سیر آمد
عافیت یافت مریضی که طبیبش عیسیست
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر غم تو غمگین شود، از درد خود رهایی می‌یابد. او همانند شخصی است که بیماری‌اش را عیسی درمان می‌کند و به آرامش می‌رسد.
نفس مأموم دلی دان که امامش عشقست
گرگ راعیست در آن گله که چوپان موسیست
هوش مصنوعی: نفسی که پیرو است، دلی را درک کن که رهبری آن عشق است. مانند گرگی که در میان آن گله، چوپانی چون موسی دارد.
دیده در روضه عقبی بتو روشن نشود
کوردل را گهر چشم نظر بر دنییست
هوش مصنوعی: اگر دل انسان از محبت دنیا پر باشد، نمی‌تواند زیبایی‌های آخرت را ببیند. در واقع، کسی که تنها به فکر امور دنیوی است، از درک حقیقت و زیبایی‌های معنوی محروم می‌ماند.
نزد ارباب بصیرت اگرش صد چشم است
مرد کورست چو با غیر تو او را نظریست
هوش مصنوعی: اگر کسی که دل و دیده‌اش روشن است به غیر تو توجه داشته باشد، حتی اگر دارای بینایی و بصیرت باشد، در حقیقت او مانند یک مرد نابینا است.
ای که طاعت نکنی خاص برای منعم
از نعیم دو جهان هرچه خوری جمله رِبیست
هوش مصنوعی: ای کسی که فقط برای خدا عبادت و بندگی نمی‌کنی، بدان که هر چه از نعمت‌های این دو جهان نیز تناول کنی، در حقیقت، همه آنها برای پروردگار است.
نزد عشاق تو گویست و زدن را شاید
هرچه در عرصهٔ میدان علی تا بثریست
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در دل عاشقان، عشق تو مثل یک پیام زنده و گویا است و شاید هر چیزی که در عرصهٔ میدان علی وجود دارد، به عشق تو مربوط می‌شود. به نوعی، این عبارت به اهمیت و تاثیر عشق اشاره دارد که در زندگی عاشقان محسوس است.
از علیّ و ز ثری بگذر اگر مرد رهی
کم حاجی چه زنی چون متوجه بمنیست
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مقاصد بالا دست یابی، باید از موانع و مشکلات عبور کنی. اگر هدفی داری، نباید به چیزهای بی‌اهمیت توجه کنی و باید بر روی هدف‌ات متمرکز بمانی.
سفر کعبه اگر از طرف شام کنند
در ره مکه یکی منزل حجاج علیست
هوش مصنوعی: اگر کسی از سمت شام به سفر کعبه برود، در مسیر مکه یک توقفگاه برای زائران وجود دارد که به نام علی شناخته می‌شود.
هرکه او طالب خط است و دم از عشق زند
نزد قاضی حقیقت سخن او دعویست
هوش مصنوعی: هر کسی که به دنبال عشق و زیبایی باشد و درباره‌ی آن سخن بگوید، در نظر قاضی واقعیت، حرف‌های او فقط ادعاست.
هرچه در قید خود آرد دل آزادت را
بجز از عشق بدو دل ندهی آن تقویست
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل تو را به خود مشغول کند، به جز عشق به او، نشانه‌ی تقوا است.
غم دینار ندارند که درویشانرا
حسبناالله رقم بر درم استغنیست
هوش مصنوعی: درویشان به دنبال پول و ثروت نیستند، زیرا برای آن‌ها اطمینان به خدا و کافی بودن آن برای زندگی‌شان مهم‌تر است.
چون ترازو ز پی عدل درین کار آنست
که به جز راستی او را چو الف چیزی نیست
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که در موارد عدالت و انصاف، چیزی جز حقیقت و راست‌گویی ارزش ندارد. مانند این که اگر همه چیز را بر پایهٔ درست و به‌جای خود بگذاریم، دیگر هیچ چیز دیگری به جز حقیقت نمی‌تواند در این راستا قرار گیرد.
راستی را چو الف هیچ نداری زین ذوق
گر ترا مکنت شین است و ترا ثروت تیست
هوش مصنوعی: اگر به راستی وجودی همچون حرف "الف" نداری، از این طمع و لذت چه فایده‌ای می‌بردی؟ حتی اگر ثروتی به نام "مکنت" داشته باشی یا مال و اموال زیادی در اختیار داشته باشی، باز هم در درون تو چیزی نیست که دلت را شاد کند.
نزد آن کز حدث نفس طهارت کرده است
خاک آن ملک کلوخی ز پی استنجیست
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این نکته می‌پردازد که کسی که از ناپاکی‌های درون خود پاک شده و به تقوا و نیکویی رسیده است، می‌تواند به مقام‌های بلند و معنوی دست یابد. در واقع، خاک و مادیات دنیا در نظر او بی‌ارزش است و تنها به دنبال معنای واقعی زندگی و پاکی روح خویش است.
نزد عاشق گل این خاک نمازی نبود
که نجس کردهٔ پرویز و قباد و کسریست
هوش مصنوعی: در دل عاشق، این زمین هیچ تقدسی ندارد که با اعمال پرویز، قباد و کسری آلوده شده است.
تا تویی زنده مسلمان نشوی رو خود را
بکش ای خواجه که در مذهب عشق این فتویست
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو زنده‌ای، نمی‌توانی به عنوان مسلمان زندگی کنی. باید خودت را از این وضعیت کنار بکشی، ای آقا، چون در مذهب عشق، این حکم وجود دارد.
زنده جانی که بشمشیر غمش خود را کشت
بحیات ابدی مژده ور بویحیست
هوش مصنوعی: کسی که در برابر درد و غم خود به مبارزه می‌پردازد و آن را شکست می‌دهد، به زندگی پرمعنا و جاویدان دست می‌یابد.
عشق صورست، ترا مرده کند زنده کند
بعث روح است از آن طامهٔ {او} کُبریست
هوش مصنوعی: عشق مانند یک صورت است که می‌تواند انسان را از حالت مردگی به زنده‌گی برگرداند. عشق به مانند یک قیامت روح را از آن حالت خاموشی و افسردگی خارج می‌کند.
های هو نون انانیت ما را خصم است
محو کن حتم جدل زآنکه نه این جای مریست
هوش مصنوعی: ای دوست، نمی‌خواهم با خودخواهی و منیت به مجادله بپردازم. اینجا جایی نیست که در آن به جنگ و جدل بپردازیم، پس بهتر است که حس خودخواهی را از خود دور کنیم و از این بحث پرهیز کنیم.
در سواد بشری کشف چنین ظلمت را
چاره از نور بیاضی است که در دیده هیست
هوش مصنوعی: برای حل مشکل تاریکی در فهم بشری، تنها راهی که وجود دارد، نور روشنی است که در چشم‌ها قرار دارد.
مرد ره را ز پی تازگی عهد الست
در شب خلوت خود هر نفسی روز بلیست
هوش مصنوعی: مردی که در جستجوی نوآوری و تازگی است، در شب‌های تنهایی‌اش هر دم به یاد روزی می‌افتد که وعده‌ها و عهدهای بزرگ در آنجا بسته شده است.
در ره عشق اگر پیرو عقل خویشی
رو که تو چشم نداری و دلیلت اعمیست
هوش مصنوعی: اگر در مسیر عشق، به راهنمایی عقل خود اعتماد کنی، بدان که تو نمی‌توانی به درستی ببینی و دلیل‌هایت ناتوان هستند.
بر سر آن ره نارفته که می باید رفت
خیز و غافل منشین بر قدم صدق بایست
هوش مصنوعی: به مسیر نرفته‌ای که باید بروی، توجه کن و بی‌احتیاط نباش. برای قدم‌های واقعی و درست خود، ثابت قدم باش.
سر درین ره نه و می رو که برفتن ز همه
ببری دست که پای تو دو و راه یکیست
هوش مصنوعی: در این مسیر گام بگذار و به جلو برو؛ زیرا اگر از همه چیز جدا شوی، به دستاوردی نخواهی رسید. چرا که تو دو پا داری و فقط یک راه در پیش رو داری.
رو که در بادیه عشق نشید سخنم
ای گران بار شتر سیر ترا همچو حدیست
هوش مصنوعی: ای شتر سنگین‌بار، وقتی که در دشت عشق سفر می‌کنم، سخن من به گونه‌ای است که شایسته‌ی توجه و دقت توست.
من نویسنده و گوینده نیم چون دگران
سخنم داعی عشق و قلمم حرف ندیست
هوش مصنوعی: من نویسنده و سخن‌گو نیستم مانند دیگران؛ سخن من دعوتی از عشق است و نوشته‌هایم فقط حرف‌های بی‌اعتباری نیستند.
سخنم نیست ز قانون محبت بیرون
وین اشارات ترا از مرض روح شفیست
هوش مصنوعی: کلام من فراتر از قواعد عشق نیست و این نشانه‌ها که به تو می‌زنم، درمانی برای درد دل تو هستند.
چون درین کار برآورد دمی، زن مردست
چون درین راه ندارد قدمی، مرد زنیست
هوش مصنوعی: اگر در این راه زمانی به تلاش بپردازد، می‌توان او را زن نامید، و اگر در این مسیر اقدامی نکند، مردی نیز نمی‌تواند به حساب آید.
از سر صدق برو پای طلب در ره نه
گرچه یابندهٔ جانان کم و جوینده بسیست
هوش مصنوعی: با نیت خالص و صداقت به دنبال محبوب واقعی برو، زیرا هرچند کسانی که به دنبال او هستند زیادند، اما یافتن او دشوار است.
بر وجوهات سخن ناظر دل مشرف شد
وندرین شغل رهی را قلم استیفیست
هوش مصنوعی: در گفتارها، دل آگاه و روشن شده و در این کار، راهی برای نوشتن وجود دارد.
در چنین ملک که تیغ همه در وی کندست
پادشاهم که بشمشیر خودم استیلیست
هوش مصنوعی: در کشوری که همه سلاح‌ها به سمت من است، من پادشاه هستم و خودم با شمشیرم بر این قلمرو حکمرانی می‌کنم.
سیف فرغانی اگر در طلبش جد نکنی
سخنت لاف و دروغ و عملت هزل {و} هجیست
هوش مصنوعی: اگر در پی رسیدن به هدفی جدی نباشی، گفتارت فقط ادعا و دروغ خواهد بود و کارهایت بی‌معنا و بی‌فایده خواهد شد.

حاشیه ها

1398/09/03 18:12

کم حلاجی چه زنی......درست است