گنجور

شمارهٔ ۹۲

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست
با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم
کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست
هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار
هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست
یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما
کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست
بر یاد روی دوست دل خود همی کنند
خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست
گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی
بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست
کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست
هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست
باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار
باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست
بر روی روزگار چو چیزی نیافتم
تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست
منزل بباغ کردم و ایام خویش را
با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست
با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد
شادی بروزگار گدایان کوی دوست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه دو هفته را نبود نور روی دوست
باغ شکفته را نبود رنگ و بوی دوست
هوش مصنوعی: دو هفته‌ای که ماه در آسمان نبود، نور چهره محبوب نیز در دسترس نبود؛ مانند باغی که در غیاب محبت، رنگ و بویی ندارد.
با حاجیان شهر نشینیم و کرده ایم
کعبه ز کوی دلبر و قبله ز روی دوست
هوش مصنوعی: ما با زائران و حجاج در شهر ملاقات می‌کنیم و کعبه را از کوی محبوب و قبله را از چهره دوست انتخاب کرده‌ایم.
هرکو ز خود نرست نیفتد بدام یار
هر کو ز خود نرفت نیاید بکوی دوست
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند از خود فاصله بگیرد، در دام محبوب گرفتار نمی‌شود و هر کس نتواند خود را کنار بگذارد، نمی‌تواند به سرای دوست راه یابد.
یارب تو روی دوست بدین عاشقان نما
کین جمع مانده اند پریشان چو موی دوست
هوش مصنوعی: ای خدا، تو زیبایی دوست را به این عاشقان نشان بده که این گروه به حالت پریشانی و حیرت مانند موهای دوست در هم هستند.
بر یاد روی دوست دل خود همی کنند
خرم چو روی دلبر و خوش همچو خوی دوست
هوش مصنوعی: دل همیشه شاد و شنگول است وقتی که به یاد چهره‌ی دوست می‌افتد، همچنان که چهره‌ی محبوب و عزیز خوشحال و سرزنده است.
گر پیش دل چراغ ز خورشید و مه کنی
بی شمع عشق ره نبرد دل بسوی دوست
هوش مصنوعی: اگر روشنایی دل را به خورشید و ماه بدهی، اما عشق را در زندگی‌ات نداشته باشی، دل نمی‌تواند به سوی دوست هدایت شود.
کس را بغیر او بسوی او دلیل نیست
هان تا بعقل خود نکنی جست و جوی دوست
هوش مصنوعی: هیچ کس جز او دلیلی برای راهیابی به سوی او ندارد. پس تا زمانی که با عقل خود به جستجوی دوست نپردازی، به جایی نخواهی رسید.
باشد غزل ترا نه مگر وصف حسن یار
باشد سخن فسانه مگر گفت و گوی دوست
هوش مصنوعی: شعر تو باید فقط درباره زیبایی معشوق باشد و هرچه که گفته می‌شود، باید تنها گفت‌وگوی محبت‌آمیز با دوست باشد.
بر روی روزگار چو چیزی نیافتم
تا بشکنم بدیدن آن آرزوی دوست
هوش مصنوعی: زمانی که در زندگی چیزی نیافتم که بتوانم به خاطرش آرزوی دوستم را به واقعیت تبدیل کنم، تصمیم گرفتم تا به خاطر آن آرزو از آنچه دارم چشم بپوشم.
منزل بباغ کردم و ایام خویش را
با سرو و گل همی گذرانم ببوی دوست
هوش مصنوعی: من به باغی رفته‌ام و روزهایم را در کنار سروها و گل‌ها می‌گذرانم با عطر دوست.
با روزگار سیف غمش کرد آنچه کرد
شادی بروزگار گدایان کوی دوست
هوش مصنوعی: در این ابیات، شاعر به بیان احوالی می‌پردازد که در آن زمانه، غم و اندوه به نابودی و بی‌ثباتی افتاده و شادی و خوشی در دل‌های گدایان و محبان دوست می‌درخشد. به عبارتی، ظاهراً تغییرات روزگار باعث دگرگونی در احساسات و وضعیت انسان‌ها شده است.

حاشیه ها

1395/07/04 08:10
مهدی مح

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن