گنجور

شمارهٔ ۷

کی بنگرد برحمت چشم خوش تو ما را
نرگس همی نیارد اندر نظر گیا را
دل می دهد گواهی کورا تو برد خواهی
چشمت بتیر غمزه گو جرح کن گوا را
ای محتشم بخوبی هستم فقیر عشقت
در شرع بر توانگر حقی بود گدا را
گر سایه جمالت بر خاک تیره افتد
چون آفتاب ذره روشن کند هوا را
حسنت بغایت آمد زآن صید کرد دل را
عشقت بقوت آمد از ما ببرد مارا
عشق فراخ گامت در دل نهاد پایی
بر میهمان شادی غم تنگ کرد جا را
بسیار جهد کردم اندر مقام خدمت
تا تحفه ای بسازم درگاه کبریا را
دل از درخت همت افشاند میوه جان
برگی جزین نباشد درویش بی نوا را
درآشنایی تو خویشی بریدم از خود
بیگانه وار منگر زین بیش آشنا را
قهرت شکست پایم گشتم مقیم کویت
لطفت گرفت دستم بردم بسر وفا را
سیف ار ز حکم یارت شمشیر بر سر آید
تسلیم شو چو مردان گردن بنه قضا را
زین صابر ضروری دیگر مجوی دوری
(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کی بنگرد برحمت چشم خوش تو ما را
نرگس همی نیارد اندر نظر گیا را
هوش مصنوعی: کی می‌تواند نگاه کند به رحمت چشمان زیبای تو؟ نرگس هم نمی‌تواند در نظر به گل‌ها برسد.
دل می دهد گواهی کورا تو برد خواهی
چشمت بتیر غمزه گو جرح کن گوا را
هوش مصنوعی: دل مثل یک شاهد کور است که نمی‌تواند به درستی ببیند. اگر چشمانت را با نگاهی فریبنده به سمت خود بکشانی، می‌توانی درد و زخم را به دیگران نشان دهی.
ای محتشم بخوبی هستم فقیر عشقت
در شرع بر توانگر حقی بود گدا را
هوش مصنوعی: ای محتشم، من در خوبی و زیبایی احساس فقر می‌کنم زیرا عاشق توام. در قوانین عشق، برای کسی که بی‌پول است، حقوقی وجود دارد که برای ثروتمندان وجود ندارد.
گر سایه جمالت بر خاک تیره افتد
چون آفتاب ذره روشن کند هوا را
هوش مصنوعی: اگر زیبایی تو بر زمین تاریک بیفتد، مانند آفتابی خواهد بود که ذراتی را در هوا روشن می‌کند.
حسنت بغایت آمد زآن صید کرد دل را
عشقت بقوت آمد از ما ببرد مارا
هوش مصنوعی: زیبایی‌ات به اوج خود رسیده و دل من را به طرز ماهرانه‌ای اسیر کرده است. عشق تو به قدری قوی است که ما را از دست خود در آورد.
عشق فراخ گامت در دل نهاد پایی
بر میهمان شادی غم تنگ کرد جا را
هوش مصنوعی: عشق با گام‌های بلند خود در دل جا گرفت و به آرامی فضای خوشحالی را برای غم تنگ کرد.
بسیار جهد کردم اندر مقام خدمت
تا تحفه ای بسازم درگاه کبریا را
هوش مصنوعی: مدت زیادی تلاش کردم تا در مقام خدمت، چیزی شایسته و ارزشمند برای بارگاه خداوند تهیه کنم.
دل از درخت همت افشاند میوه جان
برگی جزین نباشد درویش بی نوا را
هوش مصنوعی: دل مانند درختی است که میوه‌های باارزشی می‌دهد، اما درویش بی‌نوا هیچ چیز دیگری جز این میوه‌های دل‌انگیز ندارد.
درآشنایی تو خویشی بریدم از خود
بیگانه وار منگر زین بیش آشنا را
هوش مصنوعی: در آشنایی تو، من از خودم جدا شدم و به صورت بیگانه‌ای به تو نگاه نکن. دیگر به این آشنا ارتباطی نداشته باش.
قهرت شکست پایم گشتم مقیم کویت
لطفت گرفت دستم بردم بسر وفا را
هوش مصنوعی: با شدت خشم تو، پایم در تو ماند و در سرزمین تو ساکن شدم، در حالی که لطف تو دستانم را گرفت و من به وفا رسیدم.
سیف ار ز حکم یارت شمشیر بر سر آید
تسلیم شو چو مردان گردن بنه قضا را
هوش مصنوعی: اگر فرمان خدا به تو برسد و شمشیر به سرت بیفتد، باید همچون مردان واقعی تسلیم شوی و گردن خود را به قضا و قدر بسپاری.
زین صابر ضروری دیگر مجوی دوری
(مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا)
هوش مصنوعی: از این صبر و تحمل دیگر فاصله نگیر، زیرا شور و شوقم و صبرم از حد گذشت، دوست من.