شمارهٔ ۵۲۵
ز بار عشق توام طالب سبکساری
ولی چه چاره که دولت نمیدهد یاری
که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت
نشاط را به غم و خواب را به بیداری
گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت
قیامتی تو به خوبیّ و او به طراری
بدیم گناه گرفتار هر دوام زیرا
گناه را به قیامت بود گرفتاری
مرا مگو که چه خواهی؟ مرا نباشد خواست
مرا مپرس که چونی؟ چنانکه میداری
به آب چشم خودش پرورش کنم شب و روز
چو در زمین دلم تخم اندهی کاری
مرا ز روی سیه زردی غمت نبرد
به سرخی شفق این آسمان زنگاری
به کوی تو نه چنان آمدم که باز روم
که دل ز من نه چنان بردهای که باز آری
گر از جفای تو چون مرغ از قفس برهم
ببند پایم اگر دیگرم به دست آری
هوای غیر تو اندر دلم چنان باشد
که در خزینه سلطان متاع بازاری
تویی که چون به تماشا همیشدی در باغ
به پیش روی تو نرگس به زور و عیاری
ز چشم خواست که لافی زند، صبا گفتش
خدات صحت کامل دهد که بیماری!
حدیث صحبت جانان مثال سیم و زرست
گذاشتن به غم و یافتن به دشواری
اگر چه روی تو کم دید سیف فرغانی
ولیک عمر برد برد در طلب کاری
مرا به هجر میازار اگر چه میگویم
(من از تو روی نپیچم گرم بیازاری)
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز بار عشق توام طالب سبکساری
ولی چه چاره که دولت نمیدهد یاری
هوش مصنوعی: از بابت عشق تو میخواهم آسوده و رها باشم، اما چه کنم که قضا و قدر به من کمک نمیکند.
که کرد بر من مسکین بَدَل به جز عشقت
نشاط را به غم و خواب را به بیداری
هوش مصنوعی: کسی جز عشق تو، سرور و شادی را به غم و خواب را به بیداری برای من مسکین تبدیل نکرد.
گناه کردم و با روی تو ز زلفت گفت
قیامتی تو به خوبیّ و او به طراری
هوش مصنوعی: من به اشتباه و خطا افتادم و با زیبایی تو از زلفت به یاد قیامت و روز حساب افتادم؛ تو به نیکی و زیبایی خود مشغولی و او در کارهایش به لذت و شیطنت.
بدیم گناه گرفتار هر دوام زیرا
گناه را به قیامت بود گرفتاری
هوش مصنوعی: ما به خاطر گناهانی که مرتکب شدهایم، همیشه در خطر عذاب و مشکلات هستیم، زیرا این گناهان در روز قیامت، باعث عذاب و گرفتاری ما خواهند شد.
مرا مگو که چه خواهی؟ مرا نباشد خواست
مرا مپرس که چونی؟ چنانکه میداری
هوش مصنوعی: مرا نپرس که چه میخواهم؛ من خواستهای ندارم. نپرس که حال من چگونه است؛ تو همینطور که هستی ادامه بده.
به آب چشم خودش پرورش کنم شب و روز
چو در زمین دلم تخم اندهی کاری
هوش مصنوعی: با اشکهای خودم پرورش میدهم شب و روز، همانطور که در دل من، دانهی غم را میکارم.
مرا ز روی سیه زردی غمت نبرد
به سرخی شفق این آسمان زنگاری
هوش مصنوعی: غم تو باعث نشده که رنگ پریدهام از بین برود، بلکه تنها به رنگ سرخ افق آسمان غروب ماندهام.
به کوی تو نه چنان آمدم که باز روم
که دل ز من نه چنان بردهای که باز آری
هوش مصنوعی: به محله تو نیامدم به گونهای که بخواهم بازگردم، زیرا دل من را به گونهای بردهای که دیگر نتوانی آن را به من پس بدهی.
گر از جفای تو چون مرغ از قفس برهم
ببند پایم اگر دیگرم به دست آری
هوش مصنوعی: اگر به من نیکی نکنی و مرا آزار دهی، مانند پرندهای از قفس میشوم و پایم را میبندم. ولی اگر دوباره مرا در دام خود بگیری، دیگر از آن آزاد نخواهم شد.
هوای غیر تو اندر دلم چنان باشد
که در خزینه سلطان متاع بازاری
هوش مصنوعی: هوا و احساسات من نسبت به کسی غیر از تو به قدری بیارزش و ناچیز است که مثل کالاهای معمولی و بیکیفیت در انبار یک سلطان به نظر میرسد.
تویی که چون به تماشا همیشدی در باغ
به پیش روی تو نرگس به زور و عیاری
هوش مصنوعی: تو هستی که وقتی به تماشای باغ میآیی، نرگس با زیبایی و فریبندگی خاصی در مقابل تو خودنمایی میکند.
ز چشم خواست که لافی زند، صبا گفتش
خدات صحت کامل دهد که بیماری!
هوش مصنوعی: از چشم او درخواست کرد که حرفی بزند، اما نسیم به او گفت: خدایا، او را به سلامت کامل برسان که مریض است!
حدیث صحبت جانان مثال سیم و زرست
گذاشتن به غم و یافتن به دشواری
هوش مصنوعی: گفتوگو با محبوب مانند نقره و طلاست؛ برای بدست آوردن آن باید درد و رنجی را تحمل کرد و تلاش زیادی انجام داد تا به نتیجه رسید.
اگر چه روی تو کم دید سیف فرغانی
ولیک عمر برد برد در طلب کاری
هوش مصنوعی: هرچند سیف فرغانی نتوانسته به راحتی چهره تو را ببیند، اما با این حال، او تمام عمرش را صرف تلاش برای رسیدن به تو کرده است.
مرا به هجر میازار اگر چه میگویم
(من از تو روی نپیچم گرم بیازاری)
هوش مصنوعی: اگرچه میگویم که از تو روی برنمیگردانم، اما مرا به جدایی خود آزردهخاطر نکن.