گنجور

شمارهٔ ۵۱۹

بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری
نمانده است ز هشیاری اندرو اثری
می مشاهده تو بجام نتوان خورد
که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری
اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین
در آب و آینه بینی چو خویشتن دگری
ترا بدیدم و بر من چو روز روشن شد
که آفتاب بزاید ز مادر و پدری
بپیش آن لب رنگین که رشک یاقوتست
عقیق سنگ نژادست و لعل بدگهری
گمان مبر که ز کوی تو بگذرد همه عمر
کسی که دید ترا همچو عمر برگذری
بعشق باختن ای دوست با تو گستاخم
بدان صفت که زمن رشک می برد دگری
بگرد تنگ شکر چون مگس همی گردم
ولی چه سود مرا دست نیست بر شکری
ز روز ما که بمحنت رسد بشام چه غم
ترا که در شب زلفست روی چون قمری
تو نازپرور از آن غافلی که شب تا روز
دلم زانده تو چون همی کند جگری
کلاه شاهی خوبان چو تاج بر سر نه
کزین میانه تو بر موی بسته ای کمری
ز روی صدق بسی سر زدم برین دیوار
بدان امید که بر من شود گشاده دری
ز تر و خشک جهان بیش ازین ندارم من
برای تحفه تو جان خشک و شعر تری
خجل بمانده که عیب سیاه پایی خویش
چگونه پوشد طاوس جلوه گر بپری
کلاه دار تمناست سیف فرغانی
که تاج وصل تو دارد طمع بترک سری

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بچشم مست خود آن را که کرده ای نظری
نمانده است ز هشیاری اندرو اثری
هوش مصنوعی: من به چشمان مست خود نگاه می‌کنم و می‌بینم که دیگر هیچ نشانه‌ای از هشیاری در این سو وجود ندارد.
می مشاهده تو بجام نتوان خورد
که من چو چشم تو مستم بجرعه نظری
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از جامِ وجود تو بنوشم، زیرا من همچون چشم تو مست و شیدا هستم با یک نگاه.
اگر چو آب بگردی بگرد روی زمین
در آب و آینه بینی چو خویشتن دگری
هوش مصنوعی: اگر مانند آب به دور خود بچرخید و در این چرخش به زمین نگاه کنید، در آب و آینه تصویری از خود را مشاهده خواهید کرد که گویی فرد دیگری است.
ترا بدیدم و بر من چو روز روشن شد
که آفتاب بزاید ز مادر و پدری
هوش مصنوعی: وقتی تو را دیدم، به روشنی روز متوجه شدم که مثل خورشید، تو فرزند و نشانه‌ای از پدر و مادری.
بپیش آن لب رنگین که رشک یاقوتست
عقیق سنگ نژادست و لعل بدگهری
هوش مصنوعی: به پیش آن لب‌های رنگین که زیبایی‌اش به یاقوت می‌ماند، عقیق جواهر باارزشی است و لعل هم به خاطر هنرش معروف است.
گمان مبر که ز کوی تو بگذرد همه عمر
کسی که دید ترا همچو عمر برگذری
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که نباید فکر کنی که کسی که تو را دیده، به سادگی از کنار تو و زندگی‌ات می‌گذرد. او مانند خودت، عمرش را صرف تلاش برای درک و ارتباط با تو خواهد کرد.
بعشق باختن ای دوست با تو گستاخم
بدان صفت که زمن رشک می برد دگری
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، ای دوست، جرأت پیدا کرده‌ام که بدانم دیگران به من حسادت می‌کنند.
بگرد تنگ شکر چون مگس همی گردم
ولی چه سود مرا دست نیست بر شکری
هوش مصنوعی: مثل مگس که دور شکر می‌چرخد، من هم در اطراف شکر می‌چرخم، اما چه فایده‌ای دارد؟ چون به آن چیزی که می‌خواهم دسترسی ندارم.
ز روز ما که بمحنت رسد بشام چه غم
ترا که در شب زلفست روی چون قمری
هوش مصنوعی: از روزهایی که برای ما با سختی و زحمت می‌گذرد، تو چرا نگران هستی؟ در شب زیبایی‌های تو، چون قمر، شخصیت تو کم‌نور می‌شود.
تو نازپرور از آن غافلی که شب تا روز
دلم زانده تو چون همی کند جگری
هوش مصنوعی: تو به قدری در ناز و نعمت پرورش یافته‌ای که نمی‌دانی دل من چقدر به خاطر تو می‌تپد و بی‌تابی می‌کند.
کلاه شاهی خوبان چو تاج بر سر نه
کزین میانه تو بر موی بسته ای کمری
هوش مصنوعی: کلاه زیبا و باارزشی که بر سر خوبان قرار دارد، مانند تاجی بر سر است. تو اما، با این که در میان این زیبایی‌ها قرار داری، کمربندت را به موهایت بسته‌ای و این نشان‌دهنده ارزش و کیفیت توست.
ز روی صدق بسی سر زدم برین دیوار
بدان امید که بر من شود گشاده دری
هوش مصنوعی: به خاطر صداقت و راستگویی‌ام، بارها به این دیوار نزدیک شدم و امید داشتم که روزی در آن به روی من باز شود.
ز تر و خشک جهان بیش ازین ندارم من
برای تحفه تو جان خشک و شعر تری
هوش مصنوعی: از هرچه در این دنیا دارم، بیشتر از این چیزی برای هدیه دادن به تو ندارم؛ فقط جان بی‌روح خود و چند شعر تازه دارم.
خجل بمانده که عیب سیاه پایی خویش
چگونه پوشد طاوس جلوه گر بپری
هوش مصنوعی: طاوس زیبا و جلوه‌گر خجالت‌زده است که چگونه می‌تواند عیب پای سیاه خود را پنهان کند.
کلاه دار تمناست سیف فرغانی
که تاج وصل تو دارد طمع بترک سری
هوش مصنوعی: کلاه‌دار به شدت آرزومند است که سیف فرغانی، که تاج وصل تو را دارد، به سر او باشد و به همین خاطر به شدت خواهان آن است.