گنجور

شمارهٔ ۱۱۳

در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت
هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم
دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت
گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم
رفتم سرای وصل درآن کوی در نداشت
ای پادشاه حسن که همچون من فقیر
سلطان سزای افسر عشق تو سر نداشت
هرکس که آفتاب رخت دید ناگهان
هرگز چو سایه روی خود ازخاک برنداشت
گویی سپاه عشق تو چون بردلم گذشت
بگذشت ازین خرابه که جای دگر نداشت
خود راچو شمع بر سر کویت بسوختم
اندر شب فراق که گویی سحر نداشت
چون صبح وصل دم زد وخورشید رو نمود
این طالب مشاهده چشم نظر نداشت
آن مدعی بخنده نبیند جمال وصل
کو چشم در فراق تو از گریه تر نداشت
گرد در تو در طیرانست روز و شب
مرغ دل ارچه لایق آن اوج پرنداشت
گر تیغ بر سرش زنی آگاه نیست سیف
هر کو زخود خبیر شد ازخود خبر نداشت

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در کوی عشق هرکه چومن سیم وزر نداشت
هرگز درخت عشرت او برگ وبر نداشت
هوش مصنوعی: در محله عشق، هر کس که مانند من زر و سیم نداشت، هرگز درخت شادمانی‌اش برگ و بار نداشت.
بسیار حلقه بردر وصل بتان زدیم
دیدیم هم کلید به جز سیم وزر نداشت
هوش مصنوعی: ما بارها تلاش کردیم تا به معشوق خود نزدیک شویم، اما فهمیدیم که فقط با زیبایی و ثروت نمی‌توانیم به او دست یابیم.
گفتم بکوی حیله زمانی فرو شوم
رفتم سرای وصل درآن کوی در نداشت
هوش مصنوعی: گفتم که به دامی از فریب بروم، اما وقتی به جایی رسیدم که می‌خواستم به وصال برسم، متوجه شدم آنجا راهی وجود ندارد.
ای پادشاه حسن که همچون من فقیر
سلطان سزای افسر عشق تو سر نداشت
هوش مصنوعی: ای پادشاه زیبایی، تو که مانند من، این فقیر، شایستهٔ تاج و تخت عشق تو نیستی.
هرکس که آفتاب رخت دید ناگهان
هرگز چو سایه روی خود ازخاک برنداشت
هوش مصنوعی: هر کسی که زیبایی و روشنایی وجود تو را ببیند، هرگز مانند سایه‌ای که از زمین بلند می‌شود، برنمی‌خیزد و از تو دور نمی‌شود.
گویی سپاه عشق تو چون بردلم گذشت
بگذشت ازین خرابه که جای دگر نداشت
هوش مصنوعی: انگار لشکر عشق تو وقتی بر دل من گذر کرد، از این ویرانه که دیگر جایی نداشت، عبور کرد.
خود راچو شمع بر سر کویت بسوختم
اندر شب فراق که گویی سحر نداشت
هوش مصنوعی: در تاریکی شب جدایی، مثل شمع در کنار راهت سوختم، گویی هیچ بامدادی در کار نبود.
چون صبح وصل دم زد وخورشید رو نمود
این طالب مشاهده چشم نظر نداشت
هوش مصنوعی: هنگامی که صبح وصال برخاست و خورشید نمایان شد، این جوینده دیدار، نگاهش به آن روشنایی نبود.
آن مدعی بخنده نبیند جمال وصل
کو چشم در فراق تو از گریه تر نداشت
هوش مصنوعی: آن کسی که ادعای عشق می‌کند، جمال وصل را نخواهد دید، چرا که چشمان او از اشک فراق تو همیشه خیس است و حالتی برای خنده ندارد.
گرد در تو در طیرانست روز و شب
مرغ دل ارچه لایق آن اوج پرنداشت
هوش مصنوعی: روز و شب مانند پرنده‌ای که در آسمان به پرواز در می‌آید، دل من همواره پرگرد و در حال پرواز است، هرچند که لیاقت رسیدن به آن ارتفاع را ندارد.
گر تیغ بر سرش زنی آگاه نیست سیف
هر کو زخود خبیر شد ازخود خبر نداشت
هوش مصنوعی: اگر بر سر او شمشیر بکشی، او از این امر آگاه نیست؛ زیرا هر کسی که خود را بشناسد، دیگر از خود بی‌خبر نیست.

حاشیه ها

1395/07/07 13:10
مهدی مح

مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن