گنجور

بخش ۷۷ - فصل فی ختم الکتاب

ای دریغا که در زمانهٔ ما
هزل آید به کارخانهٔ ما
هزل را خواستگار بسیار است
زنخ و ریشخند در کار است
میل ایشان به هزل بیشتر است
هزل‌، الحق زجد عزیزتر است
مرد را هزل زی گناه برد
جد سوی عالم اله برد
چون تو جد یافتی ببر از هزل
تا از آن مملکت نباشی عزل
من چو زین شیوه رخ بتافته‌ام
هر چه کردم طلب‌، بیافته‌ام
از ره هزل پا برون بردم
تختهٔ دل ز هزل بستردم
پس برو نقش جد نگاشته‌ام
علم عشق برفراشته‌ام
اندرین کارنامهٔ عصمت
بسته‌ام نقش خامهٔ عصمت
بس گهرشان فشاندم از سر کلک
در معنی کشیدم اندر سلک
این سخن تحفه‌ایست ربانی
رمز و اسرارهای روحانی
سخن از آسمان بلندتر است
تانگویی که نظم مختصر است
لفظ او شرح رمز و اسرار است
معنی‌اش‌ شمع روی ابرار است
نظم نغزش زنکته و امثال
سحر مطلق ولی مباح و حلال
بوستانی است پر گل و نسرین
آسمانی است پُر مَه و پروین
مونس عارفان حضرت حق
قائد طالبان قدرت حق
اهل دل کاین سخن فرو خوانند
آستین از جهان برافشانند
خاطر ناقصم چو کامل شد
به سخنهای بکر حامل شد
هر نفس شاهدی دگر زاید
هر یک از یک شگرفتر زاید
شاهدانی به چهره همچو هلال
در حجاب حروف زهره جمال
اینکه بینی که من ترش رویم
کز عنا پر زچین شد ابرویم
سخنم بین چه نغز و شیرین است
منتظم همچو عقد پروین است
صورت من اگر چه مختصرست
صفتم بین که عالم هنرست
مهر و مه بندهٔ ضمیر منند
عاشق خاطر منیر منند
من چو شمعم‌که مجلس افروزم
رشتهٔ جان خود همی سوزم
شمع کردار بر لگن سوزان
روشن از من جهان و من سوزان
این سخنهاکه مغز جان من است
گر بد ارنیک شد زبان من است
نیستم در سخن عیال کسی
نپرم من به پر و بال کسی
تو چه دانی چه خون دل خوردم
تامن این را به نظم آوردم
فکرم القصه حق گزاری کرد
اندرین نظم جان سپاری کرد
پانصد و بیست و هشت آخر سال
بود کاین نظم نغز یافت کمال
در جهان زین سخن بدین آیین
کامل و نغز و شاهد و شیرین‌،
جز سنایی دگر نگفت کسی
اینچنین گوهری نسفت کسی
هست معنیش اندرون حجاب
چون عروس زمشک بسته نقاب
نخچوان راکه فخر هر طرفست
در جهانش بدین سخن شرفست
در مقامی که این سخن خوانند
عقل و جان سحر مطلقش دانند
خاکیان جان نثار او سازند
قدسیان خرقه‌ها در اندازند
این زمان بهر عزت و تمکین
جبرئیل از فلک کند تحسین
ختم این نظم بر سعادت باد
هر نفس‌ دم به دم زیادت باد

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: طریق التحقیق دکتر مؤذنی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دریغا که در زمانهٔ ما
هزل آید به کارخانهٔ ما
هوش مصنوعی: ای کاش که در زمانهٔ ما مسائل بی‌ارزش و بی‌معنا به جای ارزش‌ها و هنرهای واقعی جای نگرفته بود.
هزل را خواستگار بسیار است
زنخ و ریشخند در کار است
هوش مصنوعی: هزاران خواستگار برای شوخی و بازی هست، در این میان، نیش و کنایه هم فراوان است.
میل ایشان به هزل بیشتر است
هزل‌، الحق زجد عزیزتر است
هوش مصنوعی: تمایل آن‌ها به شوخی و بازیگوشی بیشتر از جدی بودن است و حقیقتاً شوخی قابل‌احترام‌تر از سخت‌گیری و جدیت است.
مرد را هزل زی گناه برد
جد سوی عالم اله برد
هوش مصنوعی: مرد اگر به گفته‌های بی‌محتوا و شوخی‌های بی‌فایده بپردازد، به سوی دنیا و مسائل مادی می‌رود و از روحیات و معارف الهی دور می‌شود.
چون تو جد یافتی ببر از هزل
تا از آن مملکت نباشی عزل
هوش مصنوعی: وقتی که تو به ریشه و اصل خود دست یافتی، از بی‌معنی و سبک‌سری دوری کن تا از آن سرزمین و جایگاهت محروم نشوی.
من چو زین شیوه رخ بتافته‌ام
هر چه کردم طلب‌، بیافته‌ام
هوش مصنوعی: من به این شیوه و روش خاصی که دارم، هر چه کرده‌ام برای دست‌یابی به چیزی بوده، اما به آنچه خواسته‌ام نرسیده‌ام.
از ره هزل پا برون بردم
تختهٔ دل ز هزل بستردم
هوش مصنوعی: با کناره‌گیری از شوخی و بازی‌های بی‌معنا، به دل خود آرامش و جدیت بخشیدم.
پس برو نقش جد نگاشته‌ام
علم عشق برفراشته‌ام
هوش مصنوعی: پس برو، من نشانی از جد و خاستگاه خود را به تصویر کشیده‌ام و پرچم عشق را برافراشته‌ام.
اندرین کارنامهٔ عصمت
بسته‌ام نقش خامهٔ عصمت
هوش مصنوعی: در این کارنامه‌ای که به پاکی و معصومیت اختصاص داده‌ام، نقش و اثر قلم را بر روی این پاکی گذاشته‌ام.
بس گهرشان فشاندم از سر کلک
در معنی کشیدم اندر سلک
هوش مصنوعی: من از قلم خود، جواهرات زیادی را منتشر کردم و معانی را در دسته‌بندی‌های مختلف ساماندهی کردم.
این سخن تحفه‌ایست ربانی
رمز و اسرارهای روحانی
هوش مصنوعی: این گفتار به عنوان هدیه‌ای از سوی خداوند است و شامل رمزها و معانی عمیق روحانی می‌باشد.
سخن از آسمان بلندتر است
تانگویی که نظم مختصر است
هوش مصنوعی: سخن همیشه ارزش و اعتبار بیشتری دارد، حتی اگر به‌طور مختصر بیان شود.
لفظ او شرح رمز و اسرار است
معنی‌اش‌ شمع روی ابرار است
هوش مصنوعی: واژه‌ها و کلمات او، تبیین‌کننده‌ی معانی و رازهای عمیق هستند و مفهومش، همانند شمعی است که در روشنایی خاصی بر نیکان و درستکاران می‌تابد.
نظم نغزش زنکته و امثال
سحر مطلق ولی مباح و حلال
هوش مصنوعی: نظم و آهنگ موسیقی مانند آوازهای سحرانگیز است، اما با این تفاوت که مجاز و حلال است.
بوستانی است پر گل و نسرین
آسمانی است پُر مَه و پروین
هوش مصنوعی: باغی است مملو از گل‌ها و نسرین‌ها، آسمانی است پر از ماه و ستاره‌های پروین.
مونس عارفان حضرت حق
قائد طالبان قدرت حق
هوش مصنوعی: یار و همراه عارفان حق، پیشوای جویندگان و جستجوگران توانمندی و حقیقت الهی است.
اهل دل کاین سخن فرو خوانند
آستین از جهان برافشانند
هوش مصنوعی: افراد باصفا و دل پاک، وقتی این سخن را می‌شنوند، از همه چیز دنیا دست می‌کشند و به آن بی‌اعتنا می‌شوند.
خاطر ناقصم چو کامل شد
به سخنهای بکر حامل شد
هوش مصنوعی: زمانی که ذهن ناقص و ناتمام من به کمال رسید، به کلمات تازه و بی‌نظیری که از دل برمی‌خیزد، دست پیدا کردم.
هر نفس شاهدی دگر زاید
هر یک از یک شگرفتر زاید
هوش مصنوعی: هر لحظه چیزی جدید و جالب به وجود می‌آید، و هر یک از این مخلوقات دارای ویژگی‌های شگفت‌انگیزتر است.
شاهدانی به چهره همچو هلال
در حجاب حروف زهره جمال
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی در چهره‌هایی همچون ماه است که پشت پرده‌هایی از الفاظ و کلمات پنهان شده‌اند.
اینکه بینی که من ترش رویم
کز عنا پر زچین شد ابرویم
هوش مصنوعی: اگر می‌بینی که من چهره‌ای ترش و گرفته دارم، این به خاطر آن است که ابرویم از عنا پر شده و چین و چروک پیدا کرده است.
سخنم بین چه نغز و شیرین است
منتظم همچو عقد پروین است
هوش مصنوعی: سخنان من چقدر زیبا و دلنشین است، به گونه‌ای که منظم و مرتب مانند نگینی درخشان می‌باشد.
صورت من اگر چه مختصرست
صفتم بین که عالم هنرست
هوش مصنوعی: هر چند که چهره‌ام ساده و کوچک است، ولی به ویژگی‌ها و صفاتم دقت کن که پر از هنر و خلاقیتم.
مهر و مه بندهٔ ضمیر منند
عاشق خاطر منیر منند
هوش مصنوعی: خورشید و ماه در واقع تابع افکار و احساسات من هستند و به شدت به روح و اندیشه‌ام عشق می‌ورزند.
من چو شمعم‌که مجلس افروزم
رشتهٔ جان خود همی سوزم
هوش مصنوعی: من همچون شمعی هستم که در جمع افراد روشنی می‌بخشم، اما در این مسیر، جان و زندگی‌ام را می‌سوزانم.
شمع کردار بر لگن سوزان
روشن از من جهان و من سوزان
هوش مصنوعی: شمعی که در ظرف داغ می‌سوزد، نوری را از خود ساطع می‌کند و به این ترتیب، هم به جهان روشنی می‌بخشد و هم خودش در آتش می‌سوزد.
این سخنهاکه مغز جان من است
گر بد ارنیک شد زبان من است
هوش مصنوعی: این حرف‌هایی که می‌زنم، عمیق‌ترین بخش وجود من را تشکیل می‌دهد. اگر نیات من خوب باشد، این کلمات از لحن و زبان من بیرون می‌آید.
نیستم در سخن عیال کسی
نپرم من به پر و بال کسی
هوش مصنوعی: من وابسته به حرف‌های کسی نیستم و به زندگی دیگران نمی‌پردازم.
تو چه دانی چه خون دل خوردم
تامن این را به نظم آوردم
هوش مصنوعی: تو چقدر می‌دانی که من چه درد و رنجی کشیدم تا این شعر را سرودم؟
فکرم القصه حق گزاری کرد
اندرین نظم جان سپاری کرد
هوش مصنوعی: فکرم در نهایت به این نتیجه رسید که در این شعر باید جانم را فدای حقیقت کنم.
پانصد و بیست و هشت آخر سال
بود کاین نظم نغز یافت کمال
هوش مصنوعی: در پایان سال 528 هجری، این شعر زیبا به کمال رسید.
در جهان زین سخن بدین آیین
کامل و نغز و شاهد و شیرین‌،
هوش مصنوعی: در دنیا از این صحبت به این شکل، همه چیز کامل و زیبا و شاهد و دلنشین است.
جز سنایی دگر نگفت کسی
اینچنین گوهری نسفت کسی
هوش مصنوعی: جز سنایی هیچ‌کس به این زیبایی سخنی نگفته و هیچ‌کس به اندازه او چنین گنجی را ننگذارد.
هست معنیش اندرون حجاب
چون عروس زمشک بسته نقاب
هوش مصنوعی: معنی این بیت به این صورت است که معانی و مفهومی که در درون وجود دارد، مانند عروسی است که به خاطر زیبایی‌اش پرده‌ای روی چهره دارد. در واقع، زیبایی و حقیقتی که در درون است، نیاز به کشف و شفاف‌سازی دارد.
نخچوان راکه فخر هر طرفست
در جهانش بدین سخن شرفست
هوش مصنوعی: نخچوان، که در هر سو افتخار محسوب می‌شود، به خاطر این سخن در جهان دارای مقام و ارج والایی است.
در مقامی که این سخن خوانند
عقل و جان سحر مطلقش دانند
هوش مصنوعی: در جایی که این حرف‌ها را می‌زنند، عقل و روح، جذبه و قدرت شگفت‌انگیز آن را تشخیص می‌دهند.
خاکیان جان نثار او سازند
قدسیان خرقه‌ها در اندازند
هوش مصنوعی: انسان‌های زمینی جان خود را فدای او می‌کنند و موجودات آسمانی لباس‌های خود را کنار می‌زنند.
این زمان بهر عزت و تمکین
جبرئیل از فلک کند تحسین
هوش مصنوعی: در این زمان، جبرئیل از آسمان برای بزرگداشت و احترام، تحسین و ستایش می‌گوید.
ختم این نظم بر سعادت باد
هر نفس‌ دم به دم زیادت باد
هوش مصنوعی: امیدوارم که این نظم به خوشبختی ختم شود و هر لحظه بر خیر و برکت آن افزوده گردد.

حاشیه ها

1399/01/09 10:04
الف رسته

در مقدمه گفته شده است که «برخی از محققین این مثنوی را به احمد بن حسن محمد نخجوانی (نخچوانی) نسبت داده‌اند، اما مشهورتر آن است که این مثنوی از آن سنایی غزنوی است. »
ولی متن حاضر به استاد بیت‌های 32 و 33 و 35 گواهی می‌دهد که کتاب از سنائی نیست و از نخجوانی است
32
در جهان زین سخن بدین آیین // کامل و نغز و شاهد و شیرین‌،
33
جز سنایی دگر نگفت کسی // اینچنین گوهری نسفت کسی
منظور دو بیت بالا این است که به غیر سنائی شاعر دیگری چنین سخنی نگفته است
و سپس نام خود شاعر را می‌آورد :
35 نخچوان راکه فخر هر طرفست // در جهانش بدین سخن شرفست